تطبیق تاریخی؛ امکانسنجی و معیارشناسی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
امروزه «مطالعات تطبیقی» یکی از روشهای شناختهشده در فرایند تحقیق بهشمار میآید. در این شیوه، محقق با مقایسة دو پدیده یا دیدگاه با یکدیگر و بررسی وجوه تشابه و تفاوت آنها، شناخت عمیقتری نسبت به آن پدیده پیدا میکند. در این میان، مطالعات تطبیقی در تاریخ، از اهمیت ویژهای برخوردار است؛ چنانکه بسیاری از محققان تاریخ تمدن در بحث علل رویش و فراز و فرود تمدنها، از مقایسة تمدنهای گذشته با یکدیگر، و در برخی از کتب روش تحقیق در تاریخ، تاریخ تطبیقی به عنوان یک روش جداگانه و مستقل در کنار تاریخ محلی، تاریخ فرهنگی، تاریخ اندیشه و مانند آن شمرده میشود.
ليکن باید توجه داشت که تطبیق تاریخی اگر با روش علمی و حسابشده محقق نشود و به صورت سلیقهای و غیرعلمی تحقق یابد نهتنها مایة عبرت نخواهد بود، بلکه به دستاویزی برای سوءاستفاده و گمراهی و فریب خوردن و فریب دادن جامعه مبدل خواهد شد. ازاینرو، در این قسمت، به برخی از معیارهای تطبیق برخی از مقاطع تاریخی بر برخی مقاطع دیگر یا با دوران معاصر میپردازیم.
سؤال اساسی در این مقال، آن است که تطبیق علمی تاریخ چه روش، شرایط و الزاماتی دارد؟ به دیگر سخن، مقایسة مقاطع تاریخی با یکدیگر یا مقایسه یک مقطع تاریخی گذشته با زمان حال مبتنی بر مقدمات و معیارهایی است که اگر رعایت نشود، نهتنها موجب کشف حقیقت و عمق بخشیدن معرفت بشر نسبت به یک پدیدة اجتماعی یا تاریخی نمیشود، بلکه موجب تحریف و وارونه شدن حقیقت میگردد. ازاینرو، شایسته است روش علمی تطبیقهای تاریخ بررسی گردد تا از این رهگذر، معیارهای تطبیقهای صحیح تاریخی معین گردد؛ بهگونهايکه به کمک بهکارگیری این معیارها، بتوان تطبیقهای روا را از ناروا تمییز داد. ليکن پیش از بیان معیارها و روش علمی تطبیق، ابتدا باید مفهوم، دلایل امکان، ضرورت و پیشفرضهای تطبیق تاریخی را بررسی کرد.
قابل ذکر است که برحسب تحقیقات بهعملآمده، تاکنون مقاله یا کتاب مستقلی دربارة این موضوع نگاشته نشده، و آنچه در کتابهای روش تحقیق آمده بیشتر ناظر به ماهیت و روش تحقیقات تطبیقی بهطور مطلق است، نه روش تحقیق تطبیقی در تاریخ. آنچه را هم که در کتاب مطالعات تاریخی، تحت عنوان «تاریخ تطبیقی» مطرح شده ناظر به دلیل امکان و ضرورت مطالعة تطبیقی تاریخ است.
در فصل دهم کتاب روشهای تحقیق در علوم اجتماعی، تحلیل تاریخی ـ تطبیقی بهطور خلاصه مطرح شده و در آن، روش توافق و تخالف جان استوارت میل توضیح داده شده است. در فصل هشتم کتاب جامعهشناسی تاریخی، تحت عنوان «روش تطبیقی تاریخی»، بحثی علمی مطرح شده است؛ و در آن، از انواع روشهای تحلیل تطبیقی تاریخی (مانند روش توافق، تخالف، توافق و تخالف جان استوارت میل، انتخاب شبیهترین یا متفاوتترین نمونهها، جبر بُولی، روش مقایسهای در سطح اسمی، روش مقایسهای در سطح ترتیبی، روش تغییرات همزمان) بحث شده است. اما تمام روشها بهصورت مختصر بیان و ارزیابی گرديده است؛ بهگونهايکه سرانجام خواننده بهطور شفاف نمیفهمد روش صحیح و کاربردی برای تطبیق تاریخی چیست، و شروط آن کدام است. بدينروي، بهرغم تلاش مؤلف، همچنان نیاز به بحث کاربردی و روشن در این مقوله احساس میشود.
ازاینرو، به نظر میرسد بررسی الگوها و معیار تطبیق در تاریخ، تکاپوی افزونتری میطلبد. در این نوشتار، ابتدا دو دیدگاه مفروض نبود امکان مطلق، و امکان مطلق تطبیق تاریخی به عنوان دو دیدگاه افراطی و تفریطی بررسی و نقد گردیده، سپس دیدگاه برگزیده، یعنی امکان مشروط تطبیق تاریخی به عنوان دیدگاه منطقی، مطرح و اثبات شده و در نهايت، شروط و معیارهای لازم و تسهیلکنندة تطبیق تاریخی بیان گردیده است.
الگوهای تطبيق در تاريخ
پژوهشهای تطبیقی در تاریخ، در دو قالب «تاریخ تطبیقی» و «تطبیق تاریخی» انجام میشود. نظر به آنکه موضوع مقالة حاضر ناظر به هر دو قالب مذکور است، ماهیت آنها بهصورت مستقل در ذیل بررسی میشود:
الف. تاريخ تطبيقی
یکی از قالبهای مطالعات تطبیقی تاریخ، «تاریخ تطبیقی» نامیده میشود. گرچه در این روش مطالعة تاریخ، موضوع مطالعة محقق حوادث گذشته از طریق آثار و گزارههای تاریخی است، ولی در اینجا، محقق اصالتاً در پی ضبط چگونگی رخدادهای گذشته یا چرایی پیدایش آنها نیست، بلکه در پی آن است که با مطالعة تطبیقی تاریخ، قوانین حاکم بر حرکت تاریخ را کشف کند.
ازآنروکه هدف اصیل پژوهشگر در این نوع مطالعة تاریخ، کشف قانون است، از شیوه تطبیق یک مقطع تاریخی بر مقطع مشابه دیگر استفاده میکند تا با عنایت به شباهتهای دو عصر، به قوانین مشترک دست یابد.
بنابراین، محقق در تاریخ تطبیقی، اصالتاً در پی کشف چگونگی و چرایی رخدادهای گذشته نیست، بلکه در پی مقایسة دو مقطع با یکدیگر برای کاوش در چراییهای رخدادها و کشف قوانین است، ليکن به ناچار، ابتدا باید بفهمد در مقاطع مورد مطالعهاش، حوادث چگونه و چرا شکل گرفتهاند، تا بعد با روش خاص خود، به کشف نظریه یا قانون تحول بپردازد.
در تاریخ نقلی و تحلیلی، مقایسهای بین یک مقطع تاریخی با مقطع دیگر صورت نمیپذیرد و کشف قانونِ تحول هدف نیست، بلکه در تاریخ نقلی هدف، علم به چگونگی رخدادهای گذشته و در تاریخ تحلیلی هدف، علم به چرایی آنهاست. ولی در تاریخ تطبیقی، هم مقایسه صورت میگیرد و هم هدف کشف قانون میشود. پس تاریخ تطبیقی، هم در روش و هم در هدف با تاریخ نقلی و تحلیلی متمایز است. در نتیجه، تاریخ تطبیقی در ذات خود با تاریخ نقلی و تحلیلی متفاوت است؛ اما به هر دوي آنها برای نیل به هدفش نیازمند است و از آنها به عنوان مواد استدلال خود بهره میبرد.
معمولاً کسانی که در زمینة عوامل پایایی و پویایی یا سقوط و افول تمدنها تحقیق ميکنند از تاریخ تطبیقی بهره ميبرند؛ یعنی با مقایسة فرهنگها و تمدنهای گذشته با یکدیگر، قواعد اوج و حضیضشان را میکاوند. ازاینرو، امروزه تاریخ تطبیقی به عنوان یک روش آکادمیک مطالعة تاریخ در مراکز علمی و دانشگاهی مطرح است. جرمی بلک و دونالد م. مک رایل در کتاب مطالعة تاریخ، تاریخ تطبیقی را به عنوان یکی از رویکردهای پژوهشهای تاریخ مطرح ميکند و معتقدند: «تاریخ تطبیقی ایدة گسترش دانش و یا بررسی پدیدههای تاریخی را در یک زمینة تطبیقی مفروض میداند».
از منظر آنها، تحولات تاریخی یک سلسله عناصر کلی و عام دارد که مختص جامعه و منطقه یا زمان خاص نیست. در کنار عناصر کلی، برخي عناصر مختص هم دارد که ویژة زمان یا منطقه یا نژاد خاص است، آنها عناصر کلی و مشترک را «عوامل اساسی» مینامند، و عناصر جزئی را «عناصر خاص». بر این باورند که بررسی تطبیقی پدیدههای تاریخی مقاطع گوناگون و تحولات جوامع گوناگون با یکدیگر میتواند زمینة کشف عوامل کلی و اساسی تحولات تاریخی و عوامل جزئی و خاص دخیل در آنها را برای مورخان فراهم سازد. براي نمونه، تغییر باورها و اعتقادات جوامع یا تغییر ابزار تولید یا رشد علمی عوامل کلی و عام تحولآفرین در جامعه و تاریخ مطرح هستند و مختص منطقة خاصی نیستند. ولی رشد صنعت کشتیسازی و صیادی براي جامعهای که در ساحل دریا زندگي میکنند، یک عامل خاص و جزئی محسوب میشود و نمیتوان آن را به برای همة جوامع مطرح کرد.
آنها معتقدند: عوامل خاص کمتر توجه مورخان تاریخ تطبیقی را به خود جلب کرده است؛ زیرا عوامل خاص معمولاً به حوادث سطحی محدود میشود. بدينروي، در تحقیقاتشان در پی کشف عوامل اساسی یا مشترک روش پدیدههای تاریخی فراتر از زمان و مکان یا ملتها و دولتهای خاص هستند.
آنان به چند پژوهش تاریخی با رویکرد تاریخ تطبیقی اشاره ميکنند؛ از جمله: کتاب تمدن و سرمایهداری (1979)، اثر برودل. وی در این کتاب، تأثیرات مصرف، توزیع و تولید در نظام قدیم (1400ـ1800) را از طریق مقایسة تمدنهای اصلی دنیای شرق و غرب، هند و چین و ژاپن و اندونزی و آمریکا و اروپا بررسی کرده است.
بررسی تطبیقی در جامعهشناسی نیز از جایگاه خاصی برخوردار است و در شکلگیری و توسعة جامعهشناسی نقشی حیاتی ایفا کرده است؛ بهگونهایکه امیل دورکیم (1858ـ1917) ادعا میکرد که «هیچ امر اجتماعی با هر پیچیدگی را نمیتوان تبیین کرد، مگر آنکه رشد کامل آن را در خلال همة انواع آن تعقیب نماییم». جامعهشناسی تطبیقی یک شاخه خاص از جامعهشناسی نیست، بلکه خود جامعهشناسی است. وی معتقد بود:
در جامعهشناسی، تبیین منحصراً عبارت از اثبات وجود روابط علیت است، و برای اثبات اینکه پدیدهای علت پدیدة دیگر است، بیش از یک وسیله در دست نیست، و آن مقایسة مواردی است که در آن، این دو پدیده هر دو با هم حاضر یا غایب باشند.
در علوم تجربی، امکان یافتن علت پدیدهها از طریق حضور همزمان، غیبت همزمان و تغییر همزمان عناصر و پدیدهها وجود دارد؛ ولی در دانشهای اجتماعی ـ انسانی، امکان ایجاد یا حذف یا تغییر بيشتر عناصر و پدیدههای مشهود به منظور شناخت بهتر آنها ـ همانند آنچه در دانشهای طبیعی صورت میگیرد ـ وجود ندارد. برای مثال، در علوم اجتماعی، دانشمندی که دربارة تأثیر وجود نظام دموکراسی بر کل جامعه مطالعه ميکند، نمیتواند دستوری صادر نمايد که براساس آن، جامعه برای مدتی فاقد نظام دموکراسی باشد، تا وی تأثیر فقدان آن را ببيند. ازاینرو، ناچار است جامعهای دیگر را، که در آن نظام پارلمانی نیست، با نظام جامعة خود، که در آن دموکراسی حاکم است، مقایسه کند تا تفاوتها و مشابهات آنها را یادداشت نماید.
جامعهشناس و نظریهپرداز اجتماعی آلمانی، ماکس وبر (1864ـ1920) نیز مقایسة تطبیقی را عنصر محوری فهم گذشته میانگاشت. برای مثال، وی در باب علل پیدایش سرمایهداری جدید، در اثر کلاسیک خود، برای اثبات تأثیر اخلاق پروتستان و روحیة سرمایهداری، به تاریخ جوامع صنعتی مراجعه کرد و ظهور بورژوازی و بهتبع آن، سرمایهداری جدید را منبعث از بروز پروتستانتیسم و ویژگیهای خاص اخلاقی آن دانست.
آرنولد توينبي، مورخ و محقق انگليسي، با مطالعة تطبيقي تمدنهاي بشري و بررسي و ارزيابي مشابهتهاي آنها، نظريهاي دربارة عامل حركت تاريخ ارائه کرده است. از منظر او، تمام تمدنها در واقع، واکنشي دفاعي در مقابل هجوم مشكلات گوناگون جغرافيايي، اجتماعي و سياسي هستند، و رویش و اوج و ماندگاری تمدنها در گرو واکنشهای متناسبشان در برابر هجوم تمدنهای رقیب است.
با توجه به شواهد مزبور، میتوان گفت: روش تحقیق تطبیقی در تاریخ، با الگوی تاریخ تطبیقی یک روش تحقیق معمول در تاریخ بهشمار میرود که بسیاری از محققان از آن استفاده کردهاند.
تذکر این نکته ضروری است که مطالعات تطبیقی یک هدف نیست؛ یعنی در تاریخ تطبیقی، محقق در پی آن نیست که تنها بین دو پدیدة تاریخی یا یک پدیدة تاریخی را با پدیدة اجتماعی امروز مقایسه کند و وجوه شباهت یا تمایز آنها را بررسی نماید. تاریخ تطبیقی ابزاری است که از طریق شناخت شباهتها و تمایزهای دو پدیدار یا حادثه یا شخصیت، شناخت عمیقتری برای ما در حل مسئلة تحقیق حاصل شود. براي نمونه، وقتی انقلاب 1789 فرانسه و انقلاب 1917 روسیه با یکدیگر مقایسه میشود و وجوه تشابه و تمایزشان بررسی میگردد، کشف وجوه تشابه و تمایز بهخودیخود اصالت ندارد، بلکه محقق در پی آن است تا آن وجوه را ابزاری برای شناخت عمیقتر نسبت به آن دو انقلاب یا حل مسئلهای مانند علل رویش و پیروزی انقلابها قرار دهد. ازاینرو، تعیین مسئلة تحقیق در تاریخ تطبیقی و پیجویی پاسخ به آن از اهمیت ویژهای برخوردار است، وگرنه مطالعات تاریخ تطبیقی به مقایسه برای مقایسه محصور میشود که حاصل درخوری ندارد.
ب. تطبيق تاريخی
تاریخ فوايد و بهرههای گوناگونی دارد. یکی از روشهای بهرهوری از تاریخ، تطبیق آن با زمان حاضر و عبرتگیری از گذشته برای زمان حاضر است. بشر از دیرباز، به صورت فطری از سرگذشت پيشينيان برای شناخت و ساختن آيندگان بهره میبرده است. تجربهآموزی و عبرت گرفتن از گذشته برای حال و آینده سیرة دايمی بشر بوده است. این سیره گاه خودآگاه و گاه ناخودآگاه بوده است؛ یعنی وقتی علت برخی از گفتارها و کردارهای انسانها را جویا میشویم، آنان به سرگذشت پیشینیان استناد میکنند و حوادث تلخ و شیرین گذشته را علت تکوین گفتار و کردار خویش معرفی مينمايند؛ یا در تحلیل برخی از رخدادهای امروز، به موارد مشابه گذشته استناد کرده، با استناد به حوادث گذشته، رخدادهای حال را تحلیل و آینده را پیشبینی میکنند. این روش همان عبرتآموزی از گذشته است که ما آن را «تطبیق تاریخی» مینامیم که با دقت و تدبّر در یک مقطع تاریخی، بهصورت خواسته یا ناخواسته برای فرد عبرت حاصل میشود.
از بسیاری از افراد وقتی میپرسید: چرا عدالت و انصاف در جامعه بهتر از ظلم و تجاوز به حقوق دیگران است؟ با استناد به تاریخ، پاسخ ميدهند. مثلاً میگویند: بیعدالتی و ظلم چنگیزیان و مغولان یا هیتلر و ژرمنها موجب زوال قدرتشان شد. یا اگر بپرسید: چرا وحدت در جامعه بهتر از تفرقه است؟ با استناد به یک مقطع تاریخ، به ما پاسخ میگویند. مثلاً، میگویند: چون نبود وفاق و زوال وحدت سپاه امام علی در دوران حکومتشان، موجب فروپاشی اقتدارشان در برابر لشکر معاویه شد، وحدت بهتر از اختلاف بوده و مایة اقتدار است.
چنانکه بسیاری از محققان تاریخ، که فايدة مطالعة تاریخ را بیان کردهاند، عبرتآموزی را از مهمترین فوايد تاریخ برشمردهاند. ابومحمد قاسمبن محمد بِرازلی مینویسد: «تاریخ، راهی است برای عبرتاندوزی، و روشی است که انسان را به بصیرتجویی ره مینماید» حافظ ابرو در کتاب خود، دربارة فواید تاریخ مینویسد:
فایدة مطالعة تواریخ و قصص و حکایات و اخبار و آثار پادشاهان ماضی آن است که خیر و شرّ و نفع و ضرّ گذشتگان معلوم شود، و به سیرتِ نیکان اقتدا و اهتدا نمایند، و از گفتار و کردارِ ایشان اعتبار و انزجار یابند.
ابوالحسن علیبن زید بیهقی معروف به «ابنفندق» در تعریف تاریخ مینویسد:
تواریخ، خزاینِ اسرار امور است، و در آن عِبَر و مواعظ و نصایح، و نقدِ آن بر سکة تقدیرِ الهی مطبوع بُوَد و مردم را از حدّتِ مَضاربِ نوائب نگاه دارد.
جمالالدین ابوالحسن علیبن ابیمنصور أزدی مصری در أخبار الدُّول الإسلاميه، فواید تاریخ را چنین بیان میکند: نگرنده در تاریخ بین عبرتهایی که اشکها آرامشش دهند و شادیهایی که بخششها بر شوکتش افزایند، جمع کند.
حتی ابنخلدون نام تاریخ خود را کتاب العبر و ديوان المبتداء و الخبر في ايام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوي السلطان نامیده است.
حال پرسش این است که سازوکار عبرتگیری از تاریخ چگونه است؟ آیا عبرتهای تاریخی در کتابهای تاریخ وجود دارد و خوانندة تاریخ با مطالعه به آن پی میبرد؟ یا عبرت محصول مطالعات تاریخی است که بعد از فعل و انفعالات خاصی برای خوانندة تاریخ حاصل میشود؟
بیتردید، عبرت تاریخی در متن تاریخ بیان نمیشود؛ زیرا بسیاری از مورخان و کتابهای تاریخ تنها به نقل و تحلیل حوادث گذشته میپردازند و هرگز سخن از عبرت به میان نمیآورند، و این خوانندة تاریخ است که در هنگام مطالعة تاریخ یا پس از آن، ذهنش تاریخی میشود؛ یعنی مستغرق در تاریخ میشود؛ چنانکه گویا یکی از افرادی شده که در داستان مورد مطالعهاش حضور داشته است، سپس افراد و زمانة مورد مطالعهاش را با افراد و زمانة خویش مقایسه میکند، و شباهتهای خود و زمانة خود با فرد یا زمانة گذشته را میسنجد، و با ارزیابی و مقایسة عناصر مؤثر در رخدادهای گذشته به نقش عناصر مشابه آنها در زمانة خودش پی میبرد. و بدینسان، درمییابد که چگونه میتوان از بروز برخی از عوامل، که پیامدهای ناگواری دارد، جلوگیری کرد و برای بروز برخی از عوامل، که آثار مطلوبی در گذشته داشته است، در زمانة خود بسترسازی کرد.
علم حضوری به فرایند تطبیق و پندآموزی از تاریخ امر دشواری است؛ ليکن بشر با علم حصولی میفهمد که عبرتآموزی بدون توجه و تطبیق ـ دستکم ـ یک مقطع تاریخ با زمانة خوانندة تاریخ حاصل نمیشود.
به هر حال، از منظر محققان و مورخان، مهمترین فايدة تاریخ عبرتآموزی بوده و عبرت، فرع بر تطبیق تاریخ با زمانة خوانندة تاریخ است و این همان «تطبیق تاریخی» است.
وجوه تمايز و اشتراک «تاريخ تطبيقی» با «تطبيق تاريخی»
بین «تاریخ تطبیقی» و «تطبیق تاریخی» وجوه تمایز و اشتراک وجود دارد. تمایز نخست آنکه در تاریخ تطبیقی، محقق اصالتاً در پی کشف قوانین و قواعد حاکم بر حرکت تاریخ است و عبرتگیری از تاریخ هدف اصلی او نیست، گرچه گاه به صورت ناخودآگاه عبرت حاصل میشود. اما در تطبیق تاریخی، مطالعهکنندة تاریخ اصالتاً در پی عبرتگیری از دیروز برای امروز و فرداست، گرچه شاید در پرتو تطبیقهای مکرر، بعضی از قواعد حرکت تاریخ را نیز کشف کند.
تمایز دوم تطبیق تاریخی با تاریخ تطبیقی این است که تطبیق تاریخی برای بسیاری از مطالعهکنندگان و آشنایان با تاریخ میسور میشود، ولی تاریخ تطبیقی و تولید قانون غالباً از فیلسوفان و محققان تاریخ و علوم اجتماعی برمیآید. به دیگر سخن، تطبیق تاریخی کاري تخصصی نيست و برخی از تودههای مردم این عمل را انجام ميدهند و از برخی مقاطع تاریخی برای زمانة خود عبرت میگیرند؛ ولی تاریخ تطبیقی کاري تخصصی است، و از فیلسوفان و محققان تاریخ و جامعهشناسی ساخته است.
از جهت دیگر، تطبیق تاریخی با تاریخ تطبیقی مشابه یکدیگرند؛ زیرا در تاریخ تطبیقی، یک مقطع تاریخی با مقطع دیگر مقایسه میشود، یا یک فرهنگ و تمدن با فرهنگ و تمدن دیگر به صورت تطبیقی بررسي ميشود. فرقی نميکند که مقطع یا فرهنگ و تمدن دوم در عصر حاضر حیات داشته باشد یا در گذشته بوده و امروز فقط تاریخش موجود باشد. بنابراین، جوهرة عمل تطبیق تاریخی با تاریخ تطبیقی یکی است؛ یعنی در هر دو تطبیق صورت میگیرد، ليکن در تطبیق تاریخی، گاه با یک تطبیق عبرت حاصل میشود؛ ولی در تاریخ تطبیقی، گاه با تطبیقهای متعدد هدف کشف قانون تحصیل میگردد. در نتیجه، مفهوم تاریخ تطبیقی شامل تطبیق تاریخی نیز میشود و اعم از آن است.
دلايل امکان تطبيق تاريخی
مقصود از امکان تطبیق، روا بودن تطبیق و مقصود از «تطبیق روا» تطبیقی است که از منظر عقل و سیرة عقلا شایستة عبرتآموزی باشد و مقصود از «تطبیق ناروا» تطبیقی است که شایستة عبرتآموزی نباشد. بنابراین، مراد از دلایل امکان تطبیق این است که آیا تطبیق یک مقطع تاریخی بر مقطع دیگر یا دوران معاصر و عبرتآموزی از آن توجیه عقلی یا نقلی دارد، یا صرفاً عملی عرفی و بدون پشتوانة عقلی یا نقلی است؟ و در صورت دلیل داشتن، دلایل آن چیست؟
با توجه به این مقدمه، باید گفت: مهمترین دلایل امکان تطبیق سلف بر خلف عبارت است از:
دليل اول
یکی از عناصر اصلی سازندة تحولات تاریخ انسان است. اگر انسان از تحولات تاریخی جهان حذف شود، اساساً آن تحول هویت تاریخی خود را ازدست میدهد. حال ازآنروکه انسانها ذاتیات و گرایشها و بینشهای ذاتی مشابهي دارند، در برابر پدیدههای مشابه واکنش مشابه نشان میدهند. براي نمونه نوع انسانها ظلم را قبیح ميدانند و عدل را میستایند؛ نوع انسانها آزادی از قید ستمگران را میطلبند و سلطة آنان را برنمیتابند. همین امر موجب واکنشهای مشابهی از نوع انسان در تاریخ میشود؛ بهگونهایکه وقتی حاکمی بر مردمان خود ظلم کند بر ضد حکومت او میشورند؛ و اگر حاکمی عدالت بورزد با حکومت او همراهی میکنند. پس ذاتیات مشترک انسانها منشأ تجلی واکنشهای مشترک در برابر کنشهای مشابه میشود. همین امر بسترساز تکرار تاریخ است. در نتیجه، تطبیق تاریخ امری منطقی و ممکن است.
دليل دوم
طبق دیدگاه بسیاری از فیلسوفان تاریخ و تصریح متون وحیانی، حرکت تاریخ قانونمند است. برهمیناساس، بسیاری از فیلسوفان تاریخ تلاش کردهاند تا قوانین حاکم بر حرکت تاریخ را کشف کنند و تحولات آیندة تاریخ را براساس قوانین حاکم بر حرکت تاریخ به دست آورند. براي نمونه، مارکس گفت: عامل محرک تاریخ تکامل ابزار توليد و نزاع طبقات اقتصادي است. جوامع در اثر تکامل ابزار تولید، از کمون اولیه وارد دوران بردهداری و سپس زمینداری و سرمایهداری و کمونیسم میشوند، و برهمیناساس، او حرکت آیندة هر جامعهای را پیشبینی میکرد، هرچند نظریة او درست نبود.
ويلفردو پارتو قانون دیگری را در حرکت تاریخ مطرح کرد. وی میگوید: مهمترين عامل پيدايش تغييرات بنيادي در جامعه، «مبارزة دايمي جناح مرتجع و محافظهكار با جناح پيشرو و تجددطلب» است. او معتقد است كه همواره جناح پيشرو در اين مبارزه پيروز ميشود و قدرت را در دست ميگيرد؛ اما پس از آنكه بهقدرت رسيد، براي حفظ قدرت خود، راه محافظهكاري را در پيش ميگيرد و در مقابل او، جناح پيشرو تازهاي بهوجود ميآيد و قدرت حاكم را بهمبارزه ميطلبد، و اين جريان ادامه مييابد.
توینبی معتقد است: تمام تمدنها واکنشي دفاعي در مقابل هجوم مشكلات گوناگون جغرافيايي، اجتماعي و سياسي هستند. وقتي تمدني بهاين طريق بهوجود آمد، بهناچار جامعه جديد به دو دسته تقسيم ميشود: اقليت حاكم و برخوردار، و اكثريت تحت سلطه. شكاف ميان اين دو دسته بهتدريج عميقتر ميشود و انگيزة جديدي به وجود ميآيد كه واکنشي درپي خواهد داشت. واکنش جديد نظام جامعه را بههم ميريزد و آن تمدن از بين ميرود و نظام تازهاي جايگزين آن ميشود، و اين گردش همچنان تكرار ميگردد.
قرآن مجید نیز قانونمندی تحولات تاریخ را تأیید میکند؛ بهگونهايکه در برخی آیات، به این قوانین تحت عنوان «سنّة الله» تصریح کرده و ویژگیهایی برای آن برشمرده که کاملاً منطبق بر قوانین حقیقی است.
روشن است که وقتی پذیرفتیم حرکت جامعه و تاریخ داراي سنت است، معلوم میشود که بین مقاطع گوناگون تاریخ گسلی وجود ندارد، بلکه بر همة مقاطع تاریخ، قوانین مشترکی حاکم است که وقتی علت هر قانونی محقق شود آن قانون سریان مییابد. همین امر تطبیق مقاطع تاریخی بر یکدیگر را ممکن و مقبول میسازد؛ بهگونهايکه با مشاهدة برخی از علل سریان بعضی قوانین در زمان حاضر و تطبیق آن با مقاطعی که قانون مزبور در آن مقطع سریان یافته است، میتوان پیشبینی کرد که در زمان حاضر نیز چنین قانونی سریان خواهد یافت. البته کشف قوانین حاکم بر حرکت تاریخ کار دشواری است که با تأملات فیلسوفانه در تاریخ و اشارات وحیانی تحقق مییابد.
دليل سوم
سومین دلیل امکان و ضرورت تطبیق گذشته با زمان حاضر دلیل درون دینی است، و آن توصیههای متون دینی به عبرتآموزی از پیشینیان است. قرآن مجید در سورههای متعددی از قرآن، انسانها را به عبرتآموزی از حیات پیشینیان دعوت میکند.
امام خمینی در کتاب چهل حدیث با عنایت به تقسیم علوم از سوی رسول مکرم اسلام به «آية محكم، فريضة عادله، سنت پا برجا، و اینکه غير از اينها فضل است» دانش تاریخ را به شرط مطالعه برای عبرتآموزی جزو آیة محکم میشمارد.
گفتنی است سیرة عقلا همواره این بوده است که از تاریخ گذشتگان عبرت گیرند، و این بدان سبب است که آنان به حکم عقل و فطرت خویش مییابند که آدمیان ذات مشترکی دارند. انسان دیروز و امروز و فردا از لحاظ ماهوی یکساناند. بدين روي، به ثبت و ضبط تاریخ گذشتة جوامع انسانی اهتمام ورزیده، زندگی انسانهای گذشته را با خود و معاصرانشان مقایسه ميکنند و با تطبیق آنها با یکدیگر، از تجربة پیشینیان بهره میجویند. ازاینرو، چنانکه گذشت، از دیرباز مورخان یکی از فوايد مهم تاریخنگاری را عبرتآموزی دانستهاند.
پیداست که عبرت گرفتن از سرگذشت پیشینیان منوط به این است که زندگی پیشینیان با زندگی انسانهای کنونی تطبیق شود وگرنه اگر بنا باشد بین جوامع و انسانهای گذشته با جوامع و انسانهای حال و آینده تمایز ذاتی وجود داشته باشد، بهگونهایکه مقایسة تطبیقی آنها با فرد و جامعة کنونی میسر نباشد، عبرت گرفتن از سرنوشت آنان برای ما آیندگان غیرممکن و نامعقول است، و حال آنکه دین به امر غیرممکن و نامعقول تشویق نمیکند.
عبرت نوعي انفعال قلبي است، نه فعاليت ذهني صرف. بدينروي لغویان «عبرت» را به «حالت قلبی» ترجمه کردهاند، نه درس ذهنی صرف. نوشتهاند: «عِبْرَة: حالتى است كه انسان را از شناخت چيزى كه ديده شده، به چيزى كه ديده نشده مىرساند». «عبرت و اعتبار به معنی موعظهپذیری و متذکر شدن از گذشته است».
پیداست که منظور از «حال»، حال روحی، و مقصود از «اتّعاظ» قبول اندرز، و مقصود از «تذکر» یاد دل است، و ظرف همة آنها قلب انسانهاست، و قلب جای باورها و تصدیقهاست. در نتیجه، «عبرت» نوعی باور است. کسی که تاریخ را مطالعه ميکند ابتدا از آن درس ذهنی میآموزد؛ یعنی یک سلسله گزارههای ذهنی از حوادث گذشته و تحلیلها و استنتاجها در ذهنش نقش میبندد، سپس آن دریافتهای ذهنی را به قلب خود منتقل ساخته، به عبرت و باور قلبی تبدیل میشود. آنگاه معرفتِ منتقل شده به ساحت قلب در مرحلة سوم، در رفتار انسان تأثیر گذاشته، محرک او میشود و حرکتساز میگردد. پس تاریخ در سه ساحتِ ذهن، دل و خارج، یعنی سه عالمِ بینش، گرایش و رفتار تأثیر میگذارد.
از سوي ديگر، از دستور عبرتگیری از تاریخ در قرآن بهدست میآید که از ديدگاه قرآن، برخي وجوه اشتراك تكويني بين گذشتگان و آيندگان وجود دارد كه عبرتاندوزي آيندگان از گذشتگان را امكانپذير و سودمند ميسازد. ازاینرو، برخی از مفسران قرآن مجید با الهام از آیات قرآن، به تطبیق تاریخ قبل از اسلام و بهويژه بنیاسرائیل بر تاریخ اسلام پرداخته، معتقدند:
مثل و وصف امتهاى گذشته عيناً تكرار مىشود؛ آنچه بر سر امتهاى گذشته رفته است بر امت اسلام نيز خواهد رفت. و اين همان است كه نامش را «تكرار تاريخ» و يا عود آن مىگذاريم.
بنابراین، در یک جمعبندی، باید گفت: از منظر عقل و وحی، عبرت یکی از فوايد مهم و اجتنابناپذیر و گرانبهای مطالعة تاریخ است، و در بسیاری از موارد، بدون تطبیق گذشته با حال، عبرت حاصل نمیشود. بدینسان، بیان تاریخ به صورت تطبیقی، بهويژه با زمان حاضر موجب تحصیل مهمترین فايدة تاریخ گردیده، امری اجتنابناپذیر و ممکن بهشمار میآید، و دیدگاهی که منکر امکان تطبیق در تاریخ است دیدگاه درستی نیست.
دلايل مخالفان تطبيق تاريخی و نقد آن
دليل اول
در مقابل موافقان امکان تطبیقهای تاریخی، مخالفان تطبیقیهای تاریخی معتقدند: مقایسه و تطبیق دو مقطع تاریخی یا مقایسة یک مقطع با دوران معاصر در صورتی مفید است و ابعاد ناپیدایی از یک حادثه را برای ما هویدا میسازد که بین آنها همانندی وجود داشته باشد. اين در حالی است که دانش تاریخ در زمره دانشهای جزئینگر و ناظر به واقعة خاص به حساب میآید، بر خلاف دانشهای قانونمندي نظیر فیزیک که بر تعمیم دادهها، کلیت و قانونپذیری متکی است. همانگونه که ماکس وبر نوشته است، «واقعیت تاریخی، چه شخصیتی تاریخی باشد و چه حادثهای خاص باشد، منحصر به فرد است». بنابراین، هرگز نمیتوان گفت: دو شخصیت یا حادثة تاریخی در اثر عوامل یکسانی پدید آمدهاند. بنابراین، همانندی و عینیتی در بین نیست تا با مقایسة بین آنها با یکدیگر، شناخت عمیقی نسبت به هریک برای محقق حاصل شود.
به دیگر سخن، تحولات سریع و دگرگونیهای مستمر زمانه به گونهای است که هر از چندی آداب و رسوم، سبک زندگی، و نظامات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جدید پدیدار میگردد، و این تمایزها مانع آن میشود که ما بتوانیم حوادث حال و گذشته را یکسان شمرده، آنها را باهم مقایسه کنیم. براي نمونه، تمايزهاي آشکاري ميان اوضاع و شرايط صدر اسلام در جزیرةالعرب با اوضاع و شرایط کنونی انقلاب اسلامی ایران وجود دارد؛ مانند اينکه مسلمانان صدر اسلام کمسواد و فاقد رشد علمی درخوری بودند و در یک نظام اجتماعی کاملاً ساده میزیستند، ولي مردم ایران از رشد علمی، هوش و روشنبینی خاصی برخوردار بوده، در نظام اجتماعی پیچیده و جدید قرن 21 زندگی میکنند. در صدر اسلام، مردم به حقوق شهروندي و انساني خود آگاه نبودند، ولي امروزه مردم از حقوق شهروندي و انساني خود آگاهي يافته، آن را مطالبه ميکنند. رهبران ديني صدر اسلام معصوم بودند، اما رهبران دینی انقلاب اسلامی ایران در عصر غیبت معصوم نيستند.
نقد
در پاسخ دیدگاه مزبور، باید گفت: گرچه صحت برخی از تمايزهای گذشته با حال قابل انکار نیست، و علل رویش شخصیتها و حوادث در زمانهای گوناگون عین یکدیگر نبوده و متفاوت است؛ ولی ـ چنانکه قبلاً گفتیم ـ عوامل و امور مشترکی بین گذشته و حال در جامعة بشری وجود دارد که در رویش شخصیتها و رخدادها همواره دخیل هستند؛ و همین امر موجب میشود تا وجوه تشابه درخوری بین گذشته و حال پدید آید که با توجه به آنها، تطبیق مفید و موجب تعمیق شناخت هر دو پدیده ميگردد. براي نمونه، جاهطلبی، حرص و ولع به مال اندوزی، و زیادهخواهی همواره در تاریخ جزو علل پیدایش شخصیتهای ظالم و رخدادهای ظالمانه بوده است. در مقابل، خداترسی، انصاف و قانع بودن به حق خویش، و دلبستگی نداشتن به دنیا همواره جزو عوامل شکلگیری شخصیتهای عادل و انقلابهای عدالتخواه بهشمار آمده است.
برهمیناساس، شاید برخی از علل ناقصة پدیدههای مشابه تاریخی خاص باشند، ولی علل مشترک نیز در پیدایش آنان نقش دارند، و همین عوامل مشترک موجب میشوند که نتوان هر حادثة تاریخی را صددرصد خاص و متفرد شمرد و مقاطع گوناگون را کاملاً متمایز انگاشت. در نتیجه، نمیتوان باب مطالعات تطبيق تاريخ را یکسره مسدود کرد و آن را امری غیرممکن خواند، بلکه در شرایط خاصی، تطبیق تاریخ گذشته بر حال امری ممکن، مفید و هدایتگر شمرده میشود.
دليل دوم
مشکل دیگری که برای تطبیقها و مقایسههای تاریخی مطرح میشود این است که برای تمام ابعاد حوادث تاریخی نمیتوان اسناد متقن یافت؛ بعضی از گزارشهای مربوط به حوادث تاریخی، بایکدیگر تعارض دارند، و همین امر موجب میشود که به تعبیر گورویچ، محقق تاریخ بهناچار به بازسازی عناصر و پیوند آنها و پرکردن خلأها با اندیشهها و پندارهای خویش دست بزند. در نتیجه، گزارشهای تاریخی واقعنمایی ندارند و تصویرهای مقاطع تاریخی تصویرهای معتبری نیست تا با تطبیق آنها بر یکدیگر یا با دوران معاصر، شناخت عمیقتری از واقعیات پیدا کنيم یا عبرت معتبری بگیریم.
نقد
در پاسخ به این اشکال، باید گفت: اگر مراد از «عدم واقعنمايي علم تاریخ» اين است که بهوسيلة گزارههای تاریخی نميتوان تمام تصوير حادثهاي را که در گذشته اتفاق افتاده بهطور يکجا مشاهده کرد، این سخن درستی است؛ زيرا به علت اموری همچون ضعف حافظه یا اشتباه یا خیانت تاریخنگاران، برخي از گزارشهای دروغ و خلاف واقع در تاريخ راه يافته است. از سوی دیگر، انگیزة انسانها، که نقش مهمی در فهم و تفسیر رفتارشان دارد، امري مخفي و نهان است و کشف آن پيچيده و دشوار و حتي گاه غيرممکن است. پیداست این امور راه نيل بهتمام تصویر واقع تاریخی را مسدود ميکند.
ولي به نظر ميرسد «توقع واقعنمايي و حجيت تاريخ» بهمعناي به دست دادن تصويري از تمام حقيقت گذشته در اصل توقع نادرستي است؛ زيرا اين امر براي شاهدان عینی هوشمند حاضر در يک حادثه ميسر نيست، چه رسد براي مورخي که با واسطه، گزارشها را ثبت و نقل ميکند. در نتيجه، چنين توقعي از گزارشهايي که سالها بعد به آن پرداخته ميشود، امري نامعقول است. اما اگر مقصود از «عدم واقعنمایی تاريخ» اين است که تاريخ نميتواند بخشهايي از واقعيت گذشته را به ما نشان دهد، آن هم به گونهاي که انسان را نسبت به پديدهاي که در گذشته اتفاق افتاده است تا حد ممکن از جهل بيرون آورد و گذشته را براي آيندگان به صورت علم اجمالي نمايان کند، بايد گفت: این سخن نادرستی است و تاريخ از اين توانايي برخوردار است.
براي تبيين اين نظر، بايد گفت: مجموعه گزارههاي تاريخ به پنج دستة مقطوعالصدق؛ مقطوعالکذب؛ مشکوک؛ مظنونالصدق؛ و مظنونالکذب تقسيم ميشود. در ميان گزارههاي فوق، «گزارههاي مشکوک»، هيچ نوع واقعيت تاريخي را نشان نميدهد. «گزارههاي مقطوع» و «مظنونالکذب» نيز غيرقابل اعتماد بوده، واقعنمايي ندارند؛ ولي گزارههاي «مقطوعالصدق»، واقعنمايي كامل دارد و گزارههاي «مظنونالصدق» ـ که بخش مهمي از گزارههاي تاريخي را تشکيل ميدهد ـ واقع تاریخی را بهصورت ظني نمايان ميکند؛ بهگونهايکه انسان را از حالت جهل مطلق نسبت به گذشته بيرون ميآورد و به سوي اطمينان هدايت ميكند. بنابراین، بهکمک گزارههاي «مقطوعالصدق»، و «مظنونالصدق» ميتوان به علم اجمالي دربارة گذشته دست يافت.
به ديگر سخن، اگر واقع تاريخي را بهصورت يک لوح در نظر بگيريم، گزارههاي تاريخي نميتوانند تصوير روشن و شفافي از تمام ابعاد اين لوح بهما ارائه دهند؛ ولي تصويري به ما ارائه ميكنند که برخي از قسمتهاي آن شفاف، برخي ديگر نيمهشفاف، و بخش سومش مبهم است، و وقتي مجموع بخشهاي شفاف و نيمهشفاف، کنار هم قرار ميگيرند، علم اجمالي ما نسبت بهگذشته را سامان ميدهند. ازاينرو، گفته ميشود: «ارزش عيني احکام تاريخ نميتواند مطلق باشد، بلكه نسبي و تا حدي تابع احوال مورخ و اسناد است. مادام که نسبيت اين دو عامل اخير اجتنابناپذير است، نيل به عينيت مطلق براي مورخ، غيرممکن خواهد بود.
بنابراین، ما ميپذيريم که تاريخ نميتواند تمام واقع را به طور تفصيلي براي ما نمايان کند، ولي ميتواند واقعيت را بهطور مجمل نشان دهد، و همين امر موجب خروج انسان از وادي جهل مطلق نسبت به گذشته، به مرتبهاي از علم ميشود؛ زیرا علم اجمالی مرتبهای از علم است؛ و هر قدر انسان از تاريکي جهل بيرون آيد و به وادي علم وارد شود، به همان اندازه از گذشته عبرت ميگيرد و نسبت به آينده، روشنبيني پيدا ميکند و با بينش صحيحتر و دور از خطا به حيات خود ادامه ميدهد. بنابراين، تاريخ، علمي معرفتبخش است و موجب روشنبيني انسان در زندگي ميشود؛ زیرا نيل بهواقعيت در تاريخ بهطور نسبی ممکن است و همین واقعنمایی نسبی تاریخ از گذشته برای تطبیق و عبرتآموزی کافی است.
تطبيقهای افراطی
از بعضی تطبیقهای تاریخی برداشت میشود برخی معتقدند: آنچه در گذشته رخ داده بعينه در آينده تکرار ميشود، و تطبیقهای تاریخی قید و شرط خاصی ندارد. شاید بتوان این نگاه را «دیدگاه دوم» نامید. براي نمونه، اگر کسی بر این باور باشد که سرگذشت انقلاب اسلامی ایران در عصر حاضر «قرن چهاردهم و پانزدهم هجری» بعينه سرگذشت امت اسلامی صدر اسلام (قرن اول هجری) را تداعي ميکند و نخبگان و جریانهای سیاسی و اجتماعی و بینش و گرایش تودههای امروز در تمام جهات مانند نظایرشان در صدر اسلام هستند و هيچ تمايزي با آنان ندارند، چنین شخصی در حقیقت، قايل به تکرار صددرصدی تاریخ گذشته در دوران معاصر و آینده است.
نقد
به نظر میرسد چنین ديدگاهی افراطي است؛ زيرا هر دورانی از تاریخ حامل تحولاتی جدید است که خاص خود آن دوران است، و این تحولات در روابط اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی تأثیر میگذارد. در نتیجه، تحولات هر عصر در برخی از جهات متمایز با تحولات شبیه آنان در اعصار گذشته و آینده است. حتی انسانهای یک عصر در عین اینکه ذاتیات مشترکی دارند، طبايع و روحيات خاصي دارند که بعضاً تحت تأثیر تحولات زمانه و محیط ویژة خودشان پدید آمده است و در اعصار و محیطهای دیگر دیده نمیشود. رشد علمی و فناوری هر عصری در روحیات و سبک زندگی انسانها تأثیر ویژهای میگذارد که خاص مردمان آن عصر است، و در اعصار گذشته نبوده، و در اعصار آینده نیز در صورت تحولات جدید علمی و فناوری معلوم نیست مشاهده شود. بنابراين، تطبيق همهجانبة مقاطع تاریخی بر یکدیگر یا دوران معاصر عملي غیرمنطقی و غيرعلمي است.
ديدگاه برگزيده
طبق ديدگاه سوم، تطبيقهای تاریخی در صورتي روا و ممکن است که حسابشده و همراه با در نظر گرفتن معیارها و قواعد خاص خود باشد، وگرنه عملی ناروا و غیرصحیح بهشمار ميآيد (در ادامه، مهمترین معیارها مطرح خواهد شد). «تطبیق» در این دیدگاه، به معنای مقایسه و شناخت شباهتها و تفاوتهای دو پدیدة تاریخی است، نه به معنای انطباق. به دیگر سخن، هیچگاه دو پدیدة تاریخی صددرصد برهم منطبق نيست، بلکه در برخی ابعاد و زوایا با یکدیگر شباهت دارند و در برخی ابعاد و زوایا از یکدیگر متمایزند. اصلاً اگر این تمایزها نباشد آن دو یک امر محسوب میشوند و مقایسه بیمعنا و بیفايده خواهد بود. تمایزها موجب میشود مقایسه ممکن گردد و شناخت ما نسبت به همة اطراف مقایسه عمیقتر شود. براي نمونه، انقلاب اسلامی ایران در عصر حاضر، با انقلاب اسلامی رسول خاتم در صدر اسلام، عین یکدیگر نیستند؛ یعنی کاملاً برهم منطبق نیستند، بلکه از حیث رشد علمی و فناوری، منطقة جغرافیایی ظهور انقلاب، فرهنگ حاکم بر مردم، نظامات اجتماعی، و روابط اقتصادی با يکديگر متفاوتند؛ ولی از حیث اهداف و مراحل انقلاب با یکدیگر شباهت دارند: هر دو انقلاب در پی استقرار احکام دین در شئون جامعة انسانی بوده و زمینهسازی برای حیات طیبه را در جامعة بشری آرمان خود قرار دادهاند؛ هر دو انقلاب مراحلی، همچون تبیین معارف انقلاب، براندازی رژیم طاغوت، تأسیس و تثبیت حکومت اسلامی را پشت سر نهادهاند.
روشن است که بررسی وجوه تشابه و تمایز بین این دو انقلاب شناخت محققان را نسبت به هر دو انقلاب عمیقتر میکند؛ بهگونهایکه رخدادهای انقلاب اسلامی صدر اسلام ترجمان حوادث انقلاب اسلامی ایران، و رخدادهای انقلاب اسلامی ایران ترجمان و مفسر ابعاد ناشناختة انقلاب اسلامی صدر اسلام است. به دیگر سخن، سلف ترجمان خلف و خلف ترجمان سلف است و بررسی تطبیقی آنها با یکدیگر ابعاد ناشناختة هریک را برایمان روشن میکند.
جمعبندی
با توجه به توضیحات گذشته، در یک جمعبندی کلی در خصوص امکان تطبیقهای تاریخی، سه دیدگاه «عدم امکان مطلق»، «امکان مطلق»، و «امکان مشروط» مفروض است. طبق دیدگاه نخست، تطبیقهای تاریخی در هر شرایطی غیرممکن و نارواست. طبق دیدگاه دوم، تطبیقهای تاریخی بدون هیچ قید و شرط ممکن و رواست. ولی طبق دیدگاه سوم، تطبیقهای تاریخی نه مطلقاً صحیح و رواست و نه مطلقاً غیرممکن و ناروا، بلکه تطبیق روا شروط و معیارهایی دارد که اگر رعایت شوند روا و عبرتآموز است، و اگر رعایت نشوند ناروا و غیرعبرتآموز خواهند بود.
اکنون جای این پرسش است که براساس دیدگاه سوم، که دیدگاه مختار است، مهمترین معیارهای تطبیقهای تاریخی کدام است؟
قبل از ورود به بحث «معیارهای تطبیق»، باید گفت: معیارها و روشهایی که در علوم انسانی مطرح میشود مانند معیارها و روشهای تحقیق در علوم تجربی، از حیث اصابت به واقع و نیل به نتیجة صحیح، یکسان نیست؛ زيرا در علوم تجربی، ما با ماده بیجان روبهرو هستیم، و بدينروي، احصای عوامل دخیل در یک پدیدة مادی و طبیعی آسانتر از عالم انسانی است؛ زیرا در عالم انسانی، آدمی نقشآفرین است و آدمی لایههای پنهان فراوانی مانند انگیزهها و بینشها و گرایشها در رفتارش نقشآفرین است و این امور همگی باطنی بوده و بعضاً قابل پیشبینی نیز نیست. بدينروي، بعد از کشف شباهتها در تطبیقهای تاریخی، نمیتوان به طور قطعی و یقینی، به اینهمانی یک پدیدة دوران معاصر با پدیدة دوران گذشته حکم کرد؛ ولی با بیان برخی ضابطهها، میتوان فرایند تطبیق را بهگونهای سازماندهی کرد که احتمال دستیابی به عبرتهای معتبر و قابل اعتماد از تاریخ تقویت شود.
معيارهای بايستة تطبيقسنجی
معیارهای تطبیقهای روا و ممکن به دو دستة «معیارهای بایسته» و «معيارهاي شایسته» تقسیم میشوند. مقصود از «معیارهای بایسته» معیارهایی است که رعایت آنها الزامی بوده، شرط لازم تطبیق بهشمار میآیند؛ بهگونهايکه بدون لحاظ کردن آنها، تطبیق نادرست است؛ یعنی شروط لازم عبرتآموزی را ندارد. و مقصود از «معیارهای شایسته» معیارهایی است که رعایت نکردن آنها به صحت تطبیق و نصاب عبرتآموزی آن لطمه نمیزند، ولی عملیات تطبیق و عبرتگیری از تاریخ را سخت میکند. بدينروي، کارکرد معیارهای شایسته این است که فرایند تطبیق و عبرتآموزی را برای خواننده تاریخ تسهیل میکند.
1. اعتبارسنجی اطلاعات و تحليلها
یکی از معیارهای تطبیق تاریخ رصد کردن اعتبار مستندات و تحلیلهای تاریخی است؛ زیرا برخی از تطبیقها به علت عدم اعتبار گزارههای استناد داده شده یا تحلیلهای غلط از حوادث گذشته، نادرست بهشمار میآیند و حتی به جای عبرتآموزی، موجب ایجاد انحراف میگردند. واژة «اعتبار» در لغت، به معنای «آزمودن و متأثر شدن از موعظه» است. برخی از لغویان معتقدند: مفهوم جامع و مشترک معنوی واژة «اعتبار» عبور کردن است. در اینجا، مقصود از «اعتبار گزارهها و تحلیلهای تاریخی» میزان انطباق گزارهها و تحلیلها با واقعیات تاریخی (عالم خارج) است، بهگونهايکه هر قدر میزان انطباق گزارهها و تحلیلها با واقعیت خارجی بیشتر باشد معتبرتر و اعتمادبرانگیزتر خواهد بود.
مورخان برای سنجش اعتبار گزارههای تاریخی، معیارهایی دارند که میتوان آنها را به دو دستة درونمتنی، و برونمتنی تقسیم کرد.
مقصود از «معیارهای درونمتنی» اموری است که در متن گزارهها باید لحاظ شود؛ مانند: هماهنگي داشتن يا هماهنگي نداشتن با عقل، قرآن (درخصوص سیرة معصومان)، سنت مسلم (درخصوص سیرة معصومان)، باورهاي صحيح کلامی (اعتقادات مبرهن و مسلم کلامي)، دستاوردهای مسلم علمي، و سازگاری صدر و ذیل خبر. و مراد از «ملاکهای برونمتنی» اموری است که در اسناد گزارههای تاریخ، باید بررسی گردد؛ مانند: اعتبار سند (از حیث میزان وثاقت راویان، کوتاهی یا طولانی بودن سند، مقطوع یا مرسل بودن)؛ زمان صدور روايت؛ روشني يا پيچيدگي بيان؛ و میزان کثرت یا قلت نقل در منابع.
معیار دیگر «اعتبار اطلاعات از دوران معاصر» است؛ زيرا اگر اطلاعات استناد داده شده از دوران معاصر صحیح و دقیق نباشد، گذشته بر حال بهصورت ناروا تطبیق میشود و موجب گمراهی میگردد. بنابراین، راستیآزمایی اخبار و اطلاعات از حوادث و اشخاص دوران معاصر، که یک مقطع تاریخی بر آن تطبیق میگردد، امر اجتنابناپذیری است.
2. شناسايی وجوه تشابه
همانگونه که گذشت، هدف از «تطبیق تاریخی» عبرت گرفتن از تاریخ است. عبرت گرفتن نیز در گرو احساس شباهت بین حال و گذشته است؛ زیرا در این صورت، مطالعهکنندة تاریخ به این نتیجه میرسد که وضعی که او در آن به سر میبرد پیشتر رخ داده است. در نتیجه، خود و زمانة خود را در آزمایشگاه مقطع مشابه گذشته مطالعه و بررسي ميکند و از تجربیات مقطع مشابه گذشته، برای زمانهاش عبرت میگیرد. بنابراین، عبرت گرفتن از گذشته مشروط به شباهت گذشته با زمان حال است، در نتیجه، نخستین شرط تطبیق وجود شباهت بین مقطع تاریخی گذشته با زمان مطالعهکنندة تاریخ است؛ بهگونهايکه هر قدر احساس شباهت در مطالعهکنندة تاریخ افزایش یابد تطبیق افزونتری انجام داده، عبرت بیشتری میگیرد.
حال ازآنروکه دیدگاهها دربارة اصل مشابهت یا میزان شباهت یک مقطع تاریخی با زمان مطالعهکنندة تاریخ متفاوت است، عبرتگیری از آن مقطع تاریخی امری نسبی است؛ یعنی کسانی که بین آن مقطع تاریخی با زمانهشان شباهت درخوری میبینند بیش از سایران دست به تطبیق زمانة خود با آن مقطع میزنند و در نتیجه، عبرتهای افزونتری میگیرند.
نکتة دیگر اینکه هر قدر وجوه مشابهت یک مقطع تاریخی با زمان مطالعهکنندة تاریخ افزایش یابد دامنه و عمق عبرتآموزی او افزایش خواهد یافت، و برعکس هر قدر میزان مشابهت بین یک مقطع تاریخی با زمان مطالعهکنندة تاریخ کمتر باشد عبرتآموزی محدودتر خواهد شد. بدينروي، اميرمؤمنان علی فلسفة عبرتگیری از تاریخ را مشابهت دو مقطع با یکدیگر ميدانند و عبرت گرفتن از مقاطع تاریخی مشابه زمان حال را توصیه میفرماید: «وَ اعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْيَا لِمَا بَقِيَ مِنْهَا؛ فَإِنَّ بَعْضَهَا يُشْبِهُ بَعْضاً وَ آخِرُهَا لَاحِقٌ بِأَوَّلِهَا؛ وَ كُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِق»؛ از حوادث گذشتة تاریخ، برای آینده عبرت بگیر، که بعضی از حوادث روزگار با یکدیگر همانند بوده، و پایان دنیا به آغازش میپیوندد، و همة آن رفتنی است.
بنابراین، در تطبیق تاریخ، یافتن مقطع تاریخی مشابه زمانة مطالعةکنندة تاریخ امری لازم و ضروری است، و در میان مقاطع تاریخی، مقطعی که شباهت بیشتری با زمانة مطالعهکنندة تاریخ دارد از اولویت افزونتری برای تطبیق برخوردار است. براي نمونه، اگر بخواهیم زمانة انقلاب اسلامی ایران را با یکی از انقلابهای گذشتة تاریخ مقایسه کنيم، در میان سه انقلاب فرانسه در سال 1789م، انقلاب روسیه در اکتبر سال 1917م و انقلاب حضرت رسول خاتم در جزیرةالعرب در سال610م، انقلاب حضرت رسول خاتم در اولویت قرار خواهد گرفت؛ زيرا انقلاب اسلامی ایران از حیث ایدئولوژی، ارزشها، روش و اهداف شباهتهای فراوانی با انقلاب رسول خدا در جزیرةالعرب دارد؛ ولی با انقلاب بورژوایی فرانسه و انقلاب کمونیستی روسیه، هم از حیث مبانی و هم از حیث ایدئولوژی، ارزشها، روش و اهداف تفاوت ماهوی دارد. طبیعی است هر قدر وجوه مشترک افزونتر باشد دامنة تطبیق را گسترش داده، زمینة عبرتآموزی بیشتری فراهم ميسازد.
وقتي موضعگيري شخصيتي از شخصيتهاي امروز با رجلي از رجال صدر اسلام مقايسه ميشود باید وجه شباهت در مقايسه، دقيقاً روشن شود، تا صحت و سقم تطبیق و منصفانه یا غیرمنصفانه بودنش قابل نقد و بررسی باشد، و تشبیه از ابهام بیرون آمده، اثباتپذیر گردد؛ مثلاً اگر اشخاصي شبیه طلحه و زبير و سعدبن ابيوقاص معرفی ميشوند، باید دقيقاً روشن شود در چه جهت، آنها با هم شباهت دارند؛ آيا در ثروتاندوزي و اشرافیگری شبيه يکديگرند؟ يا در پيمانشکني با ولي امر مسلمانان و برپایی جنگ بر ضد ولایت؟ يا گرويدن به تساهل و تسامح ديني؟ در صورت روشن شدن وجه شبه و زاویه مقايسه، ميزان دقت و درستي یا نادرستی اين مقايسه روشن خواهد شد و در صورت، درستی تطبیق جایی برای انکار ـ یا تغافل ـ باقی نميگذارد و زمينة عبرتآموزي از تاريخ مهيا ميگردد.
نکتة حايز اهمیت در یافتن شباهتها، این است که گاه بین یک پدیدة تاریخی و پدیدة دیگر در دوران معاصر، شباهت ظاهری به چشم میخورد؛ ولی وقتی با دقت و تمرکز به آن دو پدیده نگاه میشود، معلوم میگردد که تفاوتهای ماهوی زیادی بین آن دو پدیده وجود دارد که شباهت ظاهری آنها را کاملاً تحتالشعاع قرار میدهد. در نتيجه، باید با روشهای علمی از شباهتهای ظاهری به شباهتهای باطنی دست یافت.
3. گذار از شباهتها و تفاوتهای ظاهری
همانگونه که گذشت، در نگاه نخست، مقاطع تاریخی با یکدیگر و با دوران معاصر شباهتها و تفاوتهای زیادی دارند، ليکن برخی از این وفاق و خلافها ظاهری است، و اگر محقق با استفاده از روشها و فنون علمی از شباهتها و تفاوتهای ظاهری عبور نکرده، به شباهتها و تفاوتهای واقعی نرسد به انحراف و التقاط مبتلا خواهد شد و نتایج غیرقابل قبولی به دست خواهد آورد. مهمترین این روشها عبارت است از:
الف. شناخت انگيزهها و اهداف نقشآفرينان تاريخ
بسیاری از پدیدههای تاریخی و اجتماعی در ظاهر با یکدیگر شباهتهایی دارند؛ ولی وقتی به اهداف و انگیزههای انسانهای نقشآفرین در آن پدیده ژرف مینگریم، میبینیم کاملاً بایکدیگر متمایزند. براي نمونه، آشوبها و انقلابهای ارزشی ضدحکومتها در ظاهرِ دو قیام مردمی شبیه هم هستند، اما تفاوتی که بین انگیزهها و اهداف انقلابیان در آن دو حرکت وجود دارد آنها را از یکدیگر متمایز ميسازد؛ زیرا شورشها مانند شورش «شعبان بیمخ» بر ضد دولت مصدق یک حرکت هرج و مرجطلبانه، غیراخلاقی و غوغاسالارانه و خائنانه محسوب میشود و معارض با مصالح عمومی جامعه است. ولی انقلابهای ارزشی، مانند انقلاب مشروطه ملت ایران به رهبری علمای دینی، انقلابی ارزشی و با انگیزة مبارزه با ظلم و استبداد و استعمار بهشمار میآید.
ب. شناخت گذشتة تاريخی
انسانها نوعاً در یک محیط فکری، فرهنگی و آموزشی و تربیتی خاصی پرورش مییابند و رفتارهای آنان متناسب با همان افکار و ارزشهای آموخته شده در آن محیط است. در نتیجه، توجه به پیشینة تاریخی زندگی افراد و اقوام و جوامع میتواند عامل بصیرتبخش خوبی برای کشف ماهیت واقعی کنشها و واکنشهایشان باشد، و راه عبور از شباهتها و تمایزهای ظاهری را به کشف شباهتها و تمایزهای واقعی هموار سازد.
براي نمونه، در ظاهر، حکومت یزیدبن معاویه شبیه حکومت علی است؛ زیرا هر دو مدعی جانشینی رسول خدا بودند و حکومت خود را «حکومت اسلامی» نامیدند. بنابراین، خودداری امام حسین از بیعت با یزید و قیام آن حضرت نوعي طغیانگری و شورش بر ضد حکومت اسلامی جلوه میکند. ولی اگر پیشینة تاریخی خاندان یزید و رفتار آنان با خاندان رسالت مطالعه و بررسي گردد معلوم میشود یکی در خاندان اموی پرورش یافته بود و خاندانش دشمنی دیرینه با اسلام و حکومت اسلامی داشت و دیگری در خاندان بنیهاشم پرورش یافته و از بنیانگذاران اسلام و حکومت اسلامی بود. افزون بر این، زندگینامة یزید مشحون از فسق و فجور و میمونبازی و شرابخواری و میگساری بود، ولی امام علی و امام حسین کارنامة درخشانی از تقوا و فضیلت و جهاد در راه خدا دارند. بنابراین، باتوجه به پیشینة یزید و امام علی و امام حسین، معلوم میشود شباهت یزید به امام علی امری ادعایی و دروغین بوده، و مخالفت امام حسین با او نهتنها طغیانگری و عصیان بر ضد خلیفة رسول خدا نیست، بلکه عین جهاد در راه احیای دین و سنت رسول خدا است.
ج. مقايسه گفتار با کردار
بازیگران صحنة تاریخ گاه برای معرفی خود به دیگران، شعارهای زیبایی انتخاب میکنند. شاید بین شعارهای دو جریان فکری یا سیاسی در گذشته و حال شباهتهایی وجود داشته باشد و همین امر موجب شود یک جریان باطل با یک جریان حق صرفاً به واسطة شباهتهای ظاهری شعارهایشان شبیه خوانده شوند. در چنین شرایطی، یکی از راههای گذار از شباهت ظاهری به تمایز باطنی، تطبیق شعارها با عملکردهاست؛ زیرا با تطبیق شعارهای آنان با عملکردشان در گذشته و حال، تناقض بین شعارها با رفتارهای جریان باطل و همخوانی شعارها و رفتارهای جریان حق معین میگردد. بنابراین، مقایسة گفتار با کردار گروهها و احزاب و افراد نقشآفرین در پدیدههای اجتماعی و تاریخی میزان خوبی برای سنجش واقعیتدار بودن شباهتهای ظاهری است.
خوارج در حکومت علوی، شعارهای زیبای اصلاحطلبانه سرمیدادند و دم از برپایی حکومت الهی میزدند و حکومت را تنها از آنِ خدا میشمردند. در نگاه نخست، شعارهای اصلاحطلبانة آنان شبیه منطق امام حسین در قیام عاشورا بود؛ زیرا آن حضرت نیز علت قیام خود را طلب اصلاح در امت جدشان اعلان نمودند.
ولی هنگامی که عمل خوارج با کردار امام حسین مقایسه شود، معلوم میگردد شباهت این دو قیام ظاهری است، نه واقعی؛ زیرا هنگامی که خوارج در میدان عمل ظاهر شدند به جنایت و قتل بیگناهان دست زدند، و مردمان بیگناهی همچون عبداللهبن خباب و همسر حاملهاش را به جرم اینکه علی را مسلمان میدانستند، به قتل رساندند. این اعمال نشان داد که شباهت ظاهری قیام خوارج با قیام امام حسین قیامی که رفتارش مصداق «جهاد فی سبیل الله» بود و هیچ ظلمی به کسی نکرد، برای مصلح خواندن آنها کافی نیست، بلکه در پَسِ این وفاق ظاهری، ناهمسانی عمیقی نهفته است.
د. شناخت نتايج و پيامدها
پدیدههای اجتماعی یا عملکرد انسانها در تاریخ، دارای آثار و پیامدهایی است. التفات به این آثار و پیامدها مستورة خوبی برای شناخت ماهیت آن پدیدهها یا اشخاص بهشمار میآید و به تمییز شباهتها و تمایزهای واقعی از شباهتها و تمایزهای ظاهری کمک شایانی میکند.
اسلام و رهبران مکتب اسلام، و مارکسیسم و رهبران مکتب مارکسیسم، هر دو مبارزه با امپریالیسم و نظام فئودالی و سرمایهداری را مطرح کردند. هر دو چندصد میلیون انسان را طی سایان متمادی متوجه خود کرده، به دنبال خود کشاندند. نظامهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی پهنة وسیعی از گیتی را تغییر دادند و در قالب یک مکتب نجاتبخش جلوه کردند. بدينروي، در نگاه اولیه، رهبران و مکاتب مذکور شبیه یکدیگرند، ولی نتایج و پیامدهای این حرکت در تاریخ کاملاً متفاوت بوده است و این خود ما را به تمایز باطنی و اختلاف واقعی آنها میرساند؛ زیرا خلأ معنوی پدید آمده ناشی از انکار خدا و عالم غیب در جوامع کمونیستی و زندگی اشتراکی غیرمنطقی و ستیزهجو با مالکیت فردی و مناسبات اجتماعی بیروح آن، موجب واکنش منفی فطرت بشر نسبت به مارکسیسم و رهبرانش گردید. بدينروي، در نخستین پایتخت فکری و سیاسی خود، یعنی شوروی از درون فروپاشید. ولی اصول و فروع دین اسلام به علت غنا، کمال، و همخوانی با نیازهای فطری بشر، در تاریخ باقی ماند و روزبهروز بر شمار مسلمانان افزوده شده و رهبران راستین مکتب اسلام در تاریخ زنده ماندهاند.
4. ارزيابی دخالت يا عدم دخالت «وجوه تمايز» در «وجوه تشابه»
همانگونه که تشابه دو پدیدة تاریخی شرط لازم تطبیق است، یافتن وجوه تمایز نیز در تطبیق نقش بسزایی دارد؛ زیرا گاه تمایزهای مقاطع تاریخی در عبرتآموزی وجوه تشابه آنها تأثیر بسزایی دارد، بهگونهایکه مانع تطبیق و عبرتآموزی علمی وجه تشابه میشود.
به دیگر سخن، احراز دخالت نداشتن نقاط افتراق در تطبیق نقاط اشتراک شرط تطبیق یک مقطع تاریخی بر مقطع دیگر یا زمان مطالعهکنندة تاریخ بهشمار میآید. براي نمونه، زندگی بسیط و نظامات اجتماعی ساده نيست و حکومت ایرانیان عصر ساسانی نسبت به زمانة ما، مانع عبرتآموزی از تأثیر جاهطلبی دولتمردان ساسانی در زوال ثبات نظام سیاسی و فروپاشی اقتدار ساسانیان نمیشود؛ زیرا بسیط بودن زندگی آنان در جاهطلبیهایشان نقشی نداشت.
معمولاً مقاطع تاریخی عین یکدیگر نیستند و تمایزهایی بین آنها وجود دارد. این تمایزها اگر به گونهای باشند که مانع عبرتگیری از وجوه اشتراک شوند فرایند تطبیق و عبرتآموزی مختل ميگردد، ولی اگر در حدی نباشند که مانع عبرتگرفتن از وجوه اشتراک شوند مشکلی در فرایند عبرتآموزی پدید نخواهند آورد.
تمایزهای ساختاری یکی از مهمترین تمایزهای تأثیرگذار در تطبیق تاریخی است. براي نمونه، ساختار جوامع و نظامهای سیاسی ـ اجتماعی در طول تاریخ، در حال تغییر است. نظامهای سیاسی ـ اجتماعی از سادگی به سوی پیچیدگی میل میکنند. براي نمونه، چند قرن پیش سازمانهای بزرگ بینالمللی، مانند «سازمان ملل»، «دادگاه لاهه»، «سازمان کشورهای غیرمتعهد»، «یونسکو» و مانند آنها وجود نداشت؛ ولی امروز این سازمانها به صورت رسمی و محسوس در جوامع گوناگون تأثیرگذار بوده و نقشهایی آفریدهاند. شش قرن پیش نظامهای حکومتی معمولاً پادشاهی بودند، ولی امروز بيشتر نظامها به صورت دموکراتیک اداره میشوند. در قرن چهاردهم، مسئلة «تفکیک قوا» در حکومتها مطرح نبود، ولی امروزه «تفکیک قوا» یک امر عادی و ضرورت اجتنابناپذیر در حکومتها بهشمار میآید.
ساختارهای جدید به دنبال خود، الزامات جدیدی پدید میآورند که گاه در مقایسة تاریخ گذشته با زمان ما، باید لحاظ شوند، وگرنه مقایسهها علمی نخواهد بود؛ مثلاً، حکومت اسلامی اميرمؤمنان علی و نظام جمهوری اسلامی ایران هر دو یک حکومت ولایی بهشمار میآیند، ليکن این شباهت موجب نمیشود که شیوة حکمرانی یکسانی بین امام علی و ولیفقیه در همة زمینهها توقع داشته باشیم؛ زیرا در زمان امام علی اگر استانداری تخلف میکرد حضرت مستقیماً وارد عمل میشدند و او را عزل یا تنبیه میکردند، ولی در نظام جمهوری اسلامی ایران، یعنی در نظام مردمسالاری دینی، برای ورود مستقیم ولیامر در عزل و نصبها، محدودیتها و سلسلهمراتبی در قانون اساسی وضع شده است. این سخن درست است که ولیفقیه میتواند با حکم حکومتی، استانداری را عزل کند، ولی این اقدام در فرهنگ عمومی جامعه، نوعی بیاعتنایی به نظام مردمسالاری محسوب میشود، و بیتوجهی مکرر به آن ـ مگر در جايي که مصالح مهمتری در بین باشد ـ مطابق مصلحت نیست. بدينروي، ولیفقیه جز در شرایط اضطراری، که مصالح اسلام یا نظام و جامعه اسلامی در خطر قرار میگیرد، دست به چنین اقدامی نمیزند.
پیداست این محدودیتها از ساختار جدید و پیچیدة نظام سیاسی دوران معاصر نشئت میگیرد، و در ساختار نظام بسیط سیاسی عصر حکومت علوی وجود نداشته است. بنابراین، ما نباید به صرف ولایی بودن حکومت علوی و حکومت اسلامی ایران، آن بسط یدی را که از امیرمؤمنان در عزل و نصب استانداران سراغ داریم، در نظام جمهوری اسلامی ایران برای ولیفقیه انتظار داشته باشیم.
تمایز در مقامات و جایگاهها، دومین نوع از انواع تمایزهای تأثیرگذار در تطبیق بهشمار میآید. براي نمونه، بنیانگذار یک نهضت و جانشین او هر دو رهبر نهضت محسوب میشوند و وجه مدیریتی و هدایتگری مشترکی دارند؛ ولی تمایز جایگاه مؤسس یک نهضت با جانشین مؤسس یا امام و نايب امام از امور تأثیرگذار در تطبیق وجه مشترک رهبری جامعة آن دو با یکدیگر است؛ زیرا درست است که هر دو رهبر و پیشوای جامعه هستند، ولی معمولاً اطاعتپذیری از مؤسس نهضت یا امام بیش از اطاعتپذیری از جانشین مؤسس و نايب امام است. بنابراین، مقایسة این دو جایگاه با یکدیگر از حیث نفوذ کلام و بُرش کاری در امت و توقع اقتدار همسانشان در میان امت مقایسهای غیرعلمی بهشمار میآید.
بنابراین، در مقایسة بین رسول خاتم و امام علی و امام خمینی و آیتالله خامنهای ـ مدظله ـ باید به وجوه تمایز جایگاه آنان از حیث نفوذ کلام و مانند آن توجه شود، وگرنه حکم کردن به نفوذ یکسان آنها در میان مردم و امت اسلامی و توقع نفوذ همسانشان امری غیرعلمی است.
5. شناسايی مبانی فکری و نظام ارزشی حاکم بر فرايند تطبيق
جستوجوی وجوه تشابه و ارزیابی دخالت تمایزها در تطبیق، بهطور مستقیم با مبانی اعتقادی و نظام ارزشی مقبول تطبیقکنندة تاریخ مرتبط است. فرض کنید درصدديم عوامل ظهور برخی انحرافات اعتقادی و ارزشی در جامعة اسلامی ایران بعد از جنگ 8 ساله با عراق را در یک فرایند تطبیقی بررسی کنیم. روشن است که تحقیق در این زمینه با مقایسة ایران در آن مقطع با آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم، کاری غیرعلمی و عبث است؛ زیرا مهم در اینجا، معیار تطبیقپذیری اشتراکات اعتقادی و اخلاقی بین دو جامعة ایران و آمریکاست، و بین مبانی اعتقادی و اخلاقی جامعة ایران و آمریکا تباین آشکاری وجود دارد، بهگونهایکه میتوان گفت: هیچ معیار مشترک اساسی بین فرهنگ ایرانی و آمریکایی وجود ندارد. مفهوم «انحراف» در دو جامعة مذکور نیز کاملاً متفاوت است. در نتیجه، به علت نبود شباهت و فقدان وحدت مبانی عقیدتی و اخلاقی، ملاک تطبیقپذیری بین این دو جامعه يکسان نيست.
اختلاف در مبانی اعتقادی و نظام ارزشی در واژههای بهظاهر مشترک در دو فرهنگ، تمایز معنایی ایجاد میکند و این امر در تعیین مصادیق واژة مذکور تأثیر درخوری میگذارد. براي نمونه، تعیین مصادیق مشابه «فتنه» در تاریخ، مبتنی بر تعریفی است که محقق تاریخ از مفهوم «فتنه» در منظومة فکری و معرفتی خود دارد. شاید در نظام فکری و ارزشی غیردینی «فتنة سیاسی» را به مطلق اعتراض و شورش بر ضد وضع نظام حاکم تعریف کنند و بدينروي، برخی شورش مسلمانان صدر اسلام بر ضد حکومت عثمان را مصداق «فتنة سیاسی» میشمارند و امثال امیرمؤمنان و مالک اشتر و عمار یاسر را از سران فتنه معرفی میکنند.
اما در تفکر اسلامی، «فتنه» به حادثهای اطلاق میشود که در آن حق و باطل با یکدیگر درآمیزد و نتیجة آن فریب خوردن برخی از مردم و گمراه شدن آنان از مسیر حق باشد، چه در قالب شورش بر ضد نظام حاکم باشد و چه در قالب همراهی با مخالفان نظام حاکم.
بنا بر این تعریف، شورشی که برپایة حق و با هدفی ارزشمند آغاز میشود «فتنه» نیست، بلکه انقلاب و نهضتی ارزشی است و بار مثبت دارد. ولی شورشی که در اثر فریب خوردن از شعارهای بهظاهر زیبای عناصر جاهطلب پديد ميآيد که حق و باطل را در هم میآمیزند، «فتنه» خوانده میشود. با توجه به توضیحات مزبور، نمیتوان جنگ جمل و شورش بر ضد عثمان را دو مصداق مشابه «فتنه» خواند؛ زیرا هریک در مکتب خاصی «فتنه» معرفی میشود، ولی در مکتب دیگر «فتنه» بهشمار نمیآید. براساس تعریف اول، که هر شورشی بر ضد نظام حاکم «فتنه» محسوب میشود شورش بر ضد حکومت عثمان و شورش بر ضد حکومت علی در جنگ جمل هر دو فتنة آشکار بهشمار میآیند، ولی براساس مبانی فکری امام علی قیام و شورشی که با فریب دادن مردم بهوجود آید، مانند جنگ جمل که به بهانة دروغ انتقامگیری از خون عثمان بر ضد امام علی برپا گردید، «فتنه» خوانده میشود. در این صورت، قیام مردم برضد عثمان فتنه محسوب نمیشود؛ زیرا آن قیام، قیام مردم به تنگ آمده از ظلم و فساد دستگاه حکومتی عثمان بود. در نتیجه، نهضتي حقطلبانه و برای رفع ظلم بود، و چنین نهضتی فتنه نیست، بلکه قیام به حق است.
در نتیجه، طبق مبانی فکري اسلامی، تطبیق فتنة منافقان (سازمان مجاهدین خلق) بر ضد نظام جمهوری اسلامی ایران یا فتنهگران در انتخابات ریاست جمهوری در سال 1388، بر شورش مسلمانان بر ضد حکومت عثمان درصدر اسلام، تطبیقی غیرعلمی و نادرست است، ولی تطبیق آن بر فتنة شورشیان هوادار طلحه و زبیر بر ضد امام علی پس از انتخاب ايشان به عنوان خلیفة مسلمانان، تطبیقی علمی و دقیق است.
بنابراین، توجه به مبانی فکری و ارزشی انسان در تشخیص مصادیق مشابه تاریخی نقش بسزایی دارد. هر دستگاه فکری و ارزشی تعریف خاصی از مفاهیم منطبق بر حوادث اجتماعی و تاریخی دارد. هریک از این تعریفها موجب میشود تا مورخ مصادیق خاصی را به عنوان موارد مشابه مفهوم ذيربط تشخیص دهد و بین آنها مقایسه کند. پس توجه به مبانی فکری و مفهومشناسی در صحت و سقم تطبیق نقش تعیینکنندهای دارد.
6. تعيين تقريبی ميزان انطباق
قاعدة دیگری که باید در تطبیق تاریخ رعایت شود این است که شباهت نيز درجاتي دارد. گاهي شدت شباهت بين دو پديده زياد است و گاهي متوسط و يا کم. مورخی که درصدد نگارش تطبیق تاریخ است، باید درجه و شدت و ضعف شباهت را نیز معین کند تا مبتلا به بیانصافی و افراط و تفریط در تطبیق نگردد. براي نمونه، وقتی میگوییم: فلان جریان از حیث التقاط فکری، تحجر، تهور و روحیة تکفیری ـ مانند خوارج در حکومت امام علی ـ است، شاید برخی گمان کنند همان برخورد سختی را که امام علی در جنگ نهروان با خوارج داشت، بايد با جریان موردنظر داشت؛ یعنی باید با آنها جنگید و آنان را به قتل رساند، و حال آنکه خوارج در مراحل نخست پیدایش، رشد و نمو، تنها یک گروه فشار اجتماعی دارای التقاط فکری و تهوّر رفتاری بهشمار میآمدند؛ ليکن به مرور زمان، به یک گروه آشوبگر تکفیری و جنایتکار تبدیل شدند که مرتکب گناه کبیره را کافر میشمردند و جان مسلمانانی را که به زعمشان مرتکب گناه کبیره شده بودند، محترم نمیشمردند و خونشان را میریختند.
امیرمؤمنان در مراحل نخست، با آنان برخورد نظامی نکردند، بلکه با صبر و مدارا و گفتوگوی روشنگرانه سعی نمودند بر بصیرت دینیشان بیفزایند و آنان را از برداشتهای غلط از دین برهاند؛ ولی زمانی که آنان چند تن از مسلمانان بیگناه را به جرم مسلمان دانستن آن حضرت به قتل رساندند، و بدین وسیله، به آن حضرت اعلان جنگ نمودند، آن حضرت به عزم درگیری با آنان راهی نهروان شدند. بعد از روبهرو شدن با آنان، باز هم با آنها بحث و گفتوگو کردند تا آنها را هدایت کنند؛ حتي هزاران تن از آنها را از خارجیگری نجات دادند و سپس با بقیه جنگيدند.
بنابراین، خوارج در مسیر انحراف، درجاتی را طی کردند و امیرمؤمنان در درجة نخست، با آنان مثل درجة آخر معامله نکردند. برخورد حضرت با آنان در مراحل نخست، از استدلال و روشنگری و جدال احسن آغاز شد، و در مرحلة نهایی، به جنگ ختم گردید.
با توجه به مطالب فوق، اگر کسي بدون تعیین تقریبی درجة انطباق خوارج بر جریانی از جریانهای معاصر خویش، آنها را یکی بخواند، تطبیق غیرعلمی و نادرستی انجام داده است؛ زیرا خوارج در گام نخست، با خوارج در گام نهایی از یکدیگر متمایز بودند. بدينروي، تعیین میزان شباهت موجب جلوگیری از اشتباه در تطبیق میشود؛ ولی ازآنروکه تعیین دقیق میزان شباهت کار دشواري است، تعیین تقریبی میزان انطباق امری متوقع و ضروری است.
معيارهای شايستة تطبيقسنجی
پیشتر بیان شد که مقصود از معیارهای شایسته، تطبیق تاریخ روشهای آسانسازی عبرتآموزی برای مطالعهکنندگان تاریخ است. گرچه فقدان معیارهای شایسته در صورت وجود معیارهای بایسته به علمیت و صحت تطبیق آسیب نمیرساند، ولی وجود آنها بسترساز عبرتآموزی بهشمار میآید و فرایند تطبیق را تسهیل مینماید.
1. طرح بحث در قالب فراگير
یکی از راههای آسانسازی تطبیق تاریخ و تسهیلکنندة عبرتآموزی از تاریخ، نقل تاریخ در قالبهای فراگیر مانند جریانشناسی است. در این روش، محقق گروههای گذشته را از حیث مبانی فکری و رفتار عملی و ربط بین آنها مطالعه و بررسي ميکند و بدون برجسته کردن نام اشخاص و حوادث حاشیهای و جزئینگری شاخصههای اصلی جریانهای منظور خود را معرفی میکند و بدینسان، زمینة انطباق شاخصههای فکری و رفتاری آنان با جریانهای معاصر مشابه را برای خواننده آسان ميسازد.
در این روش، تعیین شاخصههای فکری و رفتاری جریانهای گذشته تأثیر بسزايي بر تسهیل تطبیق جریانهای معاصر دارد؛ زیرا خوانندة تاریخ با توجه به شاخصههای فکری و رفتاری جریانهای گذشته بهصورت آسانتر میتواند جریانهای مشابه را شناسایی کند.
قابل ذکر است که شناخت جريانهاي فرهنگي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي بدون شناسايي ريشههاي فکري آنها ميسر نميگردد؛ زيرا هر رفتاري از مجموعه مباني فکرياي نشئت ميگيرد که بدون دستيابي به آن مباني، بهدرستي قابل شناسايي و تحليل نخواهد بود. در نتيجه، براي شناخت هر جريان، ناگزير بايد مباني فکري و جلوههاي رفتاري آن، با هم بررسي شود. در غير اين صورت، جريان بهطور صحيح شناخته نخواهد شد. در جريانشناسي، بايد در پي کشف رابطة بين ايده و عمل بود، و بصيرتافزايي سياسي، فرهنگي و اجتماعي درگرو کشف اين رابطه، منجر به بصيرتافزايي خواهد شد.
2. انتخاب واژگان مشترک
هرگاه ادبيات فرهنگي و سياسي خاصي در جوامع حاکم ميشود، از واژگان جدیدی برای جریانهای مشابه گذشته استفاده ميگردد. در چنین شرایطی، اگر صرفاً از نظام واژگانی مطرح در ادبیات گذشته برای تبیین تاریخ استفاده کنیم، شنوندگان بهرة چندانی از این تبیین تاریخی نخواهند برد؛ زیرا نامها و نشانههای تاریخی برای آنها نامأنوس است و چهبسا قدرت تحلیل حوادث گذشته و یافتن شاخصههای جریانهای پیشین و مشابهیابی از جریانهای معاصر را نداشته باشند. بدينروي، فرایند تطبیق تاریخ بر زمان حاضر برای آنان دشوار میشود و عبرتآموزی از تاریخ میسر نخواهد شد.
ازاینرو، به نظر بايد در نامگذاري جريانهاي پيشين مشابه با جريانهاي پسين تحول ایجاد کرد و با لحاظ ادبيات جديد و تشخيص شاخصههای مشترک جريانهاي گذشته و حال، در کنار نامهای تاریخی، نام و عنوانهاي جدیدی برای آنها انتخاب کرد، وگرنه مطالعة تاریخ مایة عبرت درخور توجهي نخواهد شد. براي نمونه، در فرایند تطبیق تاریخ انقلاب رسول خدا در صدر اسلام، با انقلاب اسلامی ایران در زمان حاضر، باید در نامگذاري جريانهاي صدر اسلام از واژگان مأنوس و متناسب با ادبيات حاکم بر انقلاب اسلامي ايران استفاده کرد؛ یعنی در کنار استفاده از واژگانی همچون «مهاجران، انصار، بنيهاشم، بنياميه، علوي و عثماني»، باید از واژگان جديدي استفاده کرد که ازيکسو، در فضاي تاريخ صدر اسلام قابل فهم بوده و مصداق حقیقی داشته باشند، و از سوي ديگر، در فضاي فرهنگی انقلاب اسلامي ايران مصداقي آشکار و مأنوس داشته باشند.
باید در کنار نامهای انشعابهاي صدر اسلام از نظام واژگانی جدید برای نامگذاری آنها استفاده کرد؛ مثلاً، بنیامیه به «جریان زرسالار برانداز»، خوارج به «جریان متحجر آشوبگر»، اصحاب سقیفه به «جریان خواص تجدیدنظرطلب»، ناکثین به «جریان صدارتطلب بیعتشکن» توصیف شوند، تا تطبیق آنها بر جریانهای مشابه معاصر، برای خواننده آسان شود و فرایند عبرتآموزی محقق گردد.
نتيجهگيری
1. مطالعات تاریخی به انواع معروفی همچون تاریخ فلسفة نظری، تاریخ نقلی و تاريخ تحلیلی تقسیم میشود؛ ليکن غیر از انواع معروف مذکور، دو نوع مطالعة تاریخی وجود دارد که کاربرد ویژه و مهمی دارند. یکی از آنها «تاریخ تطبیقی» با هدف کشف قوانین حاکم بر تاریخ، و دیگری «تطبیق تاریخی» با هدف عبرتآموزی از تاریخ است.
2. در خصوص امکان تطبیقهای تاریخی، سه دیدگاه «عدم امکان مطلق»، «امکان مطلق» و «امکان مشروط» مفروض است. طبق دیدگاه نخست، تطبیقهای تاریخی در هر شرایطی غیرممکن و نارواست.
3. طبق دیدگاه دوم، تطبیقهای تاریخی بدون هیچ قید و شرط ممکن و رواست. ولی طبق دیدگاه سوم، تطبیقهای تاریخی، نه مطلقاً صحیح و رواست و نه مطلقاً غیرممکن و ناروا، بلکه تطبیق روا شروط و معیارهایی دارد که اگر رعایت شوند روا و عبرتآموز است، و اگر رعایت نشوند ناروا و غیر عبرتآموز است.
4. فطرت یا ذاتیات مشترک انسانها به عنوان عنصر نقشآفرین در تحولات تاریخی، سنتهای مشترک الهی حاکم بر حرکت تاریخ و عنصر عبرتآموزی تاریخ مهمترین دلایل امکان تطبیق در مطالعات تاریخی است.
5. مطالعات تطبیقی و تطبیق یک مقطع تاریخی بر مقطع تاریخی دیگر یا دوران معاصر اگر بر اساس قاعده و روش علمی نباشد موجب سوءاستفاده از تاریخ و گمراهی جامعه خواهد شد. در نتیجه، تبیین معیارهای تطبیق روا از تطبیق ناروا در تاریخ امری لازم و ضروری است.
6. معیارهای علمی تطبیق معتبر به دو دسته «معیارهای بایسته» و «معيارهاي شایسته» تقسیم میشوند. «معیارهای بایسته» ملاکهایی هستند که بدون لحاظ آنها، تطبیق ناروا و غیرعلمی و حتی گمراهکننده است، ولی «معیارهای شایسته» معیارهایی است که فرایند کشف قوانین حاکم بر حرکت تاریخ و عبرتآموزی از آن را تسهیل میکند.
7. اعتبارسنجی گزارهها و تحلیلهای تاریخی، تعیین وجه شبه، گذار از شباهتها و تمایزهای ظاهری به شباهتها و تمایزهای باطنی، ارزیابی تأثیر یا عدم تأثیر وجوه تمایز در وجوه تشابه، شناخت مبانی فکری و نظام ارزشی حاکم بر فرایند تطبیق، و تعیین تقریبی درجه انطباق، شش مرحلة مهم برای تکوین فرایند تطبیق معتبر و مهمترین شروط و معیارهای تطبیق روا بهشمار میآیند؛ بهگونهايکه بدون رعایت آنها، تطبیق غیرمعتبر و نارواست.
طرح بحث در قالب فراگیر و ناظر به همه اطراف تطبیق، انتخاب واژگان مشترک بین همة اطراف مقایسه و یافتن مصادیق حقیقی مشترک برای آنها در مقاطع منطبَق و منطبَق علیه جزو مراحل تسهیلکننده تطبیق تاریخی هستند و بستر عبرتآموزی را مهیا میکنند.
- نهجالبلاغه، تحقيق سيد رضي، قم، هجرت، 1405ق.
- ابناعثم، احمد، کتاب الفتوح، تحقيق علي شيري، بيروت، دار الاضواء، 1411ق.
- ابنخلدون، عبدالرحمنبن محمد، تاريخ ابن خلدون: المسمي کتاب العبر و ديوان المبتداء و الخبر في ايام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوي السلطان، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1413ق.
- اسلامپور، حسن، خودآموز مقدمات پژوهش، تهران و قم، سمت و مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1392.
- آئینهوند، صادق، علم تاریخ درگستره تمدن اسلامی، چ دوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1387.
- بلک، جرمی و م. مک رایل، دونالد، مطالعه تاریخ، ترجمة محمدتقی ایمانپور، مشهد، دانشگاه فردوسی مشهد، 1390.
- بیهقی، علیبن زید (ابنفندق)، تاریخ بیهق، تصحیح احمد بهمنیار، چ سوم، بیجا، کتابفروشی فروغی، 1361.
- توين بي، آرنولد، فلسفه نوين تاريخ، ترجمه و تلخيص بهاءالدين پازارگاد، تهران، کتابفروشي فروغي، 2536.
- حافظ ابرو، عبداللهبن لطف الله، جغرافياي حافظ ابرو (مشتمل بر جغرافياي تاريخي ديار عرب، مغرب، اندلس، مصر و شام)، تصحيح صادق سجادي و علي آلداود، تهران، بنيان و دفتر نشر ميراث مکتوب، ۱۳۷۵.
- دورکیم، امیل، قواعد روش جامعهشناسی، ترجمة علیمحمد کاردان، چ هشتم، تهران، دانشگاه تهران، 1387.
- راغب اصفهانى، حسينبن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، تصحيح صفوان عدنان داوودى، بيروت، دارالقلم، 1412ق.
- زاهدی، سعید و مهدي فاطمی، در میدان انقلاب (روایتی مختصر از سه انقلاب بزرگ تاریخ؛ فرانسه، روسیه، ایران)، قم، معارف، 1393.
- زرينكوب، عبدالحسين، تاريخ در ترازو، چ چهارم، تهران، اميركبير، 1375.
- ساروخانی، باقر، روشهای تحقیق در علوم اجتماعی، ج 2 (بینشها و فنون)، چ ششم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1385.
- ساعی، علی، روش تحقیق در علوم اجتماعی(با رهیافت عقلانیت انتقادی)، چ دوم، تهران، سمت، 1387.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، جامعة مدرسين، 1417ق.
- طبري، محمدبنجرير، تاريخ الأمم و الملوک، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ط الثانيه، بيروت، دار التراث، 1387ق.
- فيومي، احمدبن محمد، المصباح المنير فی غریب الشرح الکبیر، قم، دارالهجره، 1405ق.
- قراملکی، احد فرامرز، اصول و فنون پژوهش در گستره دینپژوهی، قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه، 1383.
- ـــــ ، روششناسی مطالعات دینی(تحریری نو)، چ پنجم، مشهد، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، 1388.
- کافی، مجید، جامعهشناسی تاریخی(مفاهیم، نظریه ها، نقد و بررسی)، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1393.
- کينگ، ساموئل، جامعهشناسي، ترجمة مشفق همداني، چ پنجم، تهران، اميركبير، 1353.
- كلينى، محمدبن يعقوب، الكافي، تصحيح علياكبر غفارى و محمد آخوندي، چ چهارم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1407ق.
- گروهی از تاریخپژوهان تاریخ قیام و مقتل جامع سید الشهداء، زیرنظر مهدي پيشوايي، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1389.
- مارکس، کارل، فقر فلسفه، ترجمه و نشر سازمان چريکهاي فدايي خلق، بيجا، بينا، بيتا.
- المبرد، محمدبن يزيد، الکامل، تحقيق عبدالحميد هنداوي، بيروت، دارالکتب العلميه، 1419ق.
- مصطفوي، حسن، التحقيق في کلمات القرآن الکريم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1386.
- موسوی خمينى، روح الله، شرح چهل حديث(اربعين حديث)، چ بيستم، تهران، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1387.
- وبر، ماکس، روششناسی علوم اجتماعی، ترجمة حسن چاوشیان، تهران، نشر مرکز، چاپ سوم، 1378ش.
- يعقوبي، احمدبن ابييعقوب، تاریخ یعقوبی، بیروت، دار صادر، بیتا.