، سال نوزدهم، شماره اول، پیاپی 52، بهار و تابستان 1401، صفحات 51-76

    تطور تاریخ‌نگاری مکتب حوزوی قم و مکتب دانشگاهی تهران در عصر پهلوی دوم (1357- 1320) *

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    احمد فلاح زاده / دکترای تاریخ اسلام دانشگاه مذاهب اسلامی تهران / ahram12772@yahoo.com
    چکیده: 
    مکتب های تاریخ نگاری در هر دوره ای برآمده از وضعیت سیاسی ـ اجتماعی آن عصر و بیانگر آزادی های سیاسی ـ فرهنگی آن دوره به شمار می روند. چون تاریخ نگاری به صورت مستقیم تحت تأثیر آزادی نوشتار و سطح دسترسی به داده هاست، گونه های تفکر و پردازش اندیشه نیز در مواجهه با همین گزاره ها شکل می گیرد. در این باره، عصر پهلوی دوم (1357ـ1320ش) چند نوع تجربه تاریخ نگاری را به خود دید که در بازه زمانی پیش و پس از کودتای 1332 خورشیدی دچار دگرگونی شد. «مکتب تاریخ نگاری دانشگاهی تهران»، تحت تأثیر سیاست های وزارت علوم قرار داشت و «مکتب حوزوی قم» برگرفته از منش حاکم بر حوزه‌ی علمیه و اندیشه رایج دینی آن دوره بود. این مقاله براساس روش «توصیف و تحلیل» گزاره های تاریخی و مطالعات کتابخانه ای، براساس نظریه «نقش زمانه در تاریخ نگاری» در پی پاسخ به تفاوت های دو سبک تاریخ نگاری مکتب تهران و مکتب قم با یکدیگر است. یافته های پژوهش نشان می دهد مکتب تاریخ نگاری تهران متأثر از مکاتب غربی که از عصر پهلوی اول در ایران رواج یافته بودند، ضمن ستایش تاج و تخت، به عنصر انسان گرایی، برنتافتن ماورا، آسیب شناسی های سیاسی ـ اجتماعی، خرافات ستیزی، و باستان ستایی دست می زد و در برابر، مکتب تاریخ نگاری قم ضمن قرار دادن تاریخ به مثابه ابزاری برای خدمت به دین، به تاریخی کردن معنویت، رویدادهای اسلامی، امور فرامادی و اخلاقی کردن تاریخ روی می نمود.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Development of Historiography of the Seminary School of Qom and the Academic School of Tehran in the Second Pahlavi Era (1320-1357)
    Abstract: 
    The schools of historiography in any era arise from the political-social situation and express the political-cultural freedoms of that era. Since historiography is directly influenced by the freedom in writing and the level of access to data, the types of thinking and thought processing are also formed in the face of these propositions. In this regard, the second Pahlavi era (1320-1357) had several types of historiographical experiences that changed in the period before and after the 1332 (solar Hijri) coup. The "Tehran Academic Historiography School" was under the influence of the policies of the Ministry of Science and "Qom Seminary School" was under the impact of the main policies of the seminary and popular religious thoughts of that period. Using the method of "description and analysis" of historical statements and library studies and based on the theory of "the role of time period in historiography", this article seeks to address the differences between the two historiography styles of the Tehran school and the Qom school. The research findings show that, influenced by the western schools popular in Iran since the first Pahlavi era, the Tehran school of historiography praised the throne, approved of the elements of humanism, social-political pathology and antiquarianism and disapproved of metaphysics and superstitions. On the other hand, the Qom school of historiography considered history as a tool to serve religion and focused on historicizing spirituality, Islamic events, supernatural matters, and moralizing history.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     
    مقدمه
    همزمان با تحولات قرن نوزدهم و آغاز طرح‌هاي مطالعه‌شده‌ استعماري از سوي اروپایيان، نظريه‌هاي تاريخ‌نگاري تحت تأثیر همين رويکرد قرار گرفت و بينان‌گذاران انديشه استعمار با بهره‌گيري از تاريخ‌نگاران همسو، سبک‌هاي جديدي را در تاريخ‌نگاري ارائه كردند؛ مکتب‌هايي که بعدها در کشورهاي غربي شهرت بسيار يافت و کمي بعد ـ و البته با اندکي تفاوت ـ متناسب با ظرفيت و سطح فکري کشورهاي اسلامي وارد اين سرزمين‌ها شد.
    نخستين انتقال‌دهندگان اين سبک تاريخ‌نگاري که برگرفته از انديشه‌هاي جديد بود، تحصيل‌کردگان غربي و همان مدارس جديدي بودند که در کشورهاي اسلامي به سبک غربي پايه‌گذاري شدند. اين تفکرات از عصر قاجار و به‌ويژه پس از ماجراي مشروطه و با الگوبرداري از کشورهاي غربي، رو به اين ديار نمود. در مسير تکميل اين فرايند در ايران مي‌توان به شکست تلاش‌هاي شاخه مذهبي مشروطه و پيروزي رويکرد ملي در اين نهضت و بعدها، پاگيري دولت پهلوي اول (1320ـ1304ش) اشاره کرد که روند تاريخ‌نگاري ملي را به شدت گسترش داد.
    به دنبال اين موضوع، با تأسيس «دانشگاه تهران» در سال 1313ش، عملاً شرايط براي پردازش سبک‌هاي غربي در تاريخ‌نگاري به خوبي فراهم شد. در آن سو «حوزة علميه قم» با سابقه چند قرن که به تازگي (يعني از زمان شيخ عبدالکريم حائري يزدي و در سال 1301 ش) به شکل منسجم‌تري فعاليت خود را آغاز کرده بود، نماينده تاريخ‌نگاري مذهبي و اعتقادي بود. اين پژوهش در پي بررسي وضعيت اين دو سبک از تاريخ‌نگاري معاصر ايران و بيان ويژگي‌هاي هريک از این دو است.
    با وجود تلاش‌ براي يافتن مقالات مشابه يا مرتبط، نوشته‌هايي نه چندان پيونددار در محيط اينترنت قابل دسترسي است که مي‌توان براي نمونه، به يادداشت «حوزه و تاريخ‌نگاري مادي» در تارنمای «تبيان» اشاره کرد که به حوزويان توصيه مي‌کند در مواجهه با ماديگرايي و در پاسخ به آن، به دانش تاريخ بپردازند.
    محسن آزموده نيز با يادداشت «تاريخ‎نگار مدرن حوزوي در دانشگاه» در روزنامه اعتماد (يکشنبه ۱۴ مهر 1398) به شرح خدمات رسول جعفريان در عرصه تاريخ اشاره کرد‌ه است.
    1. مفهوم‌شناسي
    1ـ1. مکتب تاريخ‌نگاري
    مقصود از «مکتب‌هاي تاريخ‌نگاري»، نوعِ ديدگا‌ه‌ها، انديشه‌ها، مقاصد، و نيز مواد، مضامين و موضوعات مدنظر مورخ در عرضه تاريخ است.  مکتب تاريخ‌نگاري بيانگر نوعِ ديدگا‌ه، زمينه‌ فکري، سطح انديشه‌، چگونگي اهداف، روش بيان گزاره‌ها، انگيزه‌هاي آشکار و پنهان و موضوعات مدنظر مورخ در ثبت وقايع تاريخي است. در اين تعريف، نقش و تأثیري که يک مکتب تاريخ‌نگاري بر «نوع نقل گزارها»، «ساختار داده‌پردازي» و «چينش داده‌ها» با هدف تاريخ‌نويسي مي‌نهد، بازکاوي مي‌شود.
    قابل ذکر آنکه يک مکتب مي‌تواند از چندين سبک تاريخ‌نگاري در نوع ارائه محصولاتش استفاده کند؛ به اين معنا که يک مکتب تاريخ‌نگاري در دورن خود مي‌تواند دربردارنده گونه‌هايي از سبک‌هاي تاريخ‌نگاري باشد که از نظر روشي متفاوت، اما از نظر هدف همسو باشند. همچنين دگرساني (تطور) در يک مکتب تاريخي نيز امري کاملاً ممکن است.
    2ـ1. مکتب تاريخ‌نگاري دانشگاهي تهران
    «مکتب تاريخ‌نگاري دانشگاهي تهران» (تأسيس 1313) مکتبي تخصصي در تاريخ‌نگاري و متأثر از تاريخ‌نويسي و فرهنگ تاريخ‌نگاري غربي است که با نگاه به رويدادهاي داخلي و همزمان تحت تأثیر دربار پهلوي مي‌کوشيد با پيروي در روش تاريخ‌نگاري از مورخان غربي، به نقل رويدادهاي تاريخي بپردازد. در اين تاريخ‌نگاری عناصري همچون دين، جنبه معرفتي نداشت و تجربه‌ای فردي به‌شمار مي‌رفت و انسان‌گرايي مادي مبناي تاريخ‌نگاري قرار مي‌گرفت.
    3ـ1. مکتب تاريخ‌نگاري حوزوي قم
    «مکتب تاريخ‌نگاري حوزوي قم» (تأسيس 1301) برآمده از حوزة علميه با پيشينه‌ای مذهبي بود که ضمن نقل گزاره‌هاي تاريخي، تحت تأثیر انديشه تقدس ديني و اعتقادي کردن تاريخ، بيشتر به بُعد ماورايي گزاره‌هاي تاريخي مي‌پرداخت و با انگيزه مذهبي و اخلاقي، به تاريخ‌نگاري به‌مثابه ابزاري براي عبرت‌آموزي نگاه مي‌کرد. پيروان اين مکتب در نقل امور غيبي، کرامت، و مسائل فرامادي در تاريخ‌نگاري، متأثر از فرهنگ نقل رويدادها در قرآن و متون ديني بودند. بيشتر تاريخ‌نگاران اين مکتب از نظر روش پژوهش، با پایبندي به ميراث متون تاريخي اماميه و حساسيت‌هاي تاريخي جامعه مذهبي شيعه، به تاريخ‌نگاري مي‌پرداختند.
    2. نظريه‌ نقش «زمانه» در تاريخ‌نگاري
    مورخان همواره قشري برخاسته از متن جامعه‌اند که متناسب با توانايي درک و نقل رخدادها، ذوق نگارش و تأثیرگذاري اجتماعي، وارد عرصه تاريخ‌نويسي مي‌شوند. طبيعي است مورخ نيز مانند ديگر شهروندان، تحت تأثیر باورهاي شخصي، نيازهاي فردي، عوامل اجتماعي، وضعيت فرهنگي و نيازهاي اجتماعي ـ سياسي قرار مي‌گيرد. اما آنچه بيش از همه در تاريخ‌نگاري او تأثیرگذار است ويژگي ظرف زماني است که وي در آن قرار گرفته و ـ به‌اصطلاح ـ به آن «زمانه» مي‌گويند؛ زیرا زمانه داراي شاخصه‌هايي همچون «فضاي غالب سياسي» ناشي از خواست‌هاي حکومت، «جَوّ برتر اجتماعي» برآمده از هنجارهاي اجتماعي، «تحکم فرهنگي» برگرفته از سطح فرهنگي شهروندان و «ظرفيت و توان تفکر» در آن دوره است که تاريخ‌نگار را ناگزير مي‌سازد با نظر به اين سازه‌ها، دست به نگارش بزند. در اين‌‌باره، «زبان» و «زمان» دو عامل اصلي در شناخت گفتمان هستند. «روايت» هسته اصلي تاريخ به‌منزله گفتمان را تشكيل مي‌دهد و پنجره شناخت آن زبان و زمان كاربرد واژه‌ها و مفاهيم است.
    تاريخ به‌منزله گفتمان، نه‌تنها ريشه در قدرت و بر آن دلالت دارد، بلكه به سبب چرخش قدرت از طريق آن، پيوندي تنگاتنگ با گفتمان سياسي مسلط نيز دارد.  «زمانه» نه‌ فقط در تاريخ‌نگاري که حتي در معماري نيز به‌مثابه يک الگوي فرهنگي ـ تمدني، حرف اول را مي‌زند.  چرخش زمانه مي‌تواند دايره دلبستگي او را از يک سمت‌ به سمتی ديگر سوق دهد. با اين‌همه در شرايط پيش‌گفته نيز براي برخي امکان نگارش تاريخ علمي وجود دارد؛ به اين معنا که تنها به مطالبي بپردازد که چندان ربط آشکاري با منافع فرمانروايان نداشته باشد و صرفاً بحثي علمي در يک موضوع تاريخي (مانند تاريخ علم) باشد.
    غلبه عنصر زمانه مورخ را وامي‌دارد به جاي دغدغه بيان حقايق، درگير احساسات حکومتي شده، عاطفه خود را در اين مسير به هيجان درآورد و تاريخ‌نگاري را در خدمت اين هيجان قرار دهد.  البته چنين نيست که تمام گونه‌هاي تاريخ‌نگاري در يک دوره در يک دايره بگنجند، بلکه شمار اندکي از مورخان تأثیر‌پذيري‌شان از عنصر «زمانه» از دريچه نياز است. ازاين‌رو با سنجش نيازهاي اجتماعي ـ که البته پيوند مشخصي با دين دارند ـ دست به تاريخ‌نگاري توصيفي يا تحليلي مي‌زنند.
    ناگفته نماند نظريه «نقش زمان در تاريخ‌نگاري» با «نقش زمانه در تاريخ‌نگاري» اساساً با يکديگر تفاوت دارند. نظريه «زمان در روايت» به بررسي زمان در تاريخ‌نگاري مي‌پردازد و به تأثیر زمان رخداد يک واقعه و زمان نگارش يک واقعه در تاريخ‌نگاري اشاره دارد و اساساً بحثي روشي در تاريخ‌نگاري است و منظور آن، بحث در زمانبندي روايت است که در سه محور (نظم، تداوم و بسامد) شکل مي‌گيرد و نتيجه‌اش «فشردگي روايت»، «گسترش دادن روايت»، «گذشته‌نگري روايت»، «آينده‌نگري روايت» و «تناوب روايت» است.  این در حالي است ‌که نظريه «زمانه در تاريخ‌نگاري»، به نقش بايدها و نبايدهاي روزگار در تاريخ‌نويسي اشاره دارد.
    3. بسترهاي تاريخ‌نگاري عصر پهلوي دوم
    نخستين آشنايي‌هاي ايرانيان با روش نويسندگي تاريخ غربيان به پايه‌گذاري «دارُالفُنون» به ابتکار اميرکبير در سال 1268 شمسي بازمي‌گردد که جمعي از استادان اتريشي با هدف راه‌اندازي علوم جديد وارد کشور شدند.  پس از آن گشايش «مدرسه علوم سياسي» در 1317 و تدريس تاريخ در اين دو مدرسه نيز عامل آشنايي با تاريخ اروپا و تاريخ‌نگاري اروپايي شد.  سپس در طول قرن نوزدهم، دانشجويان ايراني به فرانسه رفتند و تحت تأثیر نظرات سياسي فرانسويان قرار گرفتند. 
    با سقوط سلسله قاجار شرايط بهتري براي اين الگو‌گيري از سوي دولت غربزده پهلوي شکل بگيرد، تا جايي که در دوران حکومت رضاشاه (1320ـ1304ش) دولت ايران سالانه يکصد دانشجو به خارج از کشور ـ و عمدتاً فرانسه ـ اعزام کرد. حضور اين طيف که تحت تأثیر فضاي آن روز اروپا به ملي‌گرايي تمايل داشتند، نخستين زمينه‌ها براي شکل‌گيري ملي‌گرايي ادبي و باستان‌گرايي را پديد آورد.
    پيامد چنين گفتماني غرور ‌ملي و خودبزرگ‌بيني غالب مورخان ايراني بود که ايران و تمدن ايراني را به شکلي اغراق‌آميز مبناي اصلي تمام تمدن‌هاي جهان در ادوار گوناگون مي‌انگاشتند و با اين رويکرد به برخي از همسايگان ديرينِ خود، ديدگاهي تحقيرآميز و دشمنانه پیدا کردند، تا جايي که آنان را عامل نابودي شکوه منسوب به عهد باستان خويش پنداشتند. 
    «ملي‌گرايي» در ابتدا يک جهان‌بيني اجتماعي ـ سياسي و نوعي آگاهي جمعي و شالوده‌اي براي با هم زيستن واحد‌هاي سياسي و قومي بود و در قرون هجده و نوزده ميلادي و از پي انقلاب کبير فرانسه و ايده‌پردازي‌هاي کساني همچون مونتسکيو (1755ـ1689م) و روسو (1778ـ1712م) و ديگران در مغرب‌زمين و سپس در شرق، ازجمله در مصر و ترکيه و ايران، جلوه‌هاي متفاوتي پيدا کرد. 
    رضاشاه به سبب ايجاد اصلاحات، تشکيل دولت مطلق مدرن و يکسان‌سازي فرهنگي مدنظر خود، نيازمند بازسازي هويت ملي جديد بود. ازاين‌رو بسياري از مورخان اين‌ دوره را موظف ساخت با بهره‌گيري از نظريه «ملي‌گرايي تاريخ‌نگاري» به تقديس ارزش‌هاي ملی‌گرایانه (مانند استقلال‌خواهي و ايران يکپارچه) بپردازند. 
    در اين دوره، کوشش دولتمردان براي نوسازي و بازآفريني «مليت» ايراني بر پايه نگرش «ملي‌گرايانه باستانگرا»، يکي از مهم‌ترين راهبردهاي اين حکومت بود. مؤلفه‌هايي همچون «زبان فارسي»، «نژاد آريايي»، «سرزمين آريان‌ها» و «پيشينه يکسان تاريخي» را بايد عناصر اصلي اين طرح قلمداد کرد. البته تاريخ پيدايش انديشه «آرياگرايي» متأثر از پيامدهاي جنگ جهاني يکم در ايران بود  و در دوره پهلوي الگوي هويتي «غربگرايانه و باستان‌گرايانه» در ايران رشد يافت.  اين موضوع به سرعت بر کتاب‌های درسي تأثیر گذاشت و تأکید بر برتري نژاد ايراني، پيوند با اروپاييان و تمايز از نژاد عرب از ويژگي‌هاي آن شد. 
    اما اين طرح مستلزم طراحي برنامه‌هاي گوناگون در عرصه سياسي، اجتماعي و فرهنگي بود. سياست‌هاي آموزشي و تهيه کتاب‌هاي درسي از جمله امکانات فرهنگي مناسب براي پيشبرد طرح «ملت‌سازي» به حساب مي‌آمد. در ميان متون درسي گوناگون، درس تاريخ براي ايجاد زيرساخت انديشه‌، در جهت پذيرش ايده جديد «ملت ايراني» از توانمندي بيشتري برخوردار بود. 
    در اين مسير طرح «ملت‌سازي»، ايجاد تغييرات بنيادين در ايده «هويت ايراني کهن» و خلق «هويت ايراني جديد» بر مبناي الگوي «تجدد» وارد انديشه نظريه‌پردازان و سياست‌گذاران شد.  بر همين مبنا در کتاب‌هاي وزارتي، مؤلفان موظف بودند مطالبي را بياورند که ويژگي‌هاي ملي ايرانيان از عهد باستان بود؛ مانند ميهن‌پرستي، شاه‌پرستي، و منش پهلواني.  با اين رهيافت، فردوسي شاعر شاهنامه بيش از هر شاعر ديگري به سبب ملي‌گرايي ستايش شد، تا جايي که فضل‌الله رضا (1398ـ1293ش) در کتاب شاهنامه و هويت ملي، شاهنامه را در هويت ملي ايرانيان، متني بي‌همتا مي‌داند. 
    اين ويژگي در نويسندگان تا بدانجا پيش رفت که زبان فارسي را بنيان تمام زبان‌هاي ايراني دانستند.  تأکید بر نژاد، خط و آداب مشترک نيز در ادامه همين سياست مطمح‌نظر قرار گرفت.  چنين روندي سرانجام زمينه را آماده کرد تا محمدرضاشاه در سال 1354 شمسي با تغيير تاريخ از شمسي به شاهنشاهي، هويت ايراني را از هويت اسلامي آشکارا جدا سازد. 
    4. جريان‌شناسي تاريخ‌نگاري عصر پهلوي دوم
    1ـ4. تاريخ‌نگاري باستان‌گرايانه
    پس از پيروزي انقلاب مشروطه و به دنبال تحولاتي که در نهايت به قدرت‌گيري رضاخان انجاميد، باستان‌شناسان غربي کوشيدند با نزديک شدن به دربار و تأثیرگذاري بر آن و نيز با آب و تاب دادن به يافته‌هاي جديد خود، هويت باستاني ايران را از طريق منبع موردنياز مشروعيت سلسله پهلوي ـ که همان باستان‌گرايي بود ـ به جامعه تزريق نمايند. آنان با همراهي روشنفکران و ضمن پوشاندن لايه‌اي به‌ظاهر علمي بر توليدات برنامه‌ريزي‌شده‌، تاريخ‌سازي‌هاي انجام‌شده را با رنگ هويت باستاني به بخشي جدايي‌ناپذير از هويت شبه‌روشنفکران اين سرزمين‌ها تبديل ساختند و اين ذهنيت را از طريق نظام‌هاي آموزشي و رسانه‌هاي جمعي به ذهن توده‌ مردم نيز وارد كردند و در نهايت هويت تازه‌اي براي مردم ایجاد کردند که يکي از مباني اصلي آن ستايش دوران پيش از اسلام بود. اين ذهنيت چنان بر مورخان تأثیر نهاد که در عصر پهلوي دوم و روزگار پس از او نيز تحت تأثیر همان فضاي تاريخ‌نگاري، آثار فراواني در ستايش ايران باستان منتشر شد. براي نمونه، شاپور آرين‌نژاد در سال 1331 شمسي کتاب ده مرد رشيد را در تاريخ هخامنشيان نوشت.
    2ـ4. تاريخ‌نگاري ملي‌گرايانه
    در دوران رضاشاه براي نخستين‌بار در تاريخ ايران، نوعي تاريخ نگاري رسمي و حکومتي شکل گرفت که به آن جنبه ملي بخشيده شده و حکومت پهلوي به صورت جزء لاينفک اين تاريخ ملي در‌آمده بود. تأثیرپذيري از تجددگرایی (مدرنيزاسيون)، نژادگرايي، شرق‌شناسي، اسلام‌ستيزي، غرب‌گرايي و شخصيت‌محوري از مهم‌ترين ويژگي‌هاي تاريخ‌نگاري ملی‌گرایانه (ناسيوناليستي) بود. 
    با آغاز قدرت گرفتن رضاخان، تاريخ‌نگاري ايران به تدریج، از «تاريخ‌نگاري فراگير» به «تاريخ‌نگاري انحصاري» درباره يک فرد خاص تبديل شد، تا جايي که در اين دوره، همزمان با افزايش اقتدار شاه، تاريخ‌نگاري˚ انحصاري شد؛ زيرا محور همه تحولات ايران شاه بود و از اين زمان، براي نخستين‌بار مورخ انحصاري براي نگارش تاريخ انتخاب شد و سعيد نفيسي (1345ـ1274ش) با دستور وزارت «معارف» به‌عنوان تنها مورخ دولتي براي تاريخ‌نويسي رسمي کشور گماشته شد. البته او در آغاز، شيوه‌هاي انتقادي معمول خاورشناسان را به كاربرد، اما در سال‌هاي بعد، اين روش را كافي ندانست و شيوه خاص ديگري برگزيد. 
    اما پس از شهريور 1320 و سقوط رضاشاه، در يک دوره موقت دوازده‌ساله، تاريخ‌نگاري ايران مجال آزادانه‌تري يافت.  ولي اين بار پهلوي دوم با انتصاب افرادي همچون ابراهيم صفايي (1386ـ1292ش) به‌عنوان تاريخ‌نويس رسمي کوشید تا تاريخ‌نگاري مستقل را در تنگنا قرار دهد. پيش از نفيسي و صفايي، در عصر احمدشاه قاجار (حکـ 1288ـ1304ش) وي با اعطاي حکمي احمدعلي سپهر (1267ـ1354ش) را به‌عنوان مورخ دولتي منصوب کرده بود. 
    با اين ‌حال در فاصله زماني ده‌ساله پس از سقوط رضاخان، تاريخ‌نگاري ملی‌گرایانه غير درباري متأثر از نهضت ملي پديد آمد که محمود محمود در تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس، عباس اقبال در کتاب اميرکبير و نويسنده‌اي به نام خان ملک ساساني در سياستگران دوره قاجار از اين زمره‌اند. 
    3ـ4. تاريخ‌نگاري درباري
    اين نوع از تاريخ‌نگاري با پرداختن به زندگي و شخصيت فرمانروايان و پادشاهان می‌کوشد با محور قراردادن آنها در تحولات تاريخي و بزرگ‌نمايي، از ايشان چهره‌اي ماندگار و همه‌پسند ارائه نمايد. مورخان درباري به جاي پرداختن به حادثه‌هاي تاريخي، زندگينامه شاه و شاهزادگان را موضوع تاريخ قرار داده، با آن معيار، حوادث تاريخي را تنظيم مي‌کنند، درحالي‌‌که حوادث اصلي تاريخ ميان مردم جريان دارند. 
    اما پشت پرده اين تاريخ‌نگاري، هراسي بود که مورخان از قدرت پادشاه و خيره‌سري او داشتند. از سوي ديگر، بيشتر مورخان درباري مزدبگيران حکومت بودند. اين پيوند با دربار در ميان مورخان عصر پهلوي دوم، چنان عميق بود که شخص شاه برخي از امور تاريخ‌نگاري را خود پيگيري مي‌کرد.
    با شروع دهه 40 شمسي و تحکيم پايه‌هاي حکومت محمدرضاشاه علاوه بر سانسور «تاريخ‌نگاري مستقل»، «تاريخ‌نگاري تک‌محور» بر مبناي شخص اول مملکت دوباره از سر گرفته شد. براي نمونه، آثاري که در چهلمين سالگرد سلطنت پهلوي در سال 1344 خورشيدي منتشر شد، حکايت از ميل شخصي شاه به تاريخ‌نگاري درباري داشت. کتاب‌هاي پيشرفت‌هاي کلاسيک ايران در دوره رضاشاه پهلوي، اثر سعيد نفيسي و ايران در دوره سلطنت اعلي حضرت محمدرضا شاه پهلوي، نوشته علي‌اصغر شميم در همين سال منتشر شد. 
    در این‌باره ناشرانی غيرايراني نیز در خدمت محمدرضا پهلوي بودند؛ مانند «مؤسسه انتشارات فرانکلين» (فعال در تهران، ميان سال‌هاي 1336ـ1357ش) با انتشار کتاب‌هاي گوناگون درسی در حوزه تاريخ؛  و انتشارات «يونيورسال» با انتشار کتاب عظمت بازيافته (۱۳۵۵ شمسي) قصه‌اي براي کودکان و نوجوانان به تصویر کشید که تاريخ معاصر ايران را از شهريور ۱۳۲۰ تا سال ۱۳۵۵ بنا بر روايت رسمي حکومت وقت و بر محور زندگي محمدرضا پهلوي حكايت مي‌‌كرد.
    حساسيت‌هاي شاه به تاريخ‌نگاري شگفت بود و خودبزرگ‌بيني شاه تا بدان حد بود که به وليعهد گفته بود: پيش از هر چيز «بايد قبلاً کتاب‌هاي من و تاريخ ايران را بخواني».  اين ماجرا تا آنجا پيش رفت که حتي مسئولان بلندپايه‌اي همچون سرلشکر امان‌الله جهانباني براي نشر کتابش از تزار تا شاه: زندگينامه و خاطرات سپهبد امان‌الله جهانباني»  و سناتور سيدمهدي فرخ براي انتشار خاطرات سياسي‌اش با عنوان خاطرات سياسى فرخ معتصم‌‌السلطنه (شامل تاريخ پنجاه ساله معاصر) با مشکلاتي مواجه شدند. البته سرانجام اين کتاب با برطرف کردن دغدغه‌هاي حکومت در سال 1347 شمسي منتشر شد.
    پس از همه اينها، خاطرات اسدالله عَلَم (1357ـ1299ش) نيز آنقدر براي شاه اهميت يافت که دستور داد ساواک اين يادداشت‌ها را بيابد و از بين ببرد که البته ساواک موفق نشد. 
    به‌طورکلي، ازجمله روش‌هاي پهلوي دوم در تاريخ‌نگاري، گفتن بخشي از واقعيت و کتمان آن بخشي بود که آشکار شدنش تحريف او را آشکار مي‌کرد. 
    4ـ4. تاريخ‌نگاري کمونيستي
    با تأسيس «حزب کمونيست ايران»، «حزب توده ايران» نيز قدم به صحنه سياسي نهاد و سپس از طريق مباني نظری ايدئولوژي مارکسيسم، در جامعه روشنفکري کشور تأثیر گذاشت. برخي تتبعات روس‌ها در زمينه ايران‌شناسي مانند تاريخ ماد، از دياکانف و تأليفات مارکسيست‌هاي ايراني، ازجمله آثار احسان طبري، محمدرضا فشاهي و مصطفي شعاعيان، به شدت تحت تأثیر شیوه مارکسيستي بود. اين تاريخ‌نگاري بر پررنگ‌ کردن جايگاه مبارزات نيروهاي چپ از ابتدا تا تشکيل «حزب توده ايران»، منحصر ساختن نقش رهبري مبارزات سياسي اجتماعي در دوران پهلوي دوم به «حزب توده»، ايدئولوژيک و ارزشي کردن تاريخ‌نگاري و خلق مفاهيم جديد در تاريخ و ادبيات سياسي و تاريخ‌نگاري ايران معاصر متمرکز بود. 
    5ـ4. تاريخ‌نگاري دين‌ستيز
    اساساً دولت پهلوي دين را مانع پيشرفت کشور مي‌دانست. ازاين‌رو از همان ابتدا رويکرد سلبي به خود گرفته بود. اما در عصر پهلوي دوم با گسترش نفوذ روحانيت، نوعي احساس خطر از حضور يک رقيب قدرتمند نيز به دغدغه‌هاي قبلي پهلوي افزوده شد. بنابراين، تلاش براي مبارزه با مؤلفه‌هاي دين يا ناديده گرفتن آن در جامعه ايراني، در سرلوحه کار مورخان قرار گرفت. برخي نيز مورخان منتقدي بودند که از دريچه نقد به انکار اسلام دست مي‌زدند.
    احمد کسروي (1324ـ1269ش) با کتاب شيعه‌گري در حالي در اين طيف قرار مي‌گيرد که حتي نوشته‌هاي تاريخي او، مانند تاريخ پانصد ساله خوزستان، از نظر مورخان محلي خوزستان، ناآگاهانه و با استفاده از منابعی نوشته شده بود که بعضاً حقيقتي در جامعه خوزستان نداشت. 
    به‌همين‌سبب تنها جريان مورخان دين‌گرا به نگارش کتب تاريخي که رنگ و بوي ديني داشت، پرداخت و سايران از کوچک‌ترين اشاره به مفاهيم ديني در کتب تاريخي خود نيز دريغ مي‌کردند.
    طيف ديگري نيز براي دين‌زدایی، سعي در تشويق جامعه به حذف مظاهر ديني داشتند. براي نمونه در موضوع «تاريخ‌نگاري زنان»، تشويق بي‌حجابي به‌عنوان نماد فرهنگي،  يک شيوه براي ايجاد بينش تاريخي بود. بعدها شجاع‌الدين شفا با کتاب در پيکار اهريمن: نبرد هزارساله‌ فرهنگ ايران با دکانداران دين و کتاب‌هاي تولدي ديگر: ايران کهن در هزاره نو و از کليني تا خميني، مسير دين‌ستيزي را از دروازه‌هاي تاريخ پيمود.
    5. مکتب‌هاي تاريخ‌نگاري عصر پهلوي دوم
    1ـ5. تاريخ‌نگاري دانشگاهي
    تاريخ‌نگاري دانشگاهی چون وابسته به رژيم سياسي بود، نمي‌توانست از استقلال آشکاري برخوردار باشد و از نوعي محافظه‌کاري سياسي هم رنج مي‌برد. اين جريان که از عباس اقبال آشتياني(1275ـ1334ش) شروع ‌شد و به محمدابراهيم باستاني (1304ـ1393ش) خاتمه ‌يافت، متوليان رسمي دانش تاريخ کشور محسوب مي‌شد.  متأثر از همان حال و هواي وابستگي به رژيم، شماري از استادان دانشگاه تهران همان روند را ادامه دادند. براي نمونه ژاله آموزگار و احمد تفضلی در ترجمه کتاب‌‎های نمونه‌هاي نخستين انسان و نخستين شهريار در تاريخ افسانه‌اي ايران؛ ايران باستان؛ شناخت اساطير ايران؛ اسطوره زندگي زرتشت؛ تاريخ اساطيري ايران، همچنان دلبستگي به تاريخ ايران باستان را با خود به همراه داشتند.
    اين تاريخ‌نگاري در پي دفاع از هويتي بود که از جانب شرق‌شناسان و برخی از روشنفکران وابسته مورد ترديد قرار مي‌گرفت. با اين ‌حال شماري از افرادي که تلاش مي‌کردند، هم در تاريخ‌نگاري حضور داشته باشند و هم تحت تأثیر جريان سياسي قرار نگيرند، به‌ناچار يا برحسب علاقه، به پژوهش‌هايي در عرصه تاريخ علم يا جغرافياي تاريخي مي‌پرداختند.
    2ـ5. تاريخ‌نگاري حوزوي
    اين مکتب تاريخ‌نگاري که شاخه‌اي از «مکتب تاريخ‌نگاري ديني» بود با انتقال کُهن‌ميراث تاريخ‌نگاري شيعي به عصر جديد، با پايبندی بر اصول خود، در برابر مکتب‌هاي تاريخ‌نگاري که از آنها شائبه دين‌ستيزي احساس مي‌شد، به مبارزه برخاست. اين در شرايطي بود که پس از اشغال ايران در جنگ دوم جهاني و قدرت‌يابي «حزب توده»، ناچار پهلوي خود را به نهاد روحانيت نزديک کرد؛ اما در دهه چهل و سپس با سرعت بيشتري در دهه پنجاه با چندبرابرشدن درآمدهاي نفتي، شاه خود را بي‌نياز از متحدان داخلي ديد و برنامه‌هاي ضدمذهبي خود را اجرايي ساخت.  با وجود اين، ‌جامعه ايراني همچنان رنگ ديني داشت و اين موضوع حتي در تحولات شعر ديني نيز به‌روشني مشاهده مي‌شد. 
    اين مکتب با نگارش کتب تاريخي، در برابر ديدگاه ملي‌گرايي مبتني بر باستان‌ستايي و سکولاريسم متأثر از روشنفکران  ايستاد و با نشر مقالات و کتب متعدد به طرح ديدگاه‌هاي خود ادامه داد. در اين زمینه، مجلاتِ مکتب اسلام (تأسیس ۱۳۳۷ش)، با نوشته‌هاي تاريخي آيت‌‌الله جعفر سبحاني؛ مکتب تشيع (تأسیس 1338ش) و مکتب جعفري (از ۱۳۴۰ـ۱۳۵۷ش) را مي‌توان نام برد که هر سه در بخش بيان تاريخ تشيع و پاسخ به شبهات، نقش پررنگي ايفا کردند.
    6. چهره‌هاي سرشناس تاريخ‌نگاري مکتب کلاسيک در عصر پهلوي دوم
    1ـ6. شجاع‌الدين شفا (1389ـ1297)
    او با کتاب جهان ايران‌شناسي در سال ۱۳۴۸ برنده جايزه سلطنتي شد و پيوند استواري با دربار یافت. او سه سال پيش و در سال 1345، بايگاني مهم و آلبوم خانه ناصرالدين شاه که يک تاريخ مصور بود، به همراه يکصد و پنجاه جزوه‌دان را که هريک حاوي صدها سند تاريخي بود، برداشته و به «کتابخانه پهلوي» منتقل ساخت، اما ديگر کسي از سرگذشت اين مجموعه نفيس آگاهي نيافت.
    ابراهيم صفايي در نقد اين رفتار او، پس از شرحي از ماجراي ربايش اين سندها، اين شعر را درباره رفتار شفا آورده است:
    خوشا آنان که در هنگام خدمت
            زهر جا بود چاپيدند و رفتند 

    2ـ6. علي‌اصغر شميم (همداني) (1345ـ۱۲۸۲)
    وي از سال 1335 وارد دانشگاه تهران شد و از تاريخ‌نگاران سرشناسي بود که به سبب خدماتش به تاج و تخت، در شوراي مرکزي جشن‌هاي شاهنشاهي در بخش تاريخ نيز مشغول به کار شد. او کتاب تاريخ ملل اروپايي نوشته ماکسيم مورن را با عنوان تاريخ دول معظم به فارسي برگرداند که در سال ۱۳۳۸ منتشر و برنده جايزه کتاب سال سلطنتي شد.  ايران در دوره سلطنت قاجار: قرن سيزدهم و نيمه اول قرن چهاردهم هجري ‌قمري، کتاب کُردس‍ت‍ان، و ملکه نورجهان يا عدل جهانگيري از ديگر نگاشته‌هاي اويند.
    3ـ6. ابراهيم صفايي همداني (1386ـ1292)
    صفايي تاريخ‌نويس رسمي پهلوي دارای تحصيلات دانشگاهي بود که معروف‌ترين آثارش عبارتند از: رهبران مشروطه؛ پنجاه ‌نامه تاريخى؛ اسناد سياسى دوران قاجاريه. وي با رويکرد سند‌نگاري و روش «توصيفي و تحليلي» به نگارش تاريخ پرداخت. بيشترين تمرکز او بر گردآوري اسناد، سبب شد كتاب رهبران مشروطه او يكى از منابع مورد استناد در مراكز گوناگون علمى و پژوهشى قرار بگيرد. او پيرو روند تاريخ‌نگاري دوره پهلوي دوم ـ با توجه به رويکرد تجدد‌گرايي دولت ـ مي‌کوشيد انقلاب مشروطه را نهضتي مدرن، غرب‌زده و در نهايت، زمينه‌ساز مجلس شوراي عصر پهلوي معرفي کند.  تاختن‌هاي او به سيدجمال‌الدين اسدآبادي (1217ـ1275ش)، سيد‌هادي خسروشاهي (1317ـ1398ش) را واداشت کتاب دفاع از سيدجمال‌الدين حسينی اسدآبادی و سخني با تاريخ‌نگاران عصر پهلوي را بنگارد. بنا بر ادعاي خسروشاهي، صفايي اسناد مربوط به سيدجمال‌الدين را از وزارت «خارجه» ربوده و بعداً در پاسخ به پرسش خسروشاهي از سرنوشت اسناد گفته بود: «اسناد در موشکباران عراق در همدان از بين رفت.» این در حالي است ‌که بعدها کتاب‌هایي نوشت که مشخص بود از همان اسناد بهره برده است. 
    4ـ6. عبدالحسين زرين کوب (1378ـ1301)
    وي از تاريخ‌نگاران برجسته ايران و صاحب آثار فراواني در تاريخ است. کتاب دو قرن سکوت او محصول دهه سي خورشيدي و روايتي متفاوت با  کارنامه اسلام، محصول دهه پنجاه بود که در روايت نخست بر دستاورد تمدن اسلامي در قرون نخست مي‌تازد و ورود اعراب مسلمان را منشأ نگون‌بختي ايرانيان مي‌داند؛ اما در روايت دوم به آن مي‌بالد و اين آميختگي را مايه باروري و شکوفايي دو تمدن برمي‌شمرد.  اولين کار ايشان در تاريخ ايران، احتمالاً تاريخ ايران بعد از اسلام بود که در سال 1343 منتشر شد. 
    5ـ6. اسماعيل رائين 1357ـ1298)
    رائين مورخ بوشهري که از بدو تأسيس ساواک با شماره رمز ۱۴۹۸ با آن همکاري داشت و همکاري‌اش با اين نهاد، داراي طبقه‌بندي بالا (سري) بود. همچنين وي روابط نزديکي با اسدالله علم داشت.  دوره چهارساله خبر‌نگاري در دانشگاه تهران موجب همكاري گسترده وي با جرايد پايتخت گرديد.  وي داراي تأليفات گوناگوني بود که براي نشر کتاب دريانوردي ايرانيان در تاريخ ۲۳/۱۰/۱۳۴۹ از محمدرضا پهلوي درخواست کمک نمود که مخارج آن (000/25 تومان) از سوي ساواک تأمين گشت.  رويکرد اين کتاب نقل خدمات دريانوردي پهلوي بود. کتاب ديگر او به نام فراموش‌خانه و فراماسونري در ايران کوشيد همه جامعه نخبگان مخالف شاه را به فرمانبري از فراماسون‌ها متهم سازد.
    6ـ6. محمداسماعيل رضواني (1375ـ1300)
    رضواني پژوهشگر و استاد دانشگاه تهران بود که از وي به‌عنوان «پدر تاريخ معاصر ايران» ياد مي‌شود. او در سال 1341 از دانشگاه تهران مدرک دکتري گرفت و سال 1349 در «دانشگاه ملي» (شهيد بهشتي) و سپس تا 1358 به تربيت دانشجويان تاريخ پرداخت.  از وي آثاري همچون انقلاب مشروطيت ايران و اعلان‌ها و اعلاميه‌هاي دورة قاجار منتشر شده است.
    7ـ6. حسين محبوبي اردکاني (1356ـ1294)
    او در سال ۱۳۴۳ از وزارت آموزش و پرورش به اداره کل انتشارات و روابط دانشگاهي تهران انتقال يافت و به سمت معاون آن اداره کل مشغول به کار شد. سپس در طول سال‌هاى خدمت در دانشگاه، بنا به اصرار دوستانش در رشته تاريخ «دانشکده ادبيات و علوم انسانى» و «مؤسسه تحقيقات و مطالعات علوم اجتماعى» به تدريس پرداخت.  کتابي از وي در تاريخ فرهنگ ايران در پنجاه سال اخير نوشته شد که سرنوشتش مشخص نيست، ولي کتاب ديگرش تاريخ مؤسسات تمدني جديد در ايران در سال 1354 از سوي دانشگاه تهران چاپ شد. 
    به علت شمار فراوان استادان تاريخ «مکتب تاريخ‌نگاري دانشگاهي تهران»، به ذکر برخي از دیگر اسامي فقط اشاره می‌شود؛ مانند نصرالله فلسفي (1360ـ1280)، جهانگير قائم‌مقامي (1360ـ1297)، مرتضي راوندي (1378ـ1292)، و  احسان يارشاطر (1397-1299). با نظر به اجتناب از تطویل، مخاطبان گرامي را به مطالعه ساير مورخان در کتب تاريخي ارجاع مي‌دهيم.
    7. مؤلفه‌هاي مکتب تاريخ‌نگاري مکتب دانشگاهي تهران
    مکاتب تاريخي دربردارنده نوع نگاه پيروان مکتب به انسان، جامعه و محيط و اساساً محلي براي بيان برداشت‌هاي ذهني از رويدادها و به قلم آوردن آن در قالب متني تاريخي‌اند. متفکران مکاتب تاريخي براساس زمينه و ساختار ذهني خود، يافته‌ها و باورهاي خود را به صورت روشمند به جامعه ارائه مي‌دهند. براي مثال، در اروپاي پس از عصر نوزایی (رنسانس)، به علت کنار زدن کليسا، تاريخ‌نگاري تمام مفاهيم ديني را به امور شخصي تبديل کرد و از صحنه رويدادنگاري کنار گذاشته شد و همزمان تعريف ديگري از تاريخ به‌مثابه دانش اجتماعي ارائه داد.
    پس از چند قرن واکاواي نتايج اين مکاتب تاريخ‌نگاري و در جهت همگام کردن آن با نيازهاي دولت‌هاي غربي که به دولت‌های استعماري نيز تبديل شده بودند، به تدریج تاريخ به‌منزله دانشي راهبردي بيش از پيش مدنظر قرار گرفت. از اين زمان به بعد، با آنکه مکاتب تاريخ‌نگاري فلسفي و جامعه‌شناسي با هدف شناخت آسيب‌هاي اجتماعي و با آرمان آينده‌نگري اجتماعي در غرب پي ‌گرفته شد، اما شاخه‌اي از مکتب تاريخ‌نگاري را در کشورهاي مستعمره خود رواج مي‌دادند که به ماندگاري غربيان به‌مثابه دولت‌هاي استعماري ياري مي‌رساند.
    طبيعي بود که ايران نيز از دايره انديشه راهبردي بيرون نباشد و با ورود انديشه‌هاي استعماري به ايران، مورخان نيز با مکتب جديدي در تاريخ‌نگاري آشنا شوند؛ به‌ويژه اينکه گذر از دولت مذهبي و آشفته قاجار نيز شرايط را براي جاافتادن اين مکتب جديد، بيش از پيش فراهم مي‌آورد. با اين مقدمه، رويکردهاي «مکتب تاريخ‌نگاري دانشگاهي تهران» را مي‌توان چنين برشمرد:
    1ـ7. تطور از بينش ابزاري به سوي نگاه دانشي 
    در اين دوره، تاريخ از بستر نقل روايت‌ها به تبيين نظريه‌هاي تاريخي مي‌رسد و مانند دیگر علوم شناسه‌هاي لازم براي شناخته شدن به‌منزله يک دانش را مي‌يابد. پيش از اين با اين پندار که تاريخ صرفاً آگاهي‌هاي پراکنده‌اي است، بسياري از کسان دست زدن به تاريخ‌نگاري را کاري بيهوده و يا کسر شأن خود مي‌دانستند؛ اما از اين زمان که تاريخ به‌عنوان ابزاري مشروعيت‌ساز در دست سياست‌ورزان قرار گرفت و دين‌ستيزان نيز از آن براي اهداف خود استفاده کردند، حوزويان نيز به تاريخ به‌مثابه ابزاري مقابله‌کننده و سپر دفاع ديني نگريستند.
    پذيرش تاريخ از سوي مکتب دانشگاهي تهران به‌عنوان دانشي که لذت و شناخت را همزمان با خود دارد، به تدریج «مکتب تاريخ‌نگاري دانشگاهي» را به سمت شاخه‌هاي ديگري از تاريخ‌نگاري کشاند و تاريخ را در اختيار فيلسوفان و جامعه شناسان نهاد. علي شريعتي (1356ـ1312) نماينده اين طيف با آثار فراوانش، برخلاف انتظار (به علت جواني‌) تأثیر بسياري بر جوانان عصر خود نهاد. نگاه فلسفي به تاريخ، ديگر آن را منحصر در گذشته نکرد، بلکه حال و آينده را نيز دربر گرفت.  با اين ‌حال در اين دوره، نبود باور به اينکه حکومت بايد به جاي منافع دولت، منافع مردم را منعکس کند، تاريخ‌نگاري چندان رويکرد بين‌رشته‌اي نيافت. 
    2ـ7. نگاه کاربردي به تاريخ 
    از نظر مورخاني که خود دانش‌آموخته اين رشته بودند، تاريخ پس از نظريه‌پردازي‌هاي گوناگون، توانايي تبديل شدن از يک داستان و سرگرمي به يک الگوي زنده براي زندگي را يافته بود. ازاين‌رو تکاپوها براي عيني کردن دانش تاريخ، از طرف همين مکتب به مرور زمان وارد بدنه تاريخ‌نگاري کشور شد. براي مثال، پرداختن به جغرافياي تاريخي در آموزش تاريخ، موجب عيني شدن درس تاريخ و گسترش درک فراگيران ‌شد. 
    جست‌وجو براي کاربردهاي تاريخ سبب شد نقش منابع مکتوب غيرمستقيم در توانايي استخراج اطلاعات ارزشمند در هنرهاي کاربردي نيز مدنظر قرار گيرد.  در اين دوره با توجه به حجم آثار باستاني کشف‌شده و تأثیر آن بر تاريخ‌نگاري مکتوب، در شماري از موارد اصالت به کالبد تاريخي داده نشد، بلکه آثار يافته‌شده به سندهاي گويا و محرکان تاريخي تبديل گردیدند. 
    3ـ7. رويکرد ماورا گريزي به تاريخ
    چون مورخان دانشگاهي شاگردان مورخان مکتب‌هاي غربي بودند و در غرب پس از عصرنوزایی دين به يک امر شخصي تبديل شده بود، پيرو همين نگاه کلي به دين، مورخان دانشگاهي نيز دين و هر چه را به جنبه‌هاي ديني (مانند معنويت، تقدس، و ماورا) پيوستگي داشت به چشم خرافات نگريستند و از نقل آنها در تاريخ، نه‌تنها شانه خالي کردند، بلکه چنين سبکي از تاريخ‌نگاري را اساساً اسطوره‌اي و آميخته با باورهاي خام و دور از عقل پنداشتند. ازاين‌رو تاريخ‌نگاري اين دوره، يا از مسائل ديني تصويري خرافاتي به‌دست مي‌دهد و يا به صورت کلي تهي از هرگونه مفاهيمی اين‌گونه است.
    از سوي ديگر «مکتب تاريخ‌نگاري دانشگاهي تهران» در فضايي شکل گرفته بود که قرار بود رقيب مراکز پيشين علمي در ايران، يعني حوزه‌هاي علميه باشد. به همين علت يکي از روش‌هاي تاريخ‌نگاري در اين مکتب، ايجاد ابهام و دوپهلو سخن گفتن در نقل تاريخ ديني بود. کتاب تاريخ کامل ايران (قبل از اسلام، بعد از اسلام، دوره پهلوي)، نوشته حسن پيرنيا (قبل از اسلام)، عباس اقبال (بعد از اسلام) و پرويز بابايي (عصر پهلوي) از اين نمونه‌هاست. البته آن دسته از پرورش يافتگان اين مکتب که پيشينه مذهبي داشتند و بدان‌ پايبند بودند، دنباله‌رو اين روش نبودند. کتاب محمد، خاتم پيامبران (نشر مهر ۱۳۴۷ش)، اثر سيدجعفر شهيدي گواهي بر اين ادعاست.
    4ـ7. نگاه انسان‌گرايانه به تاريخ
    در غرب، اصالت در رخدادها به انسان داده مي‌شود؛ يعني انسان‌ محور رويدادهاي جهان بوده و رخدادها دقیقاً براساس خواست انسان‌ها رقم می‌خورند. اين بينش از طريق آموزش تاريخ به مورخان دانشگاهي نيز منتقل شده بود. يکي از ارکان تاريخ‌آموزي باور به انسان‌گرايانه بودن تاريخ و ناديده گرفتن سنت‌هاي الهي از ساحت تاريخ بود. از نظر اين طيف، آموزش تاريخ با محوريت انسان‌، امکان درک وضع موجود و پيش‌بيني آينده را با کاربست قوانين تاريخي، در آموزش توسعه پايدار ميسر مي‌ساخت. 
    اين ديدگاه مشيت الهي حاکم بر يک تاريخ جهاني را نمي‌پذيرفت. مطالعه آثار اين مورخان به پيدايش اقوام و نيز پيامدهاي منفي تحجر ديني مي‌پرداخت.  اين در حالي بود که بر خلاف نظرات آنان، شناخت سنت‌هاي الهي نيز امکان درک وضع موجود و پيش‌بيني آينده را ميسر مي‌کرد. اما آنها چون نمي‌خواستند نامي از «خدامحوري» در تاريخ ببرند، به اين موضوع نمي‌پرداختند.
    نکته قابل ذکر اینکه رويکرد انسان‌گرايانه مزبور هرگز در امتداد انديشه‌هاي کمونيستي و پيرو مکتب تاريخ‌نگاري مارکسيستي نبود.
    5ـ7. رويکرد انتقادي به تاريخ
    تاريخ‌نگاري غربي بر مبناي انتقاد از باورهاي کهن تاريخي شکل گرفته است. همين رويکرد انتقادي نيز وارد مکتب آکادميک تهران شد و به ابزاري براي نقد اجتماعي ـ ديني تاريخ کهن، باورهاي عاميانه و آداب اجتماعي تبديل گردید. شايد اين پرسش مطرح شود که اگر «باستان‌گرايي» رويکرد تاريخ‌نگاري بود، پس رويکرد انتقادي به تاريخ کهن چگونه امکان دارد؟
    پاسخ اين است که اين رويکرد همانند رويکرد «باستان‌گرايي» فراگير نبود، بلکه يکي از رويکردهاي تاريخي به‌شمار می‌آمد که بيشتر به نقد اجتماعي ـ ديني تاريخ کهن مي‌پرداخت؛ اما رويکرد «باستان‌گرايي» به شاخصه‌هاي تمدني، به‌ويژه سياست، معماري و هنر توجه داشت. البته اين رويکرد هرگز امکان ورود به عرصه سياست و دولت را نيافت. در همين مسير، مورخان ديگري مانند فريدون آدميت (1387ـ۱۲۹۹ش) با رويکرد «تاريخ‌نگاري تحليلي ـ انتقادي» ضمن الگوگيري از انقلاب فرانسه و انقلاب‌هاي اروپايي، نقش‌ روشنفکر ايراني را «انتلکتوئل»،  روحانيان را کشيش، و بازاريان را «بورژوا» معرفي مي‌کرد. 
    6ـ7. برجسته‌سازي شخصيت‌ها و سلسله‌ها
    چهره‌سازي و برجسته‌سازي چهره‌هاي تاريخي با هدف الگوسازي به‌عنوان جايگزين الگوهاي ديني از عناصر آشکار تاريخ‌نگاري اين دوره بود. برهمين‌اساس، شخصيت‌پردازي کوروش آغاز شد و او در صدر فهرست شخصيت‌هايي قرار گرفت که از سوي باستان‌گرايان مدنظر بود. نوشته‌هاي افرادي مانند منوچهر مطيعي در رمان تاريخي پارس پيروز، سلطنت کورش کبير (نشر سال 1336ش)، باستاني پاريزي در مقاله «کورش در روايات ايراني»، شيرين بياني در «کوروش در روايات شرق»،  ج. هزولز در «کوروش بزرگ» با ترجمه مرتضي مدرسي چهاردهي، بر همين مبنا گرد آمد.
    بر پايه اين سياست، به مناسبت جشن دوهزار و پانصدمين سال شاهنشاهي ايران، مجله يغما در مهرماه 1350، شعري را در آغازينه مجله منتشر كرد.  همچنين آرش کمانگير، شخصيت افسانه‌اي که جاي خالي‌اش در شاهنامه تأمل برانگيز بود،  ايرانيان را به شناخت هويت ملي دعوت مي‌کرد. 
     ابراهيم پورداوود (1347ـ1264ش) در کتاب فرهنگ ايران باستان، تمدن ايراني از آغاز تا پايان دوره ساساني را به سخن گرفت. از نظر او بازيابي شکوه ايراني در بازگشت به شيوه‌ انديشيدن و زيستن ايران باستان بود.  در ادامه، عباس اقبال آشتياني (1334-1275ش) به گفته خودش براي آگاه ساختن ايرانيان از سابقه درخشان کشور اجدادي‌شان تاريخ نوشت.  او در دهه نخست حکومت محمدرضاشاه، از مورخان مشهور آن دوره به‌شمار مي‌رفت که از دايره خواست‌هاي دربار نيز بدور بود.  اما همو کتاب تاريخ، ويژه دوره متوسطه اول و سوم را براي نظام آموزشي پهلوي نگاشت که طبعاً نمي‌توانست خارج از تمايلات دولت پهلوي باشد.
    از پيروان اين سبک مي‌توان به رشيد ياسمي (1330ـ1275ش) که ايران در زمان ساسانيان، نوشته ارتور کريستين سن را ترجمه کرد، اشاره نمود که آريا‌گرايي و نيل به وحدت ملي بخشي از هدف پنهان نوشته‌هاي تاريخي او بود. 
    جالب آنکه برجسته‌سازي تاريخ باستان به بدنه «دانشگاه تهران» هم سرايت کرد، تا جايي که احمد حامي (1379ـ1286ش)، گرچه مهندس راه و ساختمان بود، به نگارش سفر جنگي اسکندر مقدوني به درون ايران و هندوستان دست زد. 
    در امتداد همين انديشه، عباس زرياب خويي (1373ـ1297ش) در نگارش کتاب تاريخ ايرانيان و عرب‌ها در زمان ساسانيان نيز قرار مي‌گيرد. سپس عبدالحسين زرين‌کوب (1378ـ1301ش) نوعي ايران‌گرايي را در دو قرن سکوت ارائه داد. 
    همچنين محمدابراهيم باستاني (1393ـ1304ش) که هويت ايراني در تاريخ‌نگاري رکن انديشه‌اش بود  و سيمين دانشور (1390ـ1300ش) نيز با رمان ماندگارش سوو شون  و کمي بعدتر شيرين بياني (ت 1317ش) با نگارش کتاب‌هايي همچون تاريخ ايران باستان از ورود آريايي‌ها تا سقوط هخامنشيان، همين پيوند قديمي را حفظ کردند. 
    8. زمينه تاريخ‌نگاري در حوزه و چهره‌هاي تاريخ‌نگار مکتب حوزوي قم
    در حوزة علميه، پايه‌هاي علم بر دوش دانش فقه و اصول استوار بود. با اين مقدمه، بيش از هر چيز، اين دو علم توجه حوزويان را برمي‌انگیخت و ساير علوم حوزوي در رده‌هاي بعدي اهميت و کاربرد قرار مي‌گرفت. به همين سبب، علوم قرآن و حديث و شاخه‌هاي آن مانند تفسير، رجال و درايه در مرتبه دوم علوم حوزوي، و دانش تاريخ (بيشتر به‌عنوان يک سرگرمي) در رتبه آخر قرار مي‌گرفت، که البته از سوي خطيبان حوزوي براي جذاب شدن منبر نيز کارايي داشت. در خوشبينانه‌ترين حالت، تاريخ‌نگاري چيزي جز نقل مطالب کتب کهن با دسته‌بندي و حداکثر ساختاربندي جديد نبود، درحالي‌‌که فقه، هم خيلي مستقيم با دين مردم سروکار داشت و هم آموزش آن رسالت حوزوي بود و فراتر از اينكه عرصه‌اي براي جولان ذهن و نظريه‌پردازي (اجتهاد) شمرده مي‌شد. ازاين‌رو تاريخ‌نگاري‌هاي حوزوي را تنها مي‌توان در تکرار سيره نبوي يا تاريخ زندگاني اهل‌بيت جست‌وجو کرد.
    تأملي در نخستين مدرسان تاريخ اسلام در عصر پهلوي دوم، آشکارا کاستي پژوهش تاريخي را به‌دست مي‌دهد؛ چنان‌که براي نخستين‌بار درس «تاريخ اسلام» (سيرة‌النبي) را شهيد بهشتي (1360ـ1307ش) در دهه چهل در «مدرسه گلپايگاني» تدريس مي‌کرد.  اهتمام او و دوستانش به حضور درس تاريخ در برنامه درسي مدارس موجب شد پس از بنيان‌گذاري «مدرسه حقاني» نيز طرح درس تاريخ و جغرافياي اسلامي به مفاد درسي افزوده گردد. 
    اندکي بعد با تشکيل «دارالتبليغ»، سيدصدرالدين بلاغي (1377ـ1290ش) تدريس تاريخ اسلام را بر عهده گرفت  و [احتمالاً علي دواني و جعفر سبحاني] در همين زمان جزواتي تاريخي را در اختيار طلاب قرار دادند.  شواهد شفاهي بر اين است که جعفر سبحاني در اين دوره، براي مبلّغان اعزامي از «دارالتبليغ»، تاريخ اسلام مي‌گفت. 
    افزون بر او، صدرالدين بلاغي نیز درسنامه تاريخ اسلام براي حوزويان نوشت که البته مشخص نيست چرا منتشر نشد.  او با نشريه درس‌هايي از مکتب اسلام نيز در قالب نوشتن مقالات تاريخي همکاري کرد و سپس کتاب‌هاي پيامبر رحمت؛ پيامبر در صحنه كارزار بدر؛ و صلح حديبيه را نگاشت.
    در همان زمان علي دواني (1385ـ1308ش) نويسنده دست به قلمي بود که مقاله‌هاي تاريخي فراواني با موضوعاتي همچون شرح جنايات اروپایيان عليه مسلمانان، مهدويت، تمدن اسلامي، معرفي علماي اسلام و مانند آن براي مجله درسهايي از مکتب اسلام نوشت و کتاب‌های فراواني هم نگاشت. در کنار او جعفر سبحاني (ت1308ش) با روش پاسخ به شبهات تاريخي و حفظ رويکرد کلامي، به نگارش مقالات متعددي در حوزه تاريخ اسلام در مجله درسهايي از مکتب اسلام پرداخت. نوشته‌هاي ايشان در زمينه زندگاني پيامبر و اهل‌بيت بعدها در قالب فروغ ابديت و فروغ ولايت کتب درسي تاريخ در حوزه‌هاي علميه شد.
    پس از آن، در سال‌هاي پاياني دهه چهل، جمعي از محققان حوزوي در «مؤسسه در راه حق» ده جزوه درباره فضايل اهل‌بيت و بيست جزوه با موضوع تاريخ اسلام و زندگاني پيامبر منتشر کردند.  در اين مؤسسه نيز جعفر سبحاني از پيشگامان پاسخ به پرسش‌ها و شبهات تاريخي، به همراه علي احمدي ميانجي (1379ـ1305ش) نيز حضور داشتند.
    برخي از نويسندگان حوزوي مانند لطف‌الله صافي (1400ـ1298ش) با آنکه رويکرد عمومي‌ ايشان تاريخ‌پژوهي نبود، در نگارش کتاب منتخب الاثر في الامام الثاني عشر از رويکرد تاريخي در اثبات امام دوازدهم بهره برد.
    در بين اهالي تاريخ در میان حوزويان، شاگردان امام خميني، با رويکرد مبارزه با استعمار و تلاش براي اصلاح جامعه، به تاريخ نگاه مي‌کردند. پيش‌ترها، امام نيز خود با نگارش کتاب کشف الاسرار در سال 1322 هجري، پاسخي کلامي ـ تاريخي به ايرادات علي‌اکبر حکمي‌زاده (ف 1366ش) داد.
    اما در ميان شاگردان، سيدعلي خامنه‌اي (ت1318ش) از علاقه‌مندان به حوزه مطالعات تاريخي بود. وي در سال ۱۳۴۶ کتاب گزارشي از سابقه تاريخي و اوضاع کنوني حوزه علميه مشهد را نوشت که تاريخ اجتماعي اين حوزه و ابتکاري در تاريخ‌نگاري حوزوي بود. تأملات تاريخي ایشان سرانجام اين ديدگاه را از او به‌دست داد که افتخارات ايران بعد از اسلام در هيچ دوره‌اي از تاريخ ايران پيش از اسلام وجود نداشته ‌است.
    از همين طيف، سيدمهدي حسيني روحاني (1379ـ۱۳۰۳ش) با نگارش «مبدأ تاريخ؛ هجري يا ميلادي؟ (نقدي بر مقالة تقي‌زاده)» که در مجموعه سيماي اسلام منتشر شد، ازجمله نويسندگان تاريخ در حوزه بود. همچنين علي‌اکبر هاشمي رفسنجاني (1395ـ1313ش) با نگاه استعمارستيز و اصلاح‌گرایانه، در سال 1342 مسئله فلسطين (ترجمه القضية الفلسطينيه، نوشته اکرم زعيتر، سفير اردن در ايران) و در سال ۱۳۴۶ کتاب اميرکبير؛ قهرمان مبارزه با استعمار را نوشت.
    ناگفته نماند که در اين دوره کتاب‌هاي سيرة المصطفي و سيرة الائمة الاثني عشر، نوشته‌هاي هاشم معروف حسني (1984ـ1919م) دو منبع تاريخي براي مطالعه حوزويان به حساب مي‌آمدند. 
    9. مؤلفه‌هاي تاريخ‌نگاري حوزوي
    گرچه حوزة علميه هيچ‌گاه شاهد حضور مورخ انحصاري براي ثبت رخدادهاي حوزوي نبوده، اما بهره‌گيري از دانش تاريخ در ميان حوزويان از دهه 1330 و در پي رشد دين‌ستيزي در ميان برخي از مورخان ايراني و سرازير شدن کتاب‌هاي آنها به سوي حوزة علميه، رونق گرفته و با مؤلفه‌هاي گوناگوني به سمت تاريخ‌نگاري حرکت کرده است:
    1ـ9. نگاه ابزاري به تاريخ (تاريخ در خدمت دين)
    در مکتب حوزوي، تاريخ ابزاري براي بيان يا شرح بهتر آراء دين و مذهب بوده تا با اين وسیله به دفاع يا تبليغ دين بپردازند. مورخان حوزوی به صورت کلي با يک ديدگاه برآمده از احساسات ديني (غيرت ديني) به سراغ تاريخ مي‌رفته‌اند و براي دفاع از مباني ديني خود، از تاريخ در همين جهت استفاده کرده‌اند. درواقع، آنان تاريخ را به آن علت آنکه مي‌توانست ادعاي ديني را پشتيباني کند، مورد توجه قرار داده‌اند، نه اينکه براي تاريخ اصالتي قائل باشند و روش پژوهش تاريخي را از ديگر روش‌هاي پژوهشي متمايز سازند.
    بدین‌روی براي اثبات مدعاي تاريخي اماميه، نخست در قالب مراجعه به منابع تاريخي، صرفاً به سراغ کتب شيعي ‌رفته‌اند، اما به تدریج و با برانگيخته شدن حس کنجکاوي و نياز به ساير منابع تاريخي، به منابع عمومي (غيرشيعي) تاريخ نيز مراجعه کرده‌اند. اين موضوع به روشني در تحول تاريخ‌نگاري در پژوهش‌هاي تاريخي اين دوره، به‌ويژه در مقالات مجله درسهايي از مکتب اسلام مشاهده مي‌شود.
    2ـ9. رويکرد کلامي در تاريخ‌نگاري
    تأثیرپذيري مورخان از کلام و عقايد نشان مي‌دهد اين مباني در تدوين تاريخ‌نگاري حوزوي نقش پررنگي داشته‌اند. درواقع، ويژگي بسيار برجسته مورخان حوزوي نگاه کلامي و اعتقادي به گزاره‌هاي تاريخ بوده است؛ به اين معني مي‌کوشيده‌اند که يک باور کلامي را با تاريخ ثابت کنند، نه اينکه آن را در بستر تاريخ پژوهش نمايند. البته اين کار از چهار موضوع سرچشمه مي‌گرفته است:
    يکم) داده‌هاي تاريخي متون کهن حديثي، مانند کتاب الکافي، نوشته کليني (329ـ258ق) سراسر آميخته با باورهاي کلامي بود و مورخان حوزوي همين داده‌ها را در کتاب‎‌هاي خود نقل مي‌کردند.
    دوم) بيشتر مورخان حوزوي بيش از برخورداري از سابقه پژوهش تاريخي، به دامنه گسترده تحقيقات کلامي در آثارشان شناخته مي‌شدند. البته اين امر در آثار علي دواني چندان پررنگ نيست.
    سوم) فضاي جامعه ديني جامعه انتظار ديگري از متوليان ديني نداشت و به طبع جوّ حاکم، حوزة علميه قم هم اين نگاه کلامي را در پيش گرفته بود. به ‌عبارت دیگر اين نگاه اجازه برداشت ديگري غير از فهم سنتي گزاره‌هاي ديني از تاريخ را نمي‌داد.
    چهارم) تا عصر پهلوي دوم، فضاي نظريه‌پردازي و تحقيقات انتقادي در عرصه تاريخ، ميان حوزويان شکل نگرفته بود تا رويکرد کلامي به چالش کشيده شود.
    3ـ9. رويکرد قرآني در تاريخ‌نگاري
    مورخان حوزوي عموماً به سبب خاستگاه ديني، از مطالعات قرآني بهره ‌برده‌اند. بنابراين آن بخش از تاريخ در قرآن که يافته مفسران بوده، از درگاه همين مورخان وارد تاريخ‌نگاري حوزه مي‌شده است. از نظر اين طيف، قانون‌هاي فراگير تاريخي، مانند سنت‌هاي الهي که در قرآن بدان‌ها اشاره شده، در بستر تاريخ جريان داشته و اين بخشي از فلسفه تاريخ اسلامي به‌شمار مي‌رفته است. سنت‌هايي همچون «عذاب اقوام گناهکار»، «پيروزي جبهه حق»، و «استبدال اقوام» بخشي از انديشه تاريخ‌نگاري مورخان حوزوي است. از اين نظر، دستي الهي (از بالا) تاريخ را هدايت مي‌کرده و تاريخ˚ تکرار رويدادهاي گذشته و دانشي براي عبرت‌آموزي است. در اين ديدگاه، سه ضلعي که تاريخ را مي‌ساختند عبارت بودند از: خدا، دنيا (جغرافيا و محيط) و انسان، که هر سه به درازاي تاريخ همچنان تغيير ماهيتي نکرده بودند و خدا همان خدا، دنيا همان دنيا، و انسان همان انسان کهن بود. تأملي در نگاه تاريخي مورخان حوزوي نشان مي‌دهد مفاهيم تاريخي قرآن در سبک نوشتاري اين مورخان بازتاب يافته است.
    4ـ9. تاريخ‌نگاري الگومحور
    تاريخ‌نگاري حوزوي پيرو همان سنت حوزوي، آرمان اصلي خود را هدايت انسان مي‌دانست. به همين سبب مي‌کوشيد تا با الگوسازي شخصي و اجتماعي به هدايت فردي و جمعي دست يابد. ازاين‌رو الگوهاي هدايت که رسول خدا و اهل‌بيت بودند، به همراه الگوي جامعه نبوي، از دل اين انديشه، در قالب تاريخ‌نگاري وارد جامعه شد. با همين مقدمه، مورخان حوزوي چهره‌اي الگومدار از رسول خدا و اهل‌بيت ترسيم مي‌کردند و در پي اثبات حقانيت ايشان بودند.
    درست در برابر اين ديدگاه، «مکتب تاريخ‌نگاري دانشگاهي» مدعي بود تصوير کرامت‌محور از پيشوايان هدايت امکان الگوگيري از ايشان را ناممکن مي‌سازد و بايد با پايبندي به عناصر تاريخ، اعم از زمان، مکان، شخصيت و رويداد، درصدد ارائه تاريخ عيني يا تحليلي از آن حضرات بود. البته اين رويکرد دانشگاهي گرچه در ميان نسل دوم مورخان حوزوي (1381ـ1357ش) چندان ديده نشد،  اما بعدها در سبک تاريخ‌نگاري نسل سوم مورخان حوزوي (1400ـ1381ش) آثارش به چشم مي‌آمد. 
    5ـ9. رويه پاسخ به شبهات ديني
    با افزايش حجم شبهات تاريخي که از عصر رضاخان در قالب نشريات آغاز شده و به‌ويژه سه نشريه پيمان، پرچم و کوشاد از سوي کسروي و نشريه همايون از سوي حکمي‌زاده پيگيري مي‌شد، محققان حوزوي نيز بر آن شدند تا اين بار به سراغ تاريخ به‌عنوان مستندساز دفاع از دين در برابر شبهات تاريخي بروند. مجله درسهايي از مکتب اسلام نخستين خاستگاه چالش تاريخي اين شبهات بود. در اين‌‌باره، جعفر سبحاني، علي دواني و صدر بلاغي در طبقه اول پاسخ‌گويان تاريخي و مهدي پيشوايي (1400ـ1321ش) نيز در طبقه دوم اين طيف قرار مي‌گرفتند.
    6ـ9. رويکرد انتقادي به گزاره‌هاي تاريخي
    پيش‌تر گذشت که نگاه عمده حوزويان به تاريخ، مطالعه‌اي سرگرم کننده يا حداکثر عبرت‌آموز بود. ازاين‌رو انتظار رويکرد انتقادي به صورت گسترده در ميان تاريخ‌نگاران حوزوي به علت بستر فکري، زمينه اجتماعي و زيست‌بوم طلبگي، چندان ممکن نبود. با اين ‌حال شماري از رويکردهاي انتقادي در تاريخ‌نگاري ديده مي‌شوند.
    نعمت‌الله صالحي نجف‌آبادي (1385ـ1302ش) با ارائه نظريه «قيام به قصد حکومت، نه شهادت» در کتاب شهيد جاويد، نگاه عمومي به علم غيب امام را به چالش کشيد. ازاين‌رو شهيد آگاه، اثر لطف‌الله صافي گلپايگاني در پاسخ به وي روانه بازار شد. در اين ميان سيدمرتضي عسکري (1386ـ1293ش) با ژرف‌نگري و نويافته‌هاي تحليل انتقادي‌اش که به پديدآوردن آثاري همچون نقش عايشه در احاديث اسلام؛ نقش عايشه در تاريخ اسلام؛ معالم المدرستين؛ عبدالله‌‌بن سبأ و اساطير اخري؛ و يکصد و پنجاه صحابه ساختگي انجاميد. در صدر جريان، تحليل انتقادي تاريخ در ميان حوزويان قرار مي‌گيرد. از سيدجعفر شهيدي (1386ـ1297ش) نيز مي‌توان در اين دسته ياد کرد که در ادامه به او نيز اشاره خواهد شد.
    10. تاريخ‌نگاران مشترک حوزه و دانشگاه
    در دوره محمدرضا شاه، برخي از حوزويان با کوچ به «دانشگاه تهران» به فعاليت‌هاي تاريخي پرداختند که از آن جمله مي‌توان به متفکر اهل تاريخ، مرتضي مطهري (1358ـ1298ش) و سيدجعفر شهيدي (1386ـ1297ش) اشاره کرد. البته هر دوی ايشان با وجود حضور در دانشگاه، بيشتر تحت تأثیر مکتب حوزوي قرار داشتند.
    مطهري که بيشتر به جنبه فلسفي تاريخ مي‌پرداخت، با کتاب سيري در سيره نبوي؛ جاذبه و دافعه علي؛ و حماسه عاشورا کوشيد نگاه روزآمدتري به تاريخ صدر اسلام داشته باشد؛ اما او بيشتر در پي يافتن علل رخدادها و چاره کردن مسائل سياسي ـ اجتماعي براساس يافته‌هاي تاريخ اسلام بود. وي کتاب خدمات متقابل اسلام و ايران را در فضاي به‌جامانده از کتاب دو قرن سکوت نوشت. ويژگي تاريخ‌پژوهي مطهري عبارت بود از: «منبع‌جويي برای سنجش اعتبار»، «واکاوي رجال سند»، «عقل معيار سنجش روايت»، «بازشناسي اسطوره از واقعيت»، «نقد انگيزه‌ها و پيش‌فرض‌هاي مورخان»، «نقد قرآني تاريخ». 
    اما شهيدي که به پژوهش درباره امامان معصوم گرايش داشت، به پژوهش در تاريخ اسلام و زندگاني ائمة اطهار با روش تاريخ‌نگاري انتقادي ـ تحليلي پرداخت. 
    شايسته ذکر است که پس از انقلاب اسلامي، همکاري ميان مورخان حوزوي، دانشگاهي و دادوستدهاي روشي در تاريخ‌نگاري ميان اين دو طيف رونق بسياري يافت و به تدریج نسلي تربيت شد که در دهه 80و90، پيوندهاي علمي‌شان با يکديگر افزون گردید. 
    نتيجه‌گيري
    واکاوي مقايسه‌اي دو مکتب تاريخ‌نگاري نشان داد مکتب دانشگاهی تهران، با انگاره «هضم ايران در فرايند جهاني شدن و غرب‌زدگي»، به تاريخ‌نگاري دست زد و دغدغه‌هاي گوناگون و گاه متضادي را با حوزويان دنبال ‌کرد. اما مکتب حوزوي قم اين امر را برنتافت و با نظريه «اسلام؛ دين جهاني» به تاريخ نگريست و در پي تربيت فردي و جامعه‌سازي ديني از طریق تاريخ بود.
    مقايسه روشي دو مکتب تاريخ‌نگاري حوزوي قم و دانشگاهی تهران در گام نخست، انگيزه‌هاي نگارش تاريخ در هر دو مکتب را آشکار مي‌سازد. هریک از اين مکاتب از آبشخور جداگانه‌اي سيراب مي‌شدند. ازاين‌رو «ذهنيت»، «جهان‌بيني»، «روش نگارش»، «فلسفه تاريخ‌نگاري» و در نتيجه، هريک «تطورات فکري و روشي» خاص خود را در عصر پهلوي دوم تجربه کرد. امروزه مرکز ثقل تفاوت اين دو مکتب پرداختن مکتب دانشگاهي تهران به «تمدن ايراني» و پرداختن مکتب تاريخ‌نگاري حوزوي به «تمدن اسلامي» است.
    پيشنهاد: چون آثار اجتماعي ـ فرهنگي تاريخ‌نگاري دوره پهلوي و نيز شاگردان «مکتب تاريخ‌نگاري دانشگاهي تهران» همچنان در مراکز تاريخ‌نگاري در حال آموزش و نگارش‌اند، پژوهشگران تاريخ تأثیر مکتب‌هاي تاريخ‌نگاري عصر پهلوي در باورسازي اجتماعي و فرهنگي را از دريچه طيف نويسندگان دانشگاهي بررسی کنند. در اين‌‌باره مي‌توان از روش «تاريخ شفاهي» نيز بهره برد.
     
     

    References: 
    • احمدي، علي‌رضا و ديگران، «کاربرد آموزش تاريخ در آموزش مفهوم توسعه پايدار»، پژوهش در آموزش تاريخ، 1399، دوره اول، ش 4، ص 67-79.
    • استادي، رضا، خاطرات حاج شيخ رضا استادي، تهران مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1387.
    • اشعاري، محمود، «بازسازي تاريخ و جغرافياي هنرهاي کاربردي ايران براساس منابع مکتوب در سده‌هاي نخستين هجري با تکيه بر فرش دستباف»، نگره، 1399، ش 53، ص 5-23.
    • اصبري، منصوره، ويژه‌نامه مشاهير و مفاخر دانشگاه تهران، تهران، اداره کل روابط عمومي دانشگاه تهران، 1400.
    • اماني، ميثم و كريم سلیمانی، «نقش مؤسسه انتشارات فرانکلين در تمرکزگرايي چاپ درسي ابتدايي در ايران دوره پهلوي در خلال سال‌هاي 1336-1357ش»، پژوهش‌هاي تاريخي ايران و اسلام، 1401، دوره شانزدهم، ش 31، ص 27ـ52.
    • انصاري محلاتي، محمدباقر، سفر به کشورهاي مختلف جهان در ارتباط با انقلاب اسلام، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1383.
    • انصاريان، حسين، خاطرات حجت‌الاسلام والمسلمين حاج شيخ حسين انصاريان، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1382.
    • برهمند، غلامرضا، «بررسي و نقد تاريخ سياسي ساسانيان، تأليف دکتر عبدالحسين زرين‌کوب و روزبه زرين‌کوب»، پژوهشنامه علوم انساني، 1382، ش 38، ص 257-283.
    • بهادري، علي و ديگران، «ويژگي‌ها و شيوه‌هاي تاريخ‌نگاري ملي‌گرايانه در ايران معاصر»، مسکويه، 1391، دوره هفتم، ش 21، ص 111-130.
    • بيات، کاوه، «تاريخ‌نگاري مکتب پهلوي درباره دوره پهلوي»، ترجمة پروانه نادرنژاد، پيام بهارستان، 1392، دوره دوم، سال ششم، ش 21، ص 175ـ181.
    • بياني، شيرين، «کورش در روایات شرق»، يغما، 1347، سال بيست و يكم، ش 9، ص 487-492.
    • بيگدلو، رضا و ديگران، «بازنمايي هويت نژادي در کتاب‌هاي درسي تاريخ مدارس ابتدايي و دبيرستان در دوره پهلوي اول»، مطالعات تاريخ فرهنگي، 1396، سال نهم، ش34 ، ص 1-24.
    • بيگدلو، رضا، «ارزيابي انتقادي تاريخ‌نگاري ناسيوناليستي در ايران»، مطالعات ملي، 1393، دوره پانزدهم، ش 2، ص 95-126.
    • ـــــ ، «برساخت هويت ملي ايران بر مبناي نژاد در دوران جنگ جهاني اول»، پژوهش‌هاي تاريخي ايران واسلام، 1398، ش24، ص 1ـ18.
    • بيگدلي، علي و ديگران، «رضاشاه و پروژه تاريخ‌نويسي ناسيوناليستي در ايران»، جامعه‌شناسي تاريخي، 1397، دوره دهم، ش 2، ص 46-77.
    • پارسا، رضا، «هفت پرده از پشت پرده شاه»، شهروند، 1387، ش 54، ص 20ـ30.
    • پيشه‌وري، سيدجعفر، يادداشت‌هاي زندان، تهران، پسيان، 1356.
    • توسلي کوپايي، مریم و سهيلا ترابی فارسانی، «درآمدي بر تاريخ‌نگاري حزب توده ايران»، تاريخ‌نگري و تاريخ‌نگاري، 1388، دوره نوزدهم، ش 4، ص 1-24.
    • تيمومي، هادي، «تاريخ مباحث نظرى در تاريخ؛ بررسى مکاتب تاريخ‏نگارى انسان‏گرا و خردگرا»، ترجمة مهران اسماعيلي، تاريخ اسلام، 1383، دوره پنجم، ش 2، ص 173-196.
    • جعفريان، رسول، جريان‌ها و سازمان‌هاي مذهبي سياسي ايران، تهران، علم، ۱۳۹۰.
    • جليليان، مجير و ديگران، «امکان‌سنجي استفاده از الگوي تاريخ‌نگاري روح زمانه به‌عنوان روشي براي مطالعات تاريخ معماري معاصر ايران»، جستارهاي تاريخي، 1397، سال نهم، ش 2، ص 27ـ47.
    • حسين‌زاده، احمد، «بررسي انتقادي ديدگاه ابراهيم صفايي درباره رهبران مشروطه»، آموزه، 1383، ش 4، ص 301-324.
    • حسيني جوادي، زهرا، بررسي روند ارائه جايزه کتاب از آغاز تا کنون در ايران، پايان‌نامه کارشناسي‌ارشد کتابداري و اطلاع‌رساني، تهران، دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران شمال، ۱۳۹۳.
    • خسروشاهي، سيد‌هادي، دفاع از سيدجمال‌الدين حسيني اسدآبادي، قم، کلبه شروق، 1395.
    • خيري، سوسن و خليل کهريزي، «غيبت آرش کمانگير در شاهنامه»، ادب‌پژوهي، 1391، دوره ششم، ش 21، ص 141-169.
    • دواني، علي، نقد عمر: زندگي و خاطرات علي دواني، تهران، رهنمون، 1382.
    • ديلمقاني، فرشيد و محمدعلي قاسمي ترکي، «جايگاه هويت ملي در ايران نگاهي به تطور تاريخي، الگوها و سياست‌هاي هويت ملي»، پژوهشنامه تاريخ، 1397، سال سيزدهم، ش 52، ص 17-44.
    • راوندي، مرتضي، تاريخ اجتماعي ايران، تهران، اميرکبير، 1354.
    • رجبي، محمدحسن، «ما و تاريخ‌نگاري جديد»، سوره، 1389، ش 48-49، ص 30ـ40.
    • رحماني، تورج، «درآمدي بر تعامل تاريخ و سياست؛ به سوي دانشي بينارشته‌اي»، مطالعات ميان‌رشته‌اي در علوم انساني، 1393، دوره ششم، ش 3، ص 53-75.
    • رزم‌آرا، مرتضي و صادق سجادي، «تاريخ‌نگاري»، در: دائرة‌المعارف بزرگ اسلامي، https://cgie.org.ir/fa/article/225398
    • رضايي، مسعود، «تاريخ‌نگاري به سبک پهلوي»، زمانه، 1387، ش75 و76، ص 78ـ87.
    • رضواني، هما، «رضواني، محمد اسماعيل»، در: دانشنامه جهان اسلام، https://rch.ac.ir/article/Details/14015.
    • روحاني، حسن، خاطرات حجت‌الاسلام والمسلمين دکتر حسن روحاني، تهران، مجمع تشخيص مصلحت نظام، 1391.
    • شريف رازي، محمد، گنجينه دانشمندان، تهران، دارالکتاب اسلاميه، 1352.
    • شوهاني، سياوش، «دو تأويل از يک تمدن: بازخواني دو اثر عبدالحسين زرين‌کوب: دو قرن سکوت و کارنامه اسلام»، تاريخ و تمدن اسلامي، 1388، سال پنجم، ش 10، ص 157-200.
    • صهبا، فروغ، «بررسي زمان در تاريخ بيهقي براساس نظريه زمان در روايت»، پژوهش‌هاي ادبي، 1387، دوره پنجم، ش 21، ص 89-112.
    • طرفداري، علي‌محمد، «نقش جريان‌هاي شرق‌شناسي و ايران‌شناسي در پيدايش تاريخ‌نگاري‌هاي ملي در ايران؛ از قاجاريه تا پايان پهلوي اول»، تاريخ اسلام، 1396، دوره هجدهم، ش 2 (70)، ص 147-182.
    • عبداللهي، يحيي، «تأملي نو در مفهوم تاريخ: مروري بر تعاريف تاريخ با نيم‌نگاهي به فلسفه تاريخ شيعي»، سوره، 1390، ش 54-55، ص 311-316.
    • عسکراني، محمدرضا، «هويت ايراني در کتاب‌هاي درسي تاريخ؛ مطالعه موردي دوره قاجار تا پايان حکومت رضاشاه»، پژوهش‌هاي تاريخي، 1389، دوره جديد، سال دوم، ش 1، ص 67-86.
    • عظيم‌زاده طهراني، طاهره، «دکتر شهيدي و تاريخ‌نگاري امام علي‌بن الحسين»، مشکوة، 1392، دوره سي و دوم، ش 1 (118)، ص 114-137.
    • عظيمي‌ يان‌چشمه، الهه و ديگران، «مغلطه تأثیر عاطفي در بازنمايي تاريخ (نگرشي انتقادي بر تاريخ‌نگاري شهاب‌الدين نسوي در سيرت جلال‌الدين و نفثة‌المصدور»، متن‌پژوهي ادبي (زبان و ادب پارسي)، 1395، دوره بيستم، ش 67، ص 7ـ35.
    • علم، محمدرضا، «تحليل انتقادي تاريخ‌نگاري خوزستان در دوره پهلوي و جمهوري اسلامي»، تاريخ‌‌نگري و تاريخ‌نگاري دانشگاه الزهراء، 1393، سال بيست و چهارم، دوره جديد، ش 13 (98)، ص 81-104.
    • علي‌اکبري، محمد، «پروژه ملت‌سازي عصر پهلوي اول در متون آموزشي تاريخ»، تاريخ ايران، 1391، ش 70، ص 33-59.
    • علي‌اكبري، محمد و معصومه شکور قهاري، «وجوه فرهنگي ايرانيت در متون درسي عصر پهلوي اول (کتاب‌هاي تاريخ، جغرافيا و ادبيات فارسي)، مسکويه، 1391، سال هفتم، ش 23، ص 7-32.
    • فتحي، کوروش، «کاربرد جغرافياي تاريخي در آموزش تاريخ (مطالعه موردي: جغرافياي تاريخي کردستان در دوره مغولان)»، پژوهش در آموزش مطالعات اجتماعي، 1399، دوره دوم، ش 2، ص 49-73.
    • فصيحي، سيمين، جريان‌هاي اصلي تاريخ‌نگاري در دوره پهلوي، مشهد، نوند (نويد سابق)، 1372.
    • فلاح‌زاده، احمد، «مصاحبه با حجت‌الاسلام حسین اسعدی»، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 19 شهریور 1401.
    • مجموع مؤلفان، «تاريخ / تاريخ‌نگاري» (بخش چهارم)در: دانشنامه جهان اسلام، تهران، 1393.
    • محب، زهره و ديگران، «بازتاب باورهاي ديني در شعر شاعران دوره‌ پهلوي دوم»، تحقيقات تعليمي و غنايي زبان و ادب فارسي، 1391، ش 11، ص 29-50.
    • محبوبي اردکاني، حسين، تاريخ مؤسسات تمدني جديد در ايران، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، 1370.
    • محمدپور، خيرالنساء و ديگران، «کهن الگوي قهرمان در منظومه آرش کمانگير سياوش کسرايي»، ادبيات عرفاني و اسطوره‌شناسي، 1394، سال يازدهم، ش 38، ص 167-199.
    • مدني جاويد، مريم و محمود سادات بيدگلي، «تغيير مبدأ تقويم شمسي از هجري به شاهنشاهي در دوره محمدرضا شاه»، پژوهشنامه تاريخ اجتماعي و اقتصادي، 1398، سال هشتم، ش 1، ص 195-217.
    • مستوفي، عبدالله، شرح زندگاني من، تهران، زوار، 1384.
    • مسعودنيا، حسين، «تاريخ به‌مثابه گفتمان، بازکاوي رابطه گفتمان تاريخي و سياسي در ايران معاصر»، رهيافت‌هاي سياسي و بين‌المللي، 1387، ش 13، ص 121ـ143.
    • ملک‌زاده، الهام، «جستاري بر تاريخ‌نگاري رسمي زنان در دوره‌ي پهلوي اول»، تاريخ‌نگري و تاريخ‌نگاري، 1391، دوره بيست و دوم، ش 9، ص 87-107.
    • ملکوتي‌خواه، فهميه و ديگران، «بررسي هم‌نويسندگي پژوهشگران دانشگاه‌هاي تهران و حوزة علميه قم طي سال‌هاي 1383-1392»، فرهنگ در دانشگاه اسلامي، 1394، سال پنجم، ش 4، ص 493-514.
    • ملك‌زاده، الهام و محمد بقائي، «درآمدي تحليلي بر سياست‌هاي فرهنگي ـ مذهبي پهلوي اول و دوم»، گنجينه اسناد، 1395، سال بيست و ششم، دفتر دوم، ص 76-95.
    • مهدي، نجمه و ديگران، «بررسي تاريخ‌نگاري عباس اقبال آشتياني»، فرهنگ‌پژوهي مرکزي، 1393، سال اول، ش 2، ص 27-41.
    • مهري، فرشيد و ديگران، «جايگاه دين و روحانيت در نظام آموزشي دوره پهلوي اول»، پژوهشنامه تاريخ، 1397، سال سيزدهم، ش50، ص 99-124.
    • ميرحسيني، يحيي و ديگران، «گونه‌شناسي نقدهاي شهيد مطهري بر گزاره‌‌‌هاي تاريخي»، تاريخ اسلام، 1393، سال پانزدهم، ش 4 (60)، ص 123-144.
    • ناري قمي، مسعود، «نگرش انتقادي اسلامي: رويکردي براي آموزش کاربردي تاريخ معماري اسلامي»، پژوهش‌هاي معماري اسلامي، 1398، سال هفتم، ش 25، ص 95-117.
    • نجفي، موسي، «ضرورت شناخت تاريخ سياسي عصر مشروطيت: تفاوت سطح تحليل رسائل و مطبوعات عتبات عاليات با تاريخ‌نگاري مدرن عصر پهلوي»، جستارهاي سياسي معاصر، 1391، سال سوم، ش 2، ص 145-165.
    • نيکوبخت، ناصر و ديگران، «نقد و تحليل شيوه سعيد نفيسي در تصحيح متون ادبي کلاسيک فارسي»، زبان و ادبيات فارسي، 1387، دوره شانزدهم، ش 60، ص 131-153.
    • يغمايي، حبيب، «از کوروش تا آریامهر»، يغما، 1350، سال بيست و چهارم، ش 7 (277)، ص 385-390.
    • iranketab.ir/profile/12270-esmail-raeen.
    • keramatollahrasekh.blogfa.com/post/316.
    • khosroshahi.org/main/index.php?Page=definition&UID=2091.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فلاح زاده، احمد.(1401) تطور تاریخ‌نگاری مکتب حوزوی قم و مکتب دانشگاهی تهران در عصر پهلوی دوم (1357- 1320) *. ، 19(1)، 51-76

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    احمد فلاح زاده."تطور تاریخ‌نگاری مکتب حوزوی قم و مکتب دانشگاهی تهران در عصر پهلوی دوم (1357- 1320) *". ، 19، 1، 1401، 51-76

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فلاح زاده، احمد.(1401) 'تطور تاریخ‌نگاری مکتب حوزوی قم و مکتب دانشگاهی تهران در عصر پهلوی دوم (1357- 1320) *'، ، 19(1), pp. 51-76

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فلاح زاده، احمد. تطور تاریخ‌نگاری مکتب حوزوی قم و مکتب دانشگاهی تهران در عصر پهلوی دوم (1357- 1320) *. ، 19, 1401؛ 19(1): 51-76