نقد و ارزیابی تاریخنگری و تاریخنگاری در موضوع حوزه و روحانیت
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
تاريخ، يکي از مهمترين پايههاي هر هويت فرهنگي است. تاريخ، زماني که بهنحو صحيح نگاشته و منتقل شود، منشأ خودآگاهي، پويايي و تحرک ميشود. در مقابل، بيتوجهي به تاريخ و تاريخنگاري، خودآگاهي فرهنگي را تقليل ميدهد؛ و تقليل خودآگاهي، پايههاي هويت را سست ميکند. جوامعي كه از ريشههاي حياتبخش و هويتساز تاريخي خود غافلاند، در مقابله با رويدادهاي سياسي ـ اجتماعي، همواره تسليم سير حوادث بوده، از ساختن آينده و ايجاد تحولات عظيم ناتواناند و پيامدهاي اين غفلت در تاريخ معاصر ملل، بسيار زيانبارتر از ديگر دورانها خواهد بود. تاريخ ملل، دستماية حيات آنهاست و آنجا كه اين تاريخ را ديگران بسازند، درواقع حيات و سرپرستي آن ملتها را بهدست گرفتهاند. اگر روشها و بينشها و بهدنبال آن، تحليل تاريخ در اختيار نباشد و در جهت آرمانها صورت نگيرد، بهسختي ميتوان راهبرد عملي مناسبي را كه دچار تضاد در نظر و عمل نباشد، براي ساختن آينده مناسب ارائه داد.
كساني كه معتقدند حكومت ديني الگوي مناسبي براي ادارة جامعه نيست، در دو حوزه به نقد سياست و تدبير ديني ميپردازند: حوزة اول كه جنبة نظري دارد، به مباني شريعت در عرصة سياست معطوف است؛ و حوزة ديگر دين و دينداران را در عمل (در تاريخ) مورد قضاوت قرار ميدهد؛ جنبهاي كه كمتر بدان توجه شده است.
در عرصة تاريخنگاري سكولار، جنبة دوم ظهور يافته است. خردهگيريها به دوران بهنسبت موفق صفوي و بياهميت جلوه دادن مبارزه و اقدامهاي عالمان و مراجع تقليد، مانند فتاوي جهاد در جنگهاي ايران و روس و قيام تحريم تنباكو و منتسب كردن رهبري جهش بلند مشروطيت به روشنفكران و عناصر غيرمذهبي، مركز ثقل اين تشكيكهاي تاريخنگاري سكولار را تشكيل ميدهند.
در اينجا ما با دو بحث مشابه روبهرو هستيم. اول نقد تاريخنگاري موجود دربارة حوزه و روحانيت؛ و دوم آسيبشناسي تاريخنگاري دربارة حوزه و روحانيت. در اين اثر تکية اصلي بر موضوع دوم است؛ هرچند در لابهلاي بحث، اشاراتي به مبحث اول هم خواهيم داشت.
دربارة موضوع دوم هم توجه به اين نکته لازم است که آسيبشناسي معمولاً يک بحث پسيني محسوب ميشود؛ يعني يک مسئلهاي اتفاق افتاده است و حال ميخواهيم به آسيبهاي آن بپردازيم؛ اما بحث آسيبشناسي تاريخنگري و تاريخنگاري در موضوع حوزه و روحانيت، هم جنبة پسيني دارد و هم جنبة پيشيني؛ چراکه اين مسئله با دو مشکل اساسي روبهروست: مشکل اول، اساساً ناشي از بيتوجهي حوزه و جريان روحانيت به تاريخ و تاريخنگاري است؛ و مشکل دوم، ابتدا به مواد تاريخي برميگردد که دربارة حوزه و روحانيت موجود است و بعد به تاريخنگاريهاي غيرحوزوي و سکولار دربارة اين موضوع مربوط ميشود. در اين اثر، سعي ميشود بهاجمال به انواع اين آسيبها پرداخته شود.
1. وضعيت تاريخنگاري دربارة حوزه و روحانيت تا کنون
وضعيت تاريخنگاري در موضوع حوزه و روحانيت را ميتوان به قبل و بعد از انقلاب اسلامي تقسيم کرد؛ چراکه وقوع انقلاب اسلامي بهرهبري روحانيت و استقرار يک نظام و حکومت ديني، دگرگوني گستردهاي در تمام ابعاد، از جمله تاريخنگري و تاريخنگاري ديني ايجاد کرد. کميت و کيفيت آثار در اين زمينه بعد از انقلاب، قابل مقايسه با قبل نيست. البته اهميت پيدا کردن اين موضوع، تنها به جهت اين نبود که روحانيت خود در رأس حکومت قرار گرفته است؛ بلکه تاريخ روحانيت و نقش آنها در تحولات تاريخي واقعيتي بود که در نظامهاي گذشته بهويژه در دورة پهلوي ناديده گرفته و انکار شده بود. ازهمين رو، تحليلگران و پژوهشگران خارجي و غربي هم بعد از انقلاب توجه زيادي به اين موضوع کردند و مطالعات خود را دربارة دين اسلام، تشيع، و روحانيت و مرجعيت بهمراتب افزايش دادند.
در دورههاي پيشين، دورة صفويه نيز از اين جهت، يعني حضور روحانيت در عرصههاي سياسي اجتماعي، با دورة جمهوري اسلامي مشابهت دارد؛ اما باز آثار توليدشده بهلحاظ کميت و کيفيت، قابل مقايسه با امروز نيست.
بهطورکلي تا پيش از انقلاب اسلامي مسئلة حوزه و روحانيت بهشکل يک موضوع کلي، کمتر مدنظر بوده است. پيش از انقلاب کارهايي که پيرامون اين موضوع صورت گرفته، چه توسط خود حوزويان و چه غيرحوزويان، عمدتاً از حد بيان احوالات شخصي يا تشريح برخي فعاليتها، آنهم بهصورت غيرمستقل و بهتبع طرح مباحث ديگر، تجاوز نميکند؛ اما در ميان دورههاي تاريخنگاري پيش از انقلاب، دورة صفويه يکي از غنيترين دورهها بدين لحاظ ميباشد. در غالب منابع اين دوره، مباحثي پيرامون نهاد ديني، علما و روحانيون مطرح شده است. بر اساس يک تحقيق صورت گرفته در اين موضوع، «در تاريخنگاري صفويه، معمولاً در پايان بحث، مورخ دربارة يک فرمانروا، چند فصل يا مقاله دربارة ويژگيهاي شخصي و قابليتهاي کشورداري فرمانروا و همچنين مقالاتي دربارة درباريان، بزرگان، سران قبايل، شاعران، نويسندگان، ديوانيان و از جمله علما و سادات ارائه ميکند...؛ ضمن اينکه در خلال گزارش رويدادهاي سياسي و جنگي، بسته به مورد، اطلاعاتي دربارة بزرگان ديني يا تصميمگيريهاي مذهبي آورده ميشود». همچنين در اين دوره، تعداد زيادي سفرنامههاي خارجي وجود دارد که در بيشتر آنها مباحثي دربارة علما و روحانيت و روابط آنها با حکومت و مردم مطرح شده است.
در دورة قاجار تا مشروطه، تاريخنگاري رو به افول گذاشت و منابع تاريخنگاري اين دوره بسيار اندک و کممحتواست. اين در حالي است که عرصة فعاليت علما و روحانيت در اين برهة زماني بسيار گسترده و قابل توجه بوده است. بههرحال، تاريخ علما و روحانيت را در اين دوره، بيشتر در قالب اسناد و مکاتبات، منابع تاريخنگاري درباري، سفرنامههاي خارجي، اسناد حقوقي و قضايي، خاطرات رجال سياسي، و بهصورت محدود شرححالنويسيها ميتوان يافت.
بعد از مشروطه در آثار دست اول و دست دوم (که در دورة پهلوي نگاشته شدهاند)، علما و روحانيت بيشتر در نسبت با موضوع مشروطه و تحولات پس از آن، مورد توجه قرار گرفتهاند؛ علاوه بر اينکه منابع اين دوره را عمدتاً روشنفکران و تحصيلکردههاي اروپايي نگاشتهاند. در اين دوره نيز مطالب راجع به علما و روحانيت را بيشتر در قالب اسناد دولتي، وقايعنگاريها و تاريخنگاريهاي غيرحوزوي ـ که عمدتا هم مربوط به دورة مشروطه تا ابتداي حکومت رضاخان هستند ـ و برخي روزنامهها و نشريات ميتوان يافت.
تراجم و شرححالنويسيها مهمترين منابع تاريخي دربارة علما و روحانيت از صفويه تا کنون محسوب ميشوند. هر پژوهشگر تاريخي اولين مراجعات خود را دراينباره به اين نوع آثار دارد. آنچه تا انقلاب اسلامي در اين خصوص نگاشته شده است، عبارتاند از: رياض العلما و حياض الفضلاء، روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، سلافه العصر، نجوم السماء، الأمل الآمل في ذکر علماء جبل العامل، قصص العلماء، اعيان الشيعه، نقباء البشر، شهداء الفضيله، احسن الوديعة في تراجم اشهر مشاهير مجتهدي الشيعه، گنجينة دانشمندان، معارف الرجال في تراجم العلماء و الادباء، مكارم الآثار در احوال رجال دورة قاجار.
در اين آثار نيز عمدتاً به ترجمة احوال، شرححالنويسي و بيان خصال و اوصاف، نه فعاليتها و تبيين جايگاه تاريخي علما و بزرگان شيعه، پرداخته شده است. اين نوع آثار بيشتر تأمينکنندة برخي مواد تاريخي در بيان شخصيت اين بزرگاناند، نه تاريخنگاري در اين موضوع.
بعد از انقلاب اسلامي بود که با توجه به نقش بارز حوزه و روحانيت در اين انقلاب، و همچنين روي کار آمدن يک حکومت ديني، نهضتي در اين خصوص بهراه افتاد و مسئلة تاريخنگاري در اين موضوع مورد توجه جدي قرار گرفت. بعد از انقلاب، علاوهبر تجديد چاپ بسياري از منابع تاريخي گذشته، منابع زيادي از جهات مختلف دربارة حوزه و روحانيت نگاشته شده و سهم روحانيت و نه حوزهها در اين خصوص، قابل توجه است. بهطور عمده، از روحانيون، آثار اين اساتيد و محققان را ميتوان برشمرد:
آثار استاد مرحوم دواني، آثار استاد مرحوم ابوالحسني (منذر)، آثار حجتالاسلام جعفريان، آثار حجتالاسلام حسينيان، آثار مؤلفان مجلة حوزه، آثار محققان پژوهشگاه دفتر تبليغات اسلامي، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، گروه تاريخ و انديشة معاصر مؤسسة امام خميني و برخي محققان و مراکز ديگر؛ اما بههرحال پر کردن اين شکاف عظيم ـ که تاريخ بيش از ده، دوازده قرن را بهکام خود کشيده ـ نيازمند دههها کار پژوهشي و مطالعاتي است و ما اکنون در آغاز راه هستيم.
2. آسيبشناسي
نکتهاي که بايد به آن توجه کرد، اين است که آسيبهاي تاريخنگري و تاريخنگاري حوزوي، بيشتر مربوط به قبل از انقلاب اسلامي است. هرچند برخي از آسيبها همچنان وجود دارد و تا کنون برطرف نشدهاند، اما روند روبهجلو تحولات حوزه و انقلاب براي عبور از اين کاستيها، اميدوارکننده بهنظر ميرسد.
2ـ1. آسيبها و نقاط ضعف تاريخنگري و تاريخنگاري حوزوي
چنانکه در مقدمه اشاره شد، آسيبشناسي تاريخنگاري حوزوي، بهاصطلاح سالبه به انتفاي موضوع است؛ يعني اصلاً تاريخنگارياي توسط حوزويها صورت نگرفته است که بخواهيم به آسيبشناسي آنها بپردازيم. بنابراين در اينجا به دو بحث ميتوان پرداخت: اول، آسيبهاي تاريخنگري حوزوي که به تحليل اين مسئله ميپردازد؛ اساساً چرا حوزهها به تاريخ و تاريخنگاري توجهي ندارند؟ دوم، آسيبهاي تاريخنگاري که به مواد تاريخياي مربوط ميشود که توسط حوزويها تا کنون تهيه شده است.
2ـ1ـ1. عدم توجه به تاريخ
در نظام آموزشي حوزه، تاريخ يکي از کمرونقترين، بلکه بيرونقترين علوم محسوب ميشود. شايد اين بيتوجهي تا کنون چندان بهنظر نميآمد؛ اما امروزه که روحانيت خود در رأس امور قرارگرفته و همچنين توجه به تاريخ پررنگتر از گذشته شده است، اين بيتوجهي، غيرموجه، بلکه خسارتبار بهنظر ميآيد.
بيتوجهي به تاريخ و تاريخنگاري در نظام آموزشي حوزه، دلايل مختلفي ميتواند داشته باشد که عبارتاند از:
الف) فقدان نگاه تاريخي
بهطورکلي در روش آموزشي و پژوهش حوزه، فقدان نگاه تاريخي به موضوعات بهنحو روشني وجود دارد و اين اختصاص به موضوعات غيرتاريخمند ندارد؛ بلکه در همة موضوعات چنين کاستياي مشاهده ميشود. البته نقل اقوال دربارة مباحث، يکي از روشهاي نهادينهشده در حوزه بوده است؛ منتها در ذکر اقوال هم نگاه تاريخي و سير تحول اقوال و ديدگاهها مدنظر قرار نميگيرد. فقدان اين نگاه، بهنظر محصول چند چيز است:
يک ـ ثباتگرايي و قداستبخشي (سرايت دادن قداست، ثبات و قطعيت نص و شريعت به حوزة فهم بشري)
روشن است که آموزههاي دين اسلام بهدليل وحياني و فرابشري بودن، از قطعيت و ثبات ويژهاي برخوردار است؛ اما فهم ما از اين آموزهها هميشه قطعي و حتمي نيست. همچنين همة احکام الهي لزوماً فارغ از شرايط زماني و مکاني صادر نشده است. نميگوييم که در گفتمان حوزوي همة علوم با معيار قطعيت و ثبات سنجيده ميشوند؛ اما بهصورت غيرمستقيم و ناخودآگاه باعث شده است که به جنبههاي تاريخي و شرايط سياسي اجتماعي کمتر توجه شود.
دو ـ غلبة مباحث انتزاعي بر انضمامي
اين معضل در بخشهاي مختلف علوم حوزوي قابل مشاهده است. در فقه، در اصول فقه و در فلسفه، اين مسئله وجود دارد که مباحث، کمتر کاربردي و ناظر به زماناند. البته نبودن زمينه و ميدان حضور و اجراي انديشهها، خود ميتواند به انتزاعي و دورشدن انديشهها از واقعيت کمک کند؛ اما غلبة نگاه انتزاعي، لزوماً برخاسته از اين مسئله نيست؛ بلکه ضعف در نگاه تاريخي به موضوعات ميتواند هم علت اين مسئله باشد و هم معلول آن. علت، از اين جهت که فقدان نگاه تاريخي موجب ميشود موضوعات علم تبديل به مسئله نشوند و تنها دغدغة علمي مشوق عالمان باشد؛ ازسويديگر، عادت به انتزاعي فکر کردن، خود به بيتوجهي به تاريخ دامن ميزد و آن را افزايش ميدهد.
بهتعبير شهيد مطهري:
افراط در مباحثه و شيوع علم اصول، در عين اينكه يك نوع قدرت و هوشيارى در انديشة طلاب ايجاد مىكند، يك نقص دارد و آن اين است كه طرز تفكر طلاب را از واقعبينى در مسائل اجتماعى دور مىكند و بهواسطة اينكه حتى منطق تعقلى ارسطويى نيز بهقدر كافى تحصيل و تدريس نمىشود، روش فكرى طلاب بيشتر جنبة جدلى و بحثى دارد؛ و اين بزرگترين عاملى است كه سبب مىشود طلاب در مسائل اجتماعى واقعبينى نداشته باشند.
ب) عدم نيازسنجي آموزشي
روشن است که يک جامعة اسلامي بهتناسب پويايي و تحولش، نيازهايش نيز متحول ميشود؛ بلکه نيازمنديهاي جديدي پيدا ميکند. حوزههاي علميه تا قبل از دويست سال اخير، مهمترين تأمينکنندة نيازهاي معرفتي و مرجع علمي جامعه محسوب ميشدند. ازهمينرو، گسترة علوم حوزوي، غالب علوم زمانه را دربرميگرفته است؛ اما از ابتداي قاجار براثر عوامل مختلف، از جمله ورود غرب و جدايي دين و دولت، حوزهها بهمرور از مرجعيت علمي جامعه فاصله گرفتند. اين روند در دورة پهلوي با ورود دانشگاه به ايران، سرعت و گسترة بيشتري پيدا کرد و بهطورکلي علوم به دو دستة حوزوي و دانشگاهي تقسيم شد که سهم حوزه بهطور خاص به فقه و اصول تقليل يافت. اينجا بود که شهيد مطهري در اوايل دهة چهل ميپرسد:
چرا در گذشته حوزههاي علمي و روحاني ما از رشتههاي مختلف علوم، از تفسير، تاريخ، حديث، فقه، اصول، فلسفه، کلام، ادبيات و حتي طب و رياضي جامع و متنوع بود و در دورههاي اخير تدريجاً به محدوديت گراييده و بهاصطلاح در گذشته بهشکل دانشگاه بود و اخيراً بهصورت کليه و دانشکدة فقه درآمده و ساير رشتهها از رسميت افتاده است؟
بعد از انقلاب، اگرچه گسترة علوم حوزوي از آنچه در دورة قاجار و پهلوي بود، بيشتر شد، اما همچنان دانشگاه، بهويژه با ايجاد رشتههاي علوم انساني، بيشترين سهم از علوم را به خود اختصاص داد. اين در حالي بود که خلأ حضور حوزه و انديشة اسلامي در علوم انساني، بهمراتب زيانبارتر از علوم تجربي و علوم پايه بود؛ يعني توجه به تاريخ، از دو جهت در منظومة علوم حوزوي ميتواند داراي اهميت باشد: ابتدا از اين جهت که تاريخ تأمينکنندة مواد علوم انساني است و علوم حوزوي هم از يک جهت در زمرة علوم انساني محسوب ميشوند؛ و نيز از اين جهت که توجه به تاريخ، آگاهي تاريخي بهوجود ميآورد که هويت و فرهنگ ديني را مستقر ميسازد و آن را تقويت ميکند.
امروزه، بهويژه يک فرد روحاني و مذهبي بايد نسبتبه جايگاه تاريخي و عقبه و ريشههاي گذشتة جريان مذهبي آگاهي کافي داشته باشد. البته بعد از انقلاب، مطالعة تاريخ اسلام در حوزهها بهنحو حاشيهاي و فوق برنامه مورد توجه قرار گرفته است؛ اما بايد توجه داشت که تاريخ اسلام، همة نياز ما را در زمينة آگاهي تاريخي برطرف نميکند. براي مثال، اهميت تاريخ معاصر ايران بهدليل تأثير زيادي که بر هويت امروز ما دارد، کم نيست و تاريخ اسلام نميتواند جاي آن را پر کند.
بهتعبير استاد شهيد مطهري ـ که ميتوان ايشان را از اولين کساني دانست که در دورة اخير بحث اصلاح و تحول حوزهها از جمله نظام آموزشي حوزه را مطرح ساختـ «رشتههاى تحصيلى علوم دينيه اخيراً بسيار به محدوديت گراييده و همه رشتهها در فقاهت هضم شده و خود رشتة فقه هم در مجرايى افتاده كه از صد سال پيش به اين طرف، از تكامل بازايستاده است». ايشان در جاي ديگر مينويسد:
در گذشته، حوزههاى علمى و روحانى ما از لحاظ رشتههاى مختلف علوم، از تفسير و تاريخ و حديث و فقه و اصول و فلسفه و كلام و ادبيات و حتى طب و رياضى، جامع و متنوع بود و در دورههاى اخير تدريجاً به محدوديت گراييده است و بهاصطلاح در گذشته بهصورت جامع و دانشگاه بود و اخيراً بهصورت كليه و دانشكدة فقه درآمده و ساير رشتهها از رسميت افتاده است.
ج) آموزش تدريسمحور و نه پژوهشمحور
شيوة آموزش در حوزه تدريسمحور است؛ يعني هدف از آموزش، بيشتر، ساختن مدرسان خوب است، نه پژوهشگران خوب. بيتوجهي به پژوهش باعث ميشود که موضوعات و مسائل علوم، تنوع و تکثر پيدا نکنند. ميدانيم که مصر و دانشگاه الازهر بهلحاظ تنوع آثار در زمينة موضوعات فقهي و نه عمق و دقت، چند قدم از حوزههاي علمية ما جلوتر است. علت اصلي اين مسئله، پژوهشمحور بودن و بهعبارتي دانشگاهي بودن نظام آموزشي آنجاست؛ يعني هر طلبه موظف است تا پايان دورة آموزشي، حداقل دو يا سه اثر پژوهشي و تأليفي ارائه کند و وقتي قوانين پژوهش بر روي موضوعات تکراري را ممنوع کند، قاعدتاً اين شيوه طلاب را واميدارد که بهدنبال موضوعات جديد و نو بگردند و اين باعث تنوع و تکثر موضوعات تحقيقشده خواهد شد. ازسويديگر، هر پژوهشگري خود را مقيد ميداند که در ابتداي کار، بهصورت رسمي و غيررسمي به پيشينة تحقيق و همچنين بستر و شرايط زماني و مکاني موضوع بپردازد که اين هم باعث عيني شدن تحقيقات و توجه تاريخي آنها خواهد شد؛ اما دستيابي به اين حوزهها، قاعدتاً در آموزش تدريسمحور، نه غيرممکن، بلکه غيرمنتظره و بعيد بهنظر ميرسد.
2ـ1ـ2. غلبه تکنگاري (تکيه بر اشخاص، نه فرايندها و جريانها)
يکي از آسيبهاي عمده در تاريخنگاري حوزوي، شخصگرا و تکنگاري بودن اين نوشتههاست. مواد تاريخي موجود دربارة حوزه و روحانيت، بيشتر بر محور اشخاص تنظيم شده است. روحانيت و مرجعيت، نه بهعنوان يک جريان مداوم تاريخي، بلکه بهعنوان اشخاص و شخصيتها مدنظر قرار گرفته است.
بهتعبير يکي از محققان، «هر شخص، خصوصاً اشخاص تاريخي را بايستي يک فرايند دانست، نه يک واحد خاص. به همين دليل بايد فرايندهاي قبلي که منجر به پديد آمدن يک شخصيت تاريخي شده است (خصوصاً مسائل معرفتي ـ ساختاري) بررسي شود. نيز فرايندهايي که اين شخص را بهعنوان يک فرايند بهوجود آورده است، بايد بررسي شود».
براي مثال، شخصيت امام خميني محصول فرايندهايي بود که اولين آنها، «فرايند مکتب تاريخينگر فقهي قم بود؛ اين نوع رهيافت تاريخي با آيتالله بروجردي به اوج خود رسيد و داراي چهارچوب خاص خود شد. اين رهيافت، اصحاب خود را به واقعيتگرايي فقهي ميکشاند؛ چراکه در رهيافت فهم تاريخي يک متن، وضع حال براي فهم آن متن درنظر گرفته ميشود. بهعبارتيديگر، آن متن تاريخي در وضعيت حال و فعلي فهميده ميشود و اين واقعيتگرايي معرفتي سبب واقعيتگرايي ساختاري نيز ميشود».
2ـ1ـ3. اکتفا به مسائل اخلاقي و عرفاني
در ثبت مطالب تاريخي در روش حوزوي، عمدتاً به نکات اخلاقي و عرفاني بسنده شده و کمتر مسائل اجتماعي و سياسي بهثبت رسيده است. به همين دليل، يکي از نکات پژوهش دربارة عملکرد سياسي ـ اجتماعي علما و روحانيت اين است که بسياري از اطلاعات در اين خصوص در کتبي يافت ميشود که اصلاً ارتباطي با موضوعات سياسي ـ اجتماعي ندارد و بهصورت اتفاقي و بهتبع نقل و ثبت مسائل ديگر مطرح شدهاند.
2ـ1ـ4. فقدان نگاه انتقادي
البته تاريخنگاري انتقادي (critical history) يکي از مراحل رشد علم تاريخنگاري است و قاعدتاً در جايي که تاريخنگاري توصيفي و حتي تحليلي بهاندازة کافي صورت نگرفته، انتظار پرداختن به تاريخنگاري انتقادي شايد جايي نداشته باشد. به همين مضمون، برخي معتقدند درحاليکه بيان حق و نقش علما و روحانيت در تاريخ هنوز در حداقل ممکن است، بلکه سالها بايد کار کرد که اتهامات تاريخنگاري سکولار را پاسخ داد، چه جاي تاريخنگاري انتقادي است؛ اما فارغ از اين مسئله، حتي در مواد تاريخي که دربارة حوزه و روحانيت در دست است، فقدان نگاه انتقادي، يعني توجهي به ضعفها و کاستيهاي روشها، عملکردها و موضعگيريهاي علما و روحانيت وجود نداشته است. متأسفانه از اين جنبه، تأليفات تاريخي حوزوي کمبود زيادي دارد. تقدس و مقام معنوي علما و مراجع تقليد، شايد مهمترين مانع رواج اين مسئله و گسترش آن بوده است؛ اما روشن است که قداست عالمان و مراجع ديني بهمعناي عدم نقدپذيري يا نبود نقد نيست. نهتنها چنين نگاهي نيست؛ بلکه در مقابل، توجيه کردن همة آنچه انجام گرفته يا گفته شده است، بهعنوان يک رسالت مدنظر قرار ميگيرد.
شايد همين مسئله، يعني فقدان نگاه انتقادي بوده که باعث شده است با روشها و شيوههاي علما و مراجع در امورات مختلف حوزه با نگاه قداست رفتار شود و مسئلة تحول حوزه دچار پيچيدگي زيادي شود؛ چراکه جرئت نقد و تحولخواهي و تغيير، دو روي يک سکهاند. يکي از نويسندگان، مسئلة عدم تحول در حوزه را اينگونه به اين مسئله مرتبط ميکند که:
بسياري از سنتّهاي معمول، بهپشتوانة سابقة تاريخي [بدون انتقاد]، ماندگار ماندهاند و هيچ کس را ياراي تغيير و درهمريزي آن نبوده و نيست. ترس از تغيير و دگرگوني، تقريباً در تمامي زعماي حوزه و مؤثران نهاد روحانيت، بهعنوان خصلتي تقريباً بدون استثنا درآمده بود. همگان به آن عادت کرده بودند که آنچنان که تربيت شدهاند، به پرورش ديگران بپردازند. نوآوري و ابتکار در متدها و سنتها، امري غيرمتعارف بود. حتي استفاده از ابزارهاي نو، چون استفاده از بلندگو (در درسهاي پرجمعيت)، نوار کاست و مسائلي از اين قبيل، در دهة اخير متداول گرديد و گذشتگان، ورود اينگونه ابزارها را به حوزة درس و بحث، نوعي تجملگرايي ومخالف شئون حوزه تلقي ميکردند.
معضل متون درسي نيز در همين نکته نهفته است. بزرگواريِ مؤلفان آن آثار و نيز عادت به آن شيوة تحصيلي، موجب شده که دعوت به تغيير و اصلاح متون درسي، با نوعي بدبيني مواجه شود و مناديان اصلاح، سنتشکن و بههمزنندة نظم و نظام حوزه بهحساب آيند. کساني که متون درسي خاصي را خواندهاند و به تدريس آن پرداختهاند، دعوت به تغيير و اصلاح را منافي با گذشتة خويش و گذشتة حوزه ميپندارند و از اين موضع، به دفاعي سرسختانه از متون موجود ميپردازند. اينان از اين نکته غفلت دارند که دعوت به تغيير و اصلاح، بدون بازآموزي از تجارب گذشته مطرح نبوده و نيست و بيترديد، متون درسي گذشته و تجارب مدرسان آن، نقشي استوار و اساسي در ايجاد و تکامل متون درسي نو خواهد داشت. در مقولة نظام و مديريت حوزه نيز آفت حفظ وضعيت موجود نمايان است. دلهرة تغيير، چنان عام و گسترده است که بسياري به وضع ناقص موجود رضايت دادهاند و آن را بر تحولات لازم و ضروري در نظام حوزه ارجح دانستهاند.
البته تذکر اين نکته هم لازم است که اصلاح مورد نظر، لزوماً بايد از درون حوزه و توسط کساني که اهليت اين کار را دارند، انجام پذيرد؛ چراکه هرگونه بياحتياطي و بيبرنامگي ممکن است ضررهاي جبرانناپذيري به اصل بزند.
2ـ1ـ5. عدم حفظ اسناد و ثبت خاطرات
تاريخنگاري معمولاً يک امر پسيني است؛ يعني در حال وقوع يک واقعه، معمولاً کسي دست به تاريخنگاري نميزند. تاريخ از زماني شروع ميشود که فاصلة قابل توجهي از واقعة مورد نظر گذشته باشد؛ اما پس از گذشت زمان، آنچه ميتواند آن واقعة تاريخي را در نظر مورخ و انديشمند دوباره زنده کند، عمدتاً اسناد، خاطرات و يادداشتهاي روزانهاي است که از آن دوران بهجاي مانده است؛ اما متأسفانه در حوزهها و در بين علما و روحانيون، حفظ اسناد و ثبت خاطرات و ضبط يادداشتها، يک روية نامعمول، بلکه گاه مذمومي بهشمار ميآيد. ممکن است برخي در مقابل، استدلال کنند که ثبت خاطرات و حفظ اسناد و ياداشتها قاعدتاً با همة خوب و بد يک شخص يا جريان و گروه انجام ميشود؛ درحاليکه ما نهتنها مجاز به نگهداري بديها نيستيم، بلکه موظف به پوشاندن آنها هستيم. اين استدلال بهجاي خود درست؛ اما طرف ديگر قضيه اين است که تأثيرگذاري اشخاص و گروهها فقط محدود به زمان خودشان نيست؛ بلکه در آينده هم ميتوانند تأثيرگذار باشند و قضاوت صحيح در آينده، منوط به اطلاع از خوب و بد يک شخص يا جريان است؛ بهويژه اينکه در جايي که مثلاً مخالفان و دشمنان دين سعي ميکنند هر روز شخصيتي را از دل تاريخ بيرون بکشند و با ارائة يک تفسير غلط، آن را مقابل جريان کلي روحانيت و انقلاب قرار دهند، اين اسناد و خاطرات و يادداشتها ميتواند راهگشا باشد و ما را از گمراهي نجات دهد. البته قضاوت کار ديگري است که هميشه بايد بر مبناي انصاف و عدالت باشد يا بهفرمودة امام راحل، حال فعلي افراد و گروهها مبناي قضاوت است. علاوه بر اينکه وقتي اين رويّه معمول نباشد، حتي نقاط مثبت و خدمات هم ثبت نميشود و نميماند، چه رسد به بديها و نقاط منفي؛ و حداقل از اين جنبه، موجب خسارت و زيان خواهد بود.
اين جملة معروف که «گذشته چراغ راه آينده است»، اگرچه مطلق نيست و عکس آن هم صادق است، يعني آينده هم ميتواند روشنگر گذشته باشد، اين مطلب را گوشزد ميکند که کسي که دغدغة آينده را دارد و ميخواهد در آينده قضاوتهاي نادرست و دور از واقعيت از حوزه و روحانيت صورت نگيرد، نبايد به حفظ اسناد و ثبت خاطرات و وقايع بيتوجه باشد. در همين سالها بارها ديده شده است که ثبت اسناد و سخنان چقدر ميتواند راهگشا باشد. براي مثال، بهرغم اينکه بعد از انقلاب در اين خصوص اهتمام ويژهاي شده است، باز ميبينيم که ابهام در صدور برخي احکام و دستورات توسط حضرت امام چه مشکلات بزرگي را پديده ميآورد.
مسئلة حفظ اسناد، جنبة غيرشخصي و دولتي هم دارد که در اين خصوص ميان قبل و بعد از انقلاب اسلامي، وجود دارد. متأسفانه حکومتها و دولتهاي سلطنتي قبل از انقلاب به اين مسئله اصلاً اهميتي نميدادند و به همين دليل ما امروزه در زمينة دسترسي به اسناد گذشته مشکلات زيادي داريم. بهتعبير يکي از صاحبنظران:
قبل از انقلاب اسلامي متأسفانه از اين لحاظ، وضعيتْ بسيار فاجعهآميز بود؛ يعني اصلاً مراکزي وجود نداشتند که به جمعآوري اسناد و مدارک تاريخي بپردازند. جز مراکز رسمي، مثل شهرباني يا ساواک که اسنادي را جمعآوري ميکردند، مراکزي که بهصورتعلمي از جانب عناصر دانشگاهي يا مراکز تحقيقاتي اين کار را انجام دهند، اصلاً وجود نداشتند.
2ـ1ـ6. فقدان ملاک دقيق براي تفکيک جريان روحانيت اصيل و غيراصيل
يکي از ضعفهاي تاريخنگاري حوزوي اين است که هرکس لباس روحانيت به تن دارد و دروس حوزوي را خوانده و پاي درس اساتيد بزرگ حوزه نشسته است، در زمرة روحانيت و در خط جريان روحانيت اصيل فرض ميشود. همچنين، گاه افرادي از حوزه بزرگنمايي ميشوند که نميتوانند پيشرو و آغازکننده باشند. البته در اين مسئله بهنظر ميرسد تاريخنگاري حوزوي تحتتأثير تاريخنگاري روشنفکري و غربي است. آنها معمولاً شخصيتها را از دل تاريخ بيرون ميکشند و به ما ارائه ميکنند. براي مثال، در جريان نهضت مشروطه روحانيوني همچون ملکالمتکلمين و سيدجمال واعظ بودند که بعدها در برخي آثار حوزويها جزء افتخارات حوزه محسوب شدهاند و به مديحهسرايي و مرثيهسرايي دربارة آنها پرداختهاند. همچنين در جريان نهضت تنباکو، گاه ديده ميشود از روي بياطلاعي، چنان شخصيت سيدجمالالدين اسدآبادي بزرگ ميشود که بر شخصيت ميرزاي شيرازي غلبه ميکند و کسي که نداند، به اين باور ميرسد که سيدجمال مبدع و آغازگر نهضت تحريم بوده است.
2ـ1ـ7. عدم توجه به جنبة ترويجي تاريخ (داستاني و حماسي)
تاريخ حوزه و روحانيت شيعه، يکي از غنيترين تاريخهاي بشري است که ميتواند از جنبههاي مختلف مورد استفاده قرار گيرد. يکي از جنبههاي مهمي که بهويژه امروزه بهرة زيادي از آن ميتوان برد، جنبة ترويجي تاريخ است. تاريخ ميتواند مبناي داستانها و حماسههاي تأثيرگذار براي نسلهاي بعدي باشد؛ اما متأسفانه از تاريخ حوزه و روحانيت، بهرغم برخورداري از اين ويژگي بهرة بسيار کمي برده شده است. بهتعبير يکي از پژوهشگران:
در مورد حماسهسازي، نکتة قابل ذکر اين است که در بين اين سه گروه، گروه اسلامگرا از دو دستة ديگر (مليگرا و چپ) بسيار کمرنگتر و ضعيفتر عمل کردهاند؛ چون بهعنوان مقايسه، آنقدر که راجع به خسرو روزبه تبليغ صورت گرفته، راجع به سيدعلي اندرزگو اينگونه نبوده است؛ و يا در مورد کساني چون آيتالله سعيدي و آيتالله غفاري و کلية رهبران مبارزات سياسي، بهطورکلي مطالب نوشته شده است.
2ـ2. نقدهاي تاريخنگاري غربي و غربگرايي
در اين بخش، آسيبشناسي و بهعبارتبهتر، نقد و ارزيابي، عمدتاً ناظر به آثار غربيها و ايرانيهاي غربگرا (روشنفکران سکولار) دربارة حوزه و روحانيت ميباشد و منظور از تاريخنگاري غربي، هم گرايش ليبرالي، هم مارکسيستي و هم تحقيقات شرقشناسي است. در خصوص اين آثار، تاکنون بيشتر به نقد محتوايي پرداخته شده است، نه نقد روشي. در اينجا سعي ميکنيم تمرکز بحث بر مباحث روشي باشد؛ هرچند بهتناسب، به مباحث محتوايي نيز اشاره خواهد شد.
چنانچه ميدانيم، بهاندازهايکه غربيها و غربگراها به تاريخ جريان ديني پرداختهاند، حوزهها و روحانيون نپرداختهاند. غربيها عرصة تاريخنگاري را يکي از مهمترين عرصههاي نفوذ فرهنگي خود ميدانند و از گذشته، يکي از شايعترين و درعينحال، مهمترين روشهاي استعمار در کشورهاي تحتنفوذ، تغيير و تصرف در تاريخ حقيقي آن کشورها از راه ايجاد و تثبيت نوع تاريخنگاري تحريفي است؛ بهگونهايکه در آن، جاي بسياري از خادمها و خائنها مناسب با اهداف کشور استعمارگر عوض ميشود. با تأمل در روششناسي تحقيق ايرانشناسان دربارة جريان ديني، بهروشني درمييابيم که مطالعات موردي و جزئي آنها بهصورتي غيرمنطقي و قبل از اينکه استقراي تام شود، به تمام ادوار و بلکه به روحية کلي روحانيت تعميم داده شده است. بهگونهايکه تحقيقات آنان دربارة علما و روحانيت را اينگونه ميتوان تلخيص کرد: علما و روحانيون ايران قشري هستند: متحجر و سنتگرا، مخالف با تحول و نوگرايي، تماميتخواه و متمايل به استبداد و سلطنت، درگير منافع طبقاتي، رياکار، دچار قدرتطلبي پنهان ديني و اجتماعي.
متأسفانه در تاريخنگاري روشنفکران غربگرا نيز ـ که تا حد زيادي متأثر از تاريخنگاري ايرانشناسي و شرقشناسي است ـ ملاکها و معيارهاي غيرواقعي بهکار گرفته شده و در نتيجه، تاريخ جريان ديني از زاويهاي تأمل و قرائت ميشود که سهم اين جريان در تحولات تاريخي، يا بهفراموشي سپرده شده يا نوعاً از سر عمد، بهشکلي تحريفي و غيرواقعي بيان شده است.
بهتعبير يکي از صاحبنظران:
روشنفکران پيشاهنگان غربگرايي و غربزدگي در ايران و جهان اسلام هستند که يا براي گردش به ديار غرب رفته و تحتتأثير قرار گرفتهاند و يا بهقصد تحصيل علوم به آنجا مسافرت کرده و در آن ديار، تحت آموزشهاي ويژة مستشرقان و ديگر استادان غربي تعليم و تربيت يافته و با کولهباري از سوغات شيفتگي و خودباختگي به کشور خود بازگشته و پيشقراولان بومي استعمار و استکبار جهاني شدهاند.
آلاحمد دربارة خودباختگي روشنفکران محلي در برابر تفکر غربي و شرقشناسي اينگونه مينويسد:
و از اينجاست که در ممالک غربزده، مبحث شرقشناسي که بهاحتمالِ قريببهيقين انگلي است بر ريشة استعمار روييده، مسلط بر عقول و آراست؛ و يک غربزده بهجاي اينکه فقط در جستوجوي اصول تمدن غربي به اسناد و مراجع غرب رجوع کند، فقط در جستوجوي آنچه غيرغربي است، چنين ميکند؛ مثلاً در باب فلسفة اسلام يا دربارة آداب جوکيگري هندوها يا دربارة چگونگي انتشار خرافات در اندونزي يا دربارة روحية ملي در ميان اعراب... و در هر موضوع شرقي ديگر، فقط نوشتة غربي را مأخذ و ملاک ميداند. اينجوري است که آدم غربزده حتي خودش را از زبان شرقشناسان ميشناسد! خودش ـ بهدست خودش ـ خودش را شيئي فرض کرده و زير ميکروسکوب شرقشناس نهاده و به آنچه او ميبيند، تکيه ميکند؛ نه به آنچه خودش هست و احساس ميکند و ميبيند و تجربه ميکند؛ و اين ديگر زشتترين تظاهرات غربزدگي است. خودت را هيچ بداني و هيچ بينگاري و اعتماد به نفس و به گوش و به ديد خود را از دست بدهي و اختيار همة حواس خودت را بدهي به دست هر قلمبهدستِ درماندهاي که بهعنوان شرقشناس، کلامي گفته يا نوشته!
هم جريان شرقشناسي و هم جريان روشنفکري، بهاقتضاي نيازمنديهاي غرب، بسط و قبض يافته و از ابتدا نيز در راستاي اهداف آن شکل گرفتهاند. اين جريانات، بيش از همه، جريان دين و روحانيت شيعه را سد اجراي برنامهها و اهداف خود ديدهاند؛ ازهمينروي، مغرضانهترين روشها را در مورد آنها بهکار گرفتهاند.
اما اگر بخواهيم بهلحاظ روشي، تحقيقات و تاريخنگاريهاي آنها را نقد و ارزيابي کنيم، ميتوانيم به اين محورها اشاره کنيم:
2ـ2ـ1. عدم آشنايي با عرف حوزه و روحانيت (عدم همافقي در موضوع تحقيق)
در فضاي مباحث تاريخي، درك عميق فضاي حاكم بر موضوع مورد بحث بهلحاظ زماني و مكاني، از اهميت بسزايي برخوردار است. درصورتيكه پژوهشگر در مورد جامعه يا گروهي مطالعه ميكند كه داراي ارزشها و عرف متفاوتي است، نميتواند بدون مطالعه و فهم دقيق و عميق از فضاي فرهنگي، سياسي، مناسبات اقتصادي و موقعيتهاي اجتماعي موجود در آن جامعه يا گروه، به واقعيت دست يابد. در تاريخنگاري دربارة حوزه و روحانيت توسط روشنفکران و غربيها، بهصورت جدي اين نقيصه وجود دارد.
بيشتر نويسندگان و انديشمندان غربي، ازيكسو با درك فضاي انسانمحور و سكولار جامعة خود و نيز وضعيت تاريخي كليساها و پيشفرضهايي كه دربارة جايگاه متوليان دين مسيحيت در جامعه دارند، و ازسويديگر، عدم شناخت عميق و كافي از نهاد روحانيت شيعه، هنجارها، ارزشها و انگيزههاي معمول و مرسوم در جامعة خود و كليساها را بر نهاد روحانيت تشيع، و از جمله حوزة عمليه قم، تطبيق دادهاند. پيشفرضهاي غربيان حكايت از آن دارند كه فعاليتهاي سياسي ـ اجتماعي علماي شيعه، در چهارچوب مسائل مالي و دستيابي به قدرت و بعضاً مرتجعانه بوده است؛ امري كه كليت آن ـ نهتنها داراي مدارك مستند و موثق نيست ـ بلكه شواهد تاريخي بسياري برخلاف آن هست.
2ـ2ـ2. شرقشناسي و غلبة تاريخ غربي
پيشفرضهاي شرقشناسانه در قضاوت و تحليل غربيها نسبتبه امور شرقيان و از جمله ايرانيان، تأثير ويژهاي برجاي گذاشته است؛ پيشفرضها و اصولي چون استبدادپذيري روحية شرقيان، برتري ابدي غرب بر شرق، و محروميت شرقيان از روحية خلاق و نوآور. اين پيشنگرشها و مانند آنها موجب شده است كه در تحليلهاي ارائهشده توسط شرقشناسان دربارة مسائل ايران معاصر، درك نادرست و سطحي از دين اسلام و مذهب شيعه و هويت ملي ـ مذهبي ايرانيان صورت گيرد. ذكر مطالب يكي از محققين دربارة ماهيت شرقشناسي، راهگشا خواهد بود:
شرقشناس با ملاك و ميزان فرهنگ اروپايي (و اخيراً فرهنگ آمريكايي) به گذشتة تاريخي اقوام و وضع فعلي آنان مينگرد. بهعبارتديگر، شرق را پيش روي خود ميگذارد و در آن بهعنوان شيء مرده و بياثر و خشكيده نظر ميكند؛ يعني او به آنچه در شرق هنوز منشأ اثر است، نميپردازد و اگر بپردازد، بهجاي تحقيق، چهبسا كه زبان به تحقير بگشايد. فيالمثل، شرقشناسان در باب دستور زبانهاي فارسي و عربي و علم و ادب اقوام مسلمان و همچنين در فلسفه و عرفان و تصوف و ملل و نحل، پژوهش كردهاند؛ اما در باب تفسير و حديث و فقه و اصول فقه پژوهش نكردهاند... تمام مستشرقان بزرگ، قواعد روش پژوهش را رعايت ميكنند؛ اما آنچه مادة روش پژوهش ميشود، شرق حقيقي نيست؛ بلكه چيزي است كه صرفاً به گذشته تعلق دارد و اگر بخواهد منشأ اثر شود، در نظر شرقشناس، ناساز و ناموزون و بيجا خواهد بود. بيجهت نيست كه بيشتر شرقشناسان به سابقة تاريخي و فرهنگي شرق با نوعي دلبستگي مينگرند؛ اما مردم شرق را تحقير ميكنند. اين تحقير بدان جهت نيست كه اهالي و ساكنان شرق جغرافيايي، از گذشتة خود بريدهاند؛ بلكه از آن روست كه فكر و عملشان با موازين فكر و عمل و رسوم و آداب غرب هماهنگ نيست. بهنظر شرقشناس، فرهنگ غرب همة فرهنگها را نسخ كرده است... شرقشناسي، صورتي از اِعمال قدرت اروپاست و اين اعمال قدرت با رعايت روش، محقق ميشود، چيزي كه بسياري از ما توجه نداريم... شرقشناسي عبارت است از احاطه بر فرهنگها و تسخير آنها. قدرت شرقشناسي در اعطاي صورت خاص به فرهنگهاست و نبايد با قدرت سياسي يكي دانسته شود.
همچنين يکي از محققان، عيوب جريان تاريخنگاري شرقشناسي (ايرانشناسي) را بهطور عمده چنين نام ميبرد:
1. در اين کتابها، ديدگاه غربي و غيرايراني بوده است که از يک جنبه ممکن بود خوب باشد؛ زيرا اين امکان وجود داشت که مجموعة مسائل سياسي و فرهنگي بدون تعصب و ديدگاه ايراني تجزيه و تحليل شود؛ اما عيب آشکارش اين است که شناختش سطحي بود و مجموعة مسائل ايران در کل بهطور ريشهاي شکافته نميشد و روابط درون آن بهخوبي درک نميشد؛
2. ايرانشناسي غربي با نوعي غرور و تکبر اروپايي همراه بوده؛ درحاليکه در کتابهاي غربي، ايجاد و ترويج تفکر برتري ابدي غرب بر شرق دنبال ميشده و اين مسئله غربيان را تا حدودي از درک حقايق تاريخ ايران محروم ميکرده است؛
3. ايرانشناسي، چون با استعمار همراه بود، ميکوشيدند که در آن اقليتهاي مذهبي و ملي ايران را تحريک کنند تا در مواقع لزوم، آنان را در جهت منافع خود سوق دهند؛
4. براي سست کردن رابطة ملي و مذهبي، بهويژه در چند مورد زير، بر عناصر غيرمذهبي و ملي و ناسيوناليستي تأکيد ميکردند: الف) رابطة دين و سياست؛ ب) وحدت فرهنگي ملتها؛ ج) رابطة هر يک از کشورهاي اسلامي با کل جهان. ازاينرو، گاه اين ديدگاه باعث ميشده است که شرقشناسان روي جزئيات خاصي دست بگذارند؛
5. از درک کليت تاريخ ايران عاجز بودند و به همين دليل، بسياري از نقاط کليدي را درک نکردند.
اين نگاه شرقشناسانه را در آثاري که غربيها در تحليل تاريخ معاصر و بهويژه انقلاب اسلامي نگاشتهاند، بهخوبي ميتوان مشاهده کرد؛ آثار نويسندگاني چون، ادوارد براون، پيترآوري، آن لمبتون، نيکي کدي، جان فورن و حامد الگار.
2ـ2ـ3. شناخت کليشهاي
غربيها و روشنفکران سکولار بهدليل اينکه مجراهاي شناخت صحيح را دربارة حوزه و روحانيت براي خود مسدود کردهاند، چارهاي ندارند که با کليشههاي نامربوط و غيربومي، شناخت دراينباره را براي خود تسهيل کنند. برخي از اين کليشهها عبارتاند از:
الف) سني بهجاي شيعه
آيين تشيع تا قبل از انقلاب اسلامي يکي از معضلات معرفتي غرب بهشمار ميرفته است. آنها عموماً شناخت درستي از شيعه و شيعيان نداشته و بيشتر سعي ميکردهاند مبناي قضاوت خود را دربارة تشيع، شناختي که از اهل تسنن داشتهاند، قرار دهند. بهتعبيرديگر، «غربيها بيشتر سنيشناس بودند تا شيعهشناس؛ بنابراين، چون مطالعهاي دربارة شيعه نداشتند، نميتوانستند عمق مفاهيم مذهب شيعه را از مذهب اهلسنت تشخيص دهند؛ و مفاهيمي چون توكل، تقيه و انتظار ـ كه در درك صحيح عملكرد سياسي ـ اجتماعي روحانيت و علماي شيعه تأثير دارد ـ براي آنها تبيين نشد».
بعد از انقلاب بود که بهصورت مستقل به شناخت تشيع روي آوردند و آثار متعددي در اين زمينه تدوين کردند. البته پيشتر در دورة صفويه نيز چنين توجهي صورت گرفته بود؛ اما ظهور صفويه نتوانسته بود بهطور کامل نظر محققان و پژوهشگران غربي را بهسمت تشيع جلب کند. چنانکه يکي از محققان مينويسد:
درک عمومي اروپاييان از اسلام و جهان اسلام، البته به سالها پيش از برآمدن صفويان پيوند مييابد؛ اما نکتة درخور نگرش اين است که دنياي اسلامِ آشنا با انديشه و ديدگاه غرب، دنياي اسلام سني بود. بنابراين بيشتر آثار اروپاييان دربارة اسلام، چه آن دسته از آثاري که تحتتأثير انديشههاي متعصبانة ديني نوشته شدهاند، چه آثار مرتبط و يا برخاسته از منازعه و جنگهاي صليبي و پس از آن اروپاي مرکزي، و چه آثاري که گرايشهاي پژوهشي در آنها پررنگتر هستند، عمدتاً وقتي از اسلام سخن ميگويند، اسلام و جهان اسلام و سرزمينهاي سنينشين را درنظر دارند. تأسيس دولت صفوي و رسمي شدن تشيع اثناعشري و گسترش مناسبات ايران و اروپا و حضور گروههاي گوناگون جمعيتي اروپايي در ايران (بازرگانان کشيشان، ماجراجويان، سفيران و مانند آن) براي نخستينبار زمينة آشنايي غرب با تشيع را در چهارچوبة حکومتي آن و همچنين نهاد ديني مبتني بر تشيع را فراهم آورد ... بااينهمه، نبايد در ميزان شناخت اروپاييان از تشيع در اين دوره مبالغه کرد. واقعيت اين است که بيشتر اشارهها دراينباره، تأکيد بر تفاوت مذهب ايرانيان با عثمانيان است، نه بر شناخت دقيق از مباني تشيع.
ب) کشيش بهجاي روحاني
يكي ديگر از مسائل مهمي كه در نوع تاريخنگاري غربيان دربارة حوزه و روحانيت تأثير داشته، تطبييق وضعيت روحانيت مسيحي در قرون وسطي و عصر روشنگري بر وضعيت حوزههاي علمية شيعه در تاريخ معاصر بوده است. نويسندگان غربي تحتتأثير دانستههاي خود دربارة روحانيت مسيحيت، اين پيشفرض را داشتند كه روحانيت شيعه نيز همانگونه ميباشد.
تصويري كه هنري لوكاس در كتاب تاريخ تمدن دربارة وضعيت حاكم بر كليساها ارائه نموده، و نيز آنچه ويل دورانت دربارة اخلاق كشيشان در ايتاليا ـ كه مركز مسيحيت در آن دوره بهشمار ميرفت ـ مينويسد، بهروشني ميتواند بيانگر اين باشد که غربيها چه نگاه و ذهنيتي از کشيش و کليسا داشتهاند.
وجود چنين ذهنيتي در غربيان نسبتبه روحانيت مسيحي، تأثير بسزايي در پيشفرضهايشان نسبتبه روحانيت در مذاهب ديگر، از جمله تشيع داشته و موجب شده است علماي تشيع در تاريخ معاصر ايران متهم به قدرت و ثروتطلبي و ديگر مفاسد اخلاقي شوند. البته در حوزههاي علمية شيعه نيز زمينة فساد بوده است و نميتوان تمام روحانيان را افراد وارستهاي دانست. بهيقين افرادي در سطوح پايين و حتي بالاي حوزههاي علمية شيعه بودهاند كه فسادهاي اخلاقي متعدد داشتند؛ اما بهنظر ميرسد اينگونه اشخاص، درصد ناچيزي از روحانيان را تشكيل دهند.
همچنين مواد و نقلهاي تاريخي زيادي در مکتوبات داخلي و گزارشهاي برخي سفرنامهنويسان غربي دربارة پرهيزگاري و دنياگريزي عالمان و بزرگان شيعه وجود دارد. عالمان شيعه اگر بندة قدرت و ثروت ميبودند، قاعدتاً بايد در بهدست گرفتن مرجعيت و رهبري مذهبي ـ كه قدرت و نفوذ اجتماعي زيادي را بهدنبال ميآورد ـ نهتنها استقبال كنند، بلكه در اين مسئله با يكديگر رقابت نمايند؛ اما با نگاهي به تاريخ مرجعيت و زندگاني عالمان مطرح شيعه، نادرستي اين مسئله روشن ميشود.
برخي سفرنامهنويسان غربي هم بهرغم داشتن پيشفرض نسبتبه متوليان دين، بهدليل حضور در ايران و مشاهدة وضعيت زندگي علما از نزديك و نيز داشتن انصاف در داوري و قضاوت، از تقوا و سلامت نفس علما سخن گفتهاند؛ براي نمونه: سِرجان مَلكُم، سفير انگليس در عصر فتحعليشاه؛ خانم ليدي شيل، در خاطراتش، و مادام ديالافوآ فرانسوي در سفرنامهاش، تصوير بسيار متفاوتي از جريان تاريخنگاري غربي از شيعه ارائه کردهاند.
نمونههاي يادشده، نشاندهندة آناند كه واقعيت تاريخ زندگي روحانيان و رهبران مذهبي شيعه، با آنچه مستشرقين غربي دربارة آنان قضاوت نموده و نگاشتهاند، فاصلة بسياري دارد. درواقع يك تفاوت اساسي ميان تعليمات مسيحيت موجود و تعاليم تشيع وجود دارد كه تأثير خود را در عملكرد مبلغان و پيروان اين دو مذهب برجاي ميگذارد. در تعاليم مسيحيت، به گريز از ظواهر دنيا و نيازهاي طبيعي انسان توصيه و سفارش شده است؛ درحاليكه در دين اسلام بهصورت عام، و مذهب تشيع بهطور خاص، رسيدگي به غرايز طبيعي انسان بسيار مورد توجه واقع شده است و شيعيان ضمن بهرهمندي از ظواهر دنيوي، حركت بهسوي كمال انساني را مدنظر قرار ميدهند. يك فرد مسيحي بر اساس دريافتهايش از تعاليم دين خود، زمينة گرايشهاي افراطي و سركوب نيازهاي طبيعي را پيدا ميكند كه اين افراطها، تفريط را بهدنبال ميآورد؛ اما در مذهب تشيع، تعادل و «عدالت» يك مسئلة محوري و جوهري در همة امور بهشمار ميرود و ملاك وثاقت و درستي يك فرد، بر اين ميزان تعيين و مشخص ميشود. طبيعي است اين دو نگرش، در حوزة عمل نيز دو شيوه را درپيش ميآورد كه در مبلغان و علماي مسيحيت و شيعه، آن را مطالعه ميكنيم.
2ـ2ـ4. جابهجايي سرفصلها و طرح نقاط عطف غيرواقعي
يکي از کارهاي تاريخنگاري غربي و غربگرايي اين است که به تعيين سرفصلها، شاخصها و ملاکهاي ارزيابي تاريخ و شخصيتهاي تاريخي روحانيت ميپردازد. آنها ميکوشند در تاريخنگاري خود سرفصلهاي تاريخ، ملاک خدمت و خيانت، شاخص پيش رو و تابع، و نيز اصيل و غيراصيل بودن جريان روحانيت را معرفي کنند و ديگران را تابع خود قرار دهند.
براي مثال، اگر بخواهيم سرفصلها و نقاط عطف جريان بيداري اسلامي ملت ايران را در تاريخ معاصر ايران مشخص کنيم، نميتوانيم مجاهدتها و تلاشهاي علماي شيعه را پس از جنگهاي ايران و روس در رفع عقبماندگي و ترميم روحية شکستخوردة مردم براثر شکست در جنگها، و نيز مقابله با هجوم و نفوذ استعمار در قالب قراردادهاي مختلف ناديده بگيريم. اگر سرفصلها و نقاط عطفي که در زير به آنها اشاره ميشود، در جريان بيداري اسلامي ناديده گرفته شوند، تصوير بهاصطلاح کاريکاتوري از تاريخ معاصر ارائه ميشود:
• قيام عزتخواهانة مردم تهران بهرهبري ميرزامسيح مجتهد دربرابر زيادهخواهي و تحقيرهاي سفارت روس در واقعة قتل گريبايدوف؛
• اقدام بموقع مرحوم ملاعلي کني در مقابله با قرارداد رويتر، که توسط ميرزاحسينخان سپهسالار (يکي از پدران جريان روشنفکري) بهنحو کاملاً سخاوتمندانه همة منابع و امکانات کشور را در اختيار يک کمپاني انگليسي ميگذاشت؛
• نهضت فراگير مرجعيت شيعه و علماي ايران در تحريم تنباکو عليه قراردادي که از ابعاد سياسي، اقتصادي و فرهنگي، ايران را تحت سلطه و نفوذ انگليس قرار ميداد. که حتي به اعتقاد برخي صاحبنظران و تحليلگران تاريخ معاصر، نهضت تحريم مدخل ورود به نهضت مشروطه محسوب ميشود و بدون آن نميتوان نهضت مشروطه را فهميد؛
• تحصن علماي تهران در اعتراض به بيتدبيري، بيعدالتي، ظلم و پايمال شدن عزت ملي توسط شاهان قاجار، ذلت آنان در برابر بيگانه و...، و درخواست عدالتخانه و فراگير شدن اين خواسته در سراسر ايران با پيوستن مراجع تقليد شيعه در نجف اشرف به آن؛
• همراهي با موج مشروطهخواهي و حمايت همهجانبه از اين نهضت، تا زماني که در راستاي اهداف ملي و مذهبي قدم برميداشت؛
• چندين قيام و نهضت که تا پيروزي انقلاب اسلامي بهرهبري و جانفشاني علماي شيعه و جريان روحانيت آغاز شد و تداوم يافت.
اينها سرفصلها و نقاط عطف بيداري اسلامي مردم ايران در طول تاريخ معاصر است؛ اما در تاريخنگاري غربي و غربگرايي، چه از نوع ليبرالي آن و چه از نوع مارکسيستي، اولاً اين سرفصلها مطرح نميشوند؛ ثانياً با تحريف و تحليل نادرست، ماهيت آنها تغيير مييابد؛ بهنحويکه يا در روند تحولات اهميت خود را از دست ميدهند يا اگر مانند نهضت مشروطه نتوان آن را ناديده گرفت، بهگونهاي تحليل ميشوند که در امتداد جريان بيداري اسلامي قرار نگيرند.
بهتعبير يکي از پژوهشگران، حضرت امام ميفرمودند: «اگر ميخواهيد تاريخ سدة اخير ايران را بخوانيد، از ميرزاي شيرازي شروع کنيد». اين درسي است که امام بهعنوان يک متفکر تاريخشناس و باتجربة سياسي و تاريخفهم و جريانشناس اظهار ميدارند و ميخواهند اصالتها را به ما گوشزد کنند. امام همچنين از جريانات، خطوط و ظرافتهايي صحبت ميکنند که از نظر تاريخي قابل توجه است؛ اما امروزه جرياني هست که تاريخ معاصر ايران را از مرحوم سيدجمالالدين اسدآبادي شروع ميکند. شخصيت سيدجمال، بهرغم ارزشهاي زيادش، در برابر شخصيت ميرزاي شيرازي، در خيلي از مواقع محو است. مرحوم شيخفضلالله نوري، يکي از سرفصلهاي مشروطه است و امام هم روي ارزشهاي ايشان دست ميگذارد؛ يا در دورة رضاخان، اسم تعدادي از علما و بزرگان را ميآوردند و بر آنها تأکيد ميکنند. از آيتالله حائري، مؤسس حوزه گرفته تا مرحوم مدرس، حاجآقانورالله اصفهاني، شيخ محمدتقي بافقي، سيدصادق تبريزي و علماي ديگر، که هنوز ابعاد شخصيت و ارزشهاي تاريخي آنان بعد از دو دهه از شروع انقلاب بهدرستي نوشته و منتشر نشده است. امروز قيامها و نهضتهايي مطرحاند که قبلاً مطرح نبودند.
امروز وقتي به قضية گريبايدوف نگاه ميکنيم، با توجه به قضية سيزده آبان و اشغال لانة جاسوسي، ارزشهايي را در آن ميبينيم. درواقع، يک روز مردم تهران براثر فشاري که قرارداد ترکمنچاي بر آنها وارد آورده بود و بهدليل نفرتي که از رفتار متکبرانة سفير روس داشتند و مسئلة ناموس ـ که بهانهاي در اين ماجرا شد ـ به سفارت روس ريختند و همة مأمورين سياسي روس را کشتند. برخي مورخان دورة بعد، سعي کردند از اين کار اعلام برائت کنند و بگويند که اين، حرکت کوري بود که تعدادي متعصب آن را انجام دادند؛ اما امروز ميتوانيم آن را يک حرکت مثبت و با ابعاد ملي ارزيابي کنيم.
با مراجعه به عصر بيخبري، پي ميبريم که مورخان سکولار مرحوم حاجملاعلي کني را که از علماي بزرگ و ضدفراماسون و ضد قرارداد رويتر بوده است، فردي فناتيک و متعصب مطرح ميکنند. مرحوم سيد شفتي از علماي بزرگي است که در قضية هرات و در قضاياي ضدانگليسي، نقش مهمي داشته است؛ اما برخي مورخان سکولار در کتابهاي شهريور 1320 به بعد، به ايشان ميتازند و او را «سيد خونريز» ميخوانند؛ چراکه او بهدليل نفوذ ديني و غيرت اسلامي، اجراي حدود شرعي مينمود. ما امروز به ايشان به آن ديد منفي و ضدديني نگاه نميکنيم. همين موارد و مشابه آن، دربارة نقش ساير علما در جنبش مشروطه عنوان شده است و با مواد تاريخي ضعيف دست چندم به مرحوم حاجملاعلي کني و مرحوم سيد شفتي و آقانجفي اصفهاني و بسياري از علما و بزرگان حمله ميشود.
نتيجهگيري
از بررسي آسيبهاي مسئلة تاريخ و تاريخنگاري در موضوع حوزه و روحانيت، نتايج ذيل بهدست ميآيد:
1. تاريخنگري و تاريخنگاري، يکي از مهمترين پايههاي تقويت و ارتقاي هويت فرهنگي است.
2. عرصة فعاليت حوزه و روحانيت در تاريخ بسيار گسترده است و هويت ديني نيازمند آگاهي از اين تاريخ است.
3. موضوع حوزه و روحانيت، قبل از انقلاب، چه در بين حوزويها و چه غيرحوزويها، بهعنوان يک موضوع مستقل و مجزاي تاريخي کمتر مورد توجه بوده است؛ اما بعد از انقلاب، اين مسئله اهميت زيادي يافته است. بااينحال، کارهاي صورتگرفته بهميزان اين اهميت نيست.
4. علاوهبر تاريخنگاري، تاريخنگري حوزوي نيز دچار آسيب و کاستيهاي مهمي است. نداشتن نگاه تاريخي، يکي از ضعفهاي عمدة مطالعات حوزوي است.
5. مواد تاريخياي که در موضوع حوزه و روحانيت توسط حوزويها تا پيش از انقلاب تهيه شده، داراي اين ضعفهاست: تکنگاري و شخصمحوري؛ اکتفا به مسائل اخلاقي و عرفاني؛ فقدان نگاه انتقادي؛ عدم حفظ اسناد و ثبت خاطرات و عدم توجه به جنبة ترويجي تاريخ.
6. تاريخنگري و تاريخنگاريهاي غربي و روشنفکري دربارة حوزه و روحانيت نيز داراي ضعفهاي روشي و محتوايي زيادي است که در اينجا بر ضعفهاي روشي تکيه شده است. مهمترين ضعفهاي روشي آنها عبارتاند از: عدم همافقي با موضوع تحقيق؛ شرقشناسي و غلبة تاريخ غربي؛ و شناخت کليشهاي.
7. براي دستيابي به تاريخنگاري مطلوب دربارة حوزه و روحانيت، توجه به اين مسائل لازم است: الف) مادة تاريخ روحانيت را اصلاح و اسناد و مطالبي را که در اين موضوع است، جمعآوري کرد، و علاوهبر طبقهبندي علمي، پالايش کنيم؛ ب) سرفصلهاي تاريخ روحانيت را بر اساس مقاطع مهم بومي و ارزشي خود، شناسايي کنيم و به مقاطعي که به آنها توجهي نشده است و مورخان غربي و سکولار آن انکار يا تحريف کردهاند، عنايت جدي داشته باشيم؛ ج) هوشياري زيادي بهخرج دهيم تا دوباره تاريخ گذشتة ما را با ملاکهاي بيگانه ننويسند؛ د) بايد قالبهاي انديشة سياسي و نظريههاي جامعهشناختي بومي و ملي و مذهبي خود را در تحليل تاريخ بهکار ببريم.
- ابوالحسني (منذر)، علي، كارنامه شيخ فضلالله نوري پرسشها و پاسخها، تهران، عبرت، 1380.
- ـــــ ، علي، تراز سياست، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1383.
- اعتمادالسلطنه، محمدحسنخان، چهل سال تاريخ ايران، ج 1 (المآثر و الآثار)، به كوشش ايرج افشار، چ دوم، تهران، اساطير، 1374.
- امين، محسن، اعيان الشيعه، با تحقيق و كوشش حسن امين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403ق.
- اميني تبريزي نجفي، عبدالحسين احمد، شهداءالفضيله، قم، شهاب، بيتا.
- آلاحمد، جلال، غربزدگي، تهران، رواق. 1343.
- بدلا، سيدحسين، هفتاد سال خاطره از آيتالله سيدحسين بدلا، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1378.
- بذرافشان، مرتضي، سيدمحمدكاظم يزدي فقيه دورانديش، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1376.
- بينا، »ارزيابي حوزههاي قديم و جديد»(سرمقاله)، حوزه، 1371، ش 52.
- توکلي، يعقوب، سبکشناسي تاريخنگاري معاصر ايران، تهران، مؤسسة انديشه و فرهنگ ديني، 1387.
- تهراني، آقابزرگ، نقباء البشر في القرن الرابع عشر (جزء اول از طبقات اعلام الشيعه)، با تعليقات سيدعبدالعزيز طباطبائي، قسم سوم، ط. الثانيه، مشهد، دارالمرتضي للنشر، 1404ق.
- جمعي از نويسندگان، جريانشناسي تاريخنگاري مشروطيت، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1383.
- جوازاده، عليرضا، «بررسي نوشتههاي غربي درباره موضع و نقش حوزه علميه قم در انقلاب اسلامي با تكيه بر معيارهاي تاريخي»، آموزه، 1387، کتاب 9، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- حائري، عبدالهادي، تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق، چ دوم، تهران، اميركبير، 1364.
- حرزالدين، محمد، معارف الرجال في تراجم العلماء و الادباء، با تعليقات محمدحسين حرزالدين، قم، مكتبة آيتالله العظمي مرعشي نجفي، 1405ق.
- خلخالي، صادق، خاطرات آيتالله خلخالي، چ سوم، تهران، سايه، 1380.
- داوري، رضا، درباره غرب، تهران، هرمس، 1379.
- دواني، علي، زندگاني زعيم بزرگ عالم تشيع آيتالله بروجردي، چ سوم، تهران، مطهر، 1372.
- دورانت، ويل، تاريخ تمدن، ج5 (رنسانس)، ترجمة صفدر تقيزاده و ابوطالب صارمي، چ سوم، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371.
- ـــــ ، تاريخ تمدن، ج6 (اصلاح ديني)، ترجمة فريدون بدرهاي، سهيل آذري و پرويز مرزبان، چ سوم، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371.
- رهدار، احمد، «روششناسي تاريخنگاري مشروطه درباره عالمان ديني»، حوزه، 1385، ش 134ـ 135.
- سليمينمين، عباس، «آناتومي تاريخنگاري معاصر» (گفتوگو)، زمانه، 1384، سال چهارم، ش 41-42.
- شارعي، يدالله ،سفرنامه شاردن، ترجمة اقبال يغمايي، تهران، توس، 1372.
- شريفرازي، محمد، گنجينة دانشمندان، تهران، كتابفروشي اسلاميه، 1352.
- شكوري، ابو الفضل، سيره صالحان (بررسي زندگينامه سياسي، اجتماعي شماري از نخبگان ديني در تاريخ معاصر)، قم، شكوري، 1374.
- شيل، ليدي، خاطرات ليدي شيل، ترجمة حسين ابوترابيان، تهران، نو، 1362.
- صفتگل، منصور، ساختار نهاد و انديشه ديني در ايران عصر صفوي، تهران، مؤسسة خدمات فرهنگي رسا، 1381.
- فياض، ابراهيم، «کنش تاريخي امام و جهش معرفتي حوزه»، پگاه حوزه، 1382، ش 95.
- کمپفر، انگلبرت، سفرنامه کمپفر، ترجمة کيکاووس جهانداري، تهران، خوارزمي، 1360.
- كهنوي الكشميري، ميرزامحمدمهدي، نجوم السماء، قم، بصيرتي، 1406ق.
- لاجوردي، حبيب، خاطرات دكتر مهدي حائري يزدي، تهران، كتاب نادر، 1382.
- لوكاس، هنري، تاريخ تمدن، ترجمة عبدالحسين آذرنگ، تهران، سخن، 1382.
- مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، قم، صدرا، 1390، ج 24.
- معلم حبيبآبادي، ميرزامحمدعلي، مكارم الآثار در احوال رجال دورة قاجار، اصفهان، مؤسسة نشر نفائس، 1337.
- ملكُم، سرجان، تاريخ كامل ايران، ترجمة ميرزا اسماعيل حيرت، تهران، افسون، 1380.
- موسوي اصفهاني كاظمي، محمدمهدي، احسن الويعه في تراجم اشهر مشاهير مجتهدي الشيعه، بغداد، المكتبة العربيه، 1348ق.
- نجفي، موسي و موسي فقيهحقاني، تاريخ تحولات سياسي ايران، چ هشتم، تهران، مؤسسة مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1392.
- نجفي، موسي، حوزه نجف و فلسفه تجدد در ايران، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي و مؤسسة مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1379.
- ـــــ ، مدخلي بر تاريخ انديشه سياسي در اسلام و ايران، تهران، فرانديش، 1381.