، سال نوزدهم، شماره دوم، پیاپی 53، پاییز و زمستان 1401، صفحات 21-38

    بررسی خلافت عمر‌بن ‌عبدالعزیز با توجه به نظریه‌ی «مهدی امت»

    نویسندگان:
    ✍️ امیرمحمد جعفرخانی / دانش آموخته سطح 2 حوزة علمیة قم / amirmohammad.jf.008@gamil.com
    سیدعلی حسین پور / استادیار گروه تاریخ مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) / hoseinpour@iki.ac.ir
    سیدمحمدمهدی حسین پور / دکترای فرق و مذاهب اسلامی دانشگاه ادیان و مذاهب / mfz1378@yahoo.com
    چکیده: 
    به قدرت رسیدن عمربن عبدالعزیز یکی از ابهامات تاریخ است که مخفی کاری بنی امیه و تلاش تاریخ نگاران برای حفظ شأن خلفا غباری از کتمان بر روی نگاشته های مرتبط با این واقعه نشانده است. سلیمان بن عبدالملک در آخرین روزهای عمرش، در اقدامی عجیب و مبهم، با وجود وصیت عبد الملک برای واگذاری حکومت به برادرانش، ردای خلافت را بر دوش عموزاده اش عمر بن عبدالعزیز انداخت. بررسی ها نشان می دهد مصلحت اندیشان و علمای درباری ـ با الهام از سخنان پیشینیان مبنی بر ظهور منجی هنگام فراگیر شدن ظلم ـ کوشیدند با ارائه طرحی، از تنفر جامعه نسبت به آل امیه بکاهند و اسبابِ دوام قدرت آنان را فراهم آورند. بدین منظور عمر بن عبدالعزیز که در مقایسه با دیگر امویان از امتیاز خویشاوندی با خلیفه ثانی برخوردار و ارادتش را به فرزندان عبدالملک ثابت کرده بود، مکلف به اجرای نقش «مهدی امت» شد. او نیز به حسب رسالتش، برخلاف سیره متداول حکمرانان اموی عمل کرد. اما اندکی بعد، کاسه صبر فرزندان عبدالملک لبریز شد. در نتیجه، به موفقیت سطحی از این برنامه اکتفا نمودند و به حکومتی که تنها نقش حلقه اتصال خلافت از سلیمان به یزید را داشت، خاتمه دادند.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    An Investigation into the Caliphate of Umar II According to the Theory of "Mahdi of the Nation "
    Abstract: 
    Umar ibn Abd al-Aziz's, known as Umar II, rise to power is one of the mysteries of history, because the secrecy of the Umayyads and the effort of historians to preserve the dignity of the caliphs has left a dust of secrecy on the writings related to this event. In the last days of his life, Sulayman ibn Abd al-Malik, in a strange and ambiguous act, despite Abd al-Malik's will to hand over the government to his brothers, granted the mantle of caliphate on his cousin Umar ibn Abd al-Aziz. Researches show that expediency thinkers and court jurists - inspired by the words of the predecessors about the appearance of a savior when oppression prevails - tried to reduce the hatred of the society towards the Umayyads by presenting a plan to provide the means to sustain their power. For this purpose, Umar ibn Abd al-Aziz, who compared to other Umayyads, had the privilege of being related to the second Caliph and had proven his devotion to the children of Abd al-Malik, was obliged to perform the role of "Mahdi of the Nation". According to his mission, he acted contrary to the usual conduct of the Umayyad rulers, but a little later, the cup of patience of Abd al-Malik's children ran out, and as a result, they were satisfied with the superficial success of this plan and ended the government that only had the role of connecting the caliphate from Sulayman to Yazid.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     
    مقدمه
    يکي از عوامل پايدار پيکار و کشمکش ميان آدميان، حب قدرت و ميل استيلا بر مردم است. پيوسته فرمانروايان کوشیده‌اند اين مقام را نزد خود حفظ کنند، تا جايي که ملک را عقيم دانستند و حتي بستگي خويشاوندي نتوانست بر اين حس فائق آيد. بر اين ‌اساس اگر تاريخ˚ رويدادي را در تضاد با رفتار عموم انسان‌ها گزارش دهد، محقق را بر آن مي‌دارد تا جوانب آن رويداد را بررسي کند و به تحليل مناسبي از آن دست يابد.
    يکي از نقاط مبهم تاريخ، قدرت يافتن دوساله عمر‌بن ‌عبدالعزيز، هفتمين خليفه اموي است. سليمان‌‌بن ‌عبد‌الملک در واپسين روزهاي عمرش، در کمال شگفتي ضمن وصيتي خلافت را از سلسله «عبد‌الملک» خارج و آن را به پسر عموي خود واگذار کرد، درحالي‌‌که برادران وي، يزيد‌بن ‌عبد‌الملک و هشام‌‌بن ‌عبد‌الملک، آماده فرمانروايي بودند.
    عموم پژوهشگران واگذاري حکومت به عمر‌بن ‌عبدالعزيز و نيز شخصيت او را مثبت ارزيابي‌کرده‌اند.  اين نوع نگرش را مي‌توان زاييده اهتمام بيش از حد تاريخ‌نگاران در پاسباني از حريم جانشينان خودخوانده رسول خدا دانست که با تمام توان کوشیدند تا مبادا گردي بر دامان اين خلفا ‌بنشيند.
    به نظر مي‌رسد خلافت عمر‌بن ‌عبدالعزيز نسخه‌اي بود که توسط علماي درباري نوشته شد و خواست تا حدي تداعي‌کننده حکمراني اميرمؤمنان، و مرهمي براي زخم‌هاي حاصل‌آمده از دولت‌هاي قبل باشد تا بتواند کمي از حس تنفر همگاني نسبت به حکمرانان ‌بني‌اميه بکاهد و تمايل لازم را براي استمرار قدرت در اين سلسله ايجاد کند. اين تحليل از عملکرد عمر‌بن ‌عبدالعزيز پيشينه‌ای ندارد و سخني در تضاد با باور عموم تاريخ‌پژوهان است. ازاين‌رو مقتضي است اسناد و مدارک متقني براي اثبات اين مدعا و اقناع انديشمندان ارائه شود.
    در اين مقاله نگارندگان تلاش کرده‌اند تا با بررسي اخبار واردشده در منابع و استخراج نکات پنهان در شکاف دلالت‌هاي التزامي گزاره‌هاي تاريخي، به تحليلي مناسب از انگيزه سليمان در واگذاري حکومت به عموزاده خود دست يازد و از طرحي که توسط علماي دلباخته ‌بني‌اميه براي ثبات قدرت در اين خاندان برنامه‌ريزي شد، پرده بردارند.
    1. گزيده‌اي از زيست‌نامه عمر‌بن ‌عبدالعزيز
    عمر‌بن ‌عبدالعزيز‌بن‌ مروان‌بن‌ الحكم‌بن‌ ابي‌العاص‌‌بن‌ أمية‌‌بن ‌عبد شمس‌بن‌ عبد مناف‌بن‌ قصي‌‌بن ‌كلاب القرشي الأموي، يکي از خلفاي به‌نام ‌بني‌اميه بود که با عمر کوتاه و حکومت ناپايدار خود، صفحات زيادي از تاريخ را به خود اختصاص داده است.
    نسب او از سوي مادر به خليفه دوم اهل تسنن مي‌رسد و او را فرزند امّ‌عاصم، دختر عاصم‌‌بن‌ عمربن‌ خطاب (م ۷۰ق) دانسته‌اند. 
    عمر‌بن ‌عبدالعزيز در مدينه متولد شد. منابع سال ولادت او را از ۶۰ق تا ۶۳ق ذکر کرده‌اند. زرکلي مي‌نويسد: «عمر‌بن ‌عبدالعزيز سال ۶۰ در مدينه به دنيا آمد».  از سوی دیگر ابن‌‌سعد سال ولادت او را مصادف با سال وفات ميمونه، همسر پيامبر اکرم، در سال ۶۳ق دانسته است.  اما به نظر مي‌رسد سال ۶۲ق به واقع نزديک‌تر باشد؛ زيرا در اينکه وي در سال ۱۰۱ق از دنيا رفت، اختلافي وجود ندارد. همچنین بيشتر منابع عمر او را ۳۹ سال دانسته‌اند. ‌ بنابراين مي‌توان گفت: سال ۶۲ق از اعتبار بيشتري برخوردار است.
    به رسم تاريخ که تنها دوران متلاطم و پرحادثه از زندگي انسان‌ها را در حافظه خود ثبت مي‌کند، از فصل کودکي و نوجواني عمر‌بن ‌عبدالعزيز گزاره قابل اعتنايي در دست نيست. آنچه بيش از همه مرکّب از قلم تاريخ‌نگاران ستانده، وصف زهد و تقواي اين خليفه اموي است. عمر‌بن ‌عبدالعزيز برخلاف سيره معمول حاکمان‌ بني‌اميه کوشید تا تصويري موجه از خود به نمايش بگذارد. وي جامه هزار ديناري خود را کنار نهاد و پس از به قدرت رسيدن، لباسي خشن به تن کرد.  وی کار حکومت خود را با فروش اموال سليمان آغاز نمود.
    وي همسرش فاطمه ‌بنت عبدالملک را ميان انتخاب خود و لباس طلابافت صدهزار ديناري که پدرش به او هديه داده بود، مخير کرد و آنچه را در اختيارش بود، در بيت‌المال قرار داد.  او توان خود را براي بازگرداندن اموالي که به ‌دست امويان غصب شده بود، به کار گرفت و توانست آنها را به صاحبانش بازگرداند.  سبّ اميرمؤمنان را که تا آن زمان مرسوم بود، ممنوع کرد،  و براي آنکه از‌ بني‌هاشم به نحو شايسته‌اي دلجويي شود، «فدک» را به آنان بازگرداند. 
    پس از گذشت دو سال و پنج ماه، فروغ حکومت عمر‌بن ‌عبدالعزيز رو به خاموشي نهاد و به گزارش مسعودي وي توسط يکي از خويشاوندانش مسموم شد و در دير سمعان از دنيا رفت. 
    2. خلافت عمربن‌ عبدالعزيز
    پس از آنکه سليمان‌‌بن ‌عبدالملک دو سال و هشت ماه بر اريکه قدرت تکيه زد، بيماري سختي بر او عارض شد تا مقدمات مرگ او را فراهم کند.  با وجود وصيت عبدالملک به فرزندانش وليد و سليمان، مبني ‌بر اينکه خلافت را بعد خود به دو تن از فرزندان عاتکه (يزيد‌بن ‌عبدالملک و مروان‌بن ‌عبدالملک) تسليم کنند،  با مرگ زودهنگام مروان‌‌بن ‌عبدالملک در سال ۹۸ق سليمان در پي تحقق رؤياي خود، فرزندش ايوب را به‌عنوان وليعهد خود معرفي کرد و انتظار مرگ يزيد را کشيد؛ لیکن مرگ زودهنگام ايوب محاسبات او را دگرگون کرد. 
    سليمان که آخرين لحظات عمر خود را بدون وليعهد سپري مي‌کرد، براي انتخاب قائم‌مقام خود متحير و سرگردان بود. او ازیک‌سو سوداي ولايتعهدي فرزندان خود را در سر داشت و از سوي ديگر، حفظ خلافت‌ بني‌مروان وابسته به انتخاب او بود. در اين ميان عموم تاريخ‌نويسان سعي دارند انتخاب عمر‌بن ‌عبدالعزيز را برگرفته از گمان نيک سليمان نسبت به عُمَر و شفقت او نسبت به امت اسلامي جلوه دهند. در گزارش‌ آنان، سليمان شخصي دلسوز و خيرخواه امت اسلامي و عمر‌بن ‌عبدالعزيز شخصي بيزار از حکومت معرفي شده است.  اما رخدادهاي قابل‌تأمل در حکومت شش ساله عمر‌بن ‌عبدالعزيز بر مدينه  و تقلاي سليمان براي انتصاب فرزندانش به ولايتعهدي  خط بطلاني بر اين اسطوره‌سازي است.
    اما اينکه چرا خلافت پس از سليمان‌‌بن ‌عبد‌الملک به پسرعموي او رسيد و سليمان از برادر خود، يزيد‌بن‌ عبد‌الملک روي‌ گرداند، از پرسش‌هايي است که به علت پنهان‌کاري مروانيان، تزوير و ظاهرنمايي عمر‌بن ‌عبدالعزيز، سعي تاريخ‌نويسان در حفظ اين ظاهر، و اسطوره‌سازي، پاسخ آن تنها با بررسي تحولات و اتفاقات رخ داده در آن عصر و ملاحظه دلالت‌هاي التزامي آن گزارش‌ها قابل تحليل است.
    3. مشاور سليمان؛ صحنه‌گردان اصلي وقايع
    رجاء‌‌بن ‌حَيوَة‌‌بن‌ جَرْوَل کِنْدي مشاور دلداده ‌بني‌اميه و يکي از علماي درباري بود. زرکلي او را شيخ اهل شام (مرکز خلافت ‌بني‌اميه) در عصر خود مي‌داند.  پايداري و بقای خلافت ‌بني‌اميه مرهون زحمات و تلاش‌هاي فراوان وي و ديگر عالمان درباري است که وظيفه توجيه فسق و فجور خلفا و همراه کردن افکار عمومي با دستگاه حاکم را بر عهده داشتند.  مسئله خلافت عمر‌بن ‌عبدالعزيز ارتباطی مستقيم با فعاليت رجاء‌‌بن ‌حيوه دارد، به‌گونه‌اي‌که سررشته اين اتفاقات را بايد در مداخلات وي جست‌وجو کرد.
    مشورت سليمان‌بن ‌عبدالملک با رجاء‌‌بن ‌حيوه در مسئله انتخاب جانشين، واقعه‌اي است که تاريخ‌نويسان به اتفاق آن را نقل کرده‌اند.  او نزد امويان فردي شناخته‌شده و معتمد بود و در طول زندگي‌اش با خلفاي اموي ملازم بود.  به همين علت نقش زيادي در تصميم‌گيري‌ آنان و به‌ویژه سليمان‌‌بن ‌عبدالملک داشت. برخي گزارش‌ها حکايت از آن دارد که انتخاب عمر‌بن ‌عبدالعزيز حاصل مشاوره با جمعي از عالمان درباري بود که در اين گزارش‌ نيز نام رجاء‌‌بن ‌حَيْوَه به چشم مي‌خورد.
    مسعودي در اين‌‌باره مي‌نويسد: زماني که مرگ بر سليمان چيره گشت، رجاء‌‌بن ‌حَيْوَه، محمد‌بن ‌شهاب زُهَري، مَکْحول و عده‌اي ديگر از علما را فراخواند و در حضور آنان وصيت خود را نگاشت. 
    به‌‌‌هرحال ‌بنا بر آنچه قريب به اتفاق تاريخ‌نويسان در کتب خود ثبت کرده‌اند، سليمان‌‌بن ‌عبدالملک که در ولايتعهدي فرزند ارشدش ايوب ناکام ماند، درصدد برآمد تا فرزندان ديگرش را جانشين خود کند، اما رجاء‌‌بن ‌حَيْوَه او را از تصميمش منصرف کرد. او با ذکر اين نکته که فرزندان تو بي‌تجربه و جوان هستند، به او گفت: چه مي‌کني يا اميرالمؤمنين؟! آنچه خليفه را در قبرش ]از بلايا[ حفظ مي‌کند آن است که براي مسلمانان خليفه‌ای صالح به جانشيني بگذارد. 
    اما اين پرسش همچنان باقي مي‌ماند که چرا رجاء‌‌بن ‌حَيْوَه، عمر‌بن ‌عبدالعزيز را پيشنهاد کرد و چرا سليمان‌‌بن ‌عبدالملک از وصيت عبدالملک استنکاف نمود و برادر خود، يزيد‌بن ‌عبدالملک را کنار نهاد و خلافت را تسليم عمر‌بن ‌عبدالعزيز کرد؟ اين پاسخ که سليمان متوجه جنبه باقيات ‌الصالحات امر بود و عمر‌بن ‌عبدالعزيز را شخصي پرهيزگار و شايسته خلافت يافت، تصوري ساده‌لوحانه است؛ زيرا سليمان همان کسي است که در بدو خلافتش ولايت خراسان را به يزيد‌بن ‌مهلّب واگذارد. او نيز هنگام لشکرکشي فتح جرجان، وقتي بر ترکان «دهستان» مسلط شد، با آنکه با دهقانان اين منطقه مصالحه کرده بود تا در ازاي حفظ جان و مال مردم، شهر را تسليم وي کند، چهارده هزار ترک را گردن زد و خبر اين پيروزي را براي سليمان مکاتبه کرد.  براين‌‌اساس نمي‌توان از چنين خليفه‌اي انتظار دردمندي براي جامعه اسلامي داشت.
    همچنين پيش از اين اشاره شد که سليمان ابتدا تمايل به واگذاري حکومت به عمر را نداشت، اما مشاور او نظر وي را به عمر‌بن ‌عبدالعزيز منعطف کرد.
    زرکلي در الأعلام به رفاقت و مصاحبت ديرينه رجاء‌‌بن ‌حَيْوَه با عمر‌بن ‌عبدالعزيز در زمان ولايتمداري مدينه و همچنين در دوران خلافت وي اشاره کرده است.  شايد بتوان اين لطف و عنايت رجاء‌‌بن ‌حَيْوَه را به پاي اين رفاقت ديرينه نهاد و آن را اين‌گونه توجيه کرد.
    احتمال ديگري که مي‌تواند در اين مجال وجهي داشته باشد، آن است که تمکين خلافت به عمر، عنوان اجرت داشته باشد. يعقوبي در کتاب خود از جمع‌آوري بيعت توسط عمر‌بن ‌عبدالعزيز براي سليمان سخن به ميان ‌آورده است.  با اين وصف، تسليم خلافت از جانب سليمان به منظور قدرداني از زحمات عمر‌بن ‌عبدالعزيز بوده است.
    اما اينکه اين احتمالات تا چه مقدار مي‌تواند به واقعيت نزديک باشد، موضوعي است که توجه به تلاش سليمان در ازای به ارث نهادن خلافت براي فرزندانش و همچنين اهتمام به حفظ خلافت در فرزندان عبدالملک و عمل به وصيت او به‌گونه‌اي‌که سليمان را بر آن دارد تا نام برادر خود يزيد را بعد از عمر‌بن ‌عبدالعزيز در متن وصيت ذکر کند،  و نيز رضايت فرزندان عبدالملک به انتظار چندساله براي بازگشت به قدرت، مي‌تواند معيار مناسبي براي براي سنجش قرب و بُعد آنها باشد.
    4. فضاي حاکم در عهد سليمان‌‌بن‌ عبد‌الملک
    توجه به حوادث و رخداد‌هاي عهد سليمان احتمال ديگري را با توجه شواهد و قرائن موجود، محتمل مي‌سازد؛ احتمالي که به نظر مي‌رسد به واقعيت نزديک‌تر باشد.
    ظلم و جور دستگاه ‌بني‌اميه و خون‌هاي به‌ناحق ريخته‌شده‌ بنيان حکومت را به سختي متزلزل کرد و اين فرسايش در زمان سليمان همچنان ادامه داشت. اوج دوران ظلم‌ بني‌اميه را مي‌توان در بيست سال کشتار حجاج‌‌بن ‌يوسف ثقفي در دوران حکومت عبدالملک و فرزندش وليد مشاهده کرد. گوشه‌اي از اين دوران را مورخان اين‌گونه به تصوير کشيده‌اند:
    حجاج به مدت بيست سال بر مردم حکومت کرد و کساني را که او گردن زد، سواي کساني که در معرکه‌ها و جنگ‌ها کشته شده بودند، 000/120 تن به‌شمار آورده‌اند! وقتي حجاج مرد 000/50 پنجاه‌ هزار مرد و 000/30 زن در زندان او محبوس بودند. 
    زماني که حکومت به سليمان رسيد فضاي اختناق کمي رنگ باخت. ابن‌جوزي به نقل از يونس نحوي مي‌نويسد: من از شب زفاف و شادماني عراق ياد کردم. از او (يونس نحوي) پرسيدند: عروسي عراق چيست؟ گفت: مرگ حجاج‌بن ‌يوسف در سال ۹۵ق.  درواقع تنها پس از مرگ حجاج، مخالفان ‌بني‌اميه در عراق اندکي احساس امنيت کردند و توانستند به فعاليت عليه دستگاه حاکم فکر کنند.
    پس از قيام عاشورا و شهادت حسين‌‌بن ‌علي، کشتار مدينه در واقعه «حرة واقم» و سرکوب قيام توابين، جمعيت شيعه مرعوب و پراکنده شد و در قلّت و انزواي کامل به حيات خود ادامه داد. در اين برهه، امام سجاد با جذب و تريبت فردی، مجدداً به ايجاد تشکيلاتی پنهاني و احيای شيعه پرداختند که حاصل آن، حضور گسترده شيعيان در عراق و خراسان شد که خطر قيام اين توده خواب را از چشمان خلفا ربود. پس از مرگ حجاج و در زمان سليمان‌‌بن ‌عبدالملک، اين جمعيت حياتي دوباره يافت و تحرکات خود را آغاز کرد. روايات موجود در منابع شيعي به خوبي شرایط حاکم بر آن عصر را نشان مي‌دهد:
    عبدالله‌‌بن ‌عطاء مي‌گويد: به امام باقر گفتم: شيعيان شما در عراق بسيارند و به خدا قسم، در اهل‌بيت مثل شما وجود ندارد؛ چطور خروج نمي‌کنيد؟ امام فرمودند: ‌اي اباعبدالله، سخنان بي‌پايه را به گوش خود مسلط کردي! (کنايه از اينکه مردم به حرف ما عمل نمي‌کنند.) به خدا قسم، من صاحب امر شما نيستم. گفتم: پس صاحب امر ما کيست؟ فرمودند: ببين چه کسي ولادتش بر مردم پوشيده مي‌ماند؛ او صاحب شماست. 
    محمد‌بن ‌مسلم ثقفي نقل مي‌کند: خدمت ابو‌جعفر رسيدم و مي‌خواستم که از قائم آل‌محمد از او سؤال کنم. پيش از آنکه سؤال بپرسم، ايشان فرمودند: در قائم آل‌محمد پنج نشانه است... . 
    حکم‌‌بن ‌ابي‌نعيم نقل مي‌کند: در مدينه خدمت امام باقر رسيدم و به ايشان عرض کردم: من در بين رکن و مقام نذر کردم که اگر شما را ديدم از مدينه خارج نشوم تا بفهمم شما قائم آل‌محمد هستيد يا خير... . 
    عمده احاديثي که از امام باقر نقل شده، مربوط به سؤال از قائم آل‌محمد و خروج ايشان است.  اين روايات به خوبي دلالت دارند که در زمان سليمان‌‌بن‌ عبد‌الملک شرایط به خوبي براي خروج بر عليه دستگاه حاکم فراهم و مردم به دنبال رهايي از ظلم ‌بني‌اميه بوده‌اند.
    بسياري از تاريخ‌نويسان نظير مسعودي، بلاذري، يعقوبي، ابن‌اثير، ابن‌عساکر، ابوالفرج اصفهاني و ابن‌خلدون آغاز حرکت سياسي عباسيان را در حکومت سليمان‌‌بن ‌عبدالملک دانسته و اين رخداد را اين‌گونه نقل کرده‌اند:
    ابوهاشم عبدالله‌‌بن ‌محمد يکي از فرزندان محمد حنفيه که برخي شيعيان امامت را پس از محمد حنفيه حق او و اوامر او را مطاع مي‌دانستند، چون در مظان قيام بر عليه دستگاه حاکم بود، با دسيسه سليمان مسموم شد. وي پس از آنکه اثر مسموميت را در خود مشاهده کرد، به سوي محمد‌بن ‌علي‌‌بن ‌عبدالله‌‌بن‌ عباس رفت و اسرار دعوت را با او در ميان گذاشت و نطفه دعوت ‌بني‌عباس در اين ديدار منعقد شد. 
    حال بايد ديد ‌بني‌اميه با اين خطر بزرگ چگونه رو‌به‌رو شدند و براي بقاي حکومت خود به چه خدعه‌اي متوسل گردیدند؟
    5. اجراي نظريه «مهدي امت» توسط‌ بني‌اميه
    يکي از اعتقادات مسلمانان،‌ اعم از شيعه و سني، باور به ظهور منجي و گستراننده عدل بر روي زمين است. اين انديشه در کنار ديگر معارف اسلامي، توسط شخص رسول خدا به واسطه روايت‌هايي مانند «أبشّركم‏ بالمهدي،‏ يبعث في امّتي على اختلاف من الناس و زلزال، يملأ الأرض عدلاً و قسطاً كما ملئت جوراً و ظلماً يرضى عنه ساكن السماء و ساكن الأرض‏»  و «لو لم‏يبق‏ من‏ الدنيا إلا يوم واحد لطوّل الله ذلك اليوم حتى يخرج رجل من ولدي اسمه اسمي و كنيته كنيتي»  در ميان امت انتشار يافت و از همان زمان همواره مسلمانان انتظار دادگستر جهان را مي‌کشيدند.
    همان‌گونه که بيان شد، ظلم و جور خلفاي اموي و نيز سيطره اشخاصي مانند حجاج‌‌بن ‌يوسف ثقفي بر جان و مال مسلمانان، موجب بيداري مردم شد و تخم کينه‌اي را که استبداد و خفقان 55 ساله آن را در دل‌ها نشاند، پس از عبدالملک که فضاي اختناق کمي رنگ باخت، فرصت سر برآوردن يافت. در اين برهه از زمان، مردم بيش از پيش انتظار منجي را می‌کشيدند  و اين مسائل براي دستگاه خلافت مشهود بود. 
    علاوه بر آنچه در تبيين فضاي حاکم در زمان حکومت سليمان گذشت، دليل ديگري که مي‌تواند مؤيد وجود فضاي انتظار باشد، روايات منقول از دو امام بزرگوار محمدبن ‌علي و جعفر‌بن ‌محمد است که حيات مبارکشان مصادف با بروز اين حوادث بود. اين دو امام بزرگوار ـ همان‌گونه که پيش از نيز اشاره شد ـ بيش از امامان ديگر مرجع سؤال از «مهدي امت» و زمان قيام منجي امت پيامبر بودند. اين حضرات با ذکر نشانه‌های ظهور و اوصاف قائم آل‌محمد، کوشیدند مانع سوءاستفاده افراد سودجو، مانند دستگاه ‌بني‌اميه شوند. همچنين خط بطلاني کشيدند بر تصور شيعياني که انتظار داشتند آن دو امام «قائم آل‌محمد» باشند.
    شيخ مفيد در کتاب الارشاد في معرفة حجج الله على العباد ، نعماني در الغيبة ، شيخ طوسي در الغيبۀ  و علامه مجلسي در بحار الأنوار  فصلي به ذکر اوصاف و نشانه‌های امام مهدي اختصاص داده‌اند که غالب اين روايات از اين دو امام بزرگوار است. ظلم گسترده دستگاه حاکم و مهيا بودن شرایط قيام، جوّي از انتظار براي ظهور شخص دادور ايجاد کرده بود. از مجموع اين روايات، مي‌توان به دست آورد که فضاي حاکم در عصر امام باقر و امام صادق فضايي مملو از انتظار بود. در نتيجه به وجود آمدن چنين فضايي:
    1. مردم از امام باقر و امام صادق درخواست قيام و برخورد با دستگاه حاکم را داشتند.
    2. با توجه به فضاي مورداشاره، امويان به منظور بقای در قدرت با ارائه الگويي، موفق شدند مسئله «مهدويت» را مصادره به مطلوب کنند. آنان به کمک علماي درباري، عمر‌بن ‌عبدالعزيز را «مهدي موعود» معرفی کردند. در اين زمینه روايات بسياري جعل و نشر يافت که برای نمونه مي‌توان به نمونه‌های ذیل اشاره کرد:
    شخصي به نام نافع مي‌گويد: مدام مي‌شنيدم که ابن‌‌عمر مي‌گفت:‌ اي کاش مي‌دانستم کدام‌يک از فرزندان عمر که در صورتش علامتي است، زمين را از عدالت پر مي‌کند! 
    عبدالله‌‌بن ‌دينار به نقل از ابن‌عمر مي‌گفت: عجبا! مردم گمان مي‌کنند دنيا به آخر نمي‌رسد تا مردي از فرزندان عمر بيايد که همانند عمر عمل مي‌کند. 
    ابن‌سعد نيز روايات بسياري را از عالمان اهل تسنن نقل مي‌کند که در آنها عمربن عبدالعزيز «مهدي امت» معرفي شده است. ابن‌‌سعد در ادامه پا را فراتر نهاده، رواياتي مجعول به نقل از امام باقر آورده است؛ از جمله: «پيامبر از ما و مهدي از فرزندان عبد شمس است و من او را جز عمر‌بن ‌عبدالعزيز نمي‌دانم»! 
    سيوطي نيز در کتاب تاريخ الخلفاء مي‌نويسد: «خداوند مدام از مردم براي هر نبي بعد از نبي، عهد و پيمان مي‌گرفت و قطعاً خداوند از مردم براي عمر‌بن ‌عبدالعزيز ]نيز[ پيمان گرفت». او همچنين به نقل از وهب‌‌بن ‌منبه مي‌نويسد: «اگر در اين امت مهدي وجود داشته باشد، او عمر‌بن ‌عبدالعزيز است»! 
    در اين باب روايات بسياري در منابع اهل تسنن وجود دارد.  با توجه به اين روايات مي‌توان گفت:‌ بنی‌امیه به کمک عالمان وابسته به خود براي فريب افکار عمومي کوشيدند نظریه «مهدي امت» را پياده‌سازي کنند. آنان توانستند در اين راه موفقيت‌هايي نيز به‌دست آوردند و قيام‌هايي نظير قيام زيد‌بن ‌علي را تا عهد هشام‌‌بن ‌عبدالملک به تأخير انداختند؛  اما نيرنگ آنان زياد دوام نياورد و پس از عمر‌بن ‌عبدالعزيز دوباره فساد و فحشا علني شد.
    بررسي مطالب فوق نشان مي‌دهد‌ بني‌اميه با روي کار آوردن فردي موجه و تظاهر به عدالت‌محوري موفق شدند اذهان عمومي را فريب داده، ايام سلطنت خود را افزايش دهند. در اين ميان زحمت جعل احاديث بر عهده عالمان درباري و بازي کردن نقش ناجي امت (مهدي موعود) بر عهده عمر‌بن ‌عبدالعزيز قرار گرفت.
    6. عملکرد عمر‌بن ‌عبدالعزيز موافق با الگوي «مهدي امت»
    آنچه بيش از همه جوهر از قلم تاريخ‌نگاران اهل تسنن ستانده، وصف حسن سيرت، زهد و بی‌ميلی اين خليفه اموي به دنيا و مظاهر آن است.
    همان‌گونه که در شرح‌حال او بيان شد، وي قبل از خلافت، ابايي از پوشيدن لباس هزار ديناري نداشت، ولي پس از آنکه بر مسند خلافت نشست، لباس خشن بر تن کرد  و کار را تا بدانجا پيش برد که فرزندش درباره پدر مي‌گفت: «غله و درآمد عمر‌بن ‌عبدالعزيز هنگامي که خلافت به او داده شد پنج‌هزار دينار بود! ولي وقتي مُرد درآمد او دويست دينار بود».  گويا عمربن عبدالعزيز هنگامی که به جاي فرزندان سليمان بر مسند خلافت تکيه زد، رسالت ديگري بر عهده داشت. او از همان روزهاي آغازين قدرتش، سعي کرد تا سبک خلافت خود را به مردم عرضه کند.
    طبري به نقل از رجاء‌‌بن ‌حيوه مي‌نويسد: زماني که از مراسم تدفين سليمان فارغ شديم، مرکب‌هاي خلافت آمدند، درحالي‌‌که هر کدام از آنها هدايت‌کننده‌اي داشت (که افسار او را به دست گرفته بود). عمر گفت: اينها چيست؟ گفتم: مرکب‌هاي خلافت است. گفت: مرکب خودم بيشتر موافق طبع من است. و بر مرکب خود سوار شد. 
    تعارض بسيار ميان عملکرد پيش و پس از خلافت عمر‌بن ‌عبدالعزيز زماني آشکار‌تر مي‌شود که اقدامات او در مدت ولايتمداري مدينه ملاحظه شود. او در مدينه مجري فرامين و مطيع محض امويان بود و براي جلب رضايت خليفه، از گرفتن جان انسان‌ها نيز ابايي نداشت.
    طبري در اين‌باره مي‌نويسد: در سال 93 عمر‌بن ‌عبدالعزيز، خبيب‌بن ‌عبدالله را به امر وليد شکنجه کرد، سپس سطل آب سردي را در روز سرد زمستان بر سر وي ريخت و او را بر درب مسجد نگاه ‌داشت. خبيب آن روز را زنده ماند، سپس مرد. 
    طبري تنها همين مقدار به اين واقعه مي‌پردازد و ديگر سخني از علت کار عمر‌بن ‌عبدالعزيز به ميان نمي‌آورد. ابن‌سعد نيز در بيان اين واقعه سعي دارد نامي از عمر‌بن ‌عبدالعزيز برده نشود.  برخي ديگر نيز صورت مسئله را بکلي حذف کرده و تنها به ذکر اين نکته که خبيب‌‌بن ‌عبدالله در اين سال مرده، بسنده کرده‌اند!  در اين‌‌باره بايد گفت: خبيب‌بن‌ عبدالله از علما و عباد بود که روشنگري و سخن گفتن بر خلاف ميل خليفه جان او را گرفت. 
    ابن‌جوزي ماجرا را اين‌گونه نقل کرده است: خبيب از رسول خدا نقل کرد: «زماني که فرزندان ابي‌العاص به سي تن برسند، ‌بندگان خدا را به خدمت و مال خدا را به ملکيت مي‌گيرند». 
    ابن ‌ابي‌الحديد معتزلي نيز کساني که عمر‌بن ‌عبدالعزيز را شخصي زاهد و پارسا تلقي کرد‌ه‌اند، اين‌گونه زيرسؤال برده است:
    گمان کرديد که عمر‌بن ‌عبدالعزيز پارسا و باتقواست؟! چگونه اين‌طور باشد، درحالي‌که خبيب‌‌بن ‌عبدالله‌‌بن ‌زبير را صد ضربه شلاق زد و سطل آب سردي را در روز سرد بر سر او ريخت، تا اينکه کزاز گرفت و مرد. عمر‌بن ‌عبدالعزيز نه اقرار به خون او کرد و نه حق اولياي او را پرداخت و نه دادخواهي کرد. همچنين خبيب از کساني نبود که حدود، احکام و تعزير الهي بر او لازم شده باشد. گفته شده است که حتي او مطيع براي اقامه حد بوده و خود حد به‌تنهايي جان او را مي‌گرفت! و به فرض آنکه گمان کنند شلاق براي ادب و تعزير او بوده است، ديگر چه بهانه‌اي براي ريختن آب سرد در روز سرد به روي اثر شلاق وجود دارد؟! 
    همچنين به گزارش ابن‌عساکر، عمر در ايام حکومتش بر مدينه به ‌دستور وليد‌بن ‌عبدالملک دست مردي را که با شمشير، کسي را زخمي کرده بود، قطع کرد. زهري، عالم درباري امويان، اين کار عمر‌بن ‌عبدالعزيز را گناه مي‌دانست و معتقد بود: او دليل شرعي براي انجام اين کار نداشت و شايد به همين علت بود که عمر از خداوند درخواست آمرزش مي‌کرد. 
    مسعودي ديگر مورخي است که از دوران قدرت عمر‌بن ‌عبدالعزيز در مدينه و تقواي او سخن به ميان آورده است! او ضمن داستان «عمر و کنيزک آوازه‌خوان» مي‌نويسد:
    مردي از اهل عراق در پي کنيزي که به آوازه‌خواني شهره بود، به مدينه آمد و او را نزد قاضي مدينه يافت. نزد قاضي رفت و از او خواست که او را به وی واگذار کند. قاضي به او گفت: اي ‌بنده خدا، سختي زيادي در طلب اين کنيز کشيدي. چه چيز موجب رغبت تو به او شده است؟ مرد وقتي تعجب قاضي را ديد، گفت: اين کنيز به زيبايي مي‌خواند. قاضي گفت: نمي‌دانستم. مرد جوان به کنيز گفت: بخوان. کنيز شروع به خواندن کرد. قاضي مسرور شد و با خواندن کنيز اختيار از دست داد و او را به روي زانوي خود نشاند و از او خواست بيشتر بخواند!
    کنيز ادامه داد. طرب بر قاضي شدت گرفت، تا جايي که ديگر متوجه نبود چه مي‌کند. کفش‌هايش را به گوش‌هايش آويخت و خود را به حالت شتر قرباني درآورد و ‌گفت: مرا به بيت‌الحرام هدايت کنيد، من شتر قرباني هستم...!
    خبر به عمر‌بن ‌عبدالعزيز رسيد. عمر گفت: خدا او را بکشد! طرب او را‌ بنده خویش کرد. سپس دستور داد از کار برکنارش کنند. وقتي قاضي برکنار شد، گفت: زنان عمر مطلقه‌اند! اگر گوش به غناي اين کنيز مي‌داد به خدا قسم، مي‌گفت: سوارم شويد، من الاغ هستم!
    سخن قاضي به عمر رسيد. قاضي و کنيز را احضار کرد. به قاضي گفت: آنچه گفتي تکرار کن. قاضي تکرار کرد و به کنيز گفت: بخوان. کنيز شروع به خواندن کرد. آواز را ادامه داد تا اينکه طرب در چهره عمر کاملاً آشکار شد. عمر سه مرتبه خواست که تکرار کند! اشک‌هايش جاري شد و محاسنش را خيس کرد. پس از آن رو به قاضي کرد و گفت: قسمي که خوردي تحقق پيدا کرد. به کارت بازگرد و درست عمل کن! 
    جست‌وجو در گزاره‌هاي تاريخي که از کتمان و تحريف تاريخ‌نويسان مصون مانده، واقعيت‌ها را به نمايش مي‌گذارد و چهره‌هاي زير نقاب را بر همگان مي‌نماياند. بررسي دوران ولايتمداري عمر‌بن ‌عبدالعزيز در مدينه حکايت از اطاعت کامل وي از خلفای اموي دارد.  همو پس از خلافت، در جهت حفظ و بقای قدرت اين خاندان، رسالت ديگري بر عهده گرفت و عملکردي متفاوت نشان داد.
    نکته ديگري که مؤيد هدفمند بودن رفتار عمر‌بن ‌عبدالعزيز در دوره خلافت است، گزارش‌هاي برخورد وي با مستعدان قيام و تحريک‌کنندگان توده مردم است. براساس اين گزارش‌ها، او ده دينار طلا بر مستمري اهل شام افزود، اما بر مستمري‌ بني‌هاشم که داعيه‌دار خلافت و تهديدی بزرگ براي ‌بني‌اميه محسوب مي‌شدند،  هرگز اضافه نکرد.  همچنين برخي اخبار گزارش از مقابله مستقيم او با بعضي افراد مي‌دهد.
    يعقوبي مي‌نويسد: ابوطفيل عامربن ‌وائله که از اصحاب علي بود، نزد عمر رفت و گفت: ‌اي اميرالمؤمنين، به چه علت مستمري مرا قطع کردي؟ پاسخ داد: به من رسيده که تو شمشيرت را صيقل داده‌اي، نيزه‌ات را تيز کرده‌اي، تيرت را پيکان زده و کمانت را آويخته‌اي و منتظر امام قائم هستي تا خروج کند. پس زماني که قيام کرد مستمري‌ات به تو مي‌رسد! 
    نمونه ديگر، مرگ مشکوک شخصي به نام ابومجلز لاحِق‌‌بن ‌حميد سَدوسي است. او کارگزار بيت‌المال و عامل ضرب سکه در مرو بود. ابن‌‌سعد، ابن‌‌عساکر و ديگر رجال‌نويسان اهل تسنن او را از ثقات تابعان و راويان حديث دانسته‌اند.  طبري در بيان وقايع سال 101 هجري به مکالمه تند ابومجلز با عمر‌بن ‌عبدالعزيز اشاره دارد که در نهايت، منتهي به مرگ ابومجلز مي‌شود. او مي‌نويسد:
    ابومجلز به عمر گفت: تو ما را در نقطه دور زمين (مرو) انداخته‌اي، پس برايمان اموالي بفرست. عمر گفت:‌ اي ابومجلز، مسئله را وارونه مي‌کني؟ گفت:‌ اي اميرالمؤمنين، آيا اموال براي ماست يا براي تو؟ عمر گفت: بلکه براي شماست، اگر مالياتتان از آنچه که مي‌بخشيد (و براي ما مي‌فرستيد) کمتر باشد. گفت: پس تو به سوي ما نمي‌فرستي و ما هم به سوي تو نمي‌فرستيم، تا مال روي مال بگذاري. عمر گفت: به سويتان مي‌فرستم، ان‌شاء‌الله. ابومجلز همان شب مريض شد و از بيماري مرد. 
    از مکالمه ابومجلز با عمر‌بن ‌عبدالعزيز اين‌گونه به نظر مي‌رسد که ابومجلز از مقرّري که عمر براي مرو مي‌فرستاد رضايت نداشت و معتقد بود: خليفه به جاي تقسيم عادلانه اموال، آنها را بر روي هم مي‌گذارد و انباشته مي‌کند. در نهايت او خليفه را تهديد مي‌کند که ديگر عايدي مرو به مدينه منتقل نخواهد شد. همين مطلب موجب عقب‌نشيني خليفه ‌شد. بيماري و مرگ ابومجلز در همان شب پس از برخورد تند با خليفه، گمان کشته شدنش به ‌دست عمر را تقويت مي‌کند.
    نکته درخور تأمل آنکه تنها طبري از اين واقعه سخن به ميان آورده و عمده تاريخ‌نويسان به آن نپرداخته‌اند.
    با توجه به رسالتي که عمر‌بن ‌عبدالعزيز در مسند خلافت داشت، مي‌توان اقدامات ظاهري او براي گسترش عدالت اجتماعي، سعي در کاهش فاصله طبقاتي و نزديکي به مردم به واسطه شرکت در تشييع جنازه آنها و عيادت از بيماران  را توجيه کرد و علت وجود تفاوت ميان او و ديگر خلفاي اموي را فهميد.
    با اين‌همه آنچه بيشتر مي‌تواند معرف شخصيتي باشد که عمر‌بن ‌عبدالعزيز به فراخور طرح و برنامه ‌بني‌اميه آن را بزک کرد، اعتراف يزيدبن ‌مهلّب يکي از عاملان دستگاه ‌بني‌اميه است که مدام مي‌گفت: «من مي‌پندارم عمر‌بن ‌عبدالعزيز رياکار است». 
    7. مرگ عمر‌بن ‌عبدالعزيز
    يکي ديگر از نقاط مبهم زندگي اين خليفه اموي نقطه پاياني زندگي اوست. عمر‌بن ‌عبدالعزيز پس از دو سال و پنج ماه حکمراني، سرانجام در اواخر ماه رجب سال 101 توسط يک غلام اجير، مسموم شد.  خالي بودن عمده کتاب‌هاي متقدم از علت مرگ عمر بيانگر آن است که اين امر کاملاً مخفيانه اتفاق افتاده است. شايد علت اين پنهان‌کاري آن باشد که کشتن «مهدي و منجي امت رسول خدا» مي‌توانست تمامي تلاش‌‌های بني‌اميه را در ظاهر‌سازي تباه سازد و التهاب را به جامعه بازگرداند.
    ابن‌‌سعد‌، خليفة‌‌بن ‌خياط، بلاذري، طبري، احمد‌بن ‌اعثم الکوفي و ابن‌‌حبيب، از تاريخ‌نويسان متقدم، تنها به ذکر تاريخ مرگ اين خليفه بسنده کرده‌اند.  در اين ميان تنها مسعودي کمي پا را فراتر گذاشته و آورده است: «عمر‌بن ‌عبدالعزيز در اقامتگاه راهبان در سمعان حمص (منطقه‌اي در دمشق) کشته شد. گفته شده که او به واسطه اهل خودش مسموم شد». 
    ابن‌‌جوزي،  ابوالفداء،  ذهبي،  ابن‌کثير،  و سيوطي  در کتاب‌های خود تا حدی ابعاد اين واقعه را روشن کرده و نوشته‌اند: قتل عمر توسط يک غلام که براي اين کار اجير شده بود، اتفاق افتاد. ابن‌جوزي هنگام نقل واقعه، به جاي ذکر نام قاتل از واژه «فلان» استفاده مي‌کند  که نشان از ابهام واقعه يا مايل نبودن وي به افشاي نام قاتل و آمر دارد.
    برخي مانند ابوالفداء علت اين حادثه را اين‌گونه تحليل کرده‌اند: ‌بني‌اميه ديدند اگر خلافت عمر امتداد داشته باشد، حکومت از دست آنها خارج مي‌شود و عمر پس از خود با کسي بيعت خواهد کرد که مصلح امور باشد. در نتيجه آن شخص يزيد بن‌ عبد‌الملک نخواهد بود. ‌بنابراين عليه او توطئه کردند و وي را از ميان برداشتند. 
    اينکه قتل عمر‌بن ‌عبدالعزيز توطئه بوده است مسلّم به نظر مي‌رسد، اما تحليلي که برخي مورخان در بيان علت اين توطئه بيان کرده‌اند، با لحاظ مقدماتي که در اين مقاله شرح داده شد، مقبول نيست؛ زيرا ـ همان‌گونه که گفته شد ـ عمر‌بن ‌عبدالعزيز به صورت سازماندهي‌شده بر سر کار آمد و مأموريتش کاستن نفرت عمومي نسبت به ‌بني‌اميه بود و مسير حکومت و ترتيب حکمرانان به واسطه وصيت عبدالملک به سليمان از پيش تعيين شده بود و سليمان نيز با وصيت به اينکه حکومت پس از عمر‌بن ‌عبدالعزيز بايد به يزيد‌بن ‌عبد‌الملک انتقال يابد، مي‌رساند که جامه خلافت بر قامت سلسله عبدالعزيز موقت بود.
    نکته ديگر اينکه نارضايتی فرزندان عبد‌الملک به فراق حکومت و جبر و الزام شرایط زمان به گزيدن جگر صبر در موقعيت به‌وجودآمده، خود دليل محکمي براي کوتاه بودن حيات خلافت عمر‌بن ‌عبدالعزيز است.
    نتيجه‌گيري
    با لحاظ اين نکته که يکي از عوامل اصلي تنازع ميان افراد بشر حب قدرت و شهوت سيطره بر ديگران است، و با توجه به سيره معمول طاغوتيان که پس از خود جامه خلافت را بر تن عزيزان خود مي‌کردند، نمي‌توان در برخورد با رويدادي برخلاف طبيعت مادي بشر، آن را بدون دليلي که قوت توجيه آن را داشته باشد، پذيرفت.
    تسليم قدرت توسط سليمان‌‌بن ‌عبد‌الملک به عمر‌بن ‌عبدالعزيز هرگز با دلايلي همچون خيرخواهي سليمان براي جامعه اسلامي، شايستگي عمر‌بن ‌عبدالعزيز به واسطه طهارت و پاکي نفس و يا جبران زحمات عمربن ‌عبدالعزيز در تحکيم حکومت سليمان، نمي‌تواند توجيه شود.
    بررسي گزارش‌هاي موجود درباره سال 99ق نشان مي‌دهد: امويان به سبب ظلم بر مسلمانان پايه‌هاي قدرت خود را متزلزل ديدند. مسلمانان نيز که زير فشار چکمه‌هاي حکمرانان اموي به ستوه آمده بودند، انتظار قيام منجي را مي‌کشيدند. سليمان‌‌بن ‌عبد‌الملک به کمک عالمان درباري خودفروخته‌اي مانند رجاء‌‌بن ‌حَيْوَه، نقش «مهدي امت» را اجرا کرد.
    عمر‌بن ‌عبدالعزيز در اين برنامه، با نهايتِ تزوير توانست به خوبي نقش «منجي امت» را ايفا کند و با تغيير رويه در طول مدت حکمراني خود و با توسل به دورويي پايه‌هاي متزلزل حکومت‌ بني‌اميه را مستحکم سازد. البته تلاش عمربن ‌عبدالعزيز در موجه جلوه دادن خود، چندان نتوانست بر خوي اموي او فائق آيد. تاريخ شاهد رفتارهاي ضد و نقيض اوست. مرگ مشکوک مخالفاني همچون ابومجلز، ثابت نگه داشتن مستمري‌ بني‌هاشم، و قطع حقوق اشخاصي که مستعد قيام عليه حکومت بودند نمونه‌اي از اين اقدامات متناقض است.
    در نتيجه، تنها تحليلي که از واگذاري قدرت توسط سليمان‌‌بن ‌عبدالملک به عمر‌بن ‌عبدالعزيز قريب به واقع به نظر مي‌رسد،‌ همان اجراي نقش «مهدي امت» براي ترغيب مسلمانان به حکومت اموي است.
     

    References: 
    • ابن‌ ابي‌الحديد، عبدالحميدبن هبة‌الله، شرح نهج البلاغه، بيروت، دار احياء الکتب العربيه، ۱۹۶۲م.
    • ابن‌ ابي‌حاتم رازي، عبدالرحمن‌بن ‌محمد، الجرح و التعديل، هند، مطبعة مجلس دائرة‌المعارف العثمانيه، ۱۳۷۳ق.
    • ابن‌اثير، علي‌بن ‌محمد، الکامل، بيروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق.
    • ابن‌اعثم کوفي، احمد‌بن‌، الفتوح، بيروت، دارالأضواء، 1411ق.
    • ابن‌العبري، گرگوريوس، تاريخ مختصر الدول، چ سوم، بيروت، دارالشرق، ۱۹۹۲م.
    • ابن‌‌العمراني، محمد‌بن ‌علي، الإنباء في تاريخ الخلفاء، قاهره، دارالآفاق العربيه، ۱۴۲۱ق.
    • ابن‌الفقيه، احمد‌بن ‌محمد، البلدان، بيروت، عالم الکتب، ۱۴۱۶ق.
    • ابن‌جوزي، عبدالرحمن‌بن‌ علي، المنتظم في تاريخ الامم و الملوک، بيروت، دار الکتب العلميه، ۱۴۱۲ق.
    • ابن‌حبيب، محمد‌بن ‌حبيب، المحبر، بيروت، دارالآفاق الجديده، بي‌تا.
    • ابن‌حجر عسقلاني، احمد‌بن‌ علي، تقريب التهذيب، بيروت، دار الکتب العلميه، ۱۴۱۵ق.
    • ابن‌خلدون، عبدالرحمن‌بن‌ محمد، تاريخ ابن‌خلدون، چ دوم، بيروت، دارالفکر، ۱۴۰۸ق.
    • ابن‌خلکان، احمد‌بن ‌ابراهيم، وفيات الأعيان و أنباء أبناء الزمان، بيروت، دار الثقافه، بي‌تا.
    • ابن‌سعد، محمد‌بن، الطبقات الکبري، بيروت، دارالکتب العلميه، ۱۴۱۰ق.
    • ابن‌صالح العجلي الکوفي، احمد‌بن ‌عبدالله، معرفة الثقات، مدينة المنورة، مکتبة الدار، ۱۴۰۵ق.
    • ابن‌طقطقي، محمد‌بن‌ علي، الفخري، بيروت، دارالقلم العربي، ۱۴۱۸ق.
    • ابن‌عساکر، علي‌بن ‌حسن، تاريخ مدينة الدمشق، بيروت، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزيع، ۱۴۱۵ق.
    • ابن‌کثير دمشقي، اسماعيل‌بن، البداية و النهاية، بيروت، دارالفکر، ۱۴۰۷ق.
    • ابن‌مسکويه، احمد‌بن ‌محمد، تجارب الأمم، چ دوم، تهران، سروش، ۱۳۷۹.
    • ابوالفداء، اسماعيل‌بن ‌علي، المختصر في أخبار البشر، بيروت، دار المعرفة للطباعة و النشر، بي‌تا.
    • ابوالفرج اصفهاني، علي‌بن حسين، مقاتل الطالبين، بيروت، دار المعرفه، بي‌تا.
    • اميني، فاطمه، خلافت و اصلاحات عمر‌بن ‌عبدالعزيز و تأثير آن بر وضعيت شيعيان، پايان‌نامه کارشناسي ارشد، تهران، دانشگاه رازي، 1396.
    • آلياري، حسين و بتول ناجي‌راد، «بررسي اقدامات و اصلاحات مذهبي عمر‌بن ‌عبدالعزيز از نگاه مورخان اسلامي»، تاريخنامه خوارزمي، ۱۳۹۴، ش ۱۰، ص ۵ـ۲۸.
    • باباجان تبار، حوريه، سيره و مناقب عمر‌بن ‌عبدالعزيز، پايان‌نامه کارشناسي ارشد، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۷۹.
    • بلاذري، احمد‌بن‌ يحيي، انساب الأشراف، بيروت، دارالفکر، ۱۴۱۷ق.
    • ـــــ ، فتوح البلدان، بيروت، دار و مكتبة الهلال، 1988م.
    • بي‌نام، «أشهر الحوادث و أعظم الرجال: عمر‌بن ‌عبدالعزيز»، الهلال، 1319ق، سال دهم، ش ۵، ص ۱۳۵-۱۴۱.
    • بيهقي، احمد‌بن ‌حسين، دلائل النبوة، بيروت، دار الکتب العلميه، ۱۴۰۵ق.
    • ديلمي، احمد، «شخصيت و عملکرد عمر‌بن ‌عبدالعزيز و ديدگاه امام باقر درباره او»، تاريخ اسلام، ۱۳۸۶، ش ۳۱، ص ۴۵ـ۶۷.
    • دينوري، عبدالله‌بن ‌مسلم، الأخبار الطوال، قم، منشورات الرضي، ۱۳۶۸.
    • ـــــ ، الامامة و السياسة، بيروت، دارالاضواء، ۱۴۱۰ق.
    • ذهبي، شمس‌الدين، تاريخ الإسلام، چ دوم، بيروت، دارالکتاب العربي، ۱۴۱۳ق.
    • ـــــ ، سير أعلام النبلاء، چ نهم، بيروت، مؤسسة الرساله، ۱۴۱۳ق.
    • ـــــ ، ميزان الإعتدال، بيروت، دار المعرفة للطباعة و النشر، بي‌تا.
    • زرکلي، خيرالدين، الأعلام، چ هشتم، بيروت، دارالعلم للملايين، ۱۹۸۹م.
    • سيوطي، عبدالرحمن‌بن ‌ابي‌بکر، تاريخ الخلفاء، بيروت، مطابع معتوق اخوان، بي‌تا.
    • شاي، محمدمصطفي، عمر‌بن ‌عبدالعزيز، الازهر، 358ق.
    • طبرسي، فضل‌بن ‌حسن، اعلام الوري بأعلام الهدي، چ سوم، تهران، اسلاميه، ۱۳۹۰ق.
    • طبري، محمد‌بن ‌جرير، تاريخ الامم و الملوک، چ دوم، بيروت، دارالتراث، ۱۳۸۷ق.
    • طوسي، محمد‌بن حسن، الغيبة، قم، دارالمعارف الاسلامي، ۱۴۱۱ق.
    • عاملي، سيدجعفر مرتضي، أفلا تذکرون، بيروت، المرکز الاسلامي للدراسات، ۱۴۲۳ق.
    • العصفري، خليفة‌بن ‌خياط، تاريخ الخليفة، بيروت، دارالکتب العلميه، ۱۴۱۵ق.
    • کاظميني‌زاده، زينب، بررسي زندگاني و شخصيت عمر‌بن ‌عبدالعزيز، پايان‌نامه کارشناسي ارشد، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۹۲.
    • کلیني، محمدبن یعقوب، کافی، تحقیق علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندي، چ چهارم، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1407ق.
    • مجلسي، محمدباقر، بحار الأنوار، چ دوم، بيروت، دار احياء التراث العربي، ۱۴۰۳ق.
    • مسعودي، علي‌بن ‌حسين، التنبيه و الأشراف، قاهره، دار الصاوي، بي‌تا.
    • ـــــ ، مروج الذهب، چ دوم، قم، هجرت، ۱۴۰۹ق.
    • مفيد، محمد‌بن‌ محمدبن نعمان، الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد، قم، کنگره شيخ مفيد، ۱۴۱۳ق.
    • مقدسي، شمس‌الدين‌بن احمد، البدء و التاريخ، بور سعيد، مکتبة الثقافة الدينية، بي‌تا.
    • مقريزي، احمد‌بن ‌علي، إمتاع الأسماع، بيروت، دارالکتب العلميه، ۱۴۲۰ق.
    • نعماني، محمد‌بن ‌ابراهيم، الغيبة، تهران، صدوق، ۱۳۹۷ق.
    • هادي‌منش، ابوالفضل، «نگاهي به مواضع سياسي امام باقر»، مبلغان، ۱۳۸۵، ش ۷۶، ص ۱۳-۳۳.
    • هروي، جواد، «عمر‌بن ‌عبدالعزيز و نحوه برخورد با علويان»، تاريخ و تاريخنگاري، ۱۳۷۴، ش ۶۱، ص ۱۲۹-۱۳۵.
    • يافعي يمني، عبدالله‌بن ا‌سعد، مرآة الجنان و عبرة اليقظان، بيروت، دار الکتب العلميه، ۱۴۱۷ق.
    • ياقوت حموي، ياقوت‌بن ‌عبدالله، معجم البلدان، چ دوم، بيروت، دار صادر، ۱۹۹۵ق.
    • يعقوبي، احمد‌بن ‌اسحاق، تاريخ اليعقوبي، بيروت، دار صادر، بي‌تا.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جعفرخانی، امیرمحمد، حسین پور، سیدعلی، حسین پور، سیدمحمدمهدی.(1401) بررسی خلافت عمر‌بن ‌عبدالعزیز با توجه به نظریه‌ی «مهدی امت». ، 19(2)، 21-38

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    امیرمحمد جعفرخانی؛ سیدعلی حسین پور؛ سیدمحمدمهدی حسین پور."بررسی خلافت عمر‌بن ‌عبدالعزیز با توجه به نظریه‌ی «مهدی امت»". ، 19، 2، 1401، 21-38

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جعفرخانی، امیرمحمد، حسین پور، سیدعلی، حسین پور، سیدمحمدمهدی.(1401) 'بررسی خلافت عمر‌بن ‌عبدالعزیز با توجه به نظریه‌ی «مهدی امت»'، ، 19(2), pp. 21-38

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جعفرخانی، امیرمحمد، حسین پور، سیدعلی، حسین پور، سیدمحمدمهدی. بررسی خلافت عمر‌بن ‌عبدالعزیز با توجه به نظریه‌ی «مهدی امت». ، 19, 1401؛ 19(2): 21-38