بازشناسی انتقادی دیدگاههای ابنکثیر دمشقی دربارهی واقعهی عاشورا براساس کتاب «البدایة و النهایة»
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
معرفي و بازشناسي انتقادي منابع کهن تاريخ عاشورا يکي از راههاي مهم شناخت اخبار معتبر از اخبار ضعيف و غيرمعتبر در اينباره است. همچنين شناخت مؤلفان اين آثار، انگيزهها، ديدگاه اعتقادي و مذهبي، و روش و رويکرد تاريخنگاريِ آنان، به شناخت بهتر اين منابع و ميزان اعتبار اخبار آنها کمک شاياني ميكند. کتاب البداية و النهاية ابنكثير دمشقي، از متون قرن هشتم است و در زمرة منابع متأخر بهشمار ميآيد؛ بااینحال مطالعه و واکاوي گزارش وي دربارة واقعة عاشورا و ماهيت و اهداف قيام سيدالشهداء، با توجه به ديدگاه مذهبي متفاوت نويسنده و رويکرد متعصبانة وي به قيام امام حسين و نگرش منفعلانه و چهبسا مدافعانه و مثبت به عاملان و مسببان اين واقعه، شايان توجه و تأمل است.
1. شخصيت و زندگي
ابنكثير (701ـ774ق)، مورخ، مفسر و محدث مشهور شافعي، در قرية مُجَيدِل يا مجدل از قراي بُصري نزديك دمشق زاده شد. استادان او بسيار و از سرشناسترين دانشمندان آن عصر دمشق بودند؛ ازجمله ابواسحاق برهانالدين ابراهيم فزاري، از عالمان مشهور شافعي، كه ابنكثير صحيح مسلم را از او شنيد و او را در ميان استادان شافعي خود بيمانند يافت؛ ابوالعباس احمدبنتيمية حنبلي، كه شايد بيشترين تأثير را بر ابنكثير گذاشت و او با بياني بس ستايشآميز، از جايگاه ابنتيميه در علوم معقول و منقول ياد ميكند؛ جمالالدين مِزّي، از محدثان بزرگ شام، كه تهذيب او دربارة رجال صحاح ستّه، انگيزة كوششهاي تكميلي ابنكثير در اين باب شد. ابنكثير دختر او زينب را به همسري گرفت. بيان وي دربارة مِزّي و همسرش امفاطمه عايشه با تحسين و احترام همراه است. شمسالدين محمد ذهبي از ديگر شخصيتهاي مؤثر در زندگي علمي ابنكثير است كه وی از او با عنوان «مورخ الاسلام» ياد كرده است. ذهبي نيز به نوبة خود با وجود بزرگي سنش نسبت به ابنكثير، از او بهعنوان استاد خود نام برده است. از ديگر استادان وي، ابومحمد قاسم بَرزالي شافعي، محدث و مورخ شام است كه ابنكثير افزون بر شاگردي نزد وي، تأليف وي را در تاريخ شام تا پايان سال 738ق در آخر تاريخ خود نقل كرده و حوادث پس از آن را چون ذيلي بر نوشتة استاد، افزوده است.
با وجود جايگاه علمي ابنکثير نزد اهلسنت، ضديت وي با شيعيان، در هر مناسبتي خودنمايي كرده است. اگرچه وي از امامان شيعه با احترام ياد كرده، اما پس از ذكر روايت منسوب به پيامبر دربارة امامان دوازدهگانه و نسبت قريشي آنان ميگويد: اين دوازده امام آناني نيستند كه شيعيان بر امامتشان گردن نهادهاند. وی همچنين با اینکه از شأن علماي شيعه و آثار آنان ياد كرده، تشيع آنان را موجب كاهش اعتبارشان دانسته است.
2. بازشناسي گزارشهاي ابنكثير
ابنکثير در گزارش خود از قيام امام حسين، بيشترين اخبار را از ابومخنف ـ بهنقل از تاريخ طبري ـ نقل كرده است. افزون بر اين، او همانند طبري از آثار و مقاتل مورخاني مانند واقدي (م 207)، محمدبن سعد (م 230ق)، ابن ابيالدنيا (م 281ق) و ابنعساكر دمشقي (م 571ق) گزارشهايي را آورده است؛ چنانكه از محدثاني همچون عمّار دُهني بجلي (م 133ق)، طيالسي (م 204ق)، ابوعُبَيْد قاسمبن سَلام خُزاعي هِرَوي (م 224ق)، احمدبنحنبل (م241ق)، بخاري (م256ق)، تِرْمِذي (م279ق)، نسائي (م 303ق)، ابوالقاسم بَغَوي (م 317ق) و يعقوببن سفيان (م 690ق) اخباري را دربارة واقعة عاشورا، پيشگويي شهادت امام حسين و مناقب و فضایل آن حضرت، بيان كرده است.
روش تاريخنگاري ابنکثير ترکيبي است: او ابتدا به شرح زندگي امام حسين و واقعة عاشورا، و در ادامه به بيان مناقب و فضايل آن حضرت در قالب 63 صفحه پرداخته است. با اينکه گزارش ابنکثير از قيام عاشورا ـ چنانکه خود تصريح کرده است ـ بيشتر منطبق بر گزارش طبري است؛ اما با توجه به گرايش عثماني و امويِ وي، گزارشهاي هممسلک خود ابنسعد را ناديده نگرفته و از اخبار او نيز در گزارش خود بهره برده است. بنابراين، ويژگيها و نکات قابل تأملي در گزارش اين مورخ هست که لازم است مورد مطالعه و نقادي قرار گيرد. در ادامه به اين موارد پرداخته ميشود.
1ـ2. گزارشهاي ضعيف و غيرقابل اعتماد
1ـ1ـ2. نامگذاري «حرب» از سوي پدر
يکي از اتهامات ابنکثير، انتساب برخي نامها به ائمه است. با توجه به آنکه فرجام زندگي امام حسين با نبرد با امويان رقم خورد، اين موضوع موجب انتساب جنگطلبي به آن حضرت شده است و ابنکثیر يکي از نامهاي او را «حرب» دانسته که پدرش او را به اين نام خوانده است! چراکه براساس ديدگاه برخي از مورخان و محدثان اهلسنت، چون علي جنگ را دوست داشت، خواست ابتدا نام حسن را «حرب» بگذارد؛ اما پيامبر نام آن حضرت را حسن گذاشت و چون خواست نام حسين را «حرب» بگذارد، پيامبر نامش را حسين گذاشت؛ اما براساس اخبار شيعه، اميرمؤمنان در نامگذاري حسنين بر پيامبر اکرم سبقت نگرفت و رسول خدا نيز در نامگذاري بر خداي متعال پيشي نگرفت؛ تا آنکه جبرئيل بر پيامبر اکرم نازل شد و به آن حضرت گفت که خدا ميفرمايد: علي بهمنزلة هارون نسبت به موسي است؛ ازاينرو، نام فرزندانش را به نام فرزندان هارون بگذارد. حتي براساس برخي از منابع كهن حديثي اهلسنت، پيامبر اكرم بسياري از نامهاي جاهلي، ازجمله «حرب» را تغيير دادند؛ اما رويکرد غالب مکتب خلفا به ائمه اين است که آنان را جنگطلب يا بيادب در برابر پيامبر معرفي کند. بهتعبير ديگر، يكي از ويژگيهاي فرهنگ جاهلي، جنگطلبي و خشونتخواهي اعراب بود كه هرچند اسلام تا حدودي آن را از ميان برداشت، اما با رحلت رسول اكرم و حاكميت خلفا و ترويج صريح يا تلويحي اين تفكر، دوباره جان گرفت.
با توجه به گرايشهاي عثماني و اموي برخي از مورخان اهلسنتِ تربيتيافته در مكتب خلفا كه كينة خاصي از اميرمؤمنان داشتند يا دستكم منكر فضايل و مناقب آن حضرت بودند، آن بزرگوار را بهگونهاي معرفي كردهاند كه گويا آن حضرت يكي از اعراب جاهليِ جنگطلب و خونريز است كه روزگار خويش را تنها با جنگ و خونريزي ميتواند سپري کند. همچنين آنان منش و رفتار اميرمؤمنان را در برابر پيامبر اکرم بيادبانه و گستاخانه معرفي کرده، اينگونه وانمود ميکنند که آن حضرت حتي در انتخاب نام فرزندانش بر پيامبر اکرم پيشي گرفته است.
2ـ1ـ2. شباهتهاي حسنين به پيامبر و علي
براساس گزارش ابنکثير، حسن از سينه تا سر و حسين از سينه به پايين به پيامبر شباهت داشتهاند؛ همچنين صورت حسن و بدن حسين شبيه پيامبر بوده است. اگرچه متأخران چنين اخباري را از مناقب و فضایل اميرمؤمنان و امام حسين دانستهاند، اما بهنظر ميرسد که بسياري از اين اخبار در قرون اوليه، براي تخريب سيماي آن دو بزرگوار جعل شده است؛ به اين معنا که هدف از جعل چنين اخباري، پيوند دادن امام حسين با پدرش اميرمؤمنان در اين موضوع است که هر دو جنگطلب و خونريز بودهاند! چنانکه طه حسين پس از آنکه ميگويد: «حسين با صلح مخالف بود و به برادرش حسن اصرار ميکرد تا بجنگد؛ اما حسن نپذيرفت و او را در صورت مخالفت، تهديد به زندان کرد!»، ميافزايد: اين چيز غريبي نيست؛ چراکه علي خود از برخي امور خبر داده، که حسين شبيهترين مردم به اوست؛ و چهبسا بهصراحت به حسن ميگفت: حسن جواني است که صاحب سفره و ظرف و کاسه است! يعني اهل عافيت و آسايش، که با صلح و سازش سازگار است.
در پاسخ به اين ادعا بايد گفت: اولاً برخي از اخبار بر برابري و همسانيِ شخصيت اين دو برادر دلالت دارد؛ چنانکه پيامبر اکرم دربارة آن دو فرمود: حسن و حسين هر دو اماماند؛ قيام کنند يا صلح کنند؛ ثانیاً براساس باور اعتقادي اماميه، ائمه از يک نور آفريده شدهاند و همگي معصوم و مصون از خطا و اشتباهاند؛ ازاينرو، آنان اشتباه نميكنند تا لازمة آن، اعتراض يا اختلاف با معصوم ديگر پديد آيد.
3ـ1ـ2. تکريم و اعطاي مال و هدايا به حسنين توسط خلفا و معاويه
ابنکثير بدون ارائة هيچ سندي گزارش کرده است که خلفاي سهگانه حسين را تکريم ميکردند و بزرگ ميشمردند! او در جاي ديگر ميافزايد: عمَر حسنين را همانند پدرش تکريم ميکرد و به آنان مال ميبخشيد. زماني زينتهايي را از يمن براي عمر آوردند و او آنها را ميان فرزندان صحابه تقسيم کرد و به حسنين نداد و به آنان گفت که اين زينتها در شأن شما نيست؛ سپس به کارگزارش در يمن پيغام فرستاد تا زينتهاي مناسب آن دو را بفرستد و او اين کار را کرد.
همچنين ابنکثير مينويسد: حسنين از سوي معاويه بسيار تکريم ميشدند؛ تاجاييكه معاويه در يك روز دويست هزار (درهم) به حسنين داد. همچنين او از قول معاويه ميافزايد: هيچ کس پيش و پس از او اين ميزان به آن دو نبخشيده است. حسين نيز اين ادعاي معاويه را تأييد ميکرد! حتي براساس ادعاي ابنکثير، حسين پس از وفات حسن، هر سال به شام ميرفت و معاويه به او مال عطا میکرد و وي را اکرام مينمود!
در پاسخ به چنين ادعايي بايد گفت: با توجه به گرايش متعصبانة ابنكثير به مكتب خلفا و امويان، نميتوان چنين ادعاهاي بيسندي را، بهويژه دربارة معاويه، از او پذيرفت. البته او چنين ادعاهايي را به اين علت مطرح كرده است تا بعدها كه به روايات مربوط به سفارشهاي پيامبر اكرم دربارة دوست داشتن حسنين ميپردازد، دفع اين شبهه را كرده باشد كه خلفا و معاويه دوستدار حسنين بوده و آن دو را تكريم ميكردند. بنابراين با توجه به نكتة يادشده، چنين گزارشهايي را بهسادگي نميتوان پذيرفت.
اما اينكه ابنكثير ادعا كرده است خلفا آن دو بزرگوار را تكريم میکردند و ایشان نیز هدايا و وجوه نقدي آنان را ميپذيرفتند، در جاي ديگر نقد و بررسي شده است. و در مجموع، بايد گفت كه اگر در مورد يا مواردي، هداياي خلفا يا معاويه از جانب حسنين پذيرفته شده، در راستاي نجات بيتالمال از دست غاصبان و صرف آن در جاي مناسب بوده است.
4ـ1ـ2. توبيخ و تهديد به حبس حسين توسط برادرش حسن!
ابنكثير چون حسنين را مانند افراد عادي ميداند كه تنها امتيازشان نوة پيامبر بودن است، به اخباري دربارة آنان پرداخته است كه دون و دور از شأن آن دو بزرگوار است؛ ازجمله اينكه چون حسين با صلح برادرش مخالف بود و وي را به جنگ با شاميان تحریک ميکرد، حسن او را به حبس خانگي تهدید كرد! همچنين او در جاي ديگر به نقل از مدائني، به نزاع ميان اين دو برادر اشاره ميكند كه فرجامش آشتي و عذرخواهي از يكديگر است! اما بنا بر باور شيعه که ائمه را معصوم و بهدور از هر گناه و حتي کار مکروهي ميداند، اين ادعاها جز گزافهگويي نيست.
5ـ1ـ2. حضور امام حسين در فتح قسطنطنيه
از گزارشهاي ديگر ابنکثير، ادعاي حضور امام حسين در فتح قسطنطنيه در سال 51 هجري بهفرماندهي يزيد است. چنانکه در جاي ديگر بررسي شده است، اميرمؤمنان و حسنين در هيچ نبردي در روزگار خلفای سهگانه حضور نداشتند؛ چه رسد به عصر خلفاي اموي كه در تقابل كامل با ائمه بودند. افزون بر اين، گزارش يادشده فاقد سند است و هيچيک از مورخان متقدم كه به اخبار چگونگيِ فتح قسطنطنيه پرداختهاند، همانند يعقوبي، طبري و ابناثير از حضور امام حسين در فتح اين شهر سخني نگفتهاند. بنابراين، همة گزارشهاي ذکرشده در اينباره، ضعيف و غيرمعتبرند.
6ـ1ـ2. ترديد در صحت اخبار ابومخنف
چنانكه گفته شد، ابنکثير در گزارش واقعة عاشورا بيشتر بر گزارشهاي طبري از ابومخنف اعتماد کرده است؛ اما در پايان آن، از اينكه طبري اخبار ابومخنف را آورده، بر او خرده گرفته؛ چراكه احاديث ابومخنف نزد ائمة اهلسنت ضعيف شمرده شده است. او نيز گفته است: اگر طبري و امثال وي چنين اخباري را دربارة قيام عاشورا نياورده بودند، وي آنها را بيان نميكرد. البته با وجود اين، او اعتراف ميکند ابومخنف از محدثان اهل ضبط است که اخباري نزد اوست که نزد ديگران نيست.
افزون بر اين، ابنكثير بر اين باورست که در برخي از آنچه آورده، مناقشه و نظر است. براي نمونه، او در صحت انتساب نامة امام حسين به اشراف بصره ترديد ميکند و آن را از افزودههاي شيعه ميداند. او براساس چنين باوري، به حذف يا تغيير و تحريف برخي از اخبار ابومخنف میپردازد. در ادامه به بررسي و واكاوي این موضوع پرداخته میشود.
7ـ1ـ2. تفسير مادي و دنياگرايانه از فلسفة قيام امام
يكي از ديدگاههاي مهم اهلسنت دربارة فلسفة قيام عاشورا، برداشت دنياگرايانه از نهضت اباعبدالله است. اينرويکرد و نگاه، از همان آغاز نهضت در برخوردهايي كه امام با برخي از بزرگان و افراد سرشناس در مدينه و مكه داشتند، بهروشني نمايان است. آنان به اين گمان كه حسينبن علي براي دستيابي به رياست و حكومت دنيوي قيام كرده، اما در ارزيابي خود براي دست يافتن به چنين هدفي دچار اشتباه شده است، حركت آن حضرت را خطا میدانستند و در لباس خيرخواهي ميكوشیدند که وي را به هر شكل ممكن از اين سفر بازدارند؛ چراكه ميدانستند اين حركت به شكست نظامي خواهد انجامید و دستيابي به حكومت، خيالي بيش نيست. چنانكه در همان زمان، عبداللهبن عمر با چنين ديدگاهي چندين بار كوشيد تا آن حضرت را از هدف خود منصرف سازد. او در يكي از گفتوگوهايش با امام براي منصرف ساختن آن حضرت از رفتن به كوفه، وي را چنين نصيحت ميكند: «لا تخرج فانّ رسول الله خيّره الله بين الدنيا والآخرة فاختار الآخرة، وانت بضعة منه ولا تنالها (لا تعاطها) ـ يعني الدنيا ـ»؛ (از مكه) خارج نشو؛ چراكه خداوند رسول خدا را در انتخاب دنيا و آخرت مخير ساخت و پيامبر آخرت را برگزيد. تو (اي حسين) پارة تن او هستي؛ پس در طلب دنيا نباش و سرگرم آن نشو.
عبداللهبن مطيع نيز با چنين اعتقادي از امام ميخواهد كه از تصميم خويش منصرف شود؛ چنانكه در ديدارش با حضرت ميگويد: «شما را به خدا اي پسر رسول خدا! مگذار حرمت اسلام شكسته شود. شما را به خدا، حرمت رسول خدا و حرمت عرب را حفظ كن. به خدا سوگند، اگر آنچه (امروز) در دست بنياميه است (يعني حكومت) در پي آن باشي، تو را ميكشند و اگر شما را بكشند، بعد از شما هرگز از كسي نميهراسند».
افزون بر اين، اگر به محتواي نامة اشراف كوفه، مانند شبثبنربعي، حجاربن ابجر، يزيدبن حارثبن يزيدبن رُوَيْم، عَزرةبن قيس، عمروبن حجّاج زُبيدي و محمدبن عمير تميمي هنگام دعوت آن حضرت به كوفه توجه شود، معلوم ميشود كه آنان چون به مقام امامت و ولايت اعتقادي ندارند، امام را مانند انسانهاي ديگر ميدانستند كه تنها ويژگياش آن است كه نوة رسول خداست؛ ازاينرو، ميپنداشتند كه آن حضرت همانند خلفا و پادشاهان بهدنبال حكومت دنيوي است. برايناساس، نامة آنان خطاب به آن حضرت اينگونه است: «اما بعد؛ فقد اخضَرَّ الجَنابُ، واَيْنَعَت ِالثِمارُ، وطَمَّتِ الجَمامُ، فإذا شِئْتَ فَاقْدَمْ علي جُنْدٍ لك مُجَنَّد، والسلام عليك»؛ باغ و بستان سبز شده؛ ميوهها رسيده؛ چاهها پر آب شدهاند؛ اگر خواستي به سپاهي كه برايت ترتيب يافته است، بپيوند. سلام بر تو باد.
چنين انديشهاي محدود به عصر امام حسين نشد؛ بلكه در قرون بعدي نيز برخي از مورخان و انديشمندان اهلسنت ضمن تأييد و پذيرش و ترويج انديشه و رويکرد يادشده، به ارائة تفسير سطحي و دنياگرايانه از انگيزة قيام اباعبدالله و در نتيجه ارائة چهرهاي تحريفشده و دگرگون از نهضت كربلا پرداختند.
ازجملة اين افراد، ابنكثير است که به اعتبار آنکه شاگرد ابنتيميه است و چندان تعلق و دلبستگيای به اهلبيت ندارد، چنين ديدگاهي به قيام سيدالشهداء دارد. او در كتابش با عنوان قصة الحسينبن علي و سبب خروجه بِاَهله من مكة الي العراق في طلب الامارة وکيفية مقتله به ماجراي قيام عاشورا پرداخته است. وي با انتخاب عنوان يادشده، هدف نهضت امام حسين را مادي، يعني طلب حكومت و دستيابي به قدرت (طلب الامارة) بيان کرده و با اين سخن، به اين قيام ماهيتي سياسي ـ دنيوي داده است.
8ـ1ـ2. دروغ و جعلي دانستن اخبار مربوط به حوادث خارقالعاده
ابنكثير، اگرچه عقوبت دنيوي و فرجام بد كشندگان امام حسين را پذيرفته و بر اين باور است كه افراد اندكي نجات يافتند، اما حوادث خارقالعاده پس از شهادت امام حسين را از قبيل سرخي آسمان و باريدن خون از آن، كسوف خورشيد، جاري شدن خون از ديوارهاي كاخ ابنزياد و...، منكر شده است. البته وي معترف است که طبراني اخباري را در اينباره آورده و از ابنلَهيعه (م 174ق)، بهنقل از ابوقبيل معافري (م 128ق)، از محدثان و فرماندهان عصر اموي، گزارشهايي را در اينباره نقل كرده است؛ بااینحال بر اين باورست كه شيعه چنين احاديث دروغ آشكاري را جعل كرده است! همچنين وی با اينکه اخباري از ابنسعد و ابنعساکر نقل کرده، در برابر گزارشهایی که اين دو مورخ و محدث دربارة حوادث خارقالعاده آوردهاند، موضع سکوت اختیار کرده است.
در پاسخ به انكار ابنكثير، اين پرسش را ميتوان مطرح كرد كه آيا صرف استبعاد عقليِ وقوع امور خارقالعاده، سبب انكار آن ميشود؟ این در حالی است که بسياري از حوادث خارقالعادة گزارششده امکان وقوعي دارند و ازهمينرو نميتوان آن را بهسادگي انکار کرد.
9ـ1ـ2. عدم رعايت امانت در نقل اخبار
ابنكثير در نقل اخبار ابومخنف (بهنقل از طبري) امانت را رعایت نكرده است و تا توانسته به نقد، حذف يا تغيير و تحريف آنها پرداخته است. ازجملة اين اخبار، گزارشهاي ذيل است:
الف) تشکيک در صحت محتواي نامة امام حسين به اشراف بصره
ابنکثير ضمن تشکيک در صحت محتواي نامة يادشده، آن را از اضافات برخي راويان شيعه دانسته و متن نامه را اينگونه آورده است: «ان الله اصطفي محمداً علي خلقه وأكرمه بنبوته، واختاره لرسالته، ثم قبضه إليه وقد نصح لعباده وبلغ ما أرسل به، وكنا أهله وأوليائه وورثته وأحق الناس به وبمقامه في الناس...».
البته او هيچ توضيحي براي ادعايش نياورده است؛ اما اگر نقل وي با نقل طبري مقايسه شود، معلوم ميشود که چرا او برخي از عبارات اين نامه را از اضافات راويان شيعه دانسته است؛ چراکه طبري متن نامه را اينگونه آورده است: «فان الله اصطفي محمداً علي خلقه، واكرمه بنبوته، واختاره لرسالته، ثم قبضه الله اليه وقد نصح لعباده، وبلغ ما ارسل به وكنا اهله وأوليائه واوصيائه وورثته وأحق الناس بمقامه في الناس...».
با مقايسة دو نقل يادشده دانسته ميشود که چون برخي از عبارات نامه، همانند «وكنا اهله وأوليائه واوصيائه وورثته وأحق الناس بمقامه في الناس» با باورهاي وي همسو نيست، آن را از افزودههاي شيعه دانسته است. با وجود اين، او به اين نقد بسنده نکرده و با عدم رعايت امانت در نقل، واژة «اوصيائه» را که باور مشخصه و مميزة شيعيان دربارة ائمه است، از متن نامه حذف کرده است.
ب) عدم رعايت امانت در نقل خطبة امام حسين در روز عاشورا
ابنکثير خطبة يادشده را اينگونه نقل کرده است:
راجعوا أنفسكم وحاسبوها، هل يصلح لكم قتال مثلي، وأنا ابنبنت نبيكم، وليس علي وجه الأرض ابنبنت نبي غيري؟ وعليٌّ أبي، وجعفر ذو الجناحين عمي، و حمزة سيدالشهداء عم أبي؟ وقال لي رسولالله ولأخي: «هذان سيدا شباب أهل الجنة». فان صدقتموني بما أقول فهو الحق، فو الله ما تعمدتُ كذبة منذ علمت أن اللَّه يمقت علي الكذب، وإلا فاسئلوا أصحاب رسول الله عن ذلك، جابربن عبدالله، و أباسعيد، و سهلبن سعد، وزيدبن أرقم، وأنسبن مالك، يخبرونكم بذلك، ويحكم! أما تتقون الله؟ أما في هذا حاجز لكم عن سفك دمي؟
اما طبري اين خطبه را اينگونه گزارش کرده است:
اما بعد، فانسبوني فانظروا من انا، ثم ارجعوا الي انفسكم وعاتبوها، فانظروا، هل يحل لكم قتلي وانتهاك حرمتي؟ الستُ ابنبنت نبيكم وابنوصيه وابنعمه، وأول المؤمنين بالله والمصدق لرسوله بما جاء به من عند ربه، او ليس حمزة سيدالشهداء عم ابي؟ا وليس جعفر الشهيد الطيار ذوالجناحين عمي؟ [او لم يبلغكم قول مستفيض فيكم: انّ رسول الله قال لي ولأخي: هذان سيدا شباب اهل الجنة؟] فان صدقتموني بما اقول ـ وهو الحق ـ فو الله ما تعمدتُ كذبا مذ علمت ان الله يمقت عليه اهله، ويضّر به من اختلقه، وان كذبتموني فان فيكم من ان سالتموه عن ذلك اخبركم، سلوا جابربن عبدالله الأنصاري، او أبا سعيد الخدري، او سهلبن سعد الساعدي، او زيدبن ارقم، او انسبن مالك، يخبروكم انهم سمعوا هذه المقالة من رسول الله لي ولأخي، افما في هذا حاجز لكم عن سفك دمي؟!
از مقايسة اين دو خطبه ميتوان به اين نتيجه رهنمون شد كه ابنکثیر افزون بر عدم رعایت امانت در نقل دقيق همة خطبه، برخي از جملات خطبه را يا تغيير داده يا بهطوركلي حذف كرده است. او بهجاي تعبير «هل يحل لكم قتلي وانتهاك حرمتي؟»، تعبير «هل يصلح لكم قتال مثلي؟» آورده است. همچنين با توجه به تفكر متعصبانة اموي و عثماني وي، جملات «أ لَسْتُ... ابنوصيه و ابنعمه، وأول المؤمنين بالله والمصدق لرسوله بما جاء به من عند ربه» را حذف كرده است.
10ـ1ـ2. گزارش گفتوگوي توهينآميز ابنعباس با امام در مکه
چنانکه نگاشته شد، با توجه به گرايش عثماني و اموي ابنکثير، او از گزارش واقعة عاشورا بهروايت همفکر و هممسلکش ابنسعد، غافل نشده است. براي نمونه، او ـ همانند ابنعساکر و ذهبي ـ گزارش گفتوگوي توهينآميز ابنعباس با امام حسين در مکه را از ابنسعد گرفته است. البته او ابتدا گزارش ابومخنف را ـ که در ادامه در نقد ابنکثير نگاشته ميشود ـ آورده؛ اما سپس گزارش ابنسعد در خصوص نصايح افراد مختلف، از جمله ابنعباس، دربارة منع امام از رفتن به عراق را مبسوط و نيکو دانسته و به آن پرداخته است.
در نقد گزارش ابنکثير بايد گفت: براساس گزارش معتبر ابومخنف ـ که خود او نيز ابتدا به آن پرداخته است ـ سخنان ابنعباس در مواجهه با امام، محترمانه و خيرخواهانه و پاسخ امام نيز محترمانه بوده؛ چنانکه طبري بهنقل از ابومخنف، اين گفتوگوها را چنین گزارش كرده است: چون حسين تصميم گرفت راه كوفه را در پيش بگيرد، عبداللهبن عباس خدمتش رسيد و گفت: اي پسرعمو! مردم شايعه كردند شما بهسوي عراق ميرويد. برايم بيان كن ميخواهي چه كني؟ آن حضرت فرمود: تصميم گرفتم ـ انشاءاللهتعالي ـ در يكي از اين دو روز (امروز يا فردا) به كوفه بروم. ابنعباس گفت: پناه ميبرم به خدا از اين كار؛ خدا تو را رحمت کند؛ مرا آگاه کن، آيا بهسوي قومي ميروي كه اميرشان را كشتهاند و شهرهايشان را در اختيار خويش گرفتهاند و دشمنانشان را از شهرشان بيرون كردهاند؟ اگر اين كارها را انجام دادهاند (و اين زمينه را فراهم آوردهاند) نزدشان برو؛ اما اگر اميرشان هنوز با سلطه و زور بر آنان فرمانروايي ميكند و کارگزارانش در شهرها ماليات ميستانند (و با اين وضعيت، از شما دعوت کردهاند، درواقع) شما را به جنگ فراخواندهاند. ميترسم آنان شما را فريب داده، به شما دروغ بگويند و با شما مخالفت ورزيده، شما را تنها بگذارند و (ابتدا) از شما ياري بخواهند، اما (در نهايت) بدترين دشمنان شما شوند. حسين فرمود: از خدا طلب خير ميكنم و امور را زير نظر ميگيرم... .
غروب يا فرداي (آن روز) عبداللهبن عباس (بار ديگر نزد حسين) آمد و گفت: پسرعمو! ميخواهم صبر كنم؛ اما نميتوانم؛ ميترسم اين سفر به هلاكت و نابودي شما بينجامد. عراقيان قومي پيمانشكن و خيانتپيشهاند؛ به آنان نزديك نشو. در همين شهر (مكه) بمان. شما سيد و سرور اهل حجازی. اگر مردم عراق شما را ميخواهند ـ چنانكه اينگونه ميپندارند ـ برايشان بنويس كه (اگر راست ميگويند) دشمنشان (کارگزاران بنياميه) را بيرون كنند؛ آنگاه شما نزدشان برو. اگر اين (پيشنهاد) را نميپذيري و حتماً ميخواهي از (مكه) خارج شوي، به يمن برو؛ چراكه يمن سرزمين پهناوري است و در آنجا قلعهها و قبايل بزرگي وجود دارد. دعوتكنندگانت را بفرست (تا مردم آن سامان را به شما بخوانند). اميدوارم آنچه شما درصدد آن هستيد، با صلح و سلامت و عافيت به دستتان برسد.
حسين در پاسخ وي فرمود: اي پسرعمو! به خدا سوگند ميدانم كه شما دربارة من خيرخواه و مهرباني؛ اما من تصميم و عزم خود را بر اين قرار دادم كه به كوفه بروم. ابنعباس گفت: حال كه ميخواهي بروي، پس با زنان و بچههايت نرو؛ ميترسم كشته شوي... .
حال با توجه به گزارشهاي کهن و معتبر يادشده و همسويي آنها با سيره و رفتار امام، اينکه ابنکثير آنها را معتبر ندانسته و سراغ اخبار ابنسعد رفته است، دليلي جز گرايش اموي و عثماني او و بغض وي از اهلبيت ـ همانند ابنسعد ـ ندارد.
11ـ1ـ2. کوشش در تبرئة عاملان جنايت کربلا
از ديگر انتقادهايي که بر تاريخنگاري ابنکثير در گزارش تاريخ عاشورا وارد است، کوشش تمامعيار وي در تبرئة قاتلان و مسببان واقعة کربلاست. برايناساس، او از ارائة هرگونه گزارشي که بتواند رفتار و عملکرد عاملان جنايت اين واقعه را شايسته و مناسب نشان دهد و جنايت آنان را انکار کند، دريغ نکرده است. وي در برخي موارد، گزارشهاي مربوط به این واقعه را ضعيف میداند. براي نمونه، او گزارش معتبر اسب تاختن ده نفر بر بدن امام را ـ که بنا به دستور ابنزياد به عمر سعد انجام شد ـ بدون ارائة هيچ سند خلاف آن، صحيح نميداند. شيوة ديگر وي آن است که به برخي از جنايات لشکر عمر سعد اشاره نمیکند. براي نمونه، با اينکه ابومخنف گزارش غارت اموال و لباس و زينت زنان اهلبيت را آورده، ابنکثير به اين موضوع نپرداخته است و تنها به نهي عمر سعد از وارد شدن بر خيمهگاه زنان اهلبيت و دستور وي به بازگرداندن اموال غارتشده اشاره کرده؛ سپس بيدرنگ پس از گزارش نهي عمر سعد، دعاي امام سجاد در حق وی را بهسبب این نهي آورده است. همچنين او بر اين باور است که يزيد نيز از کشتن حسين خشنود نبود و بهگمان قوي، اگر وي بر حسين پيش از کشته شدنش دست مييافت، آن حضرت را نميکشت؛ چنانکه هم پدرش او را به اين امر سفارش کرده بود و هم خود به آن تصريح کرد. او نيز ـ بهمنظور تبرئة جنايتکاران واقعة کربلا ـ به ماجراي پشيماني يزيد و رفتار مناسب وي با اسرا و بازگرداندن آنان به مدينه اشاره كرده است.
اما دربارة دعاي خير امام سجاد بايد گفت که هرچند اين موضوع در برخي از نسخههاي گزارش طبري آمده است، اما با توجه به مباني کلامي شيعه، که دعاي خير معصوم براي يک شخص سبب عاقبتبهخير شدن و نيکفرجامي وي ميشود، بهنظر ميرسد که اينگونه نسبتها به امام معصوم نادرست باشد؛ چراکه عمر سعد با آن جنايت بزرگش، بههيچرو شايستگي فرجام نيک نداشت.
12ـ1ـ2. توهين و اتهامزني به شيعه
با توجه به آنکه ابنکثير شاگرد ابنتيميه (م 728ق) ـ بنيانگذار انديشههاي وهابيت و سلفيگري ـ و تحت تأثیر افكار ستيزهجويانة وي با شيعه بود، در نگاشتة خود توهينهايي در حق شيعه روا داشته و اتهاماتي به آنان وارد ساخته كه كمتر مورخ و نويسندهاي از اهلسنت اينگونه رفتار كرده است. براي نمونه، او گزارش حوادث سال 61 هجري مربوط به قيام امام حسين را با عنوان «وهذه صفة مقتله مأخوذة من كلام أئمة هذا الشأن لا كما يزعمه أهل التشيع من الكذب الصريح والبهتان» آورده و با چنین عنوانی نسبت «دروغ و بهتان» را به شيعه داده و با اين تعبير، ناهمسويي و تقابل خود را با شيعه نشان داده است.
افزون بر اين، او در جاي ديگر، پس از آنکه گزارش خوشرفتاري و احسان يزيد به اهلبيت را ارائه ميکند، ميگويد: اين خوشرفتاري يزيد گفتة رافضه را که ميگويند اهلبيت بر پشت شتران عريان حمل شدند، رد ميکند؛ حتي دروغ گفتهاند کساني از شيعه که گمان کردهاند شتر «بَخاتي» (شتر خراساني) از زماني کوهاندار شد که اهلبيت را حمل کرد تا شرمگاه و نهانگاه آنان را بپوشاند!
اينکه يزيد پس از آنهمه جنايت و توهين و تحقير پشيمان شد و در فرجام کار، رفتار ملاطفتآميز با اهلبيت داشت، نکتهاي است که برخي از گزارشها آن را تأييد ميکنند؛ اما اين سخن بدين معنا نيست که رفتار تحقيرآميز و پر از توهين ابنزياد و يزيد با اهلبيت و آزار و اذيت آنان و نيز شيوة بسيار رقتبار بردن اهلبيت به کوفه و بعدها به شام، ناديده گرفته شود؛ چنانکه خود نيز به برخي از اين گزارشها اشاره کرده است. اما ادعايي که به شيعه نسبت ميدهد، در هيچ تاريخي ثبت نشده است تا بتوان در اينباره داوري منصفانه کرد. محتمل است که برخي از عوام يا غلات شيعه سخنان موهن و بياساسي را در عصر ابنکثير ـ همانند ديگر دوران ـ بر زبان رانده باشند که اين ادعاها را نميتوان به عموم جامعة شيعه و بهويژه عالمان و جامعة نخبگاني شيعه نسبت داد.
13ـ1ـ2. رويکرد خاص در بيان فضایل و مناقب امام حسين
بيان فضایل و مناقب اهلبيت در آثار اهلسنت، از گذشته مرسوم و معمول بوده است؛ اما ابنكثير ابتدا گزارشهاي غيرمعتبر دربارة محبت و تكريم حسنين توسط خلفاي سهگانه و معاويه را آورده، سپس اخباري دربارة منزلت و جايگاه حسنين و سفارش پيامبر اكرم دربارة دوست داشتن آن دو بيان كرده است. بنابراين، اين شيوة روايتگري ابنكثير دربارة منزلت امام حسين، كه ابتدا خلفا را دوستدار اهلبيت معرفي ميكند، تحريف حقيقت است و شانه خالي كردن از پاسخ به اين پرسش و شبهه است كه اگر حسنين دارای چنين منزلت و جايگاهي نزد پيامبر بودند، چرا معاويه و فرزندش يزيد اين ميزان ستم و جنايت در حق آنان روا داشتند.
14ـ1ـ2. نپرداختن به فلسفة قيام از زبان امام
ابنکثير به برخي از سخنان امام که فلسفه و هدف قيام خويش را بيان کرده، نپرداخته است؛ چراکه بيان اينگونه سخنان، ديدگاه ابنکثير را که فلسفة قيام عاشورا را دنيوي و مادي دانسته است، باطل کرده، آن را رد ميکند. براي نمونه، او خطبة «من رَاي سلطاناً جائراً مُستَحِلاً لِحُرُمِ الله...» را که امام در منزل «بيضة خطاب» به ياران و لشکر حر ايراد فرمودند و در آن علت و فلسفة قيام خود را بيان کردند، نياورده است.
15ـ1ـ2. ديدگاه ابنکثيردربارة عزاداري شيعيان
ابنکثير پس از آنکه گزارشي از چگونگي عزاداري شيعيان براي امام حسين در روز عاشورا در عصر حكومت آلبويه ارائه ميکند، اينگونه عزاداريها را از بدعتهاي زشت و تمايلات نفساني بسيار بد شيعه دانسته است! البته او ازسوي ديگر، به عيد قرار دادن روز عاشورا و اظهار شادي و سرور توسط ناصبيها در تقابل با شيعه اشاره کرده؛ اما اين رفتار آنان را نکوهش نکرده است.
همچنين او معتقد است که نبايد براي امام حسين سوگواري کرد؛ چراکه مسلمانان نه براي پدرش علي و نه براي هيچيک از سه خليفة ديگر و نه حتي براي رسول خدا در روز وفاتشان ماتم و سوگواري نکردند؛ با آنکه عمر، عثمان و علي کشته شدند و علي از حسين و عثمان از علي و عمر از عثمان و ابوبکر از عمر برتر بودند!
البته ابنکثير اين ديدگاه را که قيام امام حسين وحدت مسلمانان را بههم زد و موجب تفرقه ميان آنان شد، مردود ميداند و بر اين باور است که بايستي يکي از سه خواستة حسين (رفتن نزد يزيد يا اجازة بازگشت به حجاز يا رفتن به مرزها و جنگ با تركان) اجابت ميشد. وي ميافزايد كه بيشتر امامان اهلسنت از گذشته و حال، از کشته شدن حسين کراهت داشتند. او همچنين دامن يزيد را از اين جنايت هولناک تبرئه میکند و شواهدي را براي ادعايش ميآورد.
ابنكثير بر اين باور است که بايد از کشتن حسين محزون و ناخشنود بود؛ چراکه او از بزرگان مسلمانان و از صحابة دانشمند و پسر دختر رسول خدا و عابد، شجاع و سخاوتمند بود؛ اما نه بهشيوة شيعه که اظهار بيتابي و اندوه ميکنند و چهبسا که بيشتر آنان اين کار را تصنعي و از روي ريا ميکنند! بنابراين بهترين کار در اينباره آن توصيهاي است که عليبن الحسين از جدش رسول خدا بيان کرده است که اگر هر مسلماني هنگام يادآوري مصيبتي استرجاع بگويد، هرچند آن مصيبت کهنه شده باشد، خدا همان ثواب روز مصيبت را به او ميدهد.
در پاسخ به ديدگاههاي ابنكثير در اينباره، نخست بايد گفت: اينكه او بر اين باور است كه «نبايد براي حسين سوگواري كرد؛ چراكه براي برتر از ايشان، يعني پيامبر اكرم و پدرش علي و سه خليفة اول عزاداري نشده است»، در رويکرد متعصبانة فكري و اعتقادي او به اهلبيت ریشه دارد؛ چراكه اگر شخص اندكي انصاف داشته باشد و روحية متعصبانة اهلبيتستيز خود را كنار بگذارد، معلوم ميشود كه عزاداري براي آن حضرت نوعی اعلام مبارزه و رويارويي با تفكر استبدادي حاكمان جائر در طول تاريخ است كه به هر قيمتي ميخواستند هر انسان مبارز آزادهاي را تسليم و فرمانبر خود كنند؛ اما حسين بهعنوان نمونهای از انسان كامل، اين فرمانبري ذليلانه را نپذيرفت و حاضر شد جسم به زير سُم ستوران دهد، اما تن به ذلت و وادادگي به ستم ندهد.
دوم آنکه چرا و با چه منطقي، ابنکثير چنين اتهام بزرگي را به شيعيان وارد میکند و عزاداراي آنان را که در معرفت، عشق، محبت و ارادت به آن حضرت ریشه دارد، ساختگي و رياکارانه دانسته است؟ آيا ابنکثير آگاه از باطن و نيات شيعيان بوده که چنين اتهام ناروايي را به آنان زده است؟ يا چنين اتهامي در رويکرد تعصبآميز و حتي کينهتوزانة وی به شيعه و اهلبيت ریشه دارد که بدون هيچ تأمل و تدبري و حَکَم قرار دادن عقل سليم، اينگونه دربارة شيعه داوري ميکند؟
سوم آنکه از ابنکثير بايد پرسيد: چرا بر شهادت امام حسين تنها بايد محزون بود و استرجاع گفت و نبايد براي آن حضرت گريه و سوگواري کرد؟ مگر او اخباري را كه در منابع حديثي و تاريخي اهلسنت دربارة گريه و سوگواري رسول خدا و اصحاب آن حضرت در مصيبتِ از دست دادن نزديکان و عزيزان خود نقل شده، نديده است؟ براي نمونه، پيامبر اکرم بر فقدان فرزندش ابراهيم گريست و فرمود: «چشم اشک ميريزد و دل غمگين است؛ و نميگوييم مگر آنچه پروردگارمان خشنود باشد. ما به تو اي ابراهيم! محزون هستيم». همچنين وقتي حضرت حمزه شهيد شد، خواهرش صفيه خواست نزد جنازة برادر برود؛ اما انصار مانع شدند. پيامبر فرمود: او را واگذاريد. صفيه كنار جنازة برادر نشست و شروع به گريستن كرد و هرگاه او و حضرت فاطمه ميگريستند، رسول خدا هم ميگريست و ميفرمود: هرگز من به مصيبتي مانند تو مبتلا نشدهام.
افزون بر اين، براساس گزارش ابنعباس، چون رسول خدا از اُحد بازگشتند، زنان انصار بر شهيدان خويش ميگريستند. چون اين خبر به پيامبر اکرم رسيد، فرمود: لكن براي حمزه گريهکنندهاي نيست. پس انصار به خانههايشان رفتند و به زنانشان گفتند: هيچ كس بر شهيد خود نگريد؛ مگر آنكه نخست بر حمزه بگريد. ابنعباس گويد: تا امروز مرسوم و معمول است كه مردم بر مردهاي گریه نميكنند، مگر آنكه نخست براي حمزه ميگريند.
چهارم؛ اما دربارة سه پيشنهاد مطروحه كه ابنكثير به امام نسبت داده، گفتنی است: هرچند این مطلب در گزارش طبري آمده، اما گويا طبري خود نيز به اين گزارش اطمينان نکرده؛ ازاينرو، بلافاصله پس از آن، گزارش عُقبةبنسِمْعان (غلام رَباب) را اينگونه آورده است: از زماني که حسين از مدينه بهسوي مکه و از مکه به عراق آمد، همهجا همراه وي بودم و از او جدا نشدم تا وقتي که کشته شد. تمام سخنان او را با مردم در مدينه، مکه و در بين راه و در عراق و در اردوگاه، تا روز کشته شدنش شنيدم و يک کلمه هم نبود که نشنيده باشم. به خدا سوگند، آنچه مردم ميگويند و پنداشتهاند، نبود و هرگز نگفت: دست در دست يزيدبن معاويه ميگذارم؛ و نيز نگفت: مرا به يکي از مرزها روانه کنيد؛ ولي گفت: بگذاريد در اين سرزمين فراخ بروم تا ببينم کار مردم به کجا خواهد رسيد.
بنابراين، گزارش عقبةبنسمعان را نميتوان ناديده گرفت؛ چراکه او شاهد عيني ماجرا و پيوسته همراه امام بوده است؛ درحاليکه گزارشهاي ديگر مبتني بر حدس و گمان مردم بودهاند و از دقت و وثاقت لازم برخوردار نيستند.
افزون بر اين، اگر از عقبةبنسمعان نيز چنين سخني نقل نشده بود، کمترين آشنايي با سيرة حسيني و موضعگيريهاي قاطع آن حضرت، جاي هيچگونه ترديدي را دربارة نادرستي هر نوع گزارش حاکي از پيشنهاد امام مبني بر تسليم در برابر يزيد يا رفتن نزد وي باقي نميگذارد. اگر امام حسين حاضر به بيعت با يزيد بود يا ميخواست نزد او برود، به مکه و سپس به عراق نميرفت. آن حضرت از سالها پيش وليعهدي او را نپذيرفته بود و او را فردي فاسق و فاقد شروط خلافت ميدانست و اکنون که معاويه مرده بود و او مدعي خلافت بود، امام هرگز حاضر نبود با او بيعت کند.
همچنين اگر بپذيريم که امام حسين پيشنهادي دربارة بازگشت به حجاز مطرح کرده، در برابر خيانت کوفيان بوده است که آن حضرت را دعوت کرده و به ايشان قول حمايت داده بودند و اکنون بهروي او شمشير ميکشيدند. منطق امام اين بود که اگر به دعوت و پيمان خود وفادار نيستيد، چرا ميخواهيد با من بجنگيد؟ مرا به حال خود واگذاريد تا به هر نقطهاي که خواستم بروم؛ و اين غير از آمادگي براي سازش با يزيد است.
16ـ1ـ2. برخي اشتباهات
گزارش ابنکثير، افزون بر نقدهايي که بر آن وارد شد، از برخي اشتباهات نيز مصون نمانده است که در ذيل به آن اشاره ميشود:
1. ابنكثير با آنكه براساس گزارش ابومخنف، زمان خروج امام حسين از مكه را روز سهشنبه هشتم ذيالحجه دانسته است، گزارش ابنسعد را كه زمان خروج آن حضرت را دوشنبه دهم ذيالحجه گزارش كرده، بدون هيچ نقدي آورده است!
2. نادرست دانستن گزارش فرستادن سر امام به شام؛ اما او در چند صفحه بعد، گزارش يادشده را اشهر دانسته است.
3. در ضبط نامها در گزارش ابنكثير، برخي اشتباهات ديده ميشود؛ براي نمونه، بهجاي نام بريربن حضير، زيدبن حضير و بهجاي حبيببن مظاهر، حبيببن مطهر ضبط شده است يا نام اسب امام سجاد كه در گزارش ابومخنف، «لاحق» آمده، «احمق» ذکر شده است.
2ـ2. ويژگيهاي گزارش ابنکثير
1ـ2ـ2. توجه به اخبار ابنسعد و ابنعساکر
با توجه به گرايش عثماني و اموي ابنکثير، او به گزارشهاي ابنسعد توجه خاصي داشته و تا توانسته، اخبار ضعيف او را بيان کرده است. همچنين او از محدثاني همچون بخاري، احمد حنبل و... اخباري در مناقب امام حسين آورده است. افزون بر اين، با توجه به آنکه ابنکثير، هم با ابنعساکر همزادگاه است و هم باورهاي اعتقادي و كلامي وي به ديدگاههاي ابنعساکر نزديک است، بسياري از اخبار مرسل خود را از وي گرفته است که به برخي از آنها اشاره شد.
2ـ2ـ2. تحليلي و تفسيري بودن برخي گزارشها
ابنکثير در برخي موارد توضيحاتي دربارة اخبار اين واقعه آورده است که قابل توجه و راهگشاست. براي نمونه، دربارة اينکه آمار بيعتکنندگان با مسلمبن عقيل چقدر بوده است، دو ديدگاه مشهور وجود دارد. بسياري از منابع، آمار بيعتكنندگان را هجده هزار نفر و برخي ديگر دوازده هزار نفر نوشتهاند؛ اما ابنکثير بين اين دو گزارش اينگونه جمع کرده است که آمار بيعتکنندگان دوازده هزار نفر بود؛ اما بهتدريج بر آن افزوده شد و به هجده هزار نفر رسيد.
3ـ2ـ2. نقد و رد برخي از اخبار
ابنكثير برخي از اخبار و ادعاها را مردود دانسته است. براي نمونه، او ادعاي فاطميون دربارة دفن سر امام حسين در مصر را رد كرده و آن را دروغ و تزوير دانسته است؛ چراكه بسياري از اهل علم اين ادعا را مردود دانستهاند.
4ـ2ـ2. تعيين تاريخ شهادت مسلمبن عقيل
با توجه به آنکه در بسياري از منابع کهن، از تاريخ شهادت حضرت مسلم سخني بهميان نيامده، گزارش ابنکثير در اينباره ارزشمند و قابل توجه است. براساس گزارش وي، تاريخ شهادت مسلم مصادف با نهم ذيالحجه سال 60 هجري بوده است.
5ـ2ـ2. گزارشي از فرجام سر امام حسين
ابنكثير بهنقل از ابنعساكر در شرح حال داية يزيد بهنام ريّا، كه تا پس از حكومت امويان زنده و عمرش بيش از صد سال بود، گزارش كرده است كه سر امام تا زمان خلافت سليمانبن عبدالملك در خزائن سلاح بنياميه بود و پس از تكفين و معطر کردن و خواندن نماز بر آن، در قبرستان مسلمانان دفن شده است.
6ـ2ـ2. اشاره به شيوة عزاداري شيعه
ابنكثير به شيوة عزاداري شيعه در عصر حاكميت آلبويه در بغداد و شهرهاي ديگر و عيد قرار دادن روز عاشورا و اظهار شادي و سرور توسط ناصبيها در تقابل با شيعه، اشاره كرده است.
نتيجهگيري
با توجه به آنکه ابنکثير شاگرد و تربيتيافتة ابنتيميه است، طبيعي است که تحت تأثیر انديشههاي اهلبيتستيز و ضدشيعة استادش باشد. برايناساس، او هر گزارش و گزارة تاريخي را که امتياز و فضيلتي را براي اهلبيت و پيروانش اثبات کند، مخدوش و نامعتبر دانسته است. در مقابل، در هر گزارشي که دربارة جنايت و ستمي که از سوي سپاه دشمن در حق امام حسين و يارانش انجام شده است، تشکيک کرده و کوشش بسياري در تبرئة عاملان و قاتلان اين واقعه بهکار برده است. همچنين او كينه و دشمني خاصي با شيعه دارد و با توهين و اتهامزني به اين فرقه، آنان را بدعتگذار و دروغگو دانسته است. بنابراين با توجه به شيوة تاريخنگاري وي، به اين نتيجه ميتوان رهنمون شد كه ابنكثير در روايت واقعة عاشورا، با آنکه بيشترين بهره و اثرپذيري را از گزارش طبري دارد، بهسبب گرايش عثماني و اموياش، رويکرد متعصبانه و غيرمنصفانهاي در انعکاس قيام عاشورا و باورهاي شيعه دارد و ازهمینرو نميتوان او را از مورخان و مقتلنگاران معتدل و قابل اعتماد بهشمار آورد.
- ابناثير جزري، ابوالحسن عليبن محمد، الكامل في التاريخ، بيروت، دارصادر، 1385ق.
- ابناعثم كوفي، ابومحمد احمد، الفتوح، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالاضواء، 1411ق.
- ابنجوزي، عبدالرحمان، المنتظم في تاريخ الامم و الملوک، تحقيق محمد عبدالقادر عطا و مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت، دارالکتب العلميه، 1412ق.
- ابنحجر هيتمي، احمدبن محمد، الصواعق المحرقة في ردّ اهل البدع و الزندقة، تعليق عبدالوهاب عبداللطيف، چ دوم، قاهره، مكتبة القاهره، 1385ق.
- ابنسعد، محمد، «ترجمة الامام الحسين و مقتله»، تحقيق سيدعبدالعزيز طباطبايي، 1408ق، تراثنا، سال سوم، ش 10، ص 127ـ205.
- ـــــ ، الطبقات الکبري، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، بيروت دارالکتب العلميه، 1410ق.
- ـــــ ، ترجمة الامام الحسن، تحقيق و تهذيب سيدعبدالعزيز طباطبايي، قم، مؤسسة اهلالبيت لاحياء التراث، 1416ق.
- ابنشهرآشوب، محمدبن علي، مناقب آل ابيطالب، تحقيق يوسف البقاعي، چ سوم، قم، ذويالقربي، 1387.
- ابنعساكر دمشقي، عليبن حسن، ترجمة الامام الحسين من تاريخ دمشق، تحقيق محمدباقر محمودي، بيروت، مؤسسة المحمودي، 1398ق.
- ـــــ ، تاريخ مدينة دمشق، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالفکر، 1415ق.
- ابنعنبه، جمالالدين احمدبن علي، عمدة الطالب في أنساب آل ابيطالب، قم، انصاريان، 1417ق.
- ابنعياش، احمدبن عبيدالله، مقتضب الاثر في النص علي الائمة الاثني عشر، قم، مكتبة الطباطبايي، بيتا.
- ابنكثير دمشقي، اسماعيل، البداية والنهاية، بيروت، دارالفکر، بيتا.
- ابننما حلي، نجمالدين محمدبن جعفر، مثير الاحزان، چ سوم، قم، مدرسة الامام المهدي، 1406ق.
- اميني نجفي، عبدالحسين، الغدير في الکتاب و السنة و الادب، قم، مرکز الغدير للدرسات الاسلاميه، 1416ق.
- بلاذري، احمدبن يحيي، کتاب جمل من انساب الاشراف، تحقيق سهيل زكّار و رياض زركلي، بيروت، دارالفکر، 1417ق.
- بلعمي، ابوعلي محمد، تاريخ نامه طبري، تصحيح محمد روشن، تهران، سروش، 1377.
- حسيني دمشقي، ابوالمحاسن، ذيل تذکرة الحفاظ للذهبي، بيروت، دار احياء التراث العربي، بيتا.
- خزاز قمي، عليبن محمد، کفاية الاثر في النص علي الائمة الاثني عشر، تحقيق سيدعبداللطيف حسيني كوهكمرهاي خويي، قم، بيدار، 1401ق.
- خطراوي، محمد العيد، مقدمه بر الفصول ابنکثير، بيروت، بيجا، 1402ق.
- خوارزمي، موفقبن احمد مكي، مقتل الحسين، تحقيق محمد سماوي، قم، دار انوارالهدي، 1418ق.
- دينوري، احمدبن داود، الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، قاهره، داراحياء الكتب العربيه، 1960م.
- ذهبي، شمسالدين، تاريخ الاسلام، تحقيق عمر عبدالسلام تدمري، بيروت، دارالکتاب العربي، 1407ق.
- ـــــ ، سير اعلام النبلاء، تحقيق جمعي از محققان، چ نهم، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1413ق.
- رازي جصاص، احمدبن علي، احكام القرآن، ضبط نصه و خرج آياته عبدالسلام محمدعلي شاهين، بيروت، دارالکتب العلميه، بيتا.
- رنجبر، محسن، «مواضع امام علي در برابر فتوحات خلفا»، 1381، تاريخ در آينه پژوهش، پيششماره 2، ص 53ـ 86.
- ـــــ ، «پژوهشي دربارة فرجام و محل دفن سرِ مطهر امام حسين و سرهاي ديگر شهدا»، 1389، تاريخ در آينه پژوهش، ش 26، ص 79ـ98.
- سبط ابنجوزي، شمسالدين، تذکرة الخواص من الامة بذکر خصائص الائمة، تحقيق حسين تقي زاده، چاپ اول، [بي جا]، مرکز الطباعة و النشر للمجمع العالمي لاهل البيت، 1426 ق.
- سجستاني، سليمانبن اشعث، سنن ابيداود، تحقيق و تعليق سعيد محمد لحام، بيروت، دارالفكر، 1410ق.
- سيدبن طاووس، عليبن موسي، اللهوف علي قتلي الطفوف، تهران، جهان، 1348.
- سيوطي، جلالالدين، تاريخ الخلفاء، تحقيق محمد محييالدين عبدالحميد، قم، شريف الرضي، 1370.
- شجري جرجاني، يحييبن حسين، الامالي الخميسية، بيروت، عالم الكتب، 1403ق.
- شرفالدين موسوي، عبدالحسين، النص و الاجتهاد، قم، ابومجتبي، 1404ق.
- صدوق، محمدبن علي، علل الشرايع، تحقيق سيدمحمدصادق بحرالعلوم، نجف، منشورات المکتبة الحيدريه، 1385ق.
- ـــــ ، عيون أخبار الرضا، تحقيق شيخ حسين اعلمي، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1404ق.
- ـــــ ، كمال الدين و تمام النعمة، تصحيح علياكبر غفاري، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1405ق.
- ـــــ ، الامالي، تحقيق قسم الدراسات الاسلاميه، قم، مرکز الطباعة و النشر في مؤسسة البعثة، 1417ق.
- ـــــ ، معاني الاخبار، تصحيح و تعليق علياکبر غفاري، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1361.
- طبراني، سليمانبن احمد، المعجم الكبير، تحقيق حمدي عبدالمجيد سلفي، بيجا، دار احياء التراث العربي، 1405ق.
- طبري، محمدبن جرير، تاريخ الامم و الملوك، تحقيق ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث، 1387ق.
- طه حسين، الفتنة الکبري: علي و بنوه، قاهره، دارالمعارف بمصر، 1966م.
- كليني، محمدبن يعقوب، الكافي، تحقيق علياكبر غفاري، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1363.
- گروهي از تاريخپژوهان، تاريخ قيام و مقتل جامع سيدالشهداء، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1389.
- مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق.
- مرتضي عاملي، سيدجعفر، الصحيح من سيرة النبي الاعظم، قم، دارالحديث، 1426ق.
- مسعودي، عليبن حسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق اسعد داغر، چ دوم، قم، دارالهجرة، 1409ق.
- مفيد، محمدبن محمدبن نعمان، الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، تحقيق مؤسسة آلالبيت لاحياء التراث، قم، المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد، 1413ق.
- مقريزي، تقيالدين احمدبن علي، النزاع و التخاصم فيما بين بنيأمية و بنيهاشم، تقديم سيدمحمد بحرالعلوم، نجف، منشورات المكتبة الحيدريه، 1386ق.
- ـــــ ، امتاع الاسماع بما للنبی من الاحوال و الاموال و الحفدة و المتاع، تحقیق محمد عبدالحمید النمیسی, بیروت, دارالکتب العلميه، 1420ق.
- موسوي بجنوردي، سيدكاظم و ديگران، دائرة المعارف بزرگ اسلامي، تهران، مركز دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، 1370.
- نعماني، محمدبن ابراهيم، الغيبة، تهران، صدوق، 1397ق.
- واقدي، محمدبن عمر، المغازي، تحقيق مارسدن جونس، چ سوم، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1409ق.
- هلالي كوفي، سليمبن قيس، کتاب سليمبن قيس الهلالي، تحقيق محمدباقر انصاري زنجاني، قم، دليل ما، 1422ق.
- هيثمي، نورالدين علیبن ابیبکر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بیروت, دارالکتاب العربی, 1387ق.
- يعقوبي، احمدبن ابييعقوب، تاريخ اليعقوبي، بيروت، دارصادر، بيتا.