جایگاه مذاکره با دشمن در قیام امام حسین علیه السلام؛ نقدی بر دیدگاه محمد سروش محلاتی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
قيام خونبار امام حسين ضد يزيد، همواره موضوعي مهم براي بحثونظر بوده است. اين بحثونظرها، گرچه بيشتر زمينة فهم بهتر انديشههاي امام را فراهم کرده، گاهي نيز نادرست بوده و کاستيهايي داشته است. در اين ميان، مذاکره با دشمن در جايگاه مسئلهاي روزآمد، به تبيين قيام امام حسين راه يافته و در گفتاري از آقاي محمد سروش محلاتي با عنوان «امکان يا امتناع مذاکره با دشمن در سياست انقلابي امام حسين»، با اين ادعا همراه شده است که «امام حسين با انجام ملاقاتهايي در کربلا، بهدنبال مذاکره و توافق بود تا جلوي جنگ گرفته شود».
گفتار يادشده، در اصل بهشکل سخنراني، ارائه گرديده و سپس در بخشي از کتابي زير عنوان عقلانيت در عاشورا منتشر شده است. در اين کتاب، متن مصاحبهاي از مؤلف با عنوانِ «خط قرمزهاي امام حسين کجا بود؟» نيز انتشار يافته که دفاعيهاي از ادعاي يادشده است. در آن گفتار آمده است:
...نه اسلام، جهاد و جنگ را بهطور مطلق در برابر دشمن مطرح کرده است و نه صلح را بهطور مطلق...؛ و طرفين قضيه [را] به شرايط جامعة اسلامي... محول کرده است... ديگر احتياجي به اينکه ما از دين و مذهب... مايه بگذاريم، نيست... بهجاي اينکه... از امام حسين خرج بکنيم، بگوييم مصلحت خودمان است... امام حسين در شرايطي که خودش داشت، تصميم مربوط به زمان خودش را گرفت و آن تصميم در آن شرايط قطعاً بهترين تصميم بوده است و ما امام را معصوم ميدانيم...؛ بلکه اين الهامبخش براي ماست که درصورتيکه در آن شرايط بخواهيم قرار بگيريم و آن مؤلفهها کاملاً در زمان ما برقرار باشد، ميتوانيم الهام بگيريم از همان برخوردهاي حضرت؛ اما اينکه اينها را شبيهسازي کنيم و کپيبرداري کنيم، امام حسين اين کار را کرد، امام حسين اين کار را نکرد، بسيار بسيار سادهانديشانه است.
بيترديد، سخناني همچون مطلق نبودن جنگ و صلح در اسلام، ضرورت شناخت شرايط جامعه و الهامبخش بودن سيرة امام حسين کاملاً درست است؛ اما روشن نيست که چگونه ميتوان هم سيرة امام را الهامبخش دانست و هم تأسي به آن را تخطئه کرد و گفت: «حضرت بهترين تصميم مربوط به زمان خودش را گرفت». کاش نويسنده، خود بهجاي «خرج کردن» از امام حسين، صرفاً به شناخت مصلحت زمانه ميپرداخت(!) او از اعتراض به ديدگاه رئيسجمهور وقت که درس کربلا را «تعامل سازنده و مذاکره در چهارچوب منطق و موازين» خوانده، متأسف شده و نگاشته است: «...غوغايي بهراه افتاد که شما چرا مسئلة مذاکره را براي امام حسين اصلاً مطرح کرديد... اين زيبندة نظام ما و محيط علمي و انقلابي ما نيست. ما افتخارمان اين است که تابع مکتب اهلبيت هستيم و بحث و گفتوگو کردن در اين موضوعات و مسائل، عادي است...». حال، نوشتار حاضر پاسخي است به همين فراخوان به بحث و گفتوگو.
گفتار نويسنده ناظر به گفتوگوي امام حسين با عمربن سعد، فرمانده سپاه دشمن در کربلاست. بر اين اساس، پيشينة پژوهشي اين نوشتار را از دو جهت ميتوان شناخت:
يک ـ «گفتوگوي امام حسين و ابنسعد در کربلا»: دراينباره پژوهش مستقلي انجام نشده؛ اما در ضمن برخي از تحقيقات، بررسي و گفته شده است که امام با ابنسعد گفتوگو کرد تا او را از جنگ منصرف کند. حضرت هيچگاه به ابنسعد پيشنهاد نداد که بگذارند تا نزد يزيد برود و ابنسعد بهدروغ چنين پيشنهادي را به امام نسبت داد تا خود را از جنگ با حضرت برهاند. همچنين انتسابِ اين پيشنهاد به امام افترا دانسته و احتمال داده شده است که آن را نخست ابنسعد يا برخي از اصحاب امام مطرح کرده، سپس ابنزياد و عوامل وي اشاعه دادهاند تا واکنش کوفيان را دربارة نپذيرفتن آن بسنجند. همچنين در کتاب بحثبرانگيز شهيد جاويد -که اهداف امام بهطور پيدرپي، «حکومت»، «صلح» و «دفاع» شناخته شده- گفتوگوي مزبور اقدامي براي صلح بهشمار آمده و گفته شده است: «کاملاً طبيعي بهنظر ميرسد که امام در مذاکرات محرمانه، اول کوشش کرده باشد عمربنسعد را راضي کند که با اردوي خود بهکمک حضرت بشتابند و از همانجا بهسوي کوفه حرکت کنند...». همچنين پيشنهادِ امام در مذاکرات، صرفاً بازگشت به جاي نخست، شناخته شده است. اين موارد، نمونههايي از تحليلهايي است که نويسنده به آنها بيتوجه بوده يا از آنها با شتاب گذشته است.
دو ـ «نقد ديدگاه نويسنده»: اين ديدگاه، از آغاز، طرفداران و مخالفاني يافت و در تأييد و ردّ آن، آثاري در رسانهها و فضاي مجازي منتشر شد که بيشتر رويکرد سياسي و فرهنگي داشت. همچنين نقدي تاريخي نيز از همين قلم در همايشي ارائه شد که نوشتار حاضر، تکميل آن است. در اين نوشتار، نخست ديدگاه نويسنده، شناسايي و سپس در دو بخش «روش» و «محتوا» نقد و ارزيابي خواهد شد.
1. ديدگاه سروش محلاتي
سروش محلاتي به اين مسئله که «آيا امام حسين غير از جنگ به فکر ديگري هم بود يا نه؟ آيا حضرت راه مذاکره با دشمن را هم باز ميديد يا اين راه از نظر امام حسين مسدود بود؟»، چنين پاسخ داده است: «ملاقاتهايي بين امام حسين و عاليترين مقام فرماندهي جنگ دشمن، يعني عمربن سعد ـ که در کربلا حضور داشت ـ وقوع يافته است... امام حسين در اين ملاقاتها بهدنبال مذاکره بود و بهدنبال يک راهحلي که طرفين دعوا بر روي آن توافق کنند و با اين توافق جلوي جنگ گرفته شود».
او دو فرضية ديگر را نيز مطرح کرده است: نخست اينکه امام حسين در اين ملاقاتها ميخواست ابنسعد را از جنگ منصرف کند و از سپاه دشمن جدا سازد. قهراً وقتي ابنسعد از جنگ منصرف ميشد، در سپاه دشمن اختلاف پيش ميآمد و امام موظف است قبل از جنگ، افراد را به حق و عدل دعوت کند؛ ديگر آنکه محتواي اين گفتوگوها بر ما روشن نيست و ما بايد دراينباره سکوت کنيم. وي اين دو فرضيه را روياروي با ديدگاه خود شناسانده، درنهايت، فرضية نخست را با ديدگاه خويش قابل جمع دانسته است.
نويسنده با تفکيک مسئله به ابعاد تاريخي، کلامي و فقهي، بيشتر بر بُعد تاريخي تمرکز کرده، با استناد به گزارشي از ابومِخْنَف (بهواسطة طبري) و شيخ مفيد، نگاشته است: امام حسين نمايندهاي را بهسوي عمربن سعد فرستاد. پيام حضرت اين بود که با يکديگر ملاقات و مذاکره کنند. ابنسعد اين پيشنهاد را پذيرفت و مذاکره در منطقهاي بين دو سپاه بدون حضور ديگران انجام شد. اين مذاکره به طول انجاميد و کسي هم گفتوگوي ايشان را نشنيد.
سپس ابنسعد به عبيداللهبن زياد نامه نوشت. سروش محلاتي به محتواي اين نامه اعتماد کرده و نگاشته است: «از مضمون اين نامه ميشود حدس زد که محورهاي آن گفتوگوها چه بوده است؛ چون اين نامه بهعنوان نتيجهاي از آن... مذاکرات تلقي شده است». او متن نامه و بازتاب آن را چنين گزارش کرده است:
«خداوند آتش جنگ را فروخواباند... اختلاف از بين رفت... حسينبن علي پذيرفته است که يکي از اين چند کار را انجام بدهد: اول: برگردد به همان جايي که از آنجا آمده بود؛ دوم: حسينبن علي را بفرستيم به يکي از نقاط مرزي... و به زندگي شخصي خودش بپردازد؛ سوم: برود در شام و مستقيماً با يزيدبنمعاويه آنجا ملاقات بکند». وقتي اين نامه را عمرسعد براي عبيداللهبن زياد فرستاد، عبيدالله استقبال کرد و گفت: پيشنهاد معقولي است...؛ ولي در آن جلسه... شمر هم حضور داشت. او مخالفت کرد. برخي ديگر هم مخالفت کردند و گفتند که دست از حسينبن علي برندار. الآن در تور افتاده، در دسترس ماست و ما يک چنين اجازهاي را از طرف يزيدبنمعاويه نداريم و بايد کار را يکسره و تمام کرد... در اثر پافشاري اين افراد، بهخصوص شخص شمر، بود که نظر عبيدالله هم عوض شد و پاسخ نامة عمربن سعد را داد که... مسئوليت تو عبارت است از جنگيدنِ با حسينبن علي، يا اينکه حسين بايد خودش را تسليم ما کند. غير از اين راهي وجود ندارد.
نويسنده پذيرفته که امام درصدد بيعت با يزيد نبوده است. بر اين اساس، عبارتِ «دست در دست يزيد گذاشتن» (در متن نامه) را به صحبت کردن با يزيد ترجمه کرده و پيشنهاد منتسَب به امام را چنين تفسير نموده است: «دست در دست يکديگر، باهم مينشينيم، در کنار يکديگر "بارفاقت" [بدون دعوا] تا ببينيم به چه نتيجهاي ميرسيم».
در گزارش موردِ استناد نويسنده، پيشنهادهاي منتسَب به امام در قالب «نامة» عمربنسعد به ابنزياد، و نه از «زبانِ» امام، مطرح شده است. در اين حال، نويسنده، محتواي نامة ابنسعد را درست، و هر سه پيشنهاد را پيشنهادهاي واقعي امام دانسته است.
او در اعتبارسنجي منابع اين گزارش (ابومخنف، طبري و شيخ مفيد)، ابومخنف را نگارندة يکي از قديمترين و معتبرترين منابع تاريخ کربلا شناخته و نگاشته است: «آنچه را که طبري در اين زمينه آورده، عموماً مورخان ديگر هم همين را آوردهاند». همچنين با تأکيد بر گستردگي اطلاعات تاريخي شيخ مفيد و تمايز روش او با طبري گفته است: «طبري کارش روايت و نقلقول است... و تأييد يا رد نميکند...؛ ولي شيخ مفيد... مطالبي را که قبول دارد، ميآورد». او با بازخواني عبارات تاريخ طبري و الارشاد مفيد، و تأکيد بر يکسان بودن عبارتها و کلمات اين دو نقل، ادعا کرده که از نظر شيخ مفيد متن نامة ابنسعد راست بوده و نگاشته است: «وقتي شيخ مفيد در کتابي که در موضوع امامت نوشته است، اين گزارش را ميآورد، اين بهمعناي اين است که اين گزارش را پذيرفته...، با اصول و مباني شيعه مخالف نديده... است».
نويسنده برداشت خود را مورد قبولِ همة منابع تاريخي دانسته و گفته است: «در تواريخ امامية بعدي هم اين نقل شيخ [مفيد] مورد قبول بوده است. مثلاً فَتّال نيشابوري... و طبرسي در کتاب اعلام الوري...»؛ «...حدود 1300 سال است که اين مطالب در منابع ما وجود دارد».
او نامة ابنسعد را نامهاي به مقام مافوق (رسمي)، و بر همين اساس، قابل اعتماد و بهدور از فريبکاري انگاشته است. او با پذيرش اين اشکال که ابنسعد فاسق بوده و بهفرمودة قرآن، اگر فاسقي خبري را آورد، بايد دربارة آن تحقيق کرد، گفته است: «...در اينجا قرائني وجود دارد که نشان ميدهد اين گزارش ميتواند درست باشد و سخن عمربنسعد را قابل قبول تلقي ميکند». وي شواهد تأييدکنندة نامة عمر سعد را خيلي زياد دانسته، اما تنها دو شاهد آورده است: نخست، گزارشي دربارة گروهي سينفره که شب عاشورا از سپاه ابنسعد به امام پيوستند و گفتند که ما منتظر بوديم تا ببينيم عبيدالله چه جوابي به پيشنهادهاي امام ميدهد؛ «حالا که همة پيشنهادهاي او را رد کردند، اين جنگ، "نامردي" است»؛ شاهد دوم، از تاريخ طبري مورد تأکيد بيشتر نويسنده، و بيانگر اعتراض مشابه حُرّبنيزيد به عمربنسعد است. حرّ با همين اعتراض از ابنسعد جدا شد و به امام پيوست. نويسنده با تکيه بر اين شواهد، پاي ميفشرد که «آن زمان، اين پيشنهادها مطرح بوده است».
او نگاشته است: «وضع فکري و گرايشات سياسي ـ اجتماعي ما در دهههاي اخير، يک تغييري کرده است و در اثر اين تغيير، بخشي از گزارشاتي که قبلاً بهراحتي... در منابع ما ميآمد، الآن از ذکرش... پرهيز ميکنيم... قرنها اين مطالب در کتابهاي ما بهراحتي نوشته ميشد و هيچ بارِ منفي... نداشت...». بر همين اساس، او ديدگاه مخالف را به «سانسور»، «مخفيکاري و کتمان» يا نگارشِ «تاريخ خيلي پاستوريزه» متهم کرده است. نويسنده، در همان حال که تأثيرپذيري خود را از فضاي اجتماعي- سياسي بياشکال دانسته، کوشيده است تا ديدگاه رقيب را به تعصب سياسي و دوري از استدلال و برهان متهم کند.
او در زمينة مسئله مورد بحث، بهشکل «گذرا»، گزارشهاي تاريخي ديگري را نيز آورده است؛ مانند اين گزارش که «امام به عمربنسعد گفت: بيا دو سپاه را بگذاريم و تو با من همراه شو تا نزد يزيد برويم». ابنسعد گفت: «اگر چنين کنم، خانهام را خراب ميکنند». حضرت فرمود: «من برايت ميسازم». او گفت: «اموالم را ميستانند». امام فرمود: «بهتر از آن اموال را از اموالم در حجاز به تو ميدهم». ابومخنف اين گزارش را از هانيبن ثبيت از شاهدان شهادت امام نقل، و تصريح کرده است: اين سخنان ميان مردم شايع شده و آنها را نقل کردهاند؛ بدون آنکه خود شنيده باشند. نويسنده با استناد به اينکه اين سخنان شايعاتي بياساس بوده، بهدرستي از آن عبور کرده است.
گزارش ديگري که نويسنده آن را گذرا آورده، سخن عُقْبَةبنسِمْعان است که گويد: «من در طول اين سفر تا روز عاشورا از امام حسين نشنيدم که جايي فرموده باشد من ميخواهم بروم شام با يزيد صحبت بکنم...». نويسنده در سخنراني خود، ابنسمعان را جزء کساني بهشمار آورده است که در کربلا جان سالم بهدربردند؛ اما در مصاحبهاش با استناد به اينکه وي از شهداي کربلا بوده، روايتهاي نقلشده از او را بياعتبار دانسته است و در اين حال، تعارض ميان سخن او - با فرض زنده بودنش - و محتواي نامة ابنسعد را نفي کرده و نگاشته است: «حالا اگر زنده هم بوده باشد، باز آن ماجرا و قصه را نفي نميکند».
همچنين نويسنده به نقل پيشنهادهاي سهگانه از زبان امام در کتاب الامامة و السياسة بسيار گذرا اشاره کرده است.
او در سخنراني خود، مدعي است اين سخن که امام با ابنسعد ملاقات کرد تا «به او اخطار کند که داري ميروي جهنم... شاهدي از نظر تاريخي ندارد»؛ اما در مصاحبهاش گفته که در منابع اوليه نيامده و در منابع متأخر است و اعتبار کمتري دارد.
نويسنده در بررسي کلامي مسئله، وقوع مذاکره با دشمن را بهلحاظ موازين اعتقادي بياشکال دانسته و ديدگاه خود را به سخناني از متکلمان شيعه استناد داده است. او با بازخواني عباراتي از شيخ طوسي و سيد مرتضي مدعي است که امام پس از رويارويي با سپاه حر، تصميم گرفت به شام برود و با يزيد ملاقات کند؛ زيرا: «... [امام] ميداند که يزيدبنمعاويه انعطافپذيرتر از عبيداللهبن زياد است و راحتتر ميشود با او کنار آمد و صحبت کرد. لذا حاضر به اينکه بپذيرد نزد عبيدالله برود، نبود؛ ولي حاضر بود که به شام برود و با يزيد صحبت کند. لذا حضرت بهسوي شام حرکت کرد تا جايي که سپاه ابنسعد رسيدند...».
همچنين مدعي است: «دربارة يزيد بحث تسليم شدن مطرح نبود. امام گفت ميروم با او صحبت ميکنم... اصلاً مسئله اين نبود که با يزيدبن معاويه بيعت کند... ممکن است نتيجة صحبت اين باشد که ما از شما توقع بيعت نداريم»؛ «يک خط قرمزي امام داشت و آن اين بود که من تسليم عبيداللهبن زياد نميشوم که هر جور او ميخواهد، دربارة من رفتار کند...»؛ «امام حسين تنها چيزي که نفي ميکرد، اين بود که من تسليم عبيدالله نميشوم. بقية راهها باز بود و ميتوانست هرکدام را انتخاب کند؛ ولي فرصت ندادند».
نويسنده در بحث از موضع فقهاي شيعه، بر جواز صلح با دشمن با فرضِ وجود مصلحت، تأکيد کرده و گفته است: «...براي امام حسين هم صلح جايز است، در صورت مصلحت». او با نقل ديدگاههاي برخي از فقهاي شيعه، مدعي شده که تلقي ايشان از اقدام امام حسين براي صلح، مثبت بوده، و بههيچرو منفي و قبيح نبوده و بدينسان کوشيده است تا موضع فقهاي شيعه را نيز همسو با ديدگاه خويش نشان دهد.
2. نقد ديدگاه سروش محلاتي
سروش محلاتي در بحث از «امکان يا امتناع مذاکره با دشمن در سياست انقلابي امام حسين»، مدعي است که مذاکره براي امام ممکن، و حضرت در پي مذاکره و توافق با يزيد بوده است. بر اين اساس، نقطة ثقل مباحث وي تاريخي است و بر همين اساس، نقد حاضر نيز بيشتر تاريخي و شامل بر دو بخش «نقد روش» و «نقد محتوا»ست.
2ـ1. نقد روش
بهلحاظ روش، گفتار نويسنده داراي امتيازات ارزشمندي است؛ همچون توجه به اجزاي پژوهشي بحث (مانند بيان مسئله، فرضيه، هدف و روش)، تفکيک مسئله به ابعاد تاريخي، کلامي و فقهي و تمرکز بر بُعد تاريخي، استناد به متون کهن، و تفسير جزءبهجزء عبارات. در اين حال، دو کاستي بسيار مهم روشي در گفتار او ديده ميشود: «نقل يکسوية تاريخ» و «تکيه ناروا بر آراء انديشمندان بزرگ». اکنون بيان اين دو:
2ـ1ـ1. نقل يکسوية تاريخ (بيتوجهي به گزارشهاي معارض)
مراد از نقل يکسوية تاريخ، بيان ماجرا با تکيه بر گزارشي خاص و گزينششده، و بيتوجهي و عبور شتابزده از ديگر گزارشهاي تاريخي است.
در گزارش موردِ تأکيد نويسنده، پيشنهادهاي سهگانة «بازگشت به جاي نخست»، «رفتن به منطقهاي مرزي» و «رفتن به شام»، در نامة عمربنسعد به ابنزياد آمده است، نه از زبان امام. نويسنده با نقل اين گزارش خاص از ابومِخْنَف بهواسطة طبري و سپس با نقل آن از شيخ مفيد، بر درستي محتواي آن پاي فشرده و هر سه پيشنهاد را پيشنهادهاي واقعي امام حسين برشمرده است. او حتي آن گزارش را بهشکل مستقيم بازتاب داده و نوشته است: «براي شيخ مفيد هيچ مشکلي نيست که در کتابش بنويسد که "امام حسين حاضر بود برود شام و با يزيد مذاکره کند"...». البته مفيد در کتابش هرگز چنين مطلبي ننوشته است. او نامة ارسالي عمربنسعد به ابنزياد را گزارش کرده که در متن آن، چنين پيشنهادي به امام نسبت داده شده است. بر اين اساس، درحاليکه شيخ مفيد خود سخني در پذيرش يا ردّ محتواي نامة ابنسعد مطرح نکرده، برداشتِ نويسنده اين است که «رد نکردنِ» او، لزوماً بهمعناي «قبول» و تأييد است. نويسنده به مخاطبان خود القا ميکند که برداشت او، مورد قبول همة منابع تاريخي، و نقل شيخ مفيد مورد قبول کساني همچون طبرسي و فَتّال نيشابوري است. در اصل، در اين سخن که «نقل شيخ، مورد قبول بوده» خلطي آشکار رخ داده است؛ زيرا شيخ چيزي را قبول نکرده است. ديگران نيز همان نقل او را تکرار کردهاند؛ بدون آنکه محتواي آن (در اصل، محتواي نامة ابنسعد) را قبول کنند.
حال سخن در اين است که نويسنده با تمرکز بر اين گزارش خاص -که پيشنهادهاي سهگانه را در قالب نامة ابنسعد به امام نسبت داده- از ديگر گزارشهاي تاريخي غفلت کرده است؛ درحاليکه با دقت در ديگر گزارشها، ميتوان دريافت که برخلاف برداشت نويسنده، شيخ مفيد و بهتبعِ او، طبرسي و فتّال، با نقل پيشنهاد رفتنِ امام حسين به شام در قالب نامة ابنسعد، در اصل نپذيرفتهاند که امام خود آن پيشنهاد را داده؛ دستکم نظر قطعيشان اين نبوده است. اکنون بررسي ديگر گزارشهاي تاريخي.
الف) گزارشهاي طبري از ابومخنف
دربارة محتواي مذاکرة امام حسين با ابنسعد در کربلا، طبري (وفات: 310ق) چندين (چهار) گزارش را از ابومِخْنَف آورده است. نويسنده در گفتارش تنها بر گزارشي که شيخ مفيد نيز آن را نقل کرده، تأکيد کرده و موارد ديگر را «گذرا» آورده است. در اين ميان، اين گزارش شايان توجه است:
عُقبةبن سِمعان گويد: من از مدينه تا مکه و از مکه تا عراق، همهجا همراه حسين بودم و از او جدا نشدم تا وقتيکه به شهادت رسيد؛ و تمام سخنان او را با مردم ـ در مدينه و مکه و در بين راه و در عراق و در سپاه تا روزي که به شهادت رسيدـ شنيدم و يک کلمه هم نبود که نشنيده باشم. بهخدا سوگند، هرگز آنچه مردم ميگويند و ميپندارند که حاضر شد دست در دست يزيدبنمعاويه بگذارد و او را به يکي از مرزها روانه کنند، به آنان نفرمود؛ بلکه فرمود: بگذاريد در اين سرزمين وسيع بروم تا ببينيم کار مردم به کجا خواهد رسيد.
بنا بر اين گزارش، عُقبةبن سِمعان از ميان پيشنهادهاي سهگانة منتسَب به امام حسين، دو پيشنهاد را بهصراحت رد کرده است. بر اين اساس، گزارش مزبور در تعارض آشکار با مدعاي نويسنده است؛ اما او در گفتار خود، نقل اين گزارش را کاملاً به حاشيه رانده، در انتهاي بحث از موضع متکلمان شيعه، بدون اشاره به منبع آن (ابومخنف بهواسطة طبري)، نوشته است: «فراموش کردم اين را اضافه کنم که يک نقل تاريخي ديگري هم وجود دارد...». نويسنده که در نقل ديدگاههاي بهظاهر همسو با مدعاي خود، متن عربي عبارات را جزءبهجزء ترجمه کرده، اينبار به ترجمهاي گذرا از سخنان بسيار مهم عُقْبَةبن سِمْعان بسنده کرده است؛ سپس تعارض آن را با مدعاي خود، انکار کرده و نگاشته است: «او ميگويد که ما از حضرت نشنيديم. اينکه ما نشنيديم، تکذيب شواهد و قرائن ديگر نيست». وي در سخنرانياش به زنده ماندنِ ابنسمعان پس از عاشورا اذعان کرده؛ اما در مصاحبه، وي را از شهداي کربلا، و روايتهاي نقلشده از او را بياعتبار دانسته و در اين حال نگاشته است: «حالا اگر زنده هم بوده باشد، باز آن ماجرا و قصه را نفي نميکند».
گفتني است که عُقْبَةبن سِمْعان غلامِ رباب، همسر امام حسين، در کربلا بهنوعي پيشکار امام و نيز عهدهدار امور اسبان بوده است؛ چنانکه در گفتوگوي حضرت با حُرّ، بهامر ايشان نامههاي کوفيان را از خورجينهاي اسب بيرون آورده و به دشمن نشان داده است. در اين ميان، مبناي اين سخن که عُقْبَةبن سِمْعان در کربلا به شهادت رسيده، اين بوده که در متن يکي از زيارات امام حسين، در سلام به شهداي کربلا، نام وي نيز آمده است. برخي از رجالشناسان، بر همين اساس، شهادت وي را در کربلا پذيرفتهاند؛ اما برخي نيز آن را امري «غريب» - و گويا ترديدبرانگيز- بهشمار آوردهاند.
دراينباره بايد دانست که متن زيارت يادشده (شهداي کربلا)، روايت از معصوم نيست؛ بلکه از سيدبنطاووس (وفات: 664ق) است. او در مصباح الزائر به اينکه در اسامي شهداي کربلا اختلاف است و او اسامي يادشده در اين زيارت را بر اساس رأي و روايت خويش آورده، تصريح کرده است. حال بايد اذعان کرد که دستکم، ذکر نام عُقْبَةبن سِمْعان در اين زيارت، بدون توجيه، و با گزارشهاي تاريخي در تعارض است.
بر پاية گزارشهاي تاريخي، ابنسِمْعان پس از واقعة عاشورا اسير شد و با معرفي خود بهعنوان «بردة مملوک»، از کشته شدن نجات يافت. پس از آن، او با توجه به همراهي با امام از ابتداي حرکت از مدينه تا شهادت در کربلا، در جايگاه يکي از راويان حوادث قيام به ايفاي نقش پرداخت؛ چنانکه ابومخنف بهواسطة عبدالرحمنبن جندب و حارثبن کعب، گزارشهاي مهمي را از وي نقل کرده است.
گزارشهاي نقلشده از ابنسِمْعان بيشتر ناظر به گفتوگوهاي امام است با کساني همچون: عبداللهبن مطيع، عبداللهبن عباس و عبداللهبن زبير، يحييبن سعيدبن عاص و علياکبر. همچنين ابنسِمْعان شاهد گفتوگوي امام با حُرّ بوده است. بر اين اساس، او با شناخت نزديک از مواضع و منطق امام، اين را که امام فرموده باشد: «حاضر است دست در دست يزيدبنمعاويه بگذارد و يا او را به يکي از مرزها روانه کنند»، انکار نمود و تأکيد کرد که حضرت فرمود: «بگذاريد در اين سرزمين وسيع بروم تا ببينيم کار مردم به کجا خواهد رسيد».
اکنون در شناخت گزارشي ديگر که طبري آن را از ابومخنف نقل کرده، اما نويسنده تقريباً از آن چشم پوشيده است، بايد دانست که اين گزارش، کاملاً با ديدگاه او همسو و بيانگر آن است که امام خود پيشنهادهاي «بازگشت به جاي نخست، رفتن به مناطق مرزي و رفتن به شام» را به ابنسعد ارائه کرد و فرمود: «... از من، يکي از سه امر را بپذيريد...». نويسنده با اشاره به محتواي همين گزارش، آن را به الامامة و السياسة، ارجاع داده، و با چشمپوشي از نقل آن از طبري و ابومخنف، خواسته يا ناخواسته، اين ذهنيت را بهوجود آورده است که معتبرترين نقل، همان گزارش خاصي است که خود از طبري و ابومخنف آورده و در آن، پيشنهادهاي سهگانه در قالب نامة ابنسعد به ابنزياد، به امام نسبت داده شده؛ چنانکه گفته است: «ما مستقيماً از امام حسين دراينباره نقلقولي نداريم و اينکه راوي ديگري هم در آنجا حضور داشته باشد، چنين چيزي در اختيار نداريم. تنها چيزي که در اختيار داريم، نقلقول عمربن سعد است».
تأکيد نويسنده بر اين گزارش خاص، هرگز بدان جهت نبوده که اين گزارش، ديدگاه وي را روشنتر بيان کرده است؛ بلکه گزارش يادشده در بالا ـ که وي از آن چشم پوشيده ـ با ديدگاه وي همسوتر بوده، و بهجاي آنکه پيشنهاد رفتن به منطقهاي مرزي و رفتن به شام را بهواسطة نامة ابنسعد، به امام نسبت دهد، بهطور مستقيم از زبان حضرت نقل کرده است. حال اين پرسش مطرح است که نويسنده چرا چنان گزارشي را که بهلحاظ سندي نيز با گزارش مورد تأکيدِ وي تفاوتي ندارد، کنار گذاشته است؟ چهبسا او بهسبب مطالعة سريع متن تاريخ طبري، آن را نديده يا اينکه وي ابتدا از کتاب الارشاد مفيد بررسي خود را آغاز کرده و چون مفيد آن را نياورده، وي نيز از نقل آن (از طبري و ابومخنف)، غفلت يا چشمپوشي کرده است.
نويسنده بهدرستي شيخ مفيد را فقيه، متکلم و مورخ و داراي تأليفات و اطلاعات گستردة تاريخي و دقت نظر بالا دانسته و مدعي شده است که چون شيخ پس از نقل آن پيشنهادهاي سهگانه در قالب نامة ابنسعد، سخني در نفي آن نياورده، اين خود بهمعناي پذيرش محتواي نامه است. بر پاية اين ادعا، حال اين پرسش پيش ميآيد که اگر شيخ مطرح کردنِ آن پيشنهادها را از سوي امام پذيرفته، چرا در کتاب خود، گزارشي را که آن پيشنهادها را بيواسطه از زبان حضرت نقل کرده، نياورده و به نقل نامة ابنسعد اکتفا کرده است؟!
بيترديد اقدام شيخ مفيد در نقل نکردن گزارش بيواسطه، کاملاً با آگاهي و توجه بوده و برخلاف ديدگاه نويسنده، شيخ ارائة آن پيشنهادها را از سوي امام نپذيرفته است؛ زيرا چنانچه پذيرفته بود، همان گزارش بيواسطه را ميآورد، نه گزارش باواسطة نامة ابنسعد را که بهنوعي «اَکل از قَفا» است؛ بهويژه آنکه در تاريخ طبري، اين دو گزارش با سندي يکسان، به روايت ابومخنف از مجالدبن سعيد و صَقْعَببن زهير نقل شده است.
ب) ديگر گزارشهاي تاريخي
نويسنده ديدگاه خود را ديدگاه عموم مورخان دانسته و گفته است: تقريباً در اين بحث، توافقي بين مورخان شيعه و سني و متکلمان وجود دارد. اکنون سخن در شناسايي گزارشهاي معارض از منابعي جُز تاريخ طبري است.
نويسنده مدعي است که اين سخن که امام با ابنسعد ملاقات کرد تا به او اخطار کند، شاهدي از نظر تاريخي ندارد يا در منابع متأخر آمده است. حال بايد دانست که ابناعثم کوفي (وفات: 314ق) بهصراحت گزارش کرده است: حسين به عمربنسعد فرمود: «واي بر تو؛ آيا از خداوندي که بازگشت تو بهسوي اوست، نميترسي و با من ميجنگي؛ درحاليکه ميداني من فرزند کيستم و چه نسبتي با پيامبر دارم؟ اين گروه را رها کن و با من همراه شو تا مقرّب درگاه الهي شوي». عمربنسعد گفت: «ميترسم خانهام را خراب کنند». حضرت فرمود: «من برايت ميسازم». او گفت: «ميترسم اموالم را بستانند». امام فرمود: «بهتر از آن را از مال خودم در حجاز به تو ميدهم».
در اين گزارش، نگراني ابنسعد از اينکه خانهاش را خراب کنند، بهگونهاي معقول، و در برابر اين پيشنهاد است که وي از صف يزيد جُدا و به امام ملحق شود؛ درحاليکه در يکي از گزارشهاي طبري ـ که نويسنده نيز آن را بهشکل گذرا آورده است ـ او اين نگراني را در برابر اين پيشنهاد امام که سپاه را رها کند و همراه حضرت به شام بيايد، بيان کرد؛ که نه اصل اين پيشنهاد و نه نگراني يادشده در برابر آن معقول مينماياند.
افزونبراين، بر پاية گزارشي کهن از ابوحنيفه دينوري (وفات 282ق) در الاخبار الطوال -که متفاوت از تصوير ارائهشده از مذاکرة امام حسين با ابنسعد در کربلاست- امام به ابنسعد صرفاً پيشنهادِ بازگشت به جاي نخست را ميدهد. او نيز همين پيشنهاد را در نامهاي به ابنزياد مينويسد؛ اما ابنزياد مخالفت کرده و به عمربنسعد فرمان ميدهد که از حضرت بخواهد که «با يزيد بيعت کند». عمربنسعد اين پيام ابنزياد را ميرساند؛ اما امام آن را بهشدت رد ميکند و ميفرمايد: «هرگز نميپذيرم؛ و آيا جز مرگ و کشته شدن خواهد بود؟»
2ـ2ـ2. تکية ناروا بر آراي انديشمندان بزرگ شيعه
ارج نهادن بر جايگاه علمي انديشمندان کهن شيعه، کاري بسيار شايسته است؛ اما نميتوان بهجاي ارزيابي عالمانه، به تقليد از آنان پرداخت؛ بهويژه در دانش تاريخ که بيشتر تخصص ثانوي آنان بوده است. نويسنده دربارة عالم بزرگي همچون شيخ مفيد، بهدرستي گفته است: «هم فقيه است و هم متکلم؛ و درعينحال مورخ است»؛ اما سؤال اينجاست که آيا در فقه و کلام که تخصص اصلي شيخ مفيد ـ اعلي الله مقامه ـ است، ميتوان محققان را به تسليم شدن در برابر نظرات او - يا بزرگاني همچون سيد مرتضي و شيخ طوسي- سفارش کرد؟! بيترديد، اهلتحقيق ضمن توجه به آراي اين بزرگان، براي خود رخصتِ نقد و ارزيابي را نيز قائلاند.
بهدرستي روشن نيست نويسنده ـ که ميگويد: ما تابع مکتب اهلبيت هستيم که بحث و گفتوگو در آن عادي است ـ بر چه اساسي، دربارة مذاکره امام حسين با عمربنسعد، اصرار دارد که مواضع يا گزارشهاي علماي گذشته همچون شيخ مفيد را (البته مواضعي که خود برداشت کرده است) بپذيريم؟ چگونه است که وي با بيتوجهي به روند روبهرشدِ پژوهشها و تحليلهاي تاريخي، ديدگاههاي تازهاي را که با ديدگاه او مخالف است، به تعصب سياسي متهم کرده و در همان حال که ديگران را به بحث و گفتوگو فراخوانده، در عمل، به «سلفيگري علمي» دعوت کرده است؟!
نويسنده با اذعان به اينکه شيخ طوسي مورخ نبوده، از او و سيد مرتضي نقل کرده است که امام پس از مواجهه با سپاه حُرّ، بهسوي شام حرکت کرد تا با يزيد ملاقات کند؛ چون يزيد را از ابنزياد انعطافپذيرتر ميدانست. همچنين از شيخ طوسي گزارشي را آورده که بيانگر ارائة پيشنهادهاي سهگانه از زبان امام است. نويسنده بر درستي ديدگاه اين بزرگواران تأکيد و ديدگاه مخالف را به «سانسور» متهم کرده است؛ در اين حال، توجه نکرده که اين اتهام شامل شيخ مفيد ـ که بهاذعان وي مورخ دقيقي است ـ نيز ميشود؛ چنانکه مفيد با بياعتنايي به گزارشهاي يادشده، بهصراحت گفته است که امام پس از مواجهه با حُرّ، تصميم به «بازگشت» گرفت و بهاجبار حُرّ، نخست راهي را پيمود که نه به مدينه و نه به کوفه برسد؛ و سرانجام در کربلا فرود آمد.
در اينجا نبايد ناگفته گذاشت که استناد به ديدگاههاي انديشمندان کهن همراه با استدلال کافي، روشي درست است؛ اما اکتفا به آن استناد و دوري کردن از نقد عالمانه، بسيار ناموجه است.
2ـ2. نقد محتوا
متأسفانه برخي بر اين پندارند که پژوهش در تاريخ، به تخصص نياز ندارد و نهايتاً با شناخت منابع امکانپذير است. گويا نويسنده نيز متأثر از همين فضاي فکري است، نشانههايي از اين امر، در کاستيهاي روشي او شناخته شد؛ اما اصل مشکل، در محتوا و تحليل تاريخي اوست. در اينجا با احترام به کوشش نويسنده، از باب نقد علمي و بهدور از هرگونه «نيش قلم» غيراخلاقي، بايد گفت که ديدگاه وي دچار سادهنگري در تحليل تاريخي است. اين سادهنگري، لزوماً بهمعناي سطحينگري نيست؛ اما ريشه در فقدان تخصص تاريخي داشته و در چندين بُعد بروز يافته است. اکنون بيان آن ابعاد:
2ـ2ـ1. بيتوجهي به انگيزة جعل و روند اشاعة پيشنهادهاي منتسَب به امام
گذشت که نويسنده، يکسويه و بيتوجه به گزارشهاي معارض، گفتوگوي امام با ابنسعد را وصف کرده است. او با غفلت از اينکه نگاه تخصصي تاريخي موجب بياعتمادي به برخي گزارشها شده، ديدگاه مخالف را به مخفيکاري متهم، و ماجرا را اينگونه ترسيم کرده است: مذاکرهاي محرمانه ميان امام و ابنسعد انجام شد. ابنسعد به ابنزياد نامه نوشت. در آن نامه، پيشنهادهاي امام بيان شد که چنين بود: بهجاي نخست بازگردد؛ به منطقهاي مرزي يا به شام برود و با يزيد ملاقات کند.
در اين ميان، نويسنده از اين واقعيت چشم پوشيده است که عمربنسعد در پي آن بود که بدون رويارويي با امام، به حکومت ري دست يابد و ازاينرو در نامهاش بعضاً مواردي را بهدروغ به امام نسبت داد.
نويسنده در سخني کوتاه ـ که ميتواند اصل استنادِ او به نامة ابنسعد را بهچالش بکشاند ـ اعتراف کرده است: «ممکن است حالا عمربنسعد خودش يک مقداري در تدوين اين متن از سياست خودش و سليقة خودش استفاده کرده باشد...»؛ البته او از آنچه که ميتوانسته سياست و سليقة ابنسعد باشد، سخن بهميان نياورده است؛ اما همين احتمال دخالت دادن سياست ابنسعد در متن نامه، اعتماد به آن را ناموجه ميسازد و اين همان سخني است که در ديدگاه رقيب مطرح است.
او با اذعان به فسق ابنسعد، نامة او را دور از فريبکاري، و شواهد تأييدکنندة محتواي آن را خيلي زياد دانسته است؛ اما تنها به دو شاهد (سخني از گروهي سينفره و سخني از حُرّ مبني بر اينکه چرا ابنزياد هيچيک از پيشنهادهاي امام را نپذيرفت)، استناد نموده و تأکيد کرده: «آن زمان، اين پيشنهادها مطرح بوده است». نکتة اخير، نکتهاي درست؛ اما چالشي فراروي نويسنده است.
نويسنده در برابر اين پرسش که پيشنهادهاي امام در يک مذاکرة محرمانه، چگونه شناسايي و ميان مردم رايج شد، اين پاسخ ساده را برگزيده که ابنسعد در نامة خود اين پيشنهادها را نوشته و از همانجا علني شده است. او دراينباره، بر گزارش نقل بهواسطة نامة ابنسعد، و نه گزارش نقل مستقيم از زبان امام، اعتماد و تمرکز کرده است؛ اما نکته اينجاست که شواهد وي بر تأييد نامه، خود پديدآمده از همان نامه است.
اين سخن نويسنده که آن زمان اين پيشنهادها مطرح بوده، در گزارش ابنسِمْعان نيز آمده که گفته است: «مردم ميگويند و ميپندارند». حال پرسش اين است که پيشنهادهايي که آشکارا ارائه نشده و در متن نامة (حکومتي) ابنسعد نوشته شده بود، بهوسيلة چه کساني، کِي و چرا شايع شد؟ اساساً شايع شدن آن پيشنهادها چه سود يا زياني براي امويان داشت؟
بهنظر ميرسد که اشاعة آن پيشنهادهاي انتسابي، براي امويان از جهتي سودمند و از جهتي زيانبار بود. سودمند از اين نظر که پيشنهاد رفتن به منطقهاي مرزي يا رفتن به شام و دست در دست يزيد گذاشتن، بهمعناي انصراف حسين از قيام، و مشروع دانستن حکومت يزيد بود و منازعة ميان امام و يزيد را از «جهاد در راه حق» به اختلافي بيمبنا - و نهايتاً خانداني- تنزل ميداد، و باعث تزلزل ياران امام ميشد؛ اما زيانبار، چون نپذيرفتن آن پيشنهادها از سوي ابنزياد، جنگ با حسين را ظالمانه و «نامردي» مينمايانْد و از سپاه کوفي، کساني را به حمايت از حضرت متمايل ميساخت.
وراي اين ارزيابي، در ميدان عمل، اين ادعا که حسين چنان پيشنهادهايي را داده است، قبل از شهادتِ حضرت ميتوانست با انکار و افشاگري ايشان مواجه و بيتأثير شود. همچنين با توجه به اينکه فاصلة ميان ارسال نامة ابنسعد و تصميم نهايي ابنزياد به اجبار حسين به «جنگ» يا «تسليم»، بسيار کوتاه (يکي- دو روز مانده به عاشورا) بوده، بهنظر نميرسد که دستگاه اموي فرصت تدبير دربارة اشاعه آن پيشنهادهاي انتسابي را داشته است.
در اين حال، روند طبيعي ماجرا بهگونهاي بود که به اشاعة آن پيشنهادها انجاميد. هنگامي که نامة ابنسعد در دارالامارة کوفه براي ابنزياد خوانده شد، حاضران که از اشراف، و به مواضع امام حسين ناآگاه بودند، بيشتر باور کردند که طبق نامه، امام آن پيشنهادها را داده است. چهبسا کساني نيز در محتواي نامه ترديد کردند؛ اما بهزيرکي دريافتند که آن محتوا براي تثبيت حکومت يزيد بسيار کارآمد است؛ شايد ابنزياد خود اينگونه بود.
از آن مجلس، افرادي همچون شمر با پافشاري بر تسليم شدن حسين مأموريت يافتند که راهي کربلا شوند. بهطور طبيعي، آنان در جمع فرماندهان سپاه ابنسعد در کربلا، از اينکه حسين چنان پيشنهادهايي را داده است، سخن گفتند. لذا آزادهاي همچون حُرّ با اعتراض به نپذيرفتن آن پيشنهادها، به امام پيوست، و اين اعتراض، از سوي گروه سينفرهاي (بهفرض صحت گزارش)، تکرار شد؛ اما هرگز ميان سپاه دشمن فراگير نشد. بنابراين، منشأ اشاعة آن پيشنهادهاي انتسابي ميان بخشهايي از سپاه ابنسعد (کوفيان)، همان نامه، و نهايتاً شخص ابنسعد -پس از نگارش نامه- بوده است.
اين روند پس از شهادت امام با دخالت مستقيم عوامل اموي شتاب گرفت. آنان به اين ارزيابي رسيدند که انتساب آن پيشنهادها به امام نقشي مهم در مشروعسازي حکومت يزيد و برخورد با قيامهاي ضداموي دارد؛ بهويژه آنکه ديگر شخص امام حضور نداشت که آن پيشنهادها را انکار کند. شاهد «فراينديِ» اين روند، اشارة عُقْبَةبنسِمْعان است به شيوع اين سخنان ميان مردم؛ البته او خود با شناخت منطق امام، ارائة آن پيشنهادها را از سوي امام بهشدت انکار کرد؛ اما بسياري از افراد، فاقد اين شناخت بودند و برخي نيز با واقعي پنداشتنِ آن پيشنهادها، نپذيرفتن آنها را از سوي دشمن، شاهد مظلوميت امام ميانگاشتند. در اين ميان، دستگاه اموي فرصت يافت تا با اشاعة محتواي نامة ابنسعد، پيشنهادهاي انتسابي را پيشنهادهاي واقعي امام بشناسانَد؛ چنانکه ارائة آن پيشنهادها از زبان امام در نقل ابومخنف (بهواسطة طبري)، رأيِ «جماعت محدثان» شناخته شده و در تعبير مشابهي از بلاذري، با عبارتِ «قالوا» آمده است. طبري، از آن جماعت محدث، از مُجالدبن سعيد و صَقْعَببن زهير نام برده است که هيچيک شاهد حوادث عاشورا نبودهاند و نفر نخست، شاگرد شَعْبي، عالم دربار اموي، بوده و تضعيف شده است.
همچنين در متن روايتي که از طريق عمّار دُهني به امام باقر نسبت داده شده، آن پيشنهادها از زبان امام حسين در گفتوگو با ابنسعد مطرح شده است؛ اما اين روايت، ساختة امويان ارزيابي شده؛ چنانکه در سند آن، خالدبنعبدالله قَسْري، پانزده سال (105-120ق) امير اموي عراق بوده است. همچنين در گزارشي ساختگي آمده است که امام نه در گفتوگو با ابنسعد، بلکه روي به سپاه کوفي، پيدرپي سه پيشنهاد داد: «بازگشت به جاي نخست»، «رفتن به ري و جهاد با کفار ديلم» و «رفتن نزد يزيد و دست در دست وي گذاشتن»؛ اما آنان هيچيک را نپذيرفتند و گفتند: بايد دست در دست ابنزياد بگذاري.
2ـ2ـ2. برداشت اشتباه از عبارتِ «فيضع يدَه في يدِه...»
نويسنده پذيرفته که امام حسين درصدد بيعت با يزيد نبوده و احتمال داده است که يزيد طبق سفارش معاويه، به حضرت بگويد که ما از شما توقع بيعت نداريم. اين در حالي است که در گزارش مورد استناد نويسنده، در بيان پيشنهاد انتسابي به امام حسين آمده است: «... يا اينکه نزد يزيد اميرالمؤمنين برود؛ پس دست خود را در دست او بگذارد؛ پس يزيد نظر خود را دربارة آنچه که ميان ايشان واقع شده، بدهد...» (أو أن يأتي يزيد امير المؤمنين فيضع يده في يده، فيري فيما بينه و بينه رأيه...).
عبارت «دست در دست گذاشتن»، گرچه در شرايط عادي ميتواند بهمعناي دست دادن عادي باشد، در خصومت سياسي، بهمعناي دست کشيدن از ادعاي خود و تسليم طرف مقابل شدن و بيعت کردن با اوست؛ چنانکه ابنزياد در پاسخ به نامة ابنسعد، با رد پيشنهادهاي انتسابي نگاشت: «نه؛ هيچ کرامتي [و راهي] نيست؛ مگر آنکه حسين دستش را در دست من بگذارد». نمونههاي تاريخي مفهوم يادشده فراوان است؛ چنانکه طاهر با رد امانخواهي امين، خليفة شکستخوردة عباسي، به وي نگاشت: «بايد دستش را در دست او بگذارد و تسليم حکم وي شود». نمونة ديگر اينکه محمدبنعبدالله (نفس زکيّه) در قيام برضد منصور عباسي، با مشاهدة بدرفتاري عوامل عباسي با سادات حسني زندانيشده، در نامهاي به پدرش از او اذن خواست که دست در دست عباسيان بگذارد؛ اما عبدالله مخالفت کرد و هشدار داد که او را خواهند کشت.
بايد اذعان کرد که در گزارش مورد تأکيدِ نويسنده، اين عبارت که «...يزيد دربارة آنچه که ميان حسين و او واقع شده، نظر خود را بدهد...» (فيري فيما بينه و بينه رأيه...)، بهروشني به معناي تسليم شدن امام به نظر و رأي يزيد است. البته نويسنده، اين عبارت را بهاشتباه به اين شکل ترجمه کرده است: «تا ببينند به چه نتيجهاي ميرسند»؛ «تا ببينند چه ميشود». در اين ترجمة غيردقيق و دلبخواهي، عبارت متن اصلي که ناظر به نظر دادن يزيد دربارة امام است، به اينکه دو طرف نظر بدهند، معنا شده است. متأسفانه اين بيدقتي در ترجمه، در شکلگيري ديدگاه سروش محلاتي بسيار تأثير داشته است. او همين ترجمة نادرست را پاية اين برداشت قرار داده است که عبارتِ «حسين دست خود را در دست يزيد بگذارد» (فيضع يده في يده)، صرفاً يک دست دادن عادي و نه بيعت کردن است؛ و در ادعايي شگفت گفته است: «دست در دست يکديگر، باهم مينشينيم، در کنار يکديگر "بارفاقت" بدون دعوا؛ تا ببينيم به چه نتيجهاي ميرسيم». او عبارتِ «ان اضع يدي علي يد يزيد، يري في رأيه» را نيز دلبخواهي به اين شکل معنا کرده است: «ميروم خودم با يزيد صحبت ميکنم، ببينم چه ميخواهد بگويد...». وي در همان حال که انتخاب امام را «رفتن نزد يزيد»، و نه «تسليم ابنزياد شدن» دانسته، تأکيد کرده است: «دربارة يزيد بحث تسليم شدن مطرح نبود. امام گفت: ميروم با او صحبت ميکنم». در اين عبارت نيز «صحبت کردن» ترجمهاي است که نويسنده بهجاي «دست در دست گذاشتن» بهکار برده است.
2ـ2ـ3. بيتوجهي به بيعتخواهي يزيد و اضطرارِ او به تبرئة خود از فجايع عاشورا
نويسنده مدعي است که دربارة يزيد، امام فرمود ميروم با او صحبت ميکنم؛ اصلاً مسئله اين نبود که با يزيدبن معاويه بيعت کند. او قصد امام را از رفتن به شام چنين دانسته است که با يزيد بنشيند و با يکديگر صحبت کنند تا به نتيجه برسند. اين بيان، به پيشنهادِ «رفتن به شام» وجاهت ميبخشد و آن را اقدامي متناسب با جايگاه امام نشان ميدهد؛ اما نه با عبارت نامة ابنسعد سازگار است و نه از سوي يزيد پذيرفتني بود.
اين ادعا که امام ميتوانست به شام برود و بدون بيعت، با يزيد به توافق برسد، بيانگر بيتوجهي نويسنده به اين واقعيت تاريخي است که اساساً بيعتخواهيِ يزيد، علت خروج امام از مدينه بود. اصرار يزيد براي اخذ بيعت از امام و در برابر، امتناع امام (مِثلي لايبايع مثلَه)، به جايگاه حضرت در ميان مسلمانان و نقش اساسي بيعت ايشان در مشروعسازي حکومت يزيد بازميگشت. در اين ميان، اجابت دعوت کوفيان از سوي امام و اخذ بيعت از آنان براي امام از سوي مسلمبن عقيل، و همزمان حرکت حضرت بهسوي کوفه و مواضع ايشان در طول مسير ـ که اين حرکت را بهشکل خروج و «قيام» مينمايانْد ـ همه بر شدت بيعتخواهي يزيد از امام ميافزود؛ زيرا اين بيعت بهمنزلة انصراف از قيام و تقابل با يزيد بود. ازاينرو، اگر چنانکه نويسنده مدعي است، امام واقعاً پيشنهادِ رفتن به شام و ديدار با يزيد را داده است، اين پيشنهاد زماني از سوي يزيد پذيرفتني بود که امام بهعنوان بيعت، دست در دست يزيد بگذارد و از تقابل با او دست بکشد؛ وگرنه صرف ملاقات و صحبت کردنِ بارفاقت، نميتوانست پذيرفتني باشد.
همچنين نويسنده با استناد به شيخ طوسي و شريف مرتضي، مدعي است که امام پس از مواجهه با سپاه حُرّ تصميم گرفت به شام برود و با يزيد ملاقات کند؛ چون يزيد را در مقايسه با ابنزياد انعطافپذيرتر و عاطفيتر ميدانست(!). دراينباره، نخست بايد گفت که استناد وي به آن بزرگان، بدون ارائة مدرک تاريخي معتبر، بهدور از پژوهش روشمند و عالمانه است؛ بهويژه آنکه سخن آن بزرگان، صرفاً تحليل است، نه روايتِ تاريخ.
در اين ادعا به اين واقعيت بيتوجهي شده است که براي يزيد مهم اين بود که حسين اگر با وي بيعت نکرد، کشته شود. ازاينرو، پس از واقعه يزيد پيروزمندانه شعر سرود و بيحرمتي کرد؛ البته بهعلت واکنشها و افشاگريها، او ناگزير خود را دربارة فجايع بهوجودآمده، مبرّا کرد و ابنزياد را مقصر نشان داد.
يزيد با سر بريدة امام در مجلس خود، همان بيحرمتي را کرد که ابنزياد پيشتر در کوفه مرتکب شده بود. در دمشق، او سر مطهّر را جلوي خود نهاد و با چوبدستي بر دندانهاي حضرت زد و باافتخار سرود: «(بني)هاشم با مُلک بازي کردند؛ وگرنه، نه خبري [از آسمان] آمده و نه وحياي نازل شده است. من از خِندِف نباشم، اگر از فرزندان احمد در برابر آنچه که او انجام داده است، انتقام نگيرم». در آن هنگام، ابوبَرْزَة، صحابي پيامبر، به او گفت که با چوبدستي بر جايي ميزند که رسول خدا آنجا را ميبوسيده است. همچنين يزيد با سرزنش و هشدار صريح حضرت زينب و امام سجاد مواجه شد. پس بهناچار با تغيير رفتار، دستور داد بندها را از اسيران بردارند و با هدف تبرئة خويش، مدعي شد که اگر خود با حسين مواجه ميشد، او را ميبخشيد. همچنين فريبکارانه بر وقايع عاشورا گريست و ابنزياد را لعن کرد.
اينهمه در حالي است که يزيد از همان آغاز در نامه به والي مدينه فرمان داده بود که اگر حسين از بيعت امتناع کرد، گردنش را بزند. امام با آگاهي از قصد يزيد براي قتل حضرت، خود فرموده بود: «آنان مرا رها نخواهند کرد، تا اينکه روحم را از بدنم جدا کنند...». حضرت حتي در مکه، حرمِ امن الهي، از تعرض يزيد به جان خود ايمن نبود و در آنجا به عبداللهبن زبير فرمود: «به خدا سوگند، يک وجب بيرون حرم کشته شوم، بهتر از اين است که در حرم کشته شوم...». بعدها ابنعباس در نامهاي به يزيد، بهصراحت او را از اينکه به مأمورانش دستورِ «ترورِ» حسين را داده و حضرت را ناگزير به خروج از حرم خدا کرده بود، توبيخ کرد.
شايان توجه است که در روز عاشورا، امام با بيم دادن کوفيان از دست يازيدن به قتل خود، از برخي اشراف که با ارسال نامه حضرت را به کوفه دعوت کرده بودند، نام بُرد و فرمود: «...بگذاريد به جايي امن در روي زمين بازگردم». در اين هنگام، قيسبن اشعث به حضرت پيشنهاد داد که تسليم حکمِ «پسرعموها»ي خود شود و گفت: «...اگر چنين کني... از آنها به تو بدي نخواهد رسيد». امام پيشنهاد قيس را رد کرد و آن را شبيه پيشنهاد امانِ برادرش محمد به مسلمبن عقيل دانست که باعث شهادت وي شد. سپس تأکيد فرمود: «نه؛ به خدا سوگند، مانند ذليلان دست در دست آنان نمينهم و مانند بردگان تسليم نميشوم». در پيشنهاد قيس، عبارتِ «پسرعموها»، شامل يزيد و ابنزياد (با توجه به برادرخواندگي زياد از سوي معاويه)، هر دو، ميشد. حال اگر بنا به ادعاي نويسنده، خط قرمز امام فقط ابنزياد بود، بايد ميفرمود: با يزيد مشکلي ندارد؛ اما به ابنزياد بياعتماد است.
ادعاي انعطافپذير بودنِ يزيد، بهمعناي اين است که بيحرمتيهايي که در کربلا بر امام روا شد، از خودسري افرادي همچون ابنزياد و شمر بود، و ميان امام و شخص يزيد مشکلي نبود که برطرف نشود. بر اين اساس، در روايت مورد تأييدِ دستگاه اموي از حوادث کربلا (رأي جماعت محدثان)، پيشنهادهاي انتسابي، نه بهواسطة نامة ابنسعد؛ بلکه از زبان امام گزارش شد تا هرگونه ترديد دربارة آن از بين برود؛ حتي در گزارشي ادعا شد: «... حسين بهسمت جادة شام بهسوي يزيد ميرفت که در کربلا سپاهيان با او مواجه شدند... پس حسين آنان را... سوگند داد که او را نزد اميرالمؤمنين يزيد ببرند تا دست در دست او بگذارد؛ اما آنان نپذيرفتند و گفتند: فقط بايد بر حکم ابنزياد تسليم شوي...». اين گزارش، ادعاي نويسنده را دربارة تصميم امام براي رفتن به شام پس از مواجهه با دشمن تأييد ميکند؛ اما گزارشي کاملاً ساختگي و نامعتبر است که ميکوشد هرگونه تقابلي ميان امام و يزيد را نفي کند.
2ـ2ـ4. بيتوجهي به مباني و اهداف قيام امام حسين و مبهمسازي آن
نويسنده به «قيام» امام حسين و «انقلاب»ي بودن سياستِ حضرت اذعان کرده است. اين مفاهيم، بهروشني ديدگاه نويسنده را از ديدگاه کساني که قيام حضرت را انکار و آن را با عنواني همچون «اعتراض» شناساندهاند، متمايز ميسازد.
همچنين از ديدگاه نويسنده، امام قصد بيعت با يزيد را نداشت و فرموده بود: مِثلي لايبايع مثلَه. در اين حال، از برخي سخنان نويسنده برميآيد که اين احتمال را که امام حاضر به بيعت با يزيد بشود، نفي نميکند؛ چنانکه گفته است: «يک خط قرمزي امام داشت و آن اين بود که من تسليم عبيداللهبن زياد نميشوم...»؛ «امام حسين تنها چيزي که نفي ميکرد، اين بود که من تسليم عبيدالله نميشوم. بقية راهها باز بود و ميتوانست هر کدام را انتخاب کند؛ ولي فرصت ندادند». او راه مذاکره با يزيد را براي امام باز دانسته و ادعا کرده است که حضرت بهدنبال اين مذاکره بود. همچنين گفته است: نتيجة آن مذاکره را ما نميدانيم چه چيزي ميتوانست باشد؛ چون اتفاق نيفتاد. همچنين پاي فشرده است: «هرگز من دنبال اين... نيستم که اثبات کنم امام حسين "مذاکره" کرده است؛ من ميخواهم بگويم امکان اين راه براي امام حسين بوده...».
در سخن اخير، گويا نويسنده «مذاکره» را فراتر از گفتوگوي عادي، شامل «بده-بستانِ» سياسي و بهمعناي صلح با يزيد دانسته است؛ چنانکه در بحث از موضع فقهاي شيعه گفته است: «... براي امام حسين هم صلح جايز است، درصورت مصلحت». البته ترديدي نيست که با «فرضِ» وجود مصلحت، صلح جايز است؛ اما مدعاي نويسنده فراتر از فرض، بهشکل واقعي و عيني است. او مدعي است که امام مصلحت را در صلح با يزيد ميدانست و بهدنبال آن بود. به ديگر بيان، بحثي در اين نيست که با وجود مصلحت، صلح با دشمن جايز است (کُبرَوي)؛ بلکه بحث در اين است که آيا امام حسين مصلحت را در صلح با يزيد ديد و بهدنبال صلح با او بود (صُغرَوي).
نويسنده با استناد به سخناني از فقهاي شيعه، تلقي آنان را از اقدام امام حسين براي صلح، مثبت دانسته و موضع آنان را همسو با ديدگاه خود شناسانده است؛ اما سخناني که او از محقق کرکي و صاحب جواهر نقل کرده، با مدعاي وي در تعارض آشکار است. آن دو در پاسخ به اينکه چرا امام بهجاي صلح با يزيد، در برابر او ايستاد و کشته شد، گفتهاند امام اين صلح را بهمصلحت نميدانست. دراينباره، محقق کرکي احتمال داده است که امام يزيد را وفادار به صلح نميدانست يا علت اين بود که يزيد آشکارا با دين مخالفت ميکرد و صلح با وي سبب تضعيف حق و مشتبه شدن آن ميشد. صاحب جواهر نيز نگاشته است: «... امام حسين ميدانست که آنان بههرحال، قصدِ کشتن وي را دارند...؛ مضافاً اينکه اقدام حضرت، دين و شريعت جدش را حفظ، و کفر آنان را آشکار ميساخت...».
اين سخنان از محقق کرکي و صاحب جواهر بيانگر توجه به واقعيت تاريخيِ قيام امام برضد يزيد و مباني و اهداف آن است؛ اما بهدرستي روشن نيست که نويسنده چگونه اين سخنان را بيانگر نگاهي مثبت به اقدام امام حسين براي صلح دانسته است؟!
بايد اذعان کرد که نويسنده در بيتوجهي به اصل «قيامِ» امام و مباني و اهداف آن، دچار خطايي راهبردي شده است. گفتوگوي امام و ابنسعد بخشي از قيام حضرت بوده که در ديدگاه وي، جُداي از اصل قيام بررسي شده و به مبهمسازي آن انجاميده است.
او طولاني شدن گفتوگوي امام و ابنسعد را شاهد پرداختن به جوانب مختلف مسئله دانسته است؛ اما اين را مبهم گذاشته که در اين «بده-بستان» سياسي، حال که امام (بنا به ادعاي نويسنده) پذيرفته است به شام برود و در عمل، از قيام خود دست بکشد، در ازاي آن، چه چيزي را مطالبه کرده است؟!
در تصويري مبهم که او ارائه کرده، امام در پي توافق و رفاقت با يزيد و دوري از جنگ برآمده؛ اما با کارشکني شمر جنگ قطعيت يافته است؛ بهگونهايکه اگر کارشکني نشده بود، امام دست در دست يزيد گذاشته و کار، پاياني خوش يافته بود! گويا، نه يزيد فاسق و ظالم بود و نه امام حسين، برضد او قيام کرده بود و نه اين قيام، مباني و اهدافي روشن داشت. غافل از اينکه امام بر باطل بودن يزيد و ضرورت مبارزه با وي تصريح کرده و از اين موضع هيچگاه برنگشته بود.
امام فرمانروايي يزيدبنمعاويه را مصيبت و ختم اسلام دانست و فرمود: «اگر در دنيا هيچ پناهگاهي نباشد، به خدا سوگند هرگز با يزيد بيعت نخواهم کرد». همچنين هدف قيام خود را اصلاح و امربهمعروف و نهيازمنکر برشمرد و به اينکه «سنتْ مرده، و بدعت زنده شده» اذعان داشت و فرمود: «...هرکس حاضر است در راه ما از خون خويش بگذرد... با ما حرکت کند». حضرت با رد اماننامه عمروبنسعيد، حاکم اموي مکه، فرمود: «بهترين امان، امان خداوند است؛ کسي که در دنيا از او نهراسد، خداوند روز قيامت به او امان نخواهد داد...». همچنين در مسير کوفه، با شِکوه از اينکه به حقْ عمل نميگردد و از باطل اجتناب نميشود، اعلان کرد: «... من مرگ را جز سعادت (شهادت) و زندگي با ظالمان را جز ننگ نميبينم...».
امام خطاب به ياران خويش و سپاهيان حُرّ، با استناد به فرمودهاي از رسول خدا، قيام خود را برضد يزيد، تقابل با سلطان جائري شناسانْد كه گناه و تجاوز کرده، آشکارا فساد ميكند. همچنين خويشتن را سزاوارترين شخص براي تغيير وضع دانست و از کوفيان خواست که به حضرت وفادار بمانند تا به سعادت رسند. حال آيا ميتوان پذيرفت که در همين زمان که امام چنين سخناني را فرموده (با مواجهه با حُرّ)، بنا به ادعاي نويسنده، ميخواسته به شام برود و با يزيد صحبت و مسائل را حل کند؟!
نويسنده گمان کرده است که در گفتوگوي غيرعلنيِ امام با ابنسعد، لزوماً بايد پيشنهاد يا پيشنهادهايي «سرّي» مطرح شده باشد؛ چنانکه گفته است: «اينکه امام حسين فرموده است که "بگذاريد ما برگرديم"... حضرت اين را در جاهاي ديگر فرموده بودند؛ يعني جزء مذاکرات سرّي بهحساب نميآمد؛ اصلاً علني و آشکار بوده است اين مسئله»؛ درحاليکه گفتوگوي غيرعلني، لزوماً براي ارائة پيشنهادهاي سرّي نيست و انجام چنين گفتوگويي از سوي امام ميتوانست با هدف فراهم ساختن فرصت و خلوتي باشد که امام به ابنسعد دربارة عواقب کارش هشدار دهد. نويسنده احتمال داده که امام در آن گفتوگو، ضمن توبيخ ابنسعد که فرجام کار تو جهنم و آتش است، پيشنهادهايش را نيز براي انتقال به مقام بالاتر (ابنزياد)، ارائه کرده است.
در اين ميان، نويسنده اين نکته را مبهم و نامعلوم گذاشته که اگر چنانکه وي مدعي است، امام واقعاً تصميم داشت به شام برود و با يزيد مذاکره و صلح کند، «چرا اين تصميم خود را، پنهاني و در گفتوگوي غيرعلني مطرح کرد» و آن را براي هيچکس بازنگفت؟! بهراستي، آشکار کردن آن پيشنهاد، براي امام چه منع و زياني داشت؟!
نتيجهگيري
محمد سروش محلاتي در کتاب عقلانيت در عاشورا، در گفتاري زير عنوان «امکان يا امتناع مذاکره با دشمن در سياست انقلابي امام حسين»، مدعي است: «امام حسين در ملاقات با عمربنسعد در کربلا، بهدنبال مذاکره و توافق بود تا جلوي جنگ گرفته شود». پژوهش حاضر، نقدي تاريخي بر ديدگاه اوست.
نويسنده با استناد به گزارشي از ابومِخْنَف و شيخ مفيد، مدعي است که امام در گفتوگويي محرمانه با ابنسعد، با هدف جلوگيري از جنگ، اين سه پيشنهاد را داد: «بازگشت به جاي نخست»، «رفتن به نقطهاي مرزي» و «رفتن به شام و ملاقات با يزيد». آن پيشنهادها با استقبال ابنزياد مواجه شد؛ اما کساني همچون شمر، نگذاشتند و کار طرفين به جنگ کشيد. البته در آن گزارش، پيشنهادها از نامة ابنسعد (به ابنزياد) ـ و نه از زبان امام- نقل شده؛ اما نويسنده پيشنهادها را واقعي و از سوي امام دانسته است.
نويسنده به تفکيک ابعاد تاريخي، کلامي و فقهيِ مسئله پرداخته، بر بُعد تاريخي تمرکز کرده و آراي کمشناختهاي را گرد آورده است. در اين حال، گفتار او دچار کاستيهاي روشي و محتوايي است.
مهمترين کاستي روشي، يکسونگري در نقل تاريخ و بيتوجهي به گزارشهاي معارض است؛ چنانکه در گزارشي پيشنهاد رفتن به منطقهاي مرزي و رفتن به شام، انکار شده و بنا بر گزارشي، حضرت در اين گفتوگو به ابنسعد هشدار داده است که جبهة باطل را رها کند. ديگر اشکال روشي، تکية ناروا بر آراي بزرگان است؛ بهگونهايکه به آراي ايشان بهعنوان دليل و سند استناد گرديده و از ارزيابي و نقد پرهيز شده است.
در محتوا، نخستين کاستي، بيتوجهي به انگيزة جعل و روند اشاعة پيشنهادهاي منتسَب به امام است. ابنسعد در پي دستيابي به حکومت ري بدون جنگ با حسين بود و در نامهاش بهدروغ پيشنهادهايي را به حضرت نسبت داد. اشاعة آن پيشنهادهاي انتسابي، ابتدا ريشه در همان نامه داشت؛ سپس با حمايت عوامل اموي، به روايتي مشهور (رأي جماعت محدثان)، البته نامعتبر تبديل شد.
کاستي ديگر، ترجمة نادرست بخشي مهم از گزارش مورد استناد است. در آن گزارش، پيشنهاد منتسَب به امام چنين است: «... دست خود را در دست يزيد بگذارد؛ پس او (يزيد) نظر خود را دربارة آنچه که ميان ايشان واقع شده، بدهد...»؛ اما نويسنده نوشته است: «دست در دست يکديگر، باهم مينشينيم، در کنار يکديگر "بارفاقت" [بدون دعوا] تا ببينيم به چه نتيجهاي ميرسيم».
ديگر، ناديدهانگاري بيعتخواهيِ يزيد است. او مدعي است که امام پس از مواجهه با حُرّ، تصميم گرفت به شام برود و با يزيد ملاقات کند؛ چون يزيد را از ابنزياد انعطافپذيرتر ميدانست. اين در حالي است که يزيد خود به قتل حسين (درصورت امتناع از بيعت) فرمان داده بود و پس از عاشورا، شعر پيروزي سروده و با سر بريدة حضرت، همان بيحرمتيِ ابنزياد را مرتکب شده بود و درنهايت، بهسبب واکنشها و افشاگريها ناگزير شد تا دربارة فجايع عاشورا خويشتن را مبرّا و ابنزياد را مقصر نشان داد.
مهمترين کاستي، بيتوجهي به مباني و اهداف قيام امام حسين و ارائة تصويري مبهم از آن است. در اين تصوير، «امام حسين در پي توافق و رفاقت با يزيد و دوري از جنگ برآمد و با کارشکني شمر، جنگ قطعيت يافت»! غافل از آنکه امام آشکارا بر باطل بودن حکومت يزيد و ضرورت مبارزه با وي و ترجيح مرگ بر همزيستي با ظالمان تأکيد کرده بود. نويسنده اين را نيز مبهم گذاشته است که اگر امام واقعاً قصد رفتن به شام و مذاکره و صلح با يزيد را داشته، چرا قصد خود را پنهان و آن را فقط در گفتوگويي غيرعلني مطرح کرده است؟!
- ابن عبدربه، احمدبنمحمد، العقد الفريد، تحقيق مفيد محمد قميحه، بيروت، دارالكتب العلميه، 1404ق.
- ابناعثم كوفي، ابومحمد، الفتوح، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالاضواء، 1411ق.
- ابنجوزي، ابوالفرج، المنتظم في تاريخ الاُمَم و الملوك، تحقيق محمدعبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلميه، 1412ق.
- ابنحجر عسقلاني، احمد، الإصابة في تمييز الصحابة، تحقيق عادل احمد عبدالموجود، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ق.
- ابنحزم اندلسي، علي، جمهرة أنساب العرب، تحقيق لجنة من العلماء، بيروت، دارالكتب العلميه، 1403ق.
- ابنسعد، محمد، الطبقات الكبري، الطبقة الخامسة، تحقيق محمدبنصامل السلمي، الطائف، مكتبة الصديق، 1414ق.
- ابنشعبة حراني، حسنبن محمد، تحف العقول، تحقيق علياكبر غفاري، چ دوم، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1404ق.
- ابنطيفور، بلاغات النساء، قم، مكتبة بصيرتي، بيتا.
- ابنقتيبه دينوري، عبداللهبن مسلم، الإمامة و السياسة، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالأضواء، 1410ق.
- ابنکثير، اسماعيلبن عمر، البداية و النهاية، بيروت، دارالفكر، 1407ق.
- ابوالفرج اصفهاني، علي، مقاتل الطالبيين، تحقيق سيداحمد صقر، بيروت، دارالمعرفه، بيتا.
- ابوحنيفه دينوري، الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، افست، قم، منشورات الرضي، 1368.
- ابوسعد آبي، منصور، نثر الدر في المحاضرات، تحقيق خالد عبدالغني محفوظ، بيروت، دارالكتب العلميه، 1424ق.
- بلاذري، احمدبنيحيي، انساب الاشراف، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلي، بيروت، دارالفكر، 1417ق.
- تستري(شوشتري)، محمدتقي، قاموس الرجال، چ دوم، قم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1425ق.
- حلواني، حسينبن محمد، نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، قم، مدرسة الإمام المهدي، 1408ق.
- خوئي، سيدابوالقاسم، معجم رجال الحديث، چ پنجم، بيجا، بينا، 1413ق.
- سروش محلاتي، محمد، عقلانيت در عاشورا، تهران، ميراث اهل قلم، 1396.
- سيدبن طاووس، عليبن موسي، اقبال الاعمال، تحقيق جواد قيومي اصفهاني، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، 1414ق.
- ـــــ ، اللهوف في قتلي الطفوف، قم، انوارالهدي، 1417ق.
- ـــــ ، مصباح الزائر، قم، مؤسسة آلالبيت لاحياء التراث، بيتا.
- شريف مرتضي، عليبن الحسين، تنزيه الأنبياء، قم، شريف الرضي، 1250ق.
- شمسالدين، محمدمهدي، انصار الحسين، چ دوم، بيجا، الدار الإسلاميه، 1401ق.
- صالحي نجفآبادي، نعمتالله، شهيد جاويد، قم، بينا، 1350.
- صحتي سردرودي، محمد، عاشوراپژوهي...، قم، خادم الرضا، 1384.
- صدوق، محمدبن علي، الامالي، تحقيق قسم الدراسات الاسلامية، قم، مؤسسة البعثة، 1417ق.
- صفايي حائري، عباس، تاريخ سيدالشهداء، چ هشتم، قم، مسجد مقدس جمکران، 1391.
- طبرسي، فضلبن حسن، إعلام الوري بأعلام الهدي، قم، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، 1417ق.
- طبري، محمدبنجرير، تاريخ الامم و الملوك، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، چ دوم، بيروت، دارالتراث، 1387ق.
- طوسي، محمدبن حسن، تلخيص الشافي، قم، المحبين، 1382.
- فتال نيشابوري، محمد، روضة الواعظين، مقدمة محمدمهدي خرسان، قم، منشورات الرضي، 1386ق.
- گروهي از تاريخپژوهان، تاريخ قيام و مقتل جامع سيدالشهدا، زيرنظر مهدي پيشوايي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1389.
- مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، چ دوم، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق.
- محقق كركي، عليبن حسين، جامع المقاصد، قم، مؤسسة آلالبيت لإحياء التراث، 1408ق.
- مسعودي، عليبن حسين، مروج الذهب، تحقيق اسعد داغر، چ دوم، افست، قم، دارالهجره، 1409ق.
- مفيد، محمدبنمحمدبن نعمان، الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، قم، المؤتمر العالمي لالفية الشيخ المفيد، 1413ق.
- مقرّم، سيدعبدالرزاق، مقتل مقرّم: داستان کربلا، ترجمة عزيزالله عطاردي، چ چهارم، قم، طوباي محبت، 1393.
- نجفي، محمدحسن، جواهر الكلام، تحقيق عباس قوچاني، افست، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1362.
- يعقوبي، احمدبن واضح، تاريخ يعقوبي، دار صادر، بيروت، بيتا.