، سال بیستم، شماره اول، پیاپی 54، بهار و تابستان 1402، صفحات 5-24

    تطبیق سنت‌های قرآنی بر شکل‌گیری قیام عاشورا

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    رحیم ابوالحسینی / سطح چهار حوزة علمیه و استاد همکار جامعة المصطفی العالمیه / rahim_abolhasani@miu.ac.ir
    چکیده: 
    واقعه‌ی کربلا تأثیرگذارترین عامل در بازسازی هویت مسلمانان، به ویژه شیعیان بوده است. در طول تاریخ درباره‌ی واقعه‌ی کربلا آثار فرهنگی، هنری و مذهبی بسیاری پدید آمده است. یافته های پژوهشی در این میدان، خواننده را با پرسش هایی مواجه می کند که پاسخ آنها در این نگارش کوتاه تهیه شده است. به راستی نهضت کربلا با چه هدفی انجام گرفته و ریشه‌ی اصلی قیام چه بوده است؟ دیدگاه ها درباره‌ی هدف قیام امام حسین(ع) چیست؟ عواملی نظیر «اجبار بر بیعت»، «تشکیل حکومت»، «شهادت طلبی»، «امر به معروف و نهی از منکر»، «دعوت کوفیان» و «تکلیف ویژه» تا چه اندازه در حرکت امام(ع) نقش داشته اند؟ در این نگارش کوتاه، از زاویه ای دیگر به قیام عاشورا نگریسته شده؛ زیرا نگارنده تلاش کرده است براساس آیات قرآن واقعه‌ی عاشورا را ریشه یابی کند؛ ازاین رو وظیفه‌ی اصلی نوشتار حاضر «تطبیق سنت های قرآنی بر واقعه‌ی عاشورا» است و بدین وسیله ریشه ای ترین عامل قیام به عنوان مبنای قیام امام حسین(ع) معرفی شده است؛ به طوری که دیدگاه های یادشده در ذیل این مبنا قرار خواهند گرفت.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Application of Quranic Traditions on the Formation of Ashura Uprising
    Abstract: 
    The event of Karbala has been the most influential factor in rebuilding the Muslims’ identity, especially the Shiites. Many cultural, artistic and religious works have appeared about the event of Karbala throughout history. The results of the researches done in this field creates some questions for the reader, which are answered in this brief writing. Indeed, what was the purpose of the Karbala movement and what was the root of the uprising? What are the views on the purpose of Imam Hossein's uprising? To what extent did factors such as "compulsion to pledge allegiance", "formation of a government", "seeking martyrdom", "enjoining the good and forbidding the evil", "invitation of the Kufians" and "a special Divine task" played a role in Imam's movement? I have looked at the Ashura uprising form a different perspective in this short writing, because I have tried to find the roots of the events of Ashura in the Qur'anic verses. Therefore, the main purpose of this article is "the application of Quranic traditions to the event of Ashura"; thus, I have introduced the root cause of the uprising as the basis of Imam Hussein's uprising; such that the mentioned views will stand on this basis.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     
    مقدمه
    در ميان نويسندگان مسلمان، کمتر کسي است که قيام امام حسين را مردود يا برخلاف مصلحت بداند. بااين‌حال برخي همانند ابوبکر ابن‌عربي آن را حرکتي نامشروع در مقابل حاکميتي مشروع دانسته است.  ابن‌تيميه نيز دربارة قيام امام حسين معتقد است که اگرچه امام مظلومانه شهيد شد، ولي کار امام فاقد مصلحت دنيوي و اخروي بوده و قيام عاشورا عامل ايجاد فتنه‌هاي زيادي در امت اسلام بوده است؛  لکن به‌گفتة برخي از مورخان در صد سال اخير و بخصوص پس از دوران سيدجمال‌الدين اسدآبادي، نگاه نويسندگان اهل‌سنت به واقعة عاشورا تغيير کرده است و بسياري از نويسندگان ايشان، حرکت امام حسين را تأييد مي‌کنند.  عباس محمود عقاد مؤلف کتاب ابوالشهداء و عبدالله علائلي نگارندة کتاب الإمام الحسين نمونه‌اي از اين نويسندگان‌اند.
    اما با استفاده از آيات قرآن، تحليل احاديث پيامبر اکرم، تبيين روايات ائمة شيعه و تفسير گزارش‌هاي تاريخي، به‌دست مي‌آيد که حرکت امام حسين ريشه در سنت‌هايي دارد که همة پيامبران در راه تحقق جامعه‌اي سالم آن را دنبال و اجرا کرده‌اند. در فرهنگ قرآن سه نوع سنت را مي‌توان استنباط کرد:
    1. سنت فرصت عدل: مردم اين فرصت را دارند تا از ولايتي که خداوند در اختيار اوليای خويش قرار داده است، استفاده کنند؛
    2. سنت تداوم عدل: قابليت داشتن جامعه براي استمرار و تداوم عدالت؛
    3. سنت هلاکت: جامعه به‌سبب بي‌لياقتي در اجراي عدالت، محکوم به هلاکت است.
    «فرصت عدل» سنتي است که هميشه وجود دارد؛ يعني خداوند هيچ‌گاه زمين را از اين فرصت خالي نگذاشته؛ بلکه حجت الهي همواره در ميان آدميان بوده است و انسان‌ها مي‌بايد از اين فرصت براي راهنمايي و هدايت خود استفاده کنند.
    پس از اذعان به اين سنت الهي، نوبت به «سنت تداوم عدالت» مي‌رسد؛ يعني در مرحلة بعد، جامعه موظف است که تداوم عدل را تضمين کند. بنابراين منظور از «سنت تداوم عدل» اين است که از نظر قرآن، اين سنت در جامعه‌اي که از هدايت پيشوايان ديني برخوردار بوده و استعداد استمرار عدالت را براي خود مهيا ساخته است، ادامه خواهد داشت.
    اما هرگاه در يک جامعه، «سنت تداوم عدالت» از دست برود و مردمان آن به بي‌کفايتي برسند، نوبت به «سنت هلاکت» مي‌رسد که در اين صورت، نفرين پيامبران در حق آن جامعه مأذون و مستجاب بوده، آن جامعه محکوم به نابودي خواهد بود.
    اکنون امام حسين «فرصتي براي عدالت» است (سنت اول)؛ لکن در جامعه‌اي زندگي مي‌کند که تداوم و استمرار عدالت در آن از دست رفته است (سنت دوم)؛ پس چه بايد بکند؟ آيا او مجاز به نفرين است تا امت پيامبر همچون امت‌هاي پيشين محکوم به فنا شوند (سنت سوم) يا راه ديگري را بايد برگزيند؟ آنجا که پيامبر مجاز به نفرين نيست، نوة او که به‌سبب وصيت جدش حق ولايت و حاکميت بر جامعه را دارد، به‌طريق اولي مجاز نخواهد بود. اينجاست که بايد ديد امام حسين چه راهي را در پيش گرفته و مبناي قيام او چه بوده است؟
    1. مفهوم‌شناسي
    مفهوم «قيام» در برابر «قعود» استعمال مي‌شود و به‌معني ايستادگي است؛ نظير آية «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً».  واژة «قيام» هيچ‌گاه به‌تنهايي استعمال نمي‌شود؛ بلکه هميشه با شیء ديگري همراه است؛ لذا گفته مي‌شود: قيام کرد به يک امري که آن امر تکيه‌گاه و موجب انتظام امورش بود.  در آية «الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً»،  منظور ايستادگي و مديريت در اموال سفيهان است؛ ازاين‌رو در قرائت نافع و ابن‌عامر، «قيماً» روايت شده،  که در اين صورت، قطعاً به‌معناي ايستادگي است.
    بنابراين با در نظر گرفتن اينکه واژة «قيام» در اصل «قِوام» به کسر قاف بوده است،  مي‌توان به اين نکته رسيد که امام حسين با قيام خويش در جست‌وجوي قوام جامعه بوده و هدفش بازگرداندن دين جدش به حالت اول بوده است.
    کليدواژة «سنت‌هاي قرآني» نیز در لغت به‌معناي رويه‌ها، روش‌ها، آيين‌ها، مراسم و شرايع آمده است.  اين کلمه از ريشة «سنّ» به‌معناي تيز کردن، صيقل دادن، راندن و راه بردن يک چيز در مسير مشخص است.  «سنت» در اصطلاح داراي معاني متعدد است که از جملة آنها، «قوانين تغييرناپذير» و «آداب و رسوم گذشتگان» است. آنچه در اين نگارش مدنظر است، اصطلاحي است که با معناي اول مطابق دارد؛ يعني قوانين کلي و عمومي جهان که ناظر به نظام تکوين‌اند و تغييرناپذيرند. درواقع اين معنا به ضوابط و روش‌هايي اشاره دارد که خداي متعال امور عالم و آدم را بر پاية آنها تدبير و اداره مي‌کند.  بر همين اساس از ديدگاه قرآن، سنت خدا در راستاي محو و نابودي شرک  و تدمير ظالمان  و وراثت مؤمنان بر جهان  در حرکت است.
    2. ديدگاه‌ها دربارة قيام امام حسين
    دربارة قيام امام حسين چند ديدگاه معروف وجود دارد؛ اما قصد ما در اين نگارش، طرح تفصيلي این ديدگاه‌ها نيست؛ بلکه همين قدر بايد دانست که ديدگاه‌هايي نظير «تشکيل حکومت»، «شهادت‌طلبي»، «دعوت کوفيان»، «امر به معروف و نهي از منکر»، «اجبار بر بيعت» و «عمل به دستور غيبي»، هرکدام به‌دليل اينکه داراي شواهدي هستند، برخي از تاريخ‌پژوهان در زمینة واقعة عاشورا را به خود متمايل ساخته‌اند. منظور از ارائة ديدگاه‌هاي يادشده آن است که ثابت شود هيچ‌کدام از این عوامل، علت مستقل در قيام نبوده‌اند؛ بلکه همة اينها در ساية مبنايي قرار دارند که آن مبنا علت‌العلل همة اين ديدگاه‌هاست. بنابراين پيش از طرح مبناي قيام، ضرورت دارد که مروري سريع بر ديدگاه‌هاي يادشده داشته باشيم.
    نظرية «تشکيل حکومت» نخستين‌بار توسط شيخ مفيد (م 413ق)  و شاگردش سيدمرتضي علم‌الهدي (م 436ق)  مطرح شده است. برخي از دانشمندان اهل‌سنت نيز با طرح نظرية تشکيل حکومت، حرکت امام را دستيابي به حکومت و طلب امارت تفسير کرده‌اند؛  چنان‌که عده‌اي ديگر با پذيرش اينکه اقدام امام براي دستيابي به حکومت بوده، اساساً حرکت امام را نامشروع و مخالف با سنت پيامبر پنداشته‌اند. 
    نظرية «شهادت‌طلبي» نيز از قرن هفتم طرفداراني پيدا کرده است. اين نظريه قائل است که امام صرفاً براي شهيد شدن اقدام به قيام کرده است؛ زيرا شهادت فوز الهي است و اقدام به آن، عبادت به‌شمار مي‌آيد. نخستين‌بار ابن‌نما حلي (م 645ق)  و شاگردش سيدبن‌ طاوس (م 664ق)  در مقاطع مختلف،  اين ديدگاه را مطرح کرده‌اند.
    «دعوت کوفيان» نيز از ديدگاه‌هايي است که هرچند به‌عنوان يک نظرية الحاقي و نامستقل مطرح است، ولي زياد دربارة آن بحث مي‌شود.  به‌اعتقاد طرفداران اين نظريه، امام که براي چندمين بار از سوي کوفيان دعوت شده بود، اين‌بار که مصادف با مرگ معاويه بود، احساس تکليف کرد و بدين‌وسيله دعوت آنان را اجابت نمود؛ اما برخي در مسئلة دعوت کوفيان، قائل به عليت معکوس‌اند و معتقدند که دعوت کوفيان علت قيام نبوده؛ بلکه خروج امام از مدينه سبب بيداري و دعوت کوفيان شده است. 
    نظرية اصلاحي «امر به معروف و نهي از منکر» نيز که يکي از ديدگاه‌هاي پرطرفدار در موضوع قيام امام حسين است، در بعضي از سخنان امام به‌صراحت آمده است.  علاوه بر اين، يکي از مسئوليت‌هاي مهم اجتماعي امامان معصوم اقامة عدل و قسط است: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».  ازاین‌رو به‌اعتقاد برخي متفکران معاصر، عنصر امر به معروف و نهي از منکر در کنار «دعوت مردم کوفه»، اصلي‌ترين عامل در برپايي نهضت کربلا بوده است.  درواقع امر به معروف و نهي از منکر تعبير ديگري از اصلاح‌طلبي است که در تبيين فلسفة قيام عاشورا ديده مي‌شود: «إنما خرجت لطلب الإصلاح...».
    نظرية ديگري که در موضوع قيام طرفداراني در ميان فقها پيدا کرده، «عمل به دستور غيبي» است. به‌اعتقاد اين دسته، جريان عاشورا تکليف ويژه‌اي بود که تنها امام مکلف به انجام آن بوده است و این سخن امام که فرمود: «چقدر هواي بازگشت به اسلافم را دارم؛ همچون اشتياق يعقوب به يوسف؛ و براي من قتلگاهي مقرر شده است که ديدارش مي‌کنم»،  گواه آن است که امام از سوي خداوند دستور خاص داشته است. گواه ديگر، روايات فراواني است که بیان می‌کنند از ابتداي خلقت به مقتل امام اشاره شده است و پيامبران پيشين از آن آگاهی یافته‌اند.  این نظريه از سخنان برخي فقهاي حاضر  و متأخر  استنباط مي‌شود.
    اينها ديدگاه‌هايي هستند که دربارة قيام امام حسين وجود دارند؛ اما حقيقت آن است که هيچ‌کدام از عوامل يادشده عنصر مستقلي براي حرکت امام به‌شمار نمي‌آيند.
    3. مبناي قيام عاشورا، فرضية قيام براي تداوم عدالت و احياي ولايت
    با نگاهي به آيات قرآن و روايات به‌دست مي‌آيد که امام براساس سنت و قانون الهي به چنين حرکتي اقدام کرده است؛ قانوني که به امام حسين اختصاص نداشته و هر امام ديگر در شرايط مشابه موظف به انجام آن بوده است. سنت الهي و قرآني اين است که هرگاه در جامعه‌اي استعداد تداوم عدالت از دست برود و مردم آن هيچ ظرفيتي براي حفظ يا گسترش عدالت نداشته باشند، آن جامعه محکوم به فناست؛ يعني پيامبران در چنين وضعيتي حق دارند نفرين خود را بر آن جامعه نثار کنند و نفرين آنها مأذون و مستجاب است و پس از نابودي امت پيشين، امت ديگري جايگزين آن مي‌شود: «ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ».  درواقع از آيات قرآن سه نوع سنت استنباط مي‌شود که در ادامة اين نوشتار به آنها پرداخته مي‌شود.
    1ـ3. سنت فرصت عدل
    سنت الهي بر اين است که خداوند هميشه کسي را براي هدايت بشر مي‌فرستد تا آنان را راهنمايي کند و به سعادت برساند؛ يعني در طول تاريخ هميشه راهنماياني بوده‌اند که وظيفة آنها راهنمايي بشر براي تحقق عدالت بوده است؛ لکن انسان‌ها فرصت‌سوزي می‌کردند و زمينه‌هاي تحقق عدالت را از بین می‌بردند. قرآن در آياتي که به ارسال رسل و خلافت پيامبران اشاره دارند، اين فرصت را براي بشر بازگو کرده است: «همان‌گونه‌که در ميان شما رسولي از خودتان فرستاديم که همواره آيات ما را بر شما مي‌خوانَد و شما را پاک و پاکيزه مي‌کند و کتاب و حکمت به شما مي‌آموزد و به شما آنچه نمي‌دانستيد، تعليم مي‌دهد».  حتي نخستين انسان، يعني حضرت آدم را به‌عنوان خليفه و پيشوا آفريده است تا فرصت تحقق عدالت براي او نيز فراهم باشد و بهانه‌اي نماند: «و آن زمان را به‌ياد آر که پروردگارت به فرشتگان گفت: به‌يقين جانشيني در زمين قرار مي‌دهم»؛  چنان‌که خطاب به داود مي‌فرمايد: «اي داود! همانا تو را در زمين جانشين قرار داديم؛ پس ميان مردم به حق داوري کن».  قرآن با فرستادن پيامبران الهي و ايجاد بسترهاي هدايت و آماده‌سازي فرصت‌هاي تحقق عدالت، حجت را بر بشر تمام کرده است: «پيامبراني که مژده‌رسان و بيم‌دهنده بودند تا مردم در برابر خدا پس از فرستادن پيامبران بهانه‌اي نداشته باشند»  و يادآور شده است که اين فرصت‌سوزي در اثر ظلم و جهل انسان رخ داده است: «إنّه کانَ ظَلُوماً جَهُولاً». 
    در روايات اسلامي نيز اين معنا به‌وضوح ديده مي‌شود؛ مانند: «إن الأرض لا تخلو مِن حجة الله»  و «مَن مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتةً جاهليةً».  از اين روايات استفاده مي‌شود که فرصت اجراي عدالت توسط حجت‌هاي الهي همواره مهيا بوده است و اين مردم‌اند که بايد از اين فرصت استفاده کنند.
    2ـ3. سنت تداوم عدل
    يکي ديگر از سنت‌هاي الهي آن است که تا وقتی در جامعة اسلامي افراد صالح و خداشناس وجود دارند، به‌طوري‌که زمينة اجراي عدالت و احقاق حقوق هنوز از بين نرفته است، آن جامعه حق حيات دارد؛ اما اگر زمينة مذکور از بين برود و مجالي براي تداوم عدالت باقي نباشد، حق حيات از آن جامعه برداشته مي‌شود. در آية شريفة «و پروردگارت بر آن نيست شهرهايي را که مردمانش درست‌کارند، ظالمانه هلاک کند»،  منظور اين است که در جامعه تا وقتی مردمان اصلاحگر و مجري عدالت وجود داشته باشند، «سنت تداوم عدل» و حق حيات براي آنان محفوظ است.
    همچنين در آية مبارکة «ما در هيچ حالي نابودکنندة شهرها نبوده‌ايم، مگر آنکه اهلشان ستمکار بوده‌اند»،  صریحاً به «سنت تداوم عدل» اشاره دارد و مي‌فرمايد: ما ابتدا پيامبري در متن مردم برمي‌انگيزيم تا آيات رستگاري را براي آنان بخواند؛ و هيچ‌گاه بي‌جهت آنان را هلاک نمي‌کنيم.
    در حديث نيز آمده است: «في العدل الإقتداء بسنة الله و ثبات الدول»؛  يعني تداوم عدالت در هر جامعه موجب پايداري نظام و پيروي از سنت الهي است.
    3ـ3. سنت هلاکت
    سومين مرحله از سنت‌هاي الهي، «سنت هلاکت» است؛ يعني هلاکت جامعه مشروط به بي‌عدالتي و ستمکاري است. در اينجا براي تحليل مبناي قيام و اثبات اينکه نهضت کربلا بر پاية بازگرداندن عدالت به جامعه و حفظ جايگاه امامت و ولايت بوده، به چند مقدمة به‌هم‌پيوسته نیاز است.
    1ـ3ـ3. مقدمة اول: استحقاق عذاب براي جامعة ستمکار
    چنان‌که پيش از اين اشاره شد، سنت خداوند اين است که اگر جامعه‌اي استعداد استمرار عدالت را از دست بدهد و ظلم و ستم آن جامعه را فراگيرد، «سنت هلاکت» در حق آن اجرا مي‌شود. دراين‌باره آيات متعددي وجود دارد که در برخي از آنها بدون اشاره به زمانی خاص مي‌فرمايد: چه بسيار از شهرهايي را که اهلش ستمکار بودند، در هم شکستيم و پس از آنان قومي ديگر پديد آورديم: «وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِينَ». 
    اين سنت الهي است که اگر افراد جامعه در برابر ارشادات پيامبران خاضع نباشند، به‌طوري‌که زمينه و ظرفيت اجراي عدالت را از اجتماع خارج کنند و ظلم و ستم را رواج دهند، مستحق عذاب و هلاکت‌اند. قرآن خطاب به پيامبر اسلام مي‌فرمايد: نزديک بود که مشرکان تو را از اين سرزمين حرکت دهند تا از آن بيرونت کنند و در آن صورت، پس از تو جز اندکي درنگ نمي‌کردند و دچار عذاب خدا مي‌شدند؛ و اين سنت الهي است که دربارة رسولان پيش از تو جاري بوده است: «وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلاَّ قَلِيلاً سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِيلاً». 
    بسياري از گذشتگان در اثر تکذيب و جنايتي که در برابر پيامبران مرتکب شده بودند، دچار هلاکت شدند و قرآن در اينجا نيز بدون اشاره به دورة خاصي از پيامبران مي‌فرمايد: آيا پيشينيان را به‌سبب تکذيبشان هلاک نکرديم و سپس اقوام ديگر را جايگزين ننموديم؟ آري! با تکذيب‌کنندگان اين‌گونه رفتار مي‌کنيم: «أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِينَ كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ».  و در چند جاي ديگر نيز اين موضوع را تذکر مي‌دهد و مي‌فرمايد که سنت خداوند دربارة گذشتگان همين است و در سنت ما تبديل و تحولي نمي‌يابي: «سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً». 
    ارادة خداوند بر اين است که زمين از هر ظلم و ستمي پاک شود؛ وگرنه ظالمان و ستمگران محکوم به نابودي‌اند و باید جاي خود را به اقوامي ديگر بسپارند. ازاين‌رو در قرآن تعابيري نظير «ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ»  يا «ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ»  مشاهده مي‌شود.
    قرآن در آیه‌ای اشاره‌اي جامع به ادوار مختلفي که پيامبران مشغول هدايت بشر بوده‌اند، دارد و ستمگراني را که پيامبرانشان را تکذيب کرده‌اند، با عذابي سخت و متنوع روبه‌رو کرده است: همه را به گناهانشان گرفتيم؛ بر برخي از آنان توفاني سخت فرستاديم و بعضي را فرياد مرگبار گرفت و برخي را به زمين فرو برديم و بعضي را غرق کرديم؛ و خدا بر آن نبود که به آنان ستم کند؛ ولي آنان بودند که به خودشان ستم کردند: «فَكُلاًّ أَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِ حاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا وَ ما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ». 
    همچنين قرآن در مواردی پرشمار با اشاره به پيامبری خاص بر اين معنا تأکيد ورزيده است. درخصوص نوح پيامبر با اشاره به سرکشي مردم و نفرين آن حضرت مي‌فرمايد: همانا قوم نوح بسياري را گمراه کردند و ستمکاران جز گمراهي بر آنان افزوده نمي‌شود. آنها به‌سبب گناهانشان غرق شدند و بي‌درنگ در آتشي افکنده شدند که از آن در برابر خدا براي خود ياوراني نيافتند. و نوح گفت: پروردگارا! هيچ‌يک از کافران را بر روي زمين باقي مگذار که اگر آنان را باقي گذاري، بندگانت را گمراه مي‌کنند و جز نسلي بدکار و ناسپاس زاد و ولد نمي‌کنند: «وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلاَّ ضَلالاً مِمَّا خَطِيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً». 
    دربارة حضرت لوط نیز خطاب به پيامبر اسلام مي‌فرمايد: بي‌ترديد لوط از پيامبران بود. ياد کن هنگامي را که او و همة اهلش را نجات داديم؛ مگر پيرزني را که در ميان باقي‌ماندگان در شهر بود؛ سپس ديگران را هلاک کرديم: «وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ إِذْ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ إِلاَّ عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ».  دربارة حضرت موسي نيز همين معنا تکرار شده است: موسي و هرکه با او بود را نجات داديم؛ سپس آن گروه ديگر را غرق کرديم: «وَ أَنْجَيْنا مُوسى‌ وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِينَ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ».  دربارة قوم عاد، ثمود و اصحاب رسّ و اقوام ديگر نیز آية جداگانه‌اي نازل شده است: قوم عاد و ثمود و اهل رسّ و اقوام بسياري را نيز که در فاصلة ميان آن، اقوام بسیاری بودند، هلاک کرديم و براي هريک به‌منظور هدايتشان سرگذشت‌هاي عبرت‌آموز بيان نمودیم و چون هدايت نيافتند، هريک را به‌شدت در هم شکستيم: «وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً وَ كُلاًّ ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ كُلاًّ تَبَّرْنا تَتْبِيراً». 
    از این آيات به‌دست مي‌آيد که اگر جامعة بشري هدايت‌پذير نباشند، محکوم به هلاک‌اند.
    2ـ3ـ3. مقدمة دوم: مأذون و مستجاب بودن نفرين پيامبران
    نفرين پيامبران بر هلاکت جامعة پر از ستم، مأذون و مستجاب است. دراين‌باره شواهدي از آيات قرآن موجود است که در نکتة اول به بعضي از آنها اشاره شد؛ برای نمونه، در آيه‌اي که دربارة حضرت نوح ذکر شد، دیدیم که اين پيامبر بزرگ چگونه بر قومش نفرين فرستاد و دعايش مستجاب شد: «وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً». 
    دربارة حضرت موسي و هارون نيز خداوند دعايشان را مستجاب کرد و فرعونيان را در عذاب فرو برد: خدا فرمود: دعاي شما دو نفر پذيرفته شد؛ بنابراين پابرجا و استوار باشيد و از روش کساني که جاهل و نادان‌اند، پيروي نکنيد؛ و بني‌اسرائيل را از دريا گذرانديم؛ پس فرعون و لشکريانش موسي را از روي ستم دنبال کردند تا هنگامي که بلاي غرق شدن او را فرو گرفت: «قالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُما فَاسْتَقِيما وَ لا تَتَّبِعانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ».  دربارة پيامبران ديگر نيز پس از تقاضاي عذاب از سوي آنان، خداوند دعايشان را مستجاب نمود و امت‌هاي گذشته را گرفتار عذاب کرد؛  مگر دعای حضرت يونس که با اندکي تأخير مستجاب شد. 
    3ـ3ـ3. مقدمة سوم: استثنا شدن امت پيامبر از نفرين
    امت پيامبر از قاعدة عذاب دنيوي و هلاکت عمومي استثنا شده است؛ زيرا خداوند به‌سبب انتساب اين امت به وجود مبارک پيامبر عذاب دنيوي را از اين امت برداشته و اين يکي از ويژگي‌هاي امت اسلام است. قرآن در این زمینه صراحت دارد و خطاب به پيامبر اکرم مي‌فرمايد: خدا بر آن نيست که آنان را درحالي‌که تو در ميانشان به‌سر مي‌بري، عذاب کند و تا ايشان طلب آمرزش مي‌کنند، خدا عذاب‌کنندة آنان نخواهد بود: «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ». 
    البته شأن نزول این آيه دربارة ابوجهل  يا حارث‌بن ‌عمرو الفهري  است که از رسول خدا تقاضاي نزول عذاب کردند؛ ولي هيچ‌گاه شأن نزول‌ها دلالت آيه را محدود نمي‌کنند؛ ازاين‌رو در حديثي (به‌طور عام و نسبت‌به همة مسلمانان) از رسول خدا نقل شده است که فرمود: مقام من در ميان شما و مفارقت من از ميان شما، هر دو موجب خير و برکت است. جابر‌بن ‌عبدالله انصاري عرض کرد: يا رسول‌الله! اما برکت مقام شما تا وقتي که در ميان ما هستي، روشن است؛ لکن مفارقت شما از ما چگونه خير و برکت دارد؟ رسول خدا فرمود: اما برکت مقام من در ميان شما به دليل اين آيه است که فرمود: «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ»؛ و اما مفارقت من با شما برکتش به اين است که اعمال شما روزهاي دوشنبه و پنجشنبه بر من عرضه مي‌شود و من به‌سبب اعمال نيک شما خدا را سپاس مي‌گويم و در مورد اعمال بد شما از خداوند طلب مغفرت مي‌کنم. 
    برخي از دانشمندان اهل‌سنت در گزارشي آورده‌اند که راوي گفت: هنگامي که آية «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ» نازل شد، گمان کردم که اين آيه شامل همة امت‌هاي گذشته مي‌شود؛ درحالي‌که اين ويژگي مخصوص پيامبر ما ـ صلوات الله عليه ـ است، نه پيامبران ديگر. 
    آنچه از آية شريفه استنباط مي‌شود، این است که این آيه در مقام امتنان و اعلام يکي از ويژگي‌هاي پيامبر است که پيامبران پيشين داراي اين ويژگي نبودند و علت آن اين است که پيامبر اسلام «رحمة للعالمين» است و مقتضاي رحمت آن است که کسي با وجود آن حضرت عذاب نشود.  بنابراين رسول اكرم مجاز به نفرين در حق امت خود نبوده‌اند.
    4ـ3ـ3. مقدمة چهارم: همانندي شئونات امام با پيامبر
    امام معصوم داراي همة شئونات پيامبر است، جز اينکه نبي نيست و وحي بر او نازل نمي‌شود.  بنابراين جانشین پيامبر اسلام نیز از همان امتيازاتي که آن حضرت دارد، برخوردار است.
    در حديثي از امام باقر سؤال شد: به چه سبب به وجود پيامبر و امام نياز داريم؟ حضرت فرمود: براي بقای عالم و استواري آن؛ زيرا اگر پيامبر يا امام بر روي زمين باشد، خداوند عذاب را از اهل آن دور مي‌کند؛ چون خداوند فرمود: «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ»؛ و پيامبر فرمود: ستارگان براي اهل آسمان پناه‌اند و اهل‌بيت من براي اهل زمين پناه‌اند؛ و اهل‌بيت همان‌هایند که خداوند اطاعت از آنها را با اطاعت از خودش قرين کرده و فرموده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ...». 
    در حديث ديگري از ابن‌عباس نقل شده است که مردم بر روي زمين داراي دو امان‌نامه‌اند: يکي وجود مبارک پيامبر اکرم، که از دست رفت؛ و ديگري که باقي مانده، استغفار است که بايد به آن تمسک کنيد.  شايد منظور از امان‌نامة دوم، يعني استغفار، وجود امام است که براي خلق استغفار مي‌کند؛ زيرا تعبير «فتمسکوا به» در روايت ابن‌عباس، با احتمال يادشده سازگار است.
    در حديث متواتر غدير نيز آنچه پيامبر اسلام منصوب کرد، منصب ولايت و امامت بود که خلافت لازمة آن است؛ و البته خلافت امام محقق نشد؛ لکن امامت و ولايت او تحقق یافت.  بنابراين، شئونات پيامبر اسلام به ولي و جانشين او، علي‌بن‌ ابي‌طالب و پس از او به امامان بعدي انتقال يافت.
    پس جامعه‌اي که امام در آن زندگي مي‌کند، همان جامعة نبوي است و در بحث‌هاي گذشته به اين نتيجه رسيديم که از ويژگي‌هاي جامعة نبوي آن است که نفرين پيامبر يا امام براي آن جامعه مأذون نيست؛ ازاين‌رو امام حسين با همين مبنا، نفرين خود را براي جامعة آن روز، که استعداد تحقق عدالت و هدايت را از دست داده بود، نثار نکرد؛ بلکه راه ديگري در پيش گرفت. اما راه ديگر چه بود؟ در ادامه به بررسي اين موضوع مي‌پردازيم.
    4. بن‌بست عدالت در جامعة اموي
    عنصر عدالت و هدايت مهم‌ترين ويژگي در جامعة اسلامي است و هرگاه مسير تحقق آن به بن‌بست برسد، بر نخبگان يا ـ بهتر بگوييم ـ بر امام جامعه واجب است که راهي را براي آن باز کند. بديهي است که از جامعة نبوي تا جامعة حسيني انحرافات شديدي پديد آمد؛ تاآنجاکه زمام حکومت و سرنوشت مسلمانان به‌دست فرد نالايقي چون يزيد افتاد و بي‌عدالتي‌ها، کج‌انديشي‌ها و ناديده انگاشتن سنت پيامبر به‌طور گسترده رواج یافته بود.
    به‌اعتقاد نگارنده، مهم‌ترين عنصر انحراف که موجب قيام شد، کنار گذاشتن اهل‌بيت و «انزواي مقام ولايت کبري» بود که به‌شدت با عدالت فاصله دارد؛ زيرا عدالت اصيل همان مقام ولايت است که پيوند اصلي مبدأ ربوبيت با عالم هستي است و جهان هستي بدون ولايت و عدالت معنا ندارد. به همين دليل وقتي از امام باقر سؤال مي‌شود که چرا به نبي و امام نياز داريم، مي‌فرمايد: «براي اينکه امور جهان بر مصلحت عدالت استوار شود»  و در زيارت امام عصر در وصف آن حضرت مي‌خوانيم که با نور عدالتش ظلم را ناپديد و آتش کفر را خاموش مي‌کند؛ چنان‌که در بعضي ديگر از فرازهاي زيارت، آن حضرت به «العدل المشتهر» توصيف مي‌شود.  پيامبر اکرم نیز در آن حديث مشهور در پاسخ به پرسش جابر دربارة مهدي اين امت، ‌فرمود: قيامت برپا نمي‌شود، مگر اينکه زمين پر از ظلم و ستم شود؛ سپس از اهل‌بيت من کسي خروج مي‌کند که زمين را پر از عدل و داد مي‌کند.  برخي از محققان معاصر تعداد اين‌گونه احاديث را تا عدد شصت رسانده‌اند.  اين تعابير گواه آن است که ميان احياي ولايت و برقراري عدالت پيوند ناگسستني وجود دارد. ازاين‌رو امام باقر در روایتی، ضمن اينکه مهم‌ترين رکن از ارکان پنج‌گانة اسلام را ولايت معرفي می‌کند، به مخاطب می‌فهماند که صاحبان ولايت مجريان عدالت‌اند. 
    اکنون ادعاي ما آن است که در زمان امام حسين «ولايت اهل‌بيت» از حکومت اسلامي رخت بربست و جامعه به ‌بن‌بستي رسيد که جايگاه ولايت و امامت به‌کلي از دست رفت و اين همان خطر بزرگي بود که امام حسين گرفتار آن شده بود.
    بي‌شک بني‌اميه در انحراف جامعة نبوي و از بين بردن سنت پيامبر نقش اساسي داشت و به‌تدريج جامعه‌اي که رسول خدا آن را بر مبناي عدالت ساخته بود، از معيارهاي خود فاصله گرفت؛ تاآنجاکه برخی از اين خاندان به‌طور علني بهشت و جهنم را انکار مي‌کردند. ابوسفيان به‌طور صريح در حضور عثمان بهشت و دوزخ را انکار کرد: «خلافت و حکومت را همچون گوي دست‌به‌دست بگردانيد، اي فرزندان عبدشمس؛ که به خدا سوگند، نه بهشتي در کار است و نه دوزخي»؛  و عثمان از اين سخن ابوسفيان ناراحت شد و او را از محضر خويش بيرون کرد.  پسرش معاويه نیز درحالي‌که خود را سزاوارتر از هر کسي براي خلافت مي‌ديد،  کسی بود که پيامبر اکرم دربارة او فرموده بود: هرگاه معاويه پسر ابوسفيان را بر روي منبر خلافت ديديد، گردن او را بزنيد؛  همچنین فرموده بود: معاويه در جعبه‌اي از آتش جهنم است و در آنجا خدا را با «يا حنان يا منان» فرامي‌خواند؛ اما ندا مي‌رسد: «الآنَ وَقَد عَصَيتَ قبلُ وَکُنتَ مِنَ المُفسِدِينَ». و 
    آن هنگام که معاويه حکومت تمام ممالک اسلامي را به‌دست گرفت، بني‌اميه را شجرة طيبة رسول‌الله معرفي کرد و توسط کساني چون عمروعاص، مغيرة‌بن ‌شعبه و عروة‌بن ‌زبير دربارة خود به فضيلت‌سازي پرداخت؛  سپس درحالي‌که اين حديث پيامبر را به‌ياد داشت که خطاب به علي فرموده بود: «يا علي! لا يحبک إلا مؤمن و لا يبغضک إلا منافق»، به کارگزارانش نوشت که در منبرهايشان علي را لعن کنند و بدين‌وسيله چهرة تابناک ولايت را مخدوش کرد.  حتي یک بار معاويه، با آنکه فردي زيرک بود و مي‌کوشید دينداري خود را به نمايش بگذارد، در گفت‌وگوي شبانه‌اش با مغيرة‌بن ‌شعبه الحاد و کفر خود را ظاهر کرده است. وي در پاسخ به نصيحت مغيره که او را به اصلاح و گسترش عدالت دعوت کرد، گفت: «خلفاي نخستين ما رفتند و جز نامي از آنها نمانده است؛ اما اين برادر هاشمي ما هر روز پنج بار به‌نام او بانگ مي‌زنند که "أشهد أنّ محمداً رسول‌الله"؛ پس چه چيزي براي ما باقي مانده است؟ اي بي‌مادر! به خدا سوگند وقتي به خاک رفته‌ايم، همه‌چيز تمام مي‌شود». 
    در دوران حاکمیت بنی‌امیه بدعت‌ها،  شکنجه‌ها،  نقض پيمان‌ها  و کشتارها  رواج گسترده‌اي پيدا کرد. معاويه با اینکه به بي‌کفايتي فرزندش يزيد اذعان داشت،  بر جانشيني او اصرار ورزید و خطاب به يزيد گفت: «من تو را بر همة اصحاب پيغمبر مقدم داشتم و تو را به امامت و فرماندهي همة آنان منصوب کردم؛ با اينکه تو مي‌داني در ميان آنان افراد لايق‌تر از تو وجود دارند». 
    پيامبر اکرم فرمود: «لايزال أمر أمتي قائماً بالقسط حتي يکون اول من يثلمه رجل من بني‌امية يقال له يزيد»؛ هميشه امور امت من پابرجا و استوار است؛ تا اينکه مردي از بني‌اميه آن را در هم مي‌شکند که نامش يزيد است.  هنگامي که يزيد به خلافت رسيد، احکام اسلام و سنت پيامبر به‌کلي از بين رفت و خود يزيد نيز با تمثل به شعر ابن‌زبعري صريحاً رسالت پيامبر را انکار کرد.  اينجاست که حضرت سکينه وقتی رأس حسين را پيش آوردند، مي‌گويد: «به خدا سوگند، کافر و مشرکي شرورتر از يزيد مشاهده نکردم».  ازهمين‌روست که وقتي از امام حسين مي‌خواهند با کسي چون يزيد بيعت کند، مي‌فرمايد: «إنا لله و إنا إليه راجعون و علي الاسلام السلام إذ قد بليت الامة براع مثل يزيد». 
    اما دردناک‌تر از همه، نخبگان و دوستان بي‌بصيرتي بودند که توان درک «مقام ولايت» را نداشتند و در مقام نصيحت و دلسوزي از آن حضرت خواستند که دست از اين حرکت بردارد. محمد حنفيه، برادر امام حسين، که در زمان خود صاحب‌ نفوذ بود و امام را همچون روح و جانش دوست مي‌داشت و طاعتش را بر خود واجب مي‌دانست،  با آن حضرت همراهي نکرد. اگر به‌اعتراف خودش «طاعته في عنقه»، طاعت امام آويزة گردنش بود، پس چرا در همراهي با امام عذرخواهي کرد و همراهش عازم نشد و حتي از رفتن فرزندانش که در رکاب امام حسين بودند، ممانعت کرد؟  چرا کساني چون ابوسعيد خُدري،  ابوواقد ليثي،  سعيدبن‌ مسيب،  عبدالله‌بن ‌جعفر،  عبدالله‌بن ‌عباس،  عبدالله‌بن ‌عمر  و عبدالله‌بن ‌مطيع  از همراهي با آن حضرت عاجز ماندند و رأي خود را بر تصميم امام مقدم کردند؟ اساساً تنهايي امام در اين سفر و همراهی تعدادي اندک با ایشان، بزرگ‌ترين گواه مظلوميت آن حضرت و شاهدي قوي بر فاصلة مردم و نخبگان جامعه با جايگاه امامت و ولايت است.
    بديهي است در اين نگارش کوتاه، ترسيم بي‌عدالتي‌ها از سوي بني‌اميه و تبيين انحرافات خواص جامعه، به‌طور کامل ميسر نيست؛ اما آنچه تاکنون گزارش کرديم، حاکي از دور افتادن مردم از مقام ولايت و امامت است؛ يعني انحراف از سنت اصيل پيامبر و گسترش ظلم چنان به اوج خود رسيد که هيچ روزنه‌اي براي هدايت جامعه باقي نماند و ناگزیر امت پيامبر بر اثر تفکرات اموي و بي‌بصيرتي نخبگان، بسيار از اهل‌بيت دور افتاد و زمينة هدايت آنها از بين رفت. اکنون امام حسين تکليف هدايت چنين جامعه‌اي را بر عهده دارد و بايد حرکتي تکان‌دهنده و ماندگار انجام دهد تا مسير انحراف‌یافته، به سوي ولايت و عدالت بازگردد. او دو راه پيش روي خود دارد:
    يا بايد براي هلاک چنين جامعه‌اي نفرين کند و سنت هلاکت را در حق آنان اجرا نمايد و خداوند پس از هلاکت آنها جامعه‌اي نو و تازه پديد آورد: «وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِينَ»؛  لکن امام نفرين نکرد؛ چون امت پيامبر نسبت‌به امت‌هاي پيشين، از اين قاعده استثنا شده بود و پیش‌تر در مقدمة سوم دليل اين استثنا را يادآور شديم.
    يا بايد راهي ديگر پيش گيرد تا جامعه نجات یابد. آن راه ديگر چه بود؟ پاسخ اين است که آن راه ديگر هر راهی مي‌توانست باشد؛ چون مقصد نهايي امام بازگرداندن جامعه به سنت اصيل پيامبر و گشودن پنجرة عدالت و «فهم جايگاه امامت» است؛ زيرا چنان‌که پيش از اين اشاره کردیم، وجود امام براي برقراري عدالت است و مردم با شناخت امام به عدالت نزديک‌تر مي‌شوند. ازاين‌رو این هدف به‌عنوان مبناي قيام امام، مي‌توانست با عناصري نظير «تشکيل حکومت»، «شهادت‌طلبي»، «امر به معروف و نهي از منکر» يا «اجبار بر بيعت» يا هر عنصر ديگري مطابقت پيدا کند؛ مثلاً اقدام امام به قيام به‌سبب تن ندادن به بيعت اجباري، اين پرسش را در اذهان ايجاد مي‌کند که امام کيست و چرا بيعت نمي‌کند؟ در مورد عوامل ديگر نيز همين پرسش مطرح است؛ لذا اگر فرض کنيم که امام براساس نظرية تشکيل حکومت به حکومت دست مي‌يافت و حکومتی تشکیل مي‌داد، زمينة شناخت او بيشتر فراهم مي‌شد و هرچه شناخت مردم از امام بيشتر شود، به عدالت نزديک‌تر مي‌شوند؛ زيرا امام مجري عدالت است.
    5. گواهي سخنان امام از هدف اصلي قيام
    اتفاقاً مروري بر کلمات امام از مسير مدينه تا کربلا، حاکي از آن است که سخنان آن حضرت يکنواخت و ثابت نبوده است؛ بلکه آن حضرت در ملاقات با افراد مختلف، پاسخ‌هاي گوناگون داده است که نشان مي‌دهد علت اصلي قيام چيز ديگري بوده است. امام در ملاقات با ام‌سلمه فرمود: جدم را در خواب ديدم که فرمود: «إن الله شاء أن يراک قتيلاً»؛  و در نامه‌اش به محمد حنفيه امر به معروف را مطرح کرد؛  و در پاسخ به عبدالله‌بن ‌مطيع  و ابن‌عباس، استخاره را بهانه کرد؛ و به عبدالله‌بن ‌عمر گفت: «من با يزيد بيعت کنم و در صلح او داخل شوم؟ درحالي‌که رسول خدا دربارة او و پدرش چيزهايي گفت». 
    پاسخ‌هاي مختلف و سخنان متنوع امام حاکي از آن است که ريشة قيام در جاي ديگري نهفته است و متأسفانه بسياري از نزديکان و دوستان امام چون ظرفيت فهم آن را نداشتند، پاسخ‌هاي مختلفي از آن حضرت دريافت مي‌کردند. همين امر موجب شد تا علت اصلي قيام همچنان مخفي بماند؛ ازهمين‌رو سخنان آن حضرت گاه بر نظرية «تشکيل حکومت» سازگار است؛  گاه بر عنصر «امر به معروف و نهي از منکر» مطابقت دارد؛  زماني بر «شهادت‌طلبي»  يا «دستور غيبي»  يا بر «بيعت اجباري» انطباق پيدا مي‌کند؛  چنان‌که در مورد اخير، خود يزيد در نامه‌اي که به فرماندار مدينه وليدبن ‌عتبة‌بن ‌ابي‌سفيان نوشته، بيعت اجباري را پيش کشيده و ابتدا در يک نامة رسمي نوشته است: «... فخذ البيعة علي أهل المدينة، والسلام»؛ سپس در يک نامة غيررسمي که کاغذش به‌اندازة گوش موش بود،  نوشت: «... اما بعد؛ پس از حسين‌بن ‌علي و عبدالرحمان‌بن ‌ابي‌بکر و عبدالله‌بن الزبير و عبدالله‌بن ‌عمر‌بن ‌الخطاب بيعت شديد بستان و اجازة مخالفت به آنان مده؛ پس هرکس از آنان مخالفت کرد، گردنش را بزن و سرش را براي من بفرست». 
    درواقع امام حسين براي احياي عدالت ازدست‌رفته و نزديک ساختن جامعه به «مقام ولايت» قيام کرد و بديهي است که ميان عدالت و مقام ولايت پيوند عميقي وجود دارد؛ يعني نمي‌توان با کنار زدن اهل‌بيت به عدالت دست يافت. ازاين‌رو در حديث امام باقر دربارة علت نياز عالم به امام، اصلاح جهان و برقراري عدالت مطرح شده است؛  زيرا اين مفهوم در جامعة آن روز به‌شدت فراموش شده بود؛ درحالي‌که در صدر اسلام درک مفهوم ولايت و حاکميت اهل‌بيت هنوز از بين نرفته بود و به همين دليل حضرت علي با خلفا بيعت کرد و آنان را در امور حکومتي کمک مي‌کرد و خود به‌عنوان خليفة چهارم زمام حکومت را به‌دست گرفت و پس از او امام حسن خليفة مسلمين شد؛ اما پس از اين دوران، حاکميت مسلمين با شيب تندي از جايگاه اصلي‌اش فاصله گرفت و بدون توجه به معيارهاي امامت، به بني‌اميه و آن هم شخصي مثل يزيد منتقل شد. آنگاه در چنين شرايطي، از امام خواسته مي‌شود که با يزيد بيعت کند و حکومت او را به‌رسميت بشناسد! طبعاً امام تن به اين ذلت نداد و تلاش کرد که جايگاه خودش را به‌عنوان ولي و امام مسلمين به مردم تفهيم کند؛ لذا به معاويه مي‌نويسد: «من در پيشگاه خداوند عذري ندارم که به جهاد با تو برنخيزم و فتنه‌اي عظيم‌تر از ولايت و حاکميت تو بر اين امت سراغ ندارم».  در نگاه امام، ولايت معاويه بر امت اسلامي معيارهاي لازم را نداشت و موجب اماتة سنت پيامبر شد؛ به‌ويژه اينکه بعد از او کسي همچون يزيد ولايت امت را در دست گرفته بود.
    نتيجه‌گيري
    از بحث‌هاي گذشته نتايج زير حاصل مي‌شود:
    1. هريک از ديدگاه‌هاي قيام که در متن مقاله از آنها ياد شده است، نظير «اجبار بر بيعت»، «تشکيل حکومت»، «شهادت‌طلبي»، «امر به معروف و نهي از منکر»، «دعوت کوفيان» و «تکليف ويژه»، از علل ناقصة قيام‌اند و علت اصلي قيام «احياي مقام ولايت» به‌منظور تحقق عدالت بوده است؛ زيرا ولايت اهل‌بيت بدون عدالت معنا ندارد. دربارة پيوند ولايت با عدالت نیز در ذيل عنوان «بن‌بست عدالت در جامعة اموي»، شواهدي ذکر شد.
    2. نهضت امام حسين در سنت‌هاي قرآني ریشه دارد و در متن مقاله به‌صورت گسترده دربارة آنها بحث شد.
    3. قول کساني چون ابوبکر‌ ابن‌‌عربي، ابن‌تيميه و ابن‌خلدون که قيام امام حسين را حرکتي نامشروع در برابر حاکميتي مشروع پنداشته‌اند، باطل است؛ زيرا قيام امام هماهنگ با شيوة انبيا بود و در سنت‌هاي قرآني ریشه دارد.
     

    References: 
    • نهج البلاغه: خطب الإمام علي، تحقيق محمد عبده، قم، دار الذخائر، 1412ق.
    • ابن ‌ابي‌الحديد، عبدالحميدبن هبة‌الله، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، قاهره، دار احياء الکتب العربيه، 1960م.
    • ابن‌اعثم کوفي، احمد، الفتوح، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالأضواء، 1411ق.
    • ابن‌تيميه حراني، احمدبن عبدالحليم، منهاج السنة النبوية في نقض کلام الشيعة والقدرية، رياض، مکتبة الرياض الحديثه، بي‌تا.
    • ابن‌عدي جرجاني، عبدالله، الکامل في ضعفاء الرجال، تحقيق يحيي مختار غزاوي، بيروت، دار الفکر، 1988م.
    • ابن‌عربي، ابوبکر، العواصم من القواصم في تحقيق مواقف الصحابه، تحقيق محب‌الدين خطيب، قاهره، المکتبة السلفيه، بي‌تا.
    • ابن‌عساکر، علي‌بن حسن، تاريخ مدينة دمشق، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالفکر، 1415ق.
    • ابن‌قتيبه دينوري، عبدالله‌بن مسلم، الإمامة والسياسة، تحقيق طه محمد الزيني، دمشق، مؤسسة الحلبي و شرکاؤه للنشر و التوزيع، بي‌تا.
    • ابن‌کثير، اسماعيل‌بن عمر، البداية و النهاية، تحقيق علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق.
    • ابن‌نما حلي، محمد‌بن جعفربن محمد، مثير الأحزان، نجف اشرف، مکتبة الحيدريه، 1369ق.
    • اسکافي، محمدبن عبدالله، المعيار و الموازنه، تحقيق محمدباقر بهبودي، بي‌جا، بي‌نا، 1402ق.
    • اميني، عبدالحسين، الغدير في الکتاب و السنة و الادب، بيروت، دارالکتاب العربي، 1397ق.
    • بخاري، محمدبن اسماعيل، صحيح البخاري، استانبول، دار الطباعة العامره، 1401ق.
    • بيهقي، احمدبن حسين، السنن الکبري، بيروت، دار الفکر، بي‌تا.
    • پيشوايي، مهدي و همكاران، تاريخ قيام و مقتل جامع سيدالشهداء، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1389.
    • حلواني، حسين‌بن محمد، نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، قم، مدرسة الامام الهادي، 1408ق.
    • دهخدا، علي‌اکبر، لغت‌نامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1377.
    • ذهبي، شمس‌الدين، سير أعلام النبلاء، تحقيق شعيب الأرنؤوط، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1413ق.
    • سيدبن طاووس، علي‌بن موسي، اللهوف علي قتلي الطفوف، قم، انوار الهدي، 1417ق.
    • ـــــ ، جمال الاسبوع، تحقيق جواد قيومي اصفهاني، بي‌جا، مؤسسة الآفاق، 1371.
    • سيوطي، جلال‌الدين، تنوير الحوالک، تصحيح محمد عبدالعزيز الخالدي، بيروت، دارالکتب العلميه، 1418ق.
    • صافي گلپايگاني، لطف‌الله، حسين شهيد آگاه و رهبر نجات‌بخش اسلام، قم، بي‌نا، بي‌تا.
    • ـــــ ، لمحات في الکتاب والحديث والمذهب، تهران، مؤسسة بعثت، بي‌تا.
    • صدوق، محمدبن علي، علل الشرائع، تحقيق سيدمحمدصادق بحرالعلوم، نجف اشرف، المکتبة الحيدريه، 1385ق.
    • ـــــ ، عيون اخبار الرضا، تحقيق حسين اعلمي، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1404ق.
    • صفار قمي، محمدبن حسن، بصائر الدرجات، تهران، الاعلمي، 1404ق.
    • طباطبايي بروجردي، سيدحسين، جامع احاديث الشيعه، قم، مدينة العلم، 1407ق.
    • طبرسي، فضل‌بن حسن، إعلام الوري بأعلام الهدي، قم، مؤسسة آل‌البيت، 1417ق.
    • ـــــ ، تفسير مجمع البيان، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1415ق.
    • ـــــ ، تفسير مجمع البيان، قم، كتابخانة آيت‌الله مرعشي نجفي، 1403ق.
    • طبري، محمدبن جرير، تاريخ الامم والملوک، تحقيق نخبة من العلماء الأجلاء، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1879م.
    • طوسي، محمدبن حسن، التبيان في تفسير القرآن، تحقيق احمد حبيب قصير عاملي، قم، مکتب الاعلام الاسلامي، 1409ق.
    • علم‌الهدي، علي‌بن حسين، تنزيه الأنبياء، بيروت، دارالأضواء، 1409ق.
    • فاضل استرآبادي، محمد، عاشورا انگيزه، شيوه و بازتاب، چ دوم، قم، مؤسسة شيعه‌شناسي، 1395.
    • فتال نيشابوري، محمد، روضة الواعظين، تحقيق سيدمحمدمهدي حسن خرسان، قم، شريف الرضي، بي‌تا.
    • فيومي، احمدبن محمد، المصباح المنير، قم، دارالهجرة، 1405ق.
    • قندوزي حنفي، سليمان‌بن ابراهيم، ينابيع المودة لذوي القربي، تحقيق سيدعلي جمال اشرف حسيني، قم، اسوه، 1416ق.
    • کليني، محمدبن يعقوب، الکافي، تحقيق علي‌اکبر غفاري، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1362.
    • ليثي واسطي، علي‌بن محمد، عيون الحکم و المواعظ، تحقيق حسين حسني بيرجندي، قم، دارالحديث، 1376.
    • مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، تحقيق محمدباقر بهبودي، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق.
    • محدث نوري، ميرزاحسین، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، قم، مؤسسة آل‌البیت لاحیاء التراث، 1408ق.
    • مطهري، مرتضي، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، تهران، صدرا، 1365.
    • ـــــ ، حماسه حسيني، تهران، صدرا، بي‌‌تا.
    • معلوف، لوئيس، المنجد في اللغة، تهران، معراج، 1365.
    • مفيد، محمدبن محمدبن نعمان، الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، بيروت، دار المفيد، 1414ق.
    • ناصري داودي، عبدالمجيد، انقلاب کربلا از ديدگاه اهل‌سنت، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1385.
    • نجفي، محمدحسن، جواهرالکلام في شرح شرايع الاسلام، چ بيست و دوم، بيروت، دار احياء التراث العربي، بي‌تا.
    • يعقوبي، احمدبن ابي‌يعقوب، تاريخ اليعقوبي، بيروت، دار صادر، بي‌تا.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ابوالحسینی، رحیم.(1402) تطبیق سنت‌های قرآنی بر شکل‌گیری قیام عاشورا. ، 20(1)، 5-24

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رحیم ابوالحسینی."تطبیق سنت‌های قرآنی بر شکل‌گیری قیام عاشورا". ، 20، 1، 1402، 5-24

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ابوالحسینی، رحیم.(1402) 'تطبیق سنت‌های قرآنی بر شکل‌گیری قیام عاشورا'، ، 20(1), pp. 5-24

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ابوالحسینی، رحیم. تطبیق سنت‌های قرآنی بر شکل‌گیری قیام عاشورا. ، 20, 1402؛ 20(1): 5-24