شیوههای برخورد ائمهی اطهار علیها السلام با گرایشهای صوفیانه
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
شکلگیری گرایشها و رفتارهای صوفیانه در جامعۀ اسلامی، از مسائل بحثبرانگیز و پرچالش در فرهنگ و تمدن اسلامی است که از گذشته تا کنون، مواضع و دیدگاههای مختلفی را برانگیخته است. جریان تصوف، یک بعد فکری و معرفتی دارد، که نوعاً از آن با عنوان «عرفان» (کشف حقیقت بهصورت شهودی و حضوری) یاد میشود و هدف نهایی تصوف نیز این بعد است؛ و یک نمود رفتاری و اجتماعی دارد، که نوعاً از آن با عنوان «تصوف»، «طریقتهای تصوف» و «سیر و سلوک» (راه و مسیر رسیدن به حقیقت) یاد میشود و تودۀ مردم تصوف را بیشتر با این بعد رفتاری و اجتماعیاش میشناسند؛ اما بههرحال، تصوف همچون بسیاری از جریانها و مکتبهای فکری اسلامی، در گذر زمان و در موقعیتهای جغرافیایی و فرهنگی مختلف و در تعامل با اندیشهها و فرهنگهای گوناگون، چه از نظر فکری و معرفتی و چه از نظر رفتاری و سیر و سلوک، دچار تحولات و تطورات و انشعابات و طریقتهای گوناگونی شده است؛ بهطوریکه امروزه برخی شعب تصوف و عرفان، تنها از نظر اسمی و در تقسیمبندی علوم و حوزههای فکری، در زمرۀ جریان تصوف قرار میگیرند؛ ولی از نظر محتوا فاصلۀ زیادی با اصول و مبانی جریان کلی تصوف دارند که طبعاً مشمول قضاوتهای صادره دربارۀ جریان کلی تصوف نیستند.
نکتۀ دیگر این است که موضع ائمه در برابر جریان تصوف، هرگز بهمعنای نفی سیر و سلوک صحیح و معرفت کشفی و شهودی از مسیر تقوا و طهارت روح و اخلاص نیست؛ بلکه تأسیس این مسیر پابهپای مسیر «تعلیم و تعلم علم حصولی» توسط شارع مقدس، بهوضوح در کتاب و سنت مشهود است.
اما واقعیت این است که صوفیه بهرغم ادعای پیوستگی و وابستگی عمیق به اندیشههای اسلامی و عمل به تعالیم دینی، رفتار و مشیای متفاوت با زندگی پیامبر، ائمه، صحابه و تابعین داشتهاند. مطالعۀ رفتار، منش، افکار و اندیشه و تعامل اجتماعی متصوفه نشان میدهد که این اندیشه و منش و رفتارها با آنچه در صدر اسلام از افکار و رفتار رهبران دینی مشهود بوده، کاملاً متفاوت است. با نگاهی به تاریخ صدر اسلام روشن میشود که زهد رهبران دینی و نیز رفتار مورد تأیید آنان، زهدی معتدل بوده است، نه زهد افراطی که در زمانهای بعدی باعث پیدایش جماعتی از مسلمین بهنام صوفیه شد.
زهد معتدل، بعدها بهویژه پس از شکاف و اختلافی که در پی کشته شدن عثمان به وجود آمد و موجب چنددستگی بین مسلمانان و ظهور فرقههای فکری مختلف در جامعه شد، رفتهرفته حالت افراطی به خود گرفت. از سوی دیگر، آرمانهای صوفیانه با گسترش مرزهای اسلامی در جوامع و تمدنهای دیگر، از اثرپذیری اندیشهها و فرهنگهای سایر ملل غیراسلامی بینصیب نماند و از آنها کموبیش اثر پذیرفت. از این زمان به بعد با افزایش غنایمی که به دست مسلمانان افتاد، گرایش به دنیاطلبی در مسلمانان غلبه یافت؛ اما عدهای معدود از مسلمانان به نیت یا بهنام مراقبت از دین خود، از خود رفتاری متفاوت نشان دادند. آنان افراد زاهد و عابدی بودند که این عمل آنها را میتوان واکنشی به گرایش جامعه به دنیاطلبی و اعتراض به رفتار حکومت و تلاش برای آلوده نشدن به گناه و مخالفت با کسانی بهشمار آورد که برخلاف تعالیم پیامبر در جامعه بدعت بهوجود آوردند.
با توجه به نکات فوق، گفتنی است که موضوع و مسئلۀ این پژوهش، بررسی «شیوههای برخورد انکاری و اعتراضی ائمه در برابر جریان کلی تصوف، و به عبارت دیگر، در برابر گرایشهای صوفیانه» است که منظور، اعم از آن مراحلی است که تصوف شکل رسمی و صنفی و فرقهای به خود گرفت یا پیش از آن، که در واقع در مراحل نخستین و آغازین این حرکت در عصر ائمه است؛ از جمله در عصر امام علی و از سوی افرادی همچون حسن بصری؛ جریان فکری و رفتاریای که از عصر ائمه تا کنون با نوسانات و قبض و بسطهایی، تداوم داشته است.
نوع و شیوۀ رفتار اهلبیت بهعنوان ثقل اصغر و مفسرین قرآن با این آرمانها، از یک نگاه درونی برای امروز جامعۀ اسلامی که از سوی افرادی با این گرایشها روبهرو شده است و از نگاه بیرونی که اسلام را با دیدگاهی یکجانبه مخالف پیشرفت اینجهانی بشر معرفی میکند، بسیار راهگشاست.
گفتنی است که از گذشته تا کنون تألیفات و تحقیقات زیادی در نقد جریان تصوف صورت گرفته که اکثر قریب به اتفاق آنها به نقد محتوایی جریان تصوف پرداختهاند و تنها یک مورد جناب آقای داوود الهامی به نقد تصوف از منظر ائمه پرداخته و در این زمینه به نقل روایات بسنده کرده و به تحلیل شیوههای برخورد ائمه نپرداخته و طبعاً جای آن خالی است؛ بنابراین مقالة پیشرو در این زمینه دارای نوآوری و امتیاز است.
1. نمادهای انديشههاي صوفيانه
مضمون و محتوای اصلی اندیشههای صوفیانه، پرهیز و اعراض از همه چیز، جز خداوند متعال است. در این زمینه ضرورت دارد به نگرههای اصلی این اندیشهها، و به عبارت دیگر، خطوط اصلی آن پرداخته شود.
اموری همچون ترک دنیا، عزلت، ریاضت نفس، فقر و گرسنگی، از جمله نمادهای اصلی زهد محسوب میشوند. از مجموع این عوامل بهطورکلی میتوان با عنوان زهد یا ریاضت نیز یاد کرد؛ زیرا ریاضت واداشتن نفس به کارهای سخت است و هریک از این نمادها، ریاضاتی است که بر نفس تحمیل میشود. در این میان، شاید مهمترین و کاملترین این نمادها، همان زهد باشد.
1ـ1. زهد
زهد را لغویون بیرغبتی به چیزی و قانع بودن به مقدار کمِ آن تعریف کردهاند. زهد در اصطلاح زهاد، دشمن داشتن دنیا و روی گرداندن از آن است و بعضی گفتهاند: ترک دنیا برای راحتی آخرت است.
2ـ1. ترک دنيا
از نظر اسلام، هر آنچه آدمی را برای لحظهای از یاد حق غافل کند، مذموم است. همچنین کاملترین معنای زهد، اعراض از هر آن چیزی است که سبب فراموشی یاد حق شود؛ از آن جمله، دنیا و اموراتش است که مانع و حائلی در راه توجه به حق محسوب میگردد. لذا بررسی مفهوم دنیا در نزد عرفا بهعنوان یکی از موانع در راه توجه و وصول به حق، ضروری است.
هریک از زهاد در سخن به نکوهش دنیا پرداخته و در عمل به پرهیز و اعراض از آن همت گماشتهاند. مالکبن دینار در توصیف و تمثیلی از ظاهر زیبای دنیا، آن را به ماری خوش خطوخال تعبیر کرده که پشت نرم و فریبندۀ آن سبب توجه و لمس آن میشود؛ درحالیکه درون آن سرشار از سمی مهلک است. به بیان مالک، تنها کودکان با دستانشان با مار بازی میکنند؛ اما عاقلان با آگاهی از حقیقت وجودش، از آن دوری میگزینند. افزونبراین، مالک از دنیا به سحارهای تعبیر کرده که دلهای عالم را مسخر خود گردانیده است.
یحییبنمعاذ رازی دنیا را به عروسی شبیه کرده که جویندۀ او مشاطۀ اوست و زاهد دنیا مانند کسی است که روی وی را سیاه میکند و موی وی میکَند و جامهاش میدرد؛ اما عارف به خداوند مشغول میشود و اصلاً به وی نمینگرد. وی همچنین از امور دنیوی همچون دینار و درهم، به کژدم تعبیر نموده، توصیه میکند به آن دست نزنیم که زهر آن مایۀ هلاک است.
جنید بغدادی از موانع وصول به حق، به دریا تعبیر ميکند که تا بنده آن را قطع نکند، به حق نمیرسد و یکی از موانع را دنیا دانسته و کشتی گذر از آن را زهد و پرهیز خوانده است.
1ـ2ـ1. دعوت به ترک دنيا
بهطور طبیعی، زهاد با چنین اوصاف نکوهیدهای از دنیا، پرهیز و دوری از آن را سرلوحۀ اصلی تعالیم خویش قرار میدادند. ازاینرو، میتوان گفت که دعوت آنان به اعراض و رویگردانی از دنیا، معلول همان نگرش منفی ایشان به دنیا بوده است.
یحییبنمعاذ با این بیان که خردمند و عاقل کسی است که ترک دنیا کند، پیش از آنکه ترک آن کند، به دوری از دنیا فرامیخواند.
در مجموع میتوان اظهار داشت که نکتۀ مشترک در میان تمام زهاد در باب دنیا، چه در اندیشه و چه در عمل، مبنی بر ترک و دوری از آن بوده است که هریک از آنان بهگونهای متفاوت به این مهم پرداختهاند. این موضع زهاد نسبت به دنیا، در نهایت به پیدایش گرایش به عزلت یا گوشهنشینی در طریقت ایشان در طول دورههای مختلف انجامید؛ ازاینرو، در ادامه، این گرایش بحث خواهد شد.
3ـ1. عزلت
عزلت و گوشهنشینی ممکن است با لوازمی چون انزوا، تشکیل ندادن خانواده، قبول نکردن مسئولیتهای سیاسی، و زندگی قَلندرانۀ توام با سیاحت باشد. این تنهایی و عزلت، بیشتر در جنبۀ عدم اختلاط و آمیزش با عموم مردم متبلور میشود.
نگرش بدبینانۀ زهاد به دنیا، عاملی مؤثر در ترویج و تقویت روحیۀ عزلت و گوشهنشینی بهعنوان یکی از روشهای اصلی خودسازی بهشمار میرود. آنان در راه توجیه این اصل، به آیات و احادیثی چند از انبیا و بزرگان دین استناد جستهاند؛ مواردی چون آیۀ مربوط به میقات حضرت موسی که چهل شبانهروز طعام و شراب را ترک کرد و به عبادت و مکالمه با حقتعالی مشغول شد: «و با موسی سی شب وعده و قرار نهادیم؛ چون پایان یافت، ده شب دیگر بر آن افزودیم». ازآنجاکه حضرت موسی شایستگی مکالمات الهی را از طریق چهل روز عزلت و امساک از طعام دریافت داشت، اهل تصوف نیز بر آن رفتهاند که طالبان حق را در این مسیر، تمسک به عزلت و خلوت واجب و ضروری است.
شقیق بلخی اصل عبادت را عزلت میدانست؛ چنانکه وی عبادت را ده جزء میشمرد که نه جزء آن را گریختن از خلق یا عزلت و یک جزء دیگر را خاموشی تلقی میکرد. بشر حافی که عزلت را بر صحبت ترجیح میداد، معتقد بود: «حلاوت آخرت نیابد، آنکه دوست دارد مردمان او را بشناسند». فضیل عیاض برای پرهیز از ریا، عزلت را ترجیح میداد و همانند داود طایی دوست میداشت که بیمار شود تا مکلف به ادای نماز جماعت نشود و به دیدار خلق نایل نگردد. وی از شبی که با سفیان ثوری در حال صحبت به بیداری گذرانید، به بدی یاد میکرد؛ زیرا سبب غفلت آنان از یاد خداوند شده بود. او در طریق عزلت چنان پیش رفته بود که حتی ترجیح میداد کسی بر وی سلام نکند و در بیماری به عیادتش نرود. وی همچنین از فرط خوف از تفرقه، شب را به روز ترجیح میداد؛ زیرا خلق را مخلّ جمع و موجب تفرقۀ خود میدانست.
4ـ1. رياضت و تزکيه نفس
ریاضت در لغت عبارت است از تحمل رنج و تعب برای تهذیب نفس و تربیت خود و دیگری، تمرین، ممارست، کوشش، سعی، و گوشهنشینی توأم با عبادت و کفّ نفس.
از مهمترین عناصر رهبانیت، ریاضت است. ریاضت، محدود کردن غرایز و مبارزه با نفس حیوانی و شهوات آن و بهطورکلی مبارزه با همۀ محرکات «خود» یا «من» است. ریاضت از بعد روانشناسی عبارت است از: زیادهروی در رام ساختن «محرکات خودی» و غرایز حیاتی که نظارت بر آنها بر عهدۀ «فرا من» یا « فرا خویشتن» است. بعضی تحریمهایی که مرتاض و زاهد بر خود تحمیل میکند، مبتنی بر دستورهای شرعی است و برخی هم محدودیتهای اختیاری بر محرکات نفس و مقتضیات و حوائج و حس مال و جاه و نشاط است. آگاهی ما از احوال زهاد از طریق تذکرهنویسان گواه آن است که آنان در مخالفت با نفس برای تنبیه و تربیت آن، تا به آن حد پیش رفتهاند که حتی امور مباح را نیز بر خود حرام کرده بودند و ترک مشتهیات را توصیه میکردند.
ریاضت هریک از زهاد به تناسب موقعیت و علایق روحیشان، با یکدیگر تفاوت داشته است. در اینجا به نمونههایی اشاره میشود. نخست، ریاضت و مجاهدۀ عرفا را از حیث محرومیت نفس از خوردن نعمات مادی و دنیوی ذکر میکنیم که امری شایع و گسترده در میان بیشتر عرفا و زهاد بوده است.
رابعۀ عدویه دوازده سال در بصره ـ که خرما هیچ ارزشی نداشت ـ خرما میل داشته و نخورده است. مالک دینار چهل سال به نفس خود وعدۀ خرما داد. خوردن خرما را مشروط به یک هفته روزه کرد. بعد از ادای آن به مسجد رفت تا خرما بخورد. کودکی او را جهود خواند؛ مردم قصد زدن وی را کردند؛ اما دیدند مالک است؛ از وی عذر خواستند. مالک گفت: الهی! خرما نخورده، جهودم نام نهادی. اگر بخورم، نامم به کفر برآوری. به عزت تو که هرگز خرما نخورم.
مالک بیمار شد و آرزوی گوشت در دلش افتاد. صبر کرد؛ اما چون شدت میل خود را دید، به دکان رواسی رفت و سه پاچه خرید و در آستین نهاد. شاگرد رواسی در پی او رفت تا ببیند مالک با آنچه میکند. وی در جایی خالی ایستاد و پاچهها را بویید و گفت:ای نفس! بیش از این به تو نمیرسد و آن را به سائلی بخشید و گفت: ای تن ضعیف من! این همه رنج که بر تو مینهم، نه از دشمنی است؛ لکن روزی چند صبر کن، باشد که این محنت به سر آید و در نعمتی افتی که هرگز آن را زوال نباشد.
سهل تستری زهد را اندک خوردن میخواند و برای سالکین راه حق، یک بار طعام در شبانهروز را کافی میدانست و بیش از آنرا زاید میشمرد. مشهور است که وی روزگاری دراز خوراکش برگ درخت سدر بود و سه سال نیز با آرد کاه خود را سیر میکرد. گفتهاند: طعامی را به سه درهم میخرید و مدت سه سال با آن زندگی میکرد.
علاوه بر مطالب پیشین، که در باب مجاهدات نفسانی عرفا و زهاد از حیث طعام بود، مجاهدت و تلاش آنان در باب عبادات سنگینی که نفس خویش را به آن مجبور و ملزم میکردند، قابل توجه است. ابراهیم ادهم که بهطور مداوم در حال عبادت و تفکر به سر میبرد، در سفر و حضر روزه ميگرفت. او در طول روز پس از کمی درو محصول، دو رکعت نماز بهجای میآورد و سپس کار خود را دوباره از سر میگرفت. روز را به همین منوال سپری میکرد و شبهنگام را نیز به دعا و نیایش میگذراند.
افزونبراین، گاهی این مجاهدتها و ریاضات بهحدی افزایش مییافت که به درجۀ آزار و شکنجه برای نفس و بدن میرسید. حارث محاسبی که در محاسبۀ نفس خویش بسیار دقیق بود، چهل سال کامل و در طول تمام شبانهروز به دیوار تکیه نمیداد و همواره به روی دو زانوی خود مینشست. از او پرسیدند: «چرا خود را به تعب میداری؟» گفت: «شرم میدارم که در مشاهدۀ حضرت، بندهوار ننشینم».
حلاج نیز در آزار نفس خویش تا به آنجا پیش رفت که یک بار به کعبه رفت و یک سال تمام در آفتاب گرم و سوزان، برابر کعبه با زبان روزه و برهنه ایستاد؛ بهطوریکه روغن از اعضای بدن او بر سنگ میچکید و پوستش باز شد و از آنجا حرکت نمیکرد. هر روز قرصی نان و کوزهای آب برایش میآوردند و او فقط به کنارههای نان افطار میکرد و باقی آن را بر سر کوزۀ آب مینهاد.
در نهایت، همین مسئلۀ ریاضت نفس را میتوان مقدمهای برای ورود به مبحث فقر قلمداد کرد؛ زیرا عرفا برای تسلط بر نفسشان، خود را از لذات متعدد نفسانی محروم ساختند که یکی از این لذات، مال و دارایی دنیوی بود. مخالفت و مبارزه با این لذت نفسانی چنان مهم جلوهگر شد که از جانب آنان، در طریقتشان اصلی به نام فقر بیان شد و تمام هم و غم خویش را در این راه مبذول داشتند. ازاینرو، در بخش بعدی به مسئلۀ فقر پرداخته خواهد شد.
5ـ1. فقر
فقر در لغت بهمعنای حاجت و احتیاج است و در قاموس چنین آمده است: احتياج را از آن روی فقر گفتهاند كه آن بهمنزلۀ شكسته شدن فقار ظهر (ستون فقرات) است، در تعذّر رسيدن به مراد. پس بهمعنای بیبهرگی از نعمات مادی و دنیوی است.
معنای حقیقی فقر ـ که از مقامات مهم در سیر و سلوک معنوی عرفا محسوب میشود ـ نیازمندی مطلق به باریتعالی و بینیازی از غیر اوست. همین مفهوم را در این آیه مییابیم: «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميد». خداوند همۀ انسانها را نیازمند مطلق و وابسته به ذات اقدس خود میخواند که هیچگونه استقلالی از خود ندارند و تنها اوست که بینیاز مطلق است.
برخی از بیانات زهاد در باب فقر، ناظر به مفهوم پرهیز و عدم اختیار امور دنیوی است؛ از آن جمله، سهل تستری دربارۀ فقیر راستین معتقد بود که چون چیزی بدون هیچ سؤالی به وی دهند، بستاند؛ اما هیچ چیز از آن را برای وقت دیگر بازنمیگذارد.
شبلی کمترین درجۀ فقر را آن دانسته است که اگر همۀ دنیا مال یک نفر باشد، او همۀ آن را در یک روز نفقه کند و برای شب باقی نگذارد؛ و اگر در دل بگوید: «بهتر بود برای فردا قوتی نگه میداشتم»، او در درویشی صادق نیست.
معروف کرخی فقر را لازمۀ سلوک قلمداد میکرد و میگفت: »من راهی میدانم به خدای عزوجل؛ آنکه از کسی چیزی نخواهی و هیچت نبوَد که کس از تو خواهد».
زهاد که اینگونه بر فقر تأکید میورزیدند، سبک زندگی خود را نیز بر مبنای فقر شکل میدادند.
رابعۀ عدویه نیز که دو درهم در یک دست داشتن را موجب انحراف از طریقت میدانست، زندگانیاش سراسر فقر و بیچیزی بود و در گفته و عمل، بارها رضایت و خشنودی خویش را از آن ابراز میکرد.
توصیف مالک دینار از این شیوۀ زندگی رابعه در کتب اهل تصوف مشهور است که گفته است:
روزی بر رابعه درآمدم، نماز بامدادین گزارده بود و بر مصلی نشسته. در همۀ خانۀ او کوزهای دیدم کرانهشکسته که بدان طهارت کردی و آب خوردی و خشتی که زیر سر نهادی و مصلایی از نی بافته که بر آنجا نماز کردی و بیرون از این، چیزی دیگر نبود. او را گفتم: یا سیده! حالت بد میبینم. مرا دوستان هستند از توانگران. بگویم تا تو را تعهدی بکنند؟ مرا جواب داد که «یا مالک لم تعرف رازق الخلق اما علمت ان رازقی و رازق ذالک الغنی واحدا تظن انه ذکره لغناه و نسنی لفقری، قال فبکیت».
ابراهیم ادهم که فقر را در زندگی اختیار نموده بود، همیشه دستمزد حاصل از کارهای باغبانی و دروگری را به دوستانش میبخشید و به آنها میگفت: «بروید پی برآوردن شهوات خویش». او به زندگی درویشانۀ خویش چنان میبالید و مباهات میورزید که نقل است روزی فردی ده هزار درهم برایش آورد؛ اما او نپذیرفت و گفت: «میخواهی نام من را از دیوان درویشان بیرون کنی بدین ده هزار درم؟»
بنابراین، چنین شیوۀ زندگانی زهاد، معلول اندیشههایشان در باب فقر بوده است. چنین میتوان اظهار نمود که اینان از فقر هم نیازمندی مطلق به خداوند و هم اختیار ننمودن مال و دارایی و پرهیز از گرایش بهسوی آن را مدنظر داشته، در راه پرهیز از نعم دنیوی بهحسب استعدادها و توانايیهای خویش تلاش کرده و از جنبههای متفاوت، این ریاضت را بر نفس خویش تحمیل نمودهاند تا بتوانند به قرب الهی دست یابند.
اما زهاد، علاوه بر فقر، به اصل دیگری بهنام گرسنگی قائل شدند که در طریقت آنان دارای اهمیت فراوان بوده و ریشه در همین زندگانی فقیرانه داشته است که در ادامه به آن اشاره خواهد شد.
6ـ1. گرسنگی
گرسنگی از اصول مورد پذیرش زهاد جهت تأدیب و مبارزه با نفس است تا در پرتو آن، حجابهای نفسانی کنار رود و قلب تطهیر یابد و به نزدیکی با حق دست یازد. به گفتۀ صوفیه، این اصل ریشه در تعالیم قرآنی و سنت نبوی دارد. عدهای از ایشان که در این راه مسیر افراط و اغراق را پیمودهاند، برای توجیه این عمل خویش به منابعی استناد جستهاند؛ از جمله این آیه «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرين»؛ و البته شما را به سختیهایی چون ترس و گرسنگی و نقصان اموال و نفوس و آفات زراعت بیازماییم و بشارت از آن صالحان است.
زهاد به تأسی از برخی آیات و احادیث، در باب گرسنگی سخنها گفتهاند؛ چنانکه ابوسلیمان دارانی گرسنگی را خزانهای مُدّخر نزد خداوند تلقی میکرد که آن را به کسی خواهد بخشید که دوست داشته باشد.
سری سقطی را نیز در این باب، نظر بر آن بوده است: «عارف آن است که خوردن وی چون خوردن بیماران بود و خفتن وی چون خفتن مارگزیدگان و عیش وی چون عیش غرقهشدگان».
یحییبن معاذ رازی گرسنگی را نور، سیری را نار و شهوت را هیزمی قلمداد مینمود که آتش آن تا صاحبش را نسوزاند، خاموش نمیگردد. او معتقد بود: «اگر گرسنگی در بازار فروش میشد، طالبان آخرت هرگاه وارد بازار میشدند، جز آن را نمیخریدند».
بایزید بسطامی از گرسنگی با عنوان ابر حکمتبار و از سیری با عنوان طغیانگر یاد نموده است.
بیانات زهاد در تأکید بر گرسنگی، منوط به پیامدهای حاصل از گرسنگی و سیری است؛ از آن جمله ابراهیم ادهم مقام و منزلت معنوی خویش را ناشی از گرسنگی و اندوه میداند. از او نقل است که با بیشتر مردان خدا در کوه لبنان همصحبت بوده و همه وی را وصیت نمودند که ابنای اهل دنیا را چهار پند دهد که اولین آنها را پرهیز از پرخوری معرفی نموده است؛ زیرا در نظر آنان، هر که بسیار خورد، لذت عبادت نیابد.
سهل تستری نیز که سیری را رأس همۀ آفات تلقی میکرد، در توجیه کسب مقاماتش در طریقت به اصل گرسنگی نظر داشته و مقاماتش را منوط به آن شمرده است: «من این مقام را چنین به دست آوردهام که من عقل و معرفت و نیروی خویش را به هفت جزء قسمت کردهام: خوردن را ترک میکنم تا شش جزء آن از میان رود و هنگامی که بر نابودی جزء آخر و از میان رفتن نفس خویش بیمناک شدم، به اندازهای که قناعت کرده و بر نابودی خویش کمک نکرده باشم، میخورم». بهعلاوه سهل معتقد بود که خداوند از زمان خلق عالم، معصیت و جهل را در سیری و علم و حکمت را در گرسنگی نهاده است.
همانگونهکه زهاد در نظر به اصل گرسنگی قائل بودند، در عمل نیز به آن مقید بودند؛ بهطوریکه به غذای بسیار اندک اکتفا کرده یا روزۀ وصال داشتهاند؛ مانند رابعه که هفت شبانهروز یک بار، چیزی میخورد و روزۀ وصال میگرفت.
علاوه بر موارد فوق، ميتوان نمادهای دیگری را مانند حزن، توبه، محبت و... تحت عنوان اندیشههای صوفیانه ذکر نمود؛ اما به این علت که اندیشههای صوفیانه در اسلام از زهد و افراط در آن مایه پذیرفته است، آنچه در این پژوهش بررسی آن ضرروت دارد، بیشتر عناوینی است که ارتباط نزدیکی با زهد دارند یا به عبارت دیگر، منشعب از آن هستند.
2. روشهای برخورد ائمه با گرايشهای صوفيانه و مروجان آن
اندیشههای صوفیانه که منجر میشود به رهبانيت و اعراض از زندگى، با جهانبينى و فلسفۀ خوشبينانۀ اسلام دربارۀ هستى و خلقت ناسازگار است. رهبانيت، بريدن از مردم و رویآوردن صرف به عبادت است. اساس اين انديشه بر جدایی دنیا و آخرت از يكديگر است. از این دو، ناگزیر يكى را بايد انتخاب كرد: يا بايد به عبادت و رياضت پرداخت تا در آن جهان بهكار آيد يا بايد متوجه زندگى و معاش بود تا در اين جهان بهكار آيد. اين است كه رهبانيت بر ضد زندگى و جامعهگرايى است و مستلزم كنارهگيرى از خلق و بريدن از مردم و سلب هرگونه مسئوليت و تعهد از خود است.
زهد برگرفته از آموزههای اسلامى، در کنار انتخاب زندگى ساده و بىتكلف براساس پرهيز از تجمل و لذتگرايى است؛ اما در عین حال در متن زندگى و در بطن روابط اجتماعى قرار دارد و عين جامعهگرايى است و براى اجرای بهتر مسئوليتهاست و از تعهدهاى اجتماعى سرچشمه مىگيرد.
زهد اسلامی در متن زندگی انسان وارد میشود و هیچ منافاتی با بهرهگیری از دنیا و نعمتهای آن ندارد و فقط مسیر صحیح استفاده از دنیا را به طالبان آخرت مینمایاند. همچنین سرنوشت اینجهانی انسان را که با سرنوشت ابدی و آنجهانی او پیوندی محکم دارد، در جادۀ درست و مناسب خود رهنمون ميگردد.
در نگاه ائمه، اسلام یک مجموعۀ بههمپیوسته و هماهنگ است و هر کدام از اجزای آن در جایگاه خاص خودشان قرار دارند. نظام سیاسی ـ اجتماعی اسلام ـ که یکی از اجزای این مجموعه است ـ بیانگر این واقعیت است که قلمرو دین از قلمرو شخصی و خصوصی فراتر میرود و به مسائل اجتماعی نیز توجه دارد. بنابراین در این نظام، هر عضوی (مسلمان) علاوه بر مسئولیتهای فردی، عهدهدار وظایف اجتماعی نیز هست و حق افراط و تفریط در هیچیک از این دو عرصه را ندارد.
امامان معصوم بر این نکته تأکید دارند که دین اسلام خواستار صلاح و سعادت دنیا و آخرت است. در این مکتب، همانگونهکه اقبال معتقد است، «معنویت و مادیت» و «دنیا و آخرت» دو عنصر مخالف نیستند که با هم سازگاری نداشته باشند: «حیات جزء معنوی در این نیست که آدمی از جزء مادی و واقعی قطع علاقۀ کامل کند که این خود سبب خرد کردن کلیت اساسی زندگی و تبدیل آن به تعارضات دردناک میشود؛ بلکه در این است که جزء معنوی پیوسته در آن بکوشد که جزء مادی را بدان منظور در خدمت خود بگیرد که سرانجام آن را جذب کند و بهصورت خود درآورد و تمام وجود آن را نورانی سازد». اقبال یادآور میشود:
اسلام به برخورد دو عامل مادی و معنوی با یکدیگر واقف است و آن را قبول دارد. به جهان ماده «بلی» میگوید و راه تسلط بر آن را نشان میدهد تا از این طریق مبنایی برای تنظیم زندگی بر پایۀ واقعیت فراهم شود. حقیقت نهایی در منظر قرآن، روحانی است؛ اما این روحانیت به فعالیت دنیا بستگی دارد. وقتی این رابطه برقرار میشود، آنگاه همه چیز دنیا مقدس میشود. حقیقت نهایی، از نظر قرآن، روحانی است و حیات آن به فعالیت دنیایی آن بستگی دارد. روح فرصت عمل خود را در آنچه طبیعی و مادی و دنیایی است، پیدا میکند. بنابراین هرچه دنیایی است، از ریشۀ وجود خود مقدس است.
اما رواج گرایشهای صوفیانه در جامعه و منحرف کردن زهد اسلامی و به افراط کشیدن آن، سبب پیدایش رهبانیت و ریاضت در جامعه گردید که ضربات سنگینی را بر پیکر امت اسلامی وارد آورد. امامان معصوم بهعنوان جانشینان بر حق پیامبر خدا از همان لحظات اول شکلگیری و نضج این تفکرات، با شناسایی آنها مخالفت خود را با این ایدهها و افرادی که مروج آن میباشند، به شیوههای مختلف اعلام داشتهاند.
بهطورکلی شیوههای برخورد اعتراضآمیز و منتقدانۀ ائمه با گرایشهای صوفیانه ـ که به دو بخش علمی و عملی تقسیم میشود ـ به قرار زیر است:
1. رد و انکار کلی عقاید باطل ایشان؛ 2. رد و انکار رفتارهای ایشان بهطور عموم؛ 3. افشای رفتار منافقانۀ ایشان در طلب دنیا با ظاهری زاهدانه؛ 4. الزام شیعیان به دوری از آنان و اجتناب از همسویی با ایشان؛ 5. تبیین تاریخی سیرۀ زاهدانۀ پیامبر و ضرورت توجه به شرایط اقتصادی عامۀ مردم؛ 6. هشدار به منحرفان متمسک به قرآن کریم و بیان تفسیر صحیح و جامع آن با ملاحظۀ آیات ناسخ و منسوخ؛ 7. تبیین صحیح و جامع از سنت نبوی با ملاحظۀ قول و عمل پیامبر؛ 8. استناد به سیره و تاریخ انبیا در قرآن کریم؛ 9. استناد به سیرۀ صحابۀ مشهور به زهد و مقبول نزد مدعیان تصوف؛ 10. ارائۀ دلیل عقلی و عینی بر بطلان تصوف.
شیوههای فوق را در متن روایات منقول از ائمه و گزارشهای تاریخی مرور میکنیم:
1ـ2. برخورد حضرت امير با گرايشهای صوفيانه
با اینکه اکثر صوفیه سلسلة خویش را به امام علی منتسب میکنند، اما شواهد و قرائن، نهتنها این ادعا را رد میکنند، بلکه نشاندهندة برخوردها و واکنشهای حضرت در مقابل این اندیشهها هستند. هرچند بیشترین جملات در مذمت دنیا و دوری از آن در بیانات امام وجود دارد و زندگی حضرت نیز خود نمایانگر زهد اسلامی آن بزرگمرد جاودانه است، ولی هرگاه ضرورت ایجاب نموده، در مقابل تفکرات افراطی ایستاده است که در ذیل به چند مورد از آن اشاره خواهد شد.
1ـ1ـ2. امام علی و دنيا
حضرت دربارة دنیا چنین میفرماید: «لَنِعْمَ دَارُ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِهَا دَاراً وَ مَحَلُّ مَنْ لَمْ يُوَطِّنْهَا مَحَلًّا»؛ آرى، دنيا براى آنكه به آن دل نبندد، خوب جايى است و براى كسى كه آن را وطن خويش قرار نداده، خوب مكانى است.
علاءبنزياد حارثي، يکي از سرداران متمکن امام علي، بيمار بود. روزي آن حضرت به عیادتش رفت. خانة او مجلل و وسيع بود. امام علي به او فرمود: چه خوب بود چنين خانهاي در سراي آخرت ميداشتي که ابدي و جاودان در اختيار تو بود. حالا هم اگر در اين خانه مستمندان و بيچارگان را مهمان کني و خويشان خود را پذيرایي و اکرام نمایي و حقوق واجب خداوند را به صاحبانش برساني، خداوند چنين خانهاي در سراي آخرت هم به تو ارزاني خواهد داشت. علاءبن زياد گفت: يا اميرالمؤمنين! از روش برادرم عاصمبنزياد به شما شکوه ميکنم. امام پرسيد: مگر او چه کرده است؟! گفت: او جامهاي کهنه و ژنده پوشيده و دست از کار و فعاليت و امور زندگي کشيده و به عبادت پرداخته است.
امام فرمود: او را نزد من آوريد. وقتي عاصمبن زياد حاضر شد، به او فرمود: اي دشمن جان خويش! شيطان تو را به حيرت و سرگرداني کشانيده است. چرا به زن و فرزندت رحم نکردي و اين راه غلط را در پيش گرفتي؟! آيا فکر ميکني که خداوند نعمتهاي پاکيزة خود را بر تو حلال کرده، ولي دوست ندارد که تو از آن استفاده کني! عاصم گفت: يا اميرالمؤمنين! من در پوشيدن لباس زبر و خشن و استفاده از خوراکيهاي سخت، از شما پيروي کردهام.
امام فرمود: واي بر تو! من مانند تو نيستم و تو وظيفهاي همچون وظيفة من نداري. خداوند بر پيشوايان و امامان بر حق واجب کرده است که زندگي خود را با زندگي طبقات ضعيف و فقير مساوي قرار دهند تا فقر و تهيدستي فقيران را ناراحت و پريشانحال نسازد.
2ـ2. رد ادعای انتساب صوفيه به اهلبيت
با اینکه اکثر قریب به تمام صوفیان، سلسله انساب خود را به یکی از امامان شیعه میرسانند، کتب حدیث شیعه از طعن و رد حضرات معصومان نسبت به این افراد خالی نیست. از آن جمله، رد حضرت امیر بر حسن بصری است. وی یکی از طرقی است که صوفیه سلسلۀ خود را به امام اول شیعیان میرسانند؛ درحالیکه امام او را برادر شیطان خواند و او را سامری این امت نامید.
3ـ2. قيام عاشورا متضاد با نگرههاي صوفيانه
یکی از ویژگیهای طریقتهای صوفیه، دعوت به عزلتگزینی و پرهیز از ورود به جریانات و نزاعات سیاسی، حتی با حاکمان جور بود. البته روشن است که این نوع تفکر چه اندازه برای حکومتهای وقت باارزش بوده است؛ اما در مقابل این اندیشه، همیشه تفکر انتقادی اهلبیت قرار داشته است. ایشان تا جایی که امکان مبارزة سیاسی و نظامی وجود داشته، از آن طریق، و در غیر آن صورت از طریق مبارزة منفی و فرهنگی بر ضد ظالمان و ستمگران بهپا خواستهاند. در مقولۀ قیام نظامی میتوان به نبردهای امام علی، جنگ امام حسن مجتبی و قیام و شهادت امام حسین اشاره نمود.
قیام امام حسین و نهضت عاشورا نماد حرکت اصلاحگرایانه در برابر ظلم و ستم و دعوت به امر به معروف و نهی از منکر و همچنین نشانگر حضور همهجانبه در عرصۀ سیاسی، اجتماعی و احساس مسئولیت در مقابل انحرافات جامعۀ اسلامی است؛ امری که حاملان اندیشههای صوفیانه همیشه از ورود به آن نهی میکردند؛ چنانکه حسن بصری از همراهی با امیرالمؤمنین سر باز زد و مانع قیام مردم در مقابل حجاج خونریز شد.
4ـ2. نمونههای ديگر از برخورد معصومان با افکار صوفيانه
بعد از فتح بصره، درحاليکه مردم در اطراف امام علي اجتماع کرده بودند، حضرت خطبهاي ايراد فرمود. حسن بصري که در ميان جماعت بود و با خود الواحي همراه داشت، با عجله سخنان آن حضرت را مينوشت. اميرالمؤمنين فرمود: چه ميکني؟ عرض کرد: سخنان شما را مينويسم که بعداً از آن استفاده شود. حضرت فرمودند: براي هر قومي يک سامري هست و سامري اين امت تو هستي؛ با اين تفاوت که سامري (قوم موسي) گفت: «لا مساس»؛ تو ميگويي: «لا قتال».
روزي دیگر، علي حسن بصري را ديد که وضو ميگرفت و در وضو گرفتن وسواس به خرج ميداد؛ ازاينرو، آب زيادي ريخت. امام علي به او گفت: حسن! آب زيادي ريختي. گفت: اميرالمؤمنين! از خونهاي مسلمانان که بيشتر ريخته نشد. امام علي گفت: آيا تو را ناراحت کرده است؟ گفت: آري. علي فرمود: پس همواره غمگين و محزون باش! گويند: از آن پس حسن بصري عبوس و محزون بود تا از دنيا رفت.
مردی خطاب به امام صادق میگوید: به خدا سوگند، ما طالب دنیا هستیم و دوست داریم که ثروت به ما داده شود. امام فرمود: تا با آنچه کنی؟ گفت: به خود و خانوادهام برسم و صله و صدقه بدهم و حج و عمره بگزارم. امام صادق فرمود: «لیس هذا طلب الدنیا، هذا طلب الآخرة».
صاحب وسائل روایاتی تحت عنوان «باب استحباب الاستعانة بالدنیا علی الآخرة» در جلد 12، باب 6 از ابواب مقدمات کتاب تجارت، و نیز بابی تحت عنوان «باب استحباب جمع المال من حلال لاجل النفقة فی الطاعات و کراهة جمعه لغیر ذلک» آورده و روایاتی از معصومان ذکر کرده است. دیگران نیز مثل کلینی، احادیثی تحت این عناوین ذکر نمودهاند که نمایانگر عقاید درست اسلامی در مقابل تفکرات افراطی صوفیانه است.
امام صادق از یاران خود دربارة وضعیت معیشت فردی پرسید. گفتند: به عبادت میپردازد و معاش او را برادرش تأمین میکند. فرمود: «سوگند به خدا! آنکه معاش او را تأمین میکند، عبادت برتر را انجام میدهد».
امام باقر با تأکید بر این نکته که کسانی با داشتن اندیشههای صوفیانه، جماعت مسلمین را از راه صواب منحرف میکنند، میفرماید: مردم دستور یافتهاند به زیارت این سنگها بشتابند و اطراف آن را طواف کنند و سپس نزد ما آیند و ولایت خود را نسبت به ما اعلام دارند؛ سپس فرمود: ای سدیر! آیا مایل هستی بازدارندگان مردم از دین خدا را به تو نشان دهم؟ و آنگاه متوجه ابوحنیفه و سفیان ثوری ـ که در آن هنگام در مسجد گرد هم نشسته بودند ـ شد و فرمود: اینان کسانیاند که مردم را بدون هدایتی از ناحیۀ خدا و کتابی آشکار، از گرایش به دین خدا بازمیدارند. این انسانهای پلید، اگر در خانههایشان بنشینند و مردم همه جا پرسه بزنند و کسی را نیابند که از خدا و رسولش آنها را خبر دهد، نزد ما میآیند و ما دستورات خدا و رسول را به آنان میرسانیم.
جمعی از مسلمانانِ دارای تمایلات صوفیانه، در خراسان به محضر امام رضا رسیدند و بهعنوان اعتراض به حضرت چنین گفتند: مأمون فکر کرد و رأی او چنین شد که امامت و ولایت را به شما بدهد؛ ولی امامت حق کسی است که غذای سفت بخورد و لباس زبر بپوشد و سوار خر شود و به عیادت مریض برود و شما اینها را نمیکنید. حضرت به آنها فرمودند: «یوسف پیامبر بود و قبای دیباج میپوشید و بر مسند آلفرعون تکیه میزد و حکم میراند. وای بر شما؛ همانا از امام عدالت و دادگری متوقع است که چون سخن بگوید، راست بگوید و چون حکم کند، به عدالت باشد و چون وعده دهد، به وعدۀ خود وفا کند». سپس آن حضرت این آیه را قرائت فرمود: «بگو چه کسی زینتهای خدا را که برای بندگان خود آفریده، حرام کرده است و از صرف روزی حلال و پاکیزه منع نموده است؟»
امام سجاد نیز در مورد زهد چنین فرمودهاند: «بار خدايا! بر محمد و آل او درود فرست؛ و روزيم كن تندرستى در عبادت و آسايش در زهد و وابسته به دنيا نبودن و علم با عمل و پرهيزگارى از روى ميانهروى (در امور)».
آنچه در احادیث امام سجاد جلب توجه میکند، این نکته است که ایشان به تمام شئون زندگی فردی و اجتماعی از منظر دین نظر دارند. حضرت زهد را در کنار علم، و علم را در کنار زهد میخواهند و ورع را با قید میانهروی میطلبند تا از افراط و تفریط جلوگیری کنند.
حسن بصری در منا مشغول موعظه بود. در همان حال امام سجاد از آنجا عبور کرد و به وی فرمود: آیا از این وضعی که هماکنون بین خود و خدای خود داری، راضی هستی؟ و اگر مرگت در همین حال برسد، هیچ نگران نیستی؟ گفت: نه. فرمود: آيا قصد دارى از اين حال كه هستى، خود را به حالى كه از آن راضى هستى، تحول و انتقال دهى؟ حسن بصرى سر به زير انداخت و پس از مدتى گفت: اگر بگويم هستم، راست نگفتهام. فرمود: آيا اميد به پيامبرى پس از محمد دارى كه با او برايت سابقهاى باشد؟ گفت: نه. فرمود: آيا اميد به سرايى جز اين دنيا دارى كه به آنجا بازگردانده شوى و در آن به عمل پردازى؟ گفت: نه. فرمود: آيا فرد خردمندى را سراغ دارى كه با اين حال از خودش راضى باشد؟ تو در حالى هستى که از وضع ميان خود و خدا راضى نیستی و در اميد تحول و انتقال به حال ديگر هم صادق نيستى و به پيامبرى پس از محمد و سرايى جز اين دنيا كه در آن بهكار پردازى، اميد نداری. با اين حال مردم را موعظه مىكنى؟
امام حسن عسكري علاوه بر آگاهسازي جامعه و مردم عصر خويش دربارۀ خطرات افکار صوفيانه و رفتار و اعمال خلاف شرع حاملان آن، براي اعصار آينده و جوامع اسلامي نيز بينشآفريني و آگاهيبخشي را بسيار ضروري و لازم ميدانست و اين نشان ميدهد كه آفات و آسيبهاي چنین تمایلاتی در حال رشد و تزايد بوده، خطرات و تهديدات صوفيان گمراه و گمراهساز رو به وسعت و گسترش است. امام حسن عسكري در عصر و زمان خويش به شدت در برابر تفكرات صوفيانه موضع ميگرفت و افكار و اعمال باطل و تباه صوفيانۀ کسانی همچون ابنرافع و دهقان را طرد و نفي مينمود و آن دو و كساني را كه از آنها بيزاري نميجستند، لعن و نفرين ميكرد و از رحمت الهي دور و مستوجب آتش دوزخ ميدانست.
عثمانبن شریک کوفی، معروف به ابوهاشم کوفی صوفی، در اواخر زمان بنیامیه مانند رهبانان جامههای پشمینۀ درشت میپوشید و شیخ شام محسوب میشد و از اهلبیت عصمت و طهارت جدا گشت؛ بهطوریکه او را مؤسس صوفیه دانستهاند. امام صادق در مقابل افکار وی موضع گرفتند و او را فاسدالعقیده و مبتدع معرفی نمودند.
5ـ2. برخورد امام صادق با سفيان ثوری و همفکرانش با استدلال به شيوههای مختلف
داستان ملاقات سفيان ثوري با امام صادق معروف است. وي بر حضرت وارد شد و نزد او نشست و با کمال تعجب و خيرهخيره به حضرت که لباس سپيد و زيبايي بر تن داشت، نگريست. امام به او گفت: ثوري! چه شده که اينگونه به ما نگاه ميکني؟! شايد از آنچه ميبيني، شگفتزده شدهاي؟ سفيان گفت: اي فرزند رسول خدا! اين لباس برازندۀ شما نيست! اين لباس پدران شما نيست!
امام گفت: «آن زمان، زمان نداري بود و به همان صورت عمل ميکردند؛ اما اينک همه چيز فراوان است». سپس امام آستين خود را بالا زد و ثوري ديد زير لباس امام پشمينهاي است که دامن و آستين کوتاهتري از لباس رو دارد. امام فرمود: «اي ثوري! ما اين پشمينه را براي خدا، و آن لباس سپيد را براي شما (مردم) پوشيدهايم. آنچه براي خداست پوشاندهايم و آنچه براي شماست آشکار ساختهايم».
گروهي از صوفيان براي امام به کتاب خدا استدلال جستند که زهد و انفاق همۀ اموال، لازم است. امام صادق از ايشان پرسید: آيا شما به ناسخ و منسوخ قرآن، به محکم و متشابه آن ـ که بسياري از امت بر اثر ناآگاهي از آن گمراه و نابود شدهاند ـ آشنايي داريد؟ سپس آنچه را از قرآن و سنت و سيرۀ برخي اصحاب بدان استدلال جسته بودند، معنا و تفسير کرد و دعوت به ترک دنيا و زهد افراطي را رد نمود.
امام صادق در دنبالۀ صحبتهای خود دربارۀ زهد اصحاب حضرت رسول چنین میفرماید: سلمان هرگاه دریافتی خویش را از بیتالمال میگرفت، بهاندازه خوراک یکسالۀ خود تا هنگام تقسیم بعدی بیتالمال برمیداشت. به او گفته شد: ای ابوعبدالله! تو در زهد و پارساییات اینگونه عمل میکنی، از مرگت چه خبر داری؟ شاید امروز یا فردا به سراغت آید؟ سلمان پاسخ داد: چرا همانگونهکه بر مردنم بیمناکید، به زنده بودنم امید ندارید؟ ای نابخردان! آیا نمیدانید که نفس گاهی صاحبش را اگر تهیدست باشد، دیوانه میسازد و آنگاه که تأمین شد، برایشان گوسفند ذبح میکرد و شتر نحر مینمود؛ به اندازهای که نیاز آنها را به گوشت برآورده سازد و آن را میانشان تقسیم میکرد. خود نیز به اندازۀ سهمیۀ آنان برمیداشت و خویش را از آنها برتر نمیشمرد.
امام اضافه میکند: پیامبر اکرم در مورد مردی از انصار که هنگام مرگ با اینکه فرزندان خردسالی داشت، پنج یا شش بندهای را که تنها سرمایهاش بود، آزاد کرد، فرمود: اگر قبلاً این ماجرا را به اطلاع من رسانده بودید، از دفن وی در گورستان مسلمانها جلوگیری میکردم؛ زیرا او فرزندان خردسالی دارد که پس از وی به دریوزگی میافتند و دست نیاز نزد مردم دراز خواهند کرد.
کلینی در فروع کافی روایتی را از امام صادق خطاب به عبادبن کثیر بصری صوفی با عبارت ذیل نقل میکند: «واى بر تو اى عباد! اينكه شكم و فرجت پارسايند، تو را فريب داده است؟ همانا خداوند عزوجل در قرآنش مىفرمايد: «ای گروه مؤمنان از خدا بپرهیزید و قول سدید بگویید». بدان خداوند از تو چيزى نمىپذيرد، مگر به دادگرى سخن بگويى».
در توقیعی که از طرف حضرت مهدی دربارۀ احمدبن هلال صادر شده بود، آمده است: «... احذروا الصوفی المتصنع»؛ وی همان کسی است که 45 بار حج گزارد که بیست بارش با پای پیاده انجام شد.
امام على در تفسير آیۀ 140 سورۀ «کهف» فرمود: يكى از مصاديق بارز آن، راهبانی هستند كه خود را در ارتفاعات كوهها و بيابانها محبوس داشتند و گمان كردند كار خوبى انجام مىدهند.
6ـ2. پوشش اهل تصوف در منظر اهلبيت
دربارۀ پوشش مخصوص این افراد نیز احادیثی دال بر نهی از آن وارد شده است؛ مانند آنچه از امامان معصوم نقل کردهاند که فرمودهاند: «لَا تَلْبَسِ الصُّوفَ وَ الشَّعْرَ إِلَّا مِنْ عِلَّةٍ»؛ و از پوشیدن لباسهایی که از پشم و مو تهیه شده است، مگر در موارد ضروری مثل بیماری، نهی فرمودهاند و بلکه حتی بر پوشیدن لباسهایی از پنبه تأکید نموده و آن را لباس پیغمبر معرفی کردهاند. بنابراین، نهتنها لباس پشمی عنوان بهترین لباس (مطابق ادعای صوفیه) را دارا نیست، بلکه پوشیدن آن نکوهیده و مکروه نیز میباشد.
7ـ2. ائمه و اصل گرسنگی افراطی صوفيه
در مقابل گرسنگی کشیدن افراطی و معرفی آن بهعنوان یک فضیلت از جانب متصوفه، روایات فراوانی از ائمۀ اطهار صادر شده است که طی آن، ضمن مذمت از پرخوری، بر استفادۀ معتدل از همۀ مواد غذایی مفید، از جمله گوشت، تأکید شده است؛ مانند احادیث ذیل:
کلینی در روایتی صحیح از امام صادق نقل کرده که در مورد برترین خوراک در دنیا و آخرت از آن حضرت پرسش شد. امام فرمود: «بهترین خوراکها گوشت است؛ زیرا خدای متعال میفرماید: و گوشت پرنده از هر نوع که مایل باشند». از امام رضا نیز روایت شده است که فرمود: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ لَحِماً يُحِبُّ اللَّحْمَ» و در مورد استفاده از دیگر فراوردههای غذایی نیز روایات فراوانی وجود دارد.
نتيجهگيري
در نهایت باید گفت: سیره و روش برخورد معصومان با اندیشههای صوفیانه ـ که ریشه در تعالیم قرآنی دارد ـ انکار و نفی این افکار بوده است و آن بزرگواران همواره کوشیدهاند تا با استفاده از شیوههای مختلف استدلالی و اقناعی بر این اندیشهها و گرایشها مهر بطلان بزنند و از شیوع اینگونه اندیشهها در بین مسلمانان جلوگیری کنند و در مقابل، رفتار صحیح اسلامی و قرآنی را متذکر شوند.
- نهجالبلاغه، ترجمة محمد دشتي، قم، مشهور، 1379.
- صحیفه سجادیه، ترجمة محمدمهدي رضايي، قم، معارف، 1390.
- ابن ابيالحدید، عزالدین ابوحامد، شرح نهج البلاغه، تصحيح محمدابوالفضل ابراهیم، قم، کتابخانة آيتالله مرعشی نجفی، 1337.
- ابنسعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر، بیتا.
- ابنعربي، محيالدين، الفتوحات المكيه، بیروت، دار صادر، بیتا.
- اصفهانی، ابونعیم احمدبن عبدالله، حلیة الاولیاء، بیروت، دارالکتاب العربی، 1408ق.
- اقبال لاهوری، محمد، احیای فکر دینی در اسلام، ترجمة احمد آرام، تهران، کانون نشر پژوهشهای دینی، بيتا.
- بدوی، عبدالرحمن، تاریخ التصوف الاسلامی من البدایة حتی نهایة القرن الثانی، کویت، وکالة المطبوعات، 1978م.
- پناهی، مهین، اخلاق عارفان؛ اخلاق متصوفه از خلال متون عرفانی از آغاز تا اوایل قرن هفتم، تهران، روزنه، 1378.
- ثقفی، ابراهیمبن محمد، الغارات، ترجمة عبدالمحمد آیتی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1374.
- جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس من حضرات القدس، مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمود عابدی، تهران، اطلاعات، 1370.
- حکیمی، محمدرضا، دانش مسلمین، چ پنجم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1379.
- حیدری، سیدکمال، العرفان الشیعی، به اهتمام شیخ خلیل رزق، تهران، مؤسسة فرهنگی امام جواد، 1394.
- راغب اصفهانی، حسینبن محمد، معجم مفردات الفاظ القرآن، تحقیق ندیم مرعشلی، تهران، مرتضوی، 1373.
- ریتر، هلموت، دریای جان، ترجمة عباس زریاب خوئي، تهران، علمي و فرهنگي، 1374.
- زرینکوب، عبدالحسين، شعله طور، تهران، سخن، 1377.
- ـــــ ، در قلمرو وجدان، چ سوم، تهران، سروش، 1389.
- سراج، ابونصر عبداللهبن علی، اللمع فی التصوف، نسخه و تصحیح نیکلسون، ترجمه مهدی مجتبی، تهران، اساطیر، 1382.
- سهروردی، شهابالدین، عوارف المعارف، ترجمه ابومنصوربن عبدالمؤمن اصفهانی، چ دوم، تهران، علمی و فرهنگی، 1374.
- شایگان، داریوش، آئین هندو و عرفان اسلامی، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1382.
- طبرسی، احمدبن علی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، مشهد، مرتضي، 1403ق.
- طبری، محمدبن جریر، جامع البیان فی تفسیرالقرآن، بیروت، دارالمعرفه، 1412ق.
- عطار، فریدالدین، تذکرة الاولیاء، تصحیح محمد استعلامی، چ پنجم، تهران، زوار، 1366.
- غزالی، ابوحامد، منهاج العابدین، ترجمة عمربن عبدالجبار سعدی، تهران، انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران، 1359.
- غنی، قاسم، تاریخ تصوف در اسلام از صدر اسلام تا عصر حافظ، چ سوم، تهران، زوار، 1356.
- قرشى، سيدعلىاكبر، قاموس قرآن، چ ششم، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1371.
- قشیری، ابوالقاسم، ترجمه رساله قشیریه، تصحيح بدیعالزمان فروزانفر، تهران، علمي و فرهنگي، 1361.
- قمی، عباس، سفینةالبحار، تهران، فراهانی، 1363.
- کشی، محمدبن عمر، رجال کشی، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348.
- کلابادی، ابوبکر محمدبن اسحاق، التعرف لمذهب اهل التصوف، تحقیق و تعلیق احمد شمسالدین، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1422ق.
- کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، چ چهارم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365.
- لاهیجی، شمسالدین محمد، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، تحقیق و تعلیق محمدرضا برزگر و عفت کرباسی، چ ششم، تهران، زوار، 1385.
- مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1404ق.
- محدث نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، قم، موسسه آل البیت لااحیاء التراث، چ 1، 1408ق.
- مستملی بخاری، اسماعیلبن محمد، شرح التعرف لمذهب التصوف، مقدمه، تصحیح و تحشیه محمد روشن، تهران، اساطیر، 1363.
- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1385.
- معروف الحسنی، هاشم، تصوف و تشیع، ترجمه محمدصادق عارف، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1369.
- معین، محمد، فرهنگ معين، تهران، معین، 1381.
- هجویری غزنوی، علیبن عثمان، کشف المحجوب، مقدمه قاسم انصاری، چ سوم، تهران، کتابخانه طهوری، 1373.