، سال بیستم، شماره اول، پیاپی 54، بهار و تابستان 1402، صفحات 25-40

    علل اجتماعی کاهش فعالیت‌‌های سیاسی حوزه‌ی نجف در انقلاب اسلامی در مقایسه با مشروطیت

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    علیرضا جوادزاده / استادیار گروه تاریخ اندیشه معاصر مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) / Javadi4@qabas.net
    ✍️ امیر اشتری / دانش پژوه دکتری تاریخ مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) / amir223@chmail.ir
    چکیده: 
    تأثیرگذاری حوزة علمیة نجف بر مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران طی چند قرن اخیر، امری انکارناپذیر است. این تأثیرگذاری طی قرن سیزدهم شمسی رو به ازدیاد بود و نقطة اوج آن را در نهضت مشروطیت ایران می بینیم؛ اما پس از آن با تحولاتی که در ایران، عراق و حوزة علمیة نجف به وقوع پیوست، تأثیرگذاری کاهش یافت و در انقلاب اسلامی، با آنکه از جهت ماهیت، غنای اسلامی بیشتری داشت، با نقش آفرینی کم رنگ حوزة نجف مواجهیم. عوامل و زمینه های متعددی برای تغییر رویکرد حوزة نجف (از نقش فعال در مشروطه به نقش کمتر فعال در انقلاب اسلامی) قابل شناسایی است. این علل در دو دستة کلی فردی و اجتماعی قابل تقسیم است. در میان علل اجتماعی می توان به این موارد اشاره کرد: «عدم دستیابی به نتایج مطلوب در مشروطه، جنگ جهانی اول و ثورة العشرین»؛ «تفاوت نهضت مشروطه و انقلاب اسلامی»؛ «تأسیس حوزة علمیة قم»؛ «پیدایش و تشدید پان عربیسم» و «پیدایش دولت مدرن». به رغم آنکه همة عوامل و زمینه ها باید در کنار یکدیگر دیده شوند تا کامل ترین تصویر از واقعیت اجتماعی هر دو دوره و تبیین صحیح از تغییر رویکرد حوزة علمیة نجف به دست آید، به نظر می رسد در میان علل ذکر شده، عامل «عدم دستیابی به نتایج مطلوب در نهضت مشروطیت، جنگ جهانی اول و ثورة العشرین»، بیشترین سهم را به خود اختصاص می دهد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Social Causes of the Decline of the Political Activities of the Najaf Islamic Seminary during the Islamic Revolution of Iran in Comparison with the Constitutional Revolution
    Abstract: 
    The influence of the Najaf Islamic Seminary on Iran’s political, social and cultural issues, during the last few centuries, is undeniable. This influence was increasing during the 13th century, and its peak was during Iran's constitutional revolution. But after the changes that took place in Iran, Iraq and Najaf's Islamic seminary, its influence decreased and we see its weak role during the Islamic revolution of Iran, although this revolution was more Islamic in nature. There are several factors and grounds for the change of Najaf Seminary’s approach (from an active role during the constitutional revolution to a less active role during the Islamic Revolution of Iran). These factors are divided into two categories: personal and social factors. The following factors are some of the social factors: "failure to achieve the desired results from the Constitutional Revolution, the first World War and the Al-Eshrin Revolution"; "the difference between the Constitutional Revolution and the Islamic Revolution of Iran"; "Establishment of the Islamic Seminary of Qom "; "emergence and intensification of Pan-Arabism" and "emergence of the Modern State". Although all the factors and fields must be considered together to obtain the most complete picture of the social reality of both periods and the correct explanation of the change of Najaf Islamic Seminary’s approach, the factor of "not achieving the desired results from the Constitutional Revolution, the First World War and the Al-Eshrin Revolution" seems to have the largest share among the mentioned reasons.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     
    مقدمه
    کشمکش‌هاي حاکمان ايران با سلاطين عثماني که موجب دست‌به‌دست شدن عتبات عاليات ميان دو طرف مي‌شد، در نهايت با غلبة عثماني، عتبات را در محدودة جغرافيايي دولت عثماني باقي گذاشت. اين انفکاک جغرافيايي هيچ‌گاه موجب جدايي تأثيرگذاري فکري ـ سياسي حوزه‌هاي علمية عتبات در جامعة ايران نشد؛ بلکه همواره اين تحصيل‌کردگان عتبات به‌ويژه نجف بودند که پس از طي مراحل تربيت علمي و معنوي خويش، مسئوليت هدايت و رهبري مردم را عهده‌دار مي‌شدند. نمونه‌هاي بارز و روشن تأثيرگذاري سياسي، در وقايعي چون جنبش تنباکو و نهضت مشروطيت ايران قابل مشاهده است.
    با مطالعة تاريخ نهضت مشروطيت ايران، نقش محوري و اساسي حوزة نجف در تحولات اين نهضت، به‌ويژه در دورة موسوم به استبداد صغير و اوايل مشروطة دوم، به‌دست مي‌آيد. در اين دوره، احکام علما و مراجع حوزة نجف مهم‌ترين تکيه‌گاه مشروطه‌خواهان بود که با ارسال تلگراف و نامه‌ها به توده‌هاي مردم و نخبگان جامعه، در تثبيت مشروطه نقش اساسي ايفا کردند. به‌رغم فعاليت‌هاي گسترده و تأثيرگذاري حوزة نجف در جامعة ايران عصر مشروطه، در جريان انقلاب اسلامي و مبارزات مردم ايران برضد رژيم پهلوي ـ که به پيروزي انقلاب و استقرار نظام جمهوري اسلامي به‌رهبري امام خميني منتهي شد ـ شاهد تفاوت رويکرد اين حوزه و کمتر شدن فعاليت‌هاي آن در جريان انقلاب هستيم. تحليل چرايي و شناخت عوامل اين تغيير مواضع و فعاليت‌ها، موضوع نوشتة حاضر است.
    با توجه به جست‌وجو و تحقيق صورت‌گرفته، در موضوع نوشتة پيش‌رو تحقيقي مستقل انجام نشده است. البته در زمينة وضعيت حوزة علمية نجف در عصر مشروطه و نيز وضعيت اين حوزه در مقطع انقلاب اسلامي، به‌صورت مستقل تحقيقاتي انجام شده؛ همچنين دربارة مواضع و انديشة سياسي برخي علماي شاخص حوزة نجف از زمان مشروطه تا انقلاب اسلامي آثاري انتشار يافته است؛ ‌اما در اين پژوهش‌ها رويکرد مقايسه‌اي میان مشروطه و انقلاب اسلامي وجود ندارد يا رويکرد مذکور صرفاً به‌صورت حاشيه‌اي و گذرا آمده است. 
    در نوشتار حاضر، از گزارش و توصيف نقش‌آفريني حوزة نجف در مشروطه و انقلاب اسلامي و حوادث مياني آنها و مقايسة عملکرد و رويکرد حوزة نجف در این دو مقطع، صرف‌نظر شده و اين تغيير رويکرد (از نقش فعال در مشروطه به نقش کمتر فعال در انقلاب اسلامي) مفروض گرفته شده است.
    عوامل و زمينه‌هاي متعددِ تأثيرگذار بر تغيير رويکرد حوزة علمية نجف، به دو بخش فردي و اجتماعي قابل تقسيم است. در ميان عوامل فردي، «روش دين‌شناسي متفاوت»، «اختلاف فهم از متون ديني» و به‌ويژه «تفاوت شناخت از محيط سياسي (به‌دلیل منابع اطلاعاتي، ويژگي‌هاي شخصيتي و...)» قابل ذکر است. از مهم‌ترين عوامل و زمينه‌هاي اجتماعي نيز مي‌توان به اين موارد اشاره کرد: «عدم دستيابي به نتايج مطلوب در مشروطه،‌ جنگ جهاني اول و ثورة العشرين»، «تفاوت‌هاي نهضت مشروطيت و انقلاب اسلامي»، «تأسيس حوزة علمية قم»، «پيدايش و تشديد پان‌عربيسم» و «پيدايش دولت مدرن». نکتة مهم اين است که همة عوامل و زمينه‌ها بايد در کنار يکديگر ديده شوند تا کامل‌ترين تصوير از واقعيت اجتماعي هر دو دوره و تبيين صحيح از تغيير رويکرد حوزة علمية نجف به‌دست آيد؛ چراکه برايند عوامل متعدد موجب تغيير رويکرد حوزة علمية نجف شده است. بااين‌حال‌ شايد بتوان گفت که عامل «تفاوت شناخت از محيط سياسي» در ميان علل فردي، و عامل «عدم دستيابي به نتايج مطلوب در نهضت مشروطه،‌ جنگ جهاني اول و ثورة العشرين» در ميان علل اجتماعي، اصلي‌ترين عوامل مؤثر بر تغيير رويکرد و مواضع حوزة علمية نجف نسبت‌به مسائل ايران را شکل داده است.
    با توجه به محدوديت مقاله، در این نوشتار صرفاً عوامل اجتماعي تغيير رويکرد مورد بررسي قرار گرفته و از پرداختن به علل فردي آن خودداري شده است. روش به‌کارگرفته‌شده در تحقيق حاضر، از حيث منابع، کتابخانه‌اي و از جهت روش‌شناسي، توصيفي ـ تحليلي است.
    1. عدم دستيابي به نتايج مطلوب در نهضت مشروطيت و انقلاب عشرين
    پيدايش نهضت مشروطيت در ايران در سال 1324ق / 1285ش، با هدف دستيابي به اهداف اصلاحي در نظام سياسي جامعة دوران قاجار رقم خورد. حوزة علمية نجف اشرف در زمینة رهبري و هدايت اين نهضت نقشي محوري و اساسي داشت؛ هرچند اهدافي که مشروطه‌خواهان حوزة نجف دنبال مي‌کردند، تحقق نیافت و اوضاع کشور به وخامت بيشتري دچار شد. با فاصلة اندکي از نهضت مشروطه، علماي حوزة نجف و در رأس آنها سيدمحمدکاظم طباطبايي يزدي در جنگ جهاني اول حکم به جهاد در مقابل انگليس دادند که با شکست عثماني در برابر انگليس خاتمه يافت. پس از آن، اقدامات براي پايان اشغال عراق توسط انگليس از سوي ميرزامحمدتقي شيرازي و برخي علماي ديگر، ازجمله بخشي از حوزويان نجف، پيگيري شد. به‌‌رغم همة تلاش‌هايي که صورت گرفت، نتيجة چشم‌گيري از اين قيام، که از آن به «ثورة العشرين» ياد مي‌شود، به‌دست نيامد. عدم دستيابي به نتايج مطلوب در اين سه حادثه (مشروطه، جنگ جهاني اول و ثورة العشرين)، که با فاصلة چند ده‌ساله پيش از آغاز انقلاب اسلامي به‌رهبري امام خميني رخ داد، تأثيرات نامطلوبي بر فضاي فرهنگي و اجتماعي حوزه‌هاي عتبات بر ‌جاي گذاشت. تقويت روحية احتياط و محافظه‌کاري در تعامل با حکومت‌ها ـ که پيش از آن نيز در فضاي حوزه‌هاي علمية شيعه وجود داشت ـ قطعاً يکي از نتايج روشن و غيرقابل ترديد است. اين تأثيرات، تنها در جنبة روان‌شناختي حوزه‌ها باقي نماند؛ بلکه به کاهش عملي فعاليت سياسي حوزة علمية نجف منجر شد.
    حوزة علمية نجف معاصر مشروطه، توان عظيمي از خويش را بي‌دريغ پاي حمايت از مشروطه آورد؛ اما نه‌تنها آنچه انتظار داشت، محقق نشد، بلکه گام‌هايي هم به عقب رانده شد؛ ازجمله آنکه نفوذ و جايگاه خويش را نزد بخشي از جامعه از دست داد. حوزة نجف انتظار داشت که مشروطه موجب پيشروي در جنبه‌هاي عدالت و آزادي در جامعه و ايجاد محدوديت براي مستبدان شود؛ اما آنچه درواقع رخ داد، ترويج هرج‌ومرج و بي‌قانوني و افزايش فشار بي‌عدالتي در جهات سياسي، اجتماعي و اقتصادي بود. در نهايت نیز پس از طي حدود دو دهه، استبدادي سخت‌تر و پيچيده‌تر از گذشته در کشور روي کار آمد و نه‌تنها آرمان و آرزوي مشروطه و علماي مشروطه‌خواه، یعنی تحديد ظلم را لگدمال کرد، بلکه از نفوذ دين در جامعه کاست و آن را با مواجهة سخت دچار ساخت.
    تقسيم علماي حوزه‌ها به دو گروه، يکي از مهم‌ترين آثار سوء مشروطه بود؛ اختلافي که در طول تاريخ شيعه تا اين حد بالا نگرفته بود. رقابت مشروطه‌خواهي و مشروعه‌خواهي در حوزة نجف حاکم شد. فضاي سياسي حوزة نجف، از اواسط مشروطة اول تا اوايل مشروطة دوم، بسيار ملتهب و متشنج گزارش شده است. علت اصلي اين مسئله، به مشروطه‌خواهي آخوند خراساني و عدم همراهي سيدمحمدکاظم يزدي با مشروطه بازمي‌گشت. 
    هنگامي كه در اواخر دورة زماني استبداد صغير ايران، سلطان عبدالحميد از حكومت عثماني خلع و برادرش محمد خامس به سلطنت رسيد، جو ضد مشروطه‌ در نجف از بين رفت و عالمان و طلاب مشروطه‌خواه در آسايش قرار گرفتند و در مقابل، سيدمحمدكاظم يزدي و ديگر ‌کساني که با مشروطه همراهي نشان نمي‌دادند، در انزوا و سختي قرار گرفتند؛  اما اين وضعيت نيز چندان به طول نينجاميد.
    اولتيماتوم روس و تعطيلي مجلس دوم و بخصوص مرگ مشکوک آخوند خراساني، اوضاع حوزة نجف را به‌نفع جناح غير‌موافق با مشروطه و کمتر سياسي آن تغيير داد. ازاين‌رو گروه اکثريتي که مدافع مشروطه بود و نقشي فعال و گسترده در آن ايفا مي‌کرد، پس از ناکامي در دستيابي بدانچه تصور مي‌کرد و عقب ماندن و شکست در برابر روشنفکران و غلبة جريان ضدديني، از متن جريانات در نجف به حاشيه رانده شد. وضعيت ايران پس از مشروطه، در نهايت به بر سر کار آمدن رضاشاه و فعاليت‌هاي ضدديني و استبدادي وي انجاميد.
    نظريه‌پردازي دربارة سياست، ازجمله موضوعاتي بود که در ادوار مختلف حوزه‌هاي علميه مورد کم‌توجهي قرار گرفته است. ميرزامحمدحسين نائيني که در دوران مشروطه جدي‌ترين نظريه‌پرداز سياست اسلامي قلمداد مي‌شود، معترض به اين بي‌توجهي بود.  ميرزاي نائيني در نهضت مشروطيت رسالة تنبيه الامه و تنزيه المله را در دفاع از مشروطه و تبيين ديدگاه اسلام دربارة نظام سياسي قدر مقدور عصر خود، به‌نگارش درآورد؛ اما پس از ناکامي مشروطه در رسيدن به اهداف، دچار نوعي سرخوردگي شد و طبق نقل‌هاي متعدد از شاگردان و اطرافيان وي، به جمع‌آوري نسخه‌هاي رسالة خود اقدام کرد. 
    بايد توجه داشت که يکي از نقاط بارز در تغيير رويکرد علماي نجف در ورود نکردن به سياست و عدم حمايت جدي از انقلاب اسلامي، در همين عرصه (نظريه‌پردازي) قابل مشاهده است. علماي پس از مشروطه تحت تأثير عدم دستيابي به نتايج مطلوب در مشروطه، نه‌تنها در عرصة عمل از ورود پرشور در سياست دست کشيدند، بلکه در حوزة نظريه‌پردازي نيز دچار رکود شدند. اين در حالي است که دست‌کم برخي از علماي طراز اول حوزة نجف، از شاگردان ميرزاي نائيني بودند.
    ازسوي‌ديگر، چند سال پس از فروکش کردن مشروطه‌خواهي، جنگ جهاني دوم آغاز شد و علماي شيعه، ازجمله عالمان حوزة نجف و در رأس آنها سيدمحمدکاظم يزدي، که با مشروطه همراهي نشان نداده بود، احکام جهاد برضد انگليس صادر کردند؛ اما با شکست عثماني، عراق به اشغال انگليس درآمد.
    مدتي بعد، اقدامات و تلاش‌هاي انجام‌شده از سوي برخي علماي نجف و کربلا، به‌ويژه ميرزامحمدتقي شيرازي (ميرزاي دوم)، منجر به انقلاب اسلامي مردم عراق برضد انگليس (ثورة العشرين) شد. با وفات ميرزاي شيرازي و مدتي بعد وفات شيخ‌ فتح‌الله شيخالشريعة اصفهاني و به‌دنبال آن شکست ثورة العشرين، انقلاب به هدف نهايي خود که خروج اشغالگران و تحصيل استقلال کامل عراق بود، نرسيد؛ هرچند انگلستان را وادار کرد تا از سلطة مستقيم خود بر عراق صرف‌نظر کند.
    اقدامات مراجع نسل بعد و در رأس آنها سيد‌ابوالحسن اصفهاني و ميرزاي نائيني در راستاي مبارزه با قيموميت انگليس بر عراق (در قالب يک پيمان‌نامة دوجانبه) و تحصيل استقلال‌خواهي مردم عراق نيز در نهايت با تبعيد مراجع به ايران (و سپس بازگشتشان به نجف) نتايج ناخوشايندي يافت.
    براساس آنچه ذکر شد، مي‌توان گفت که وضعيت شکست انقلاب عشرين و عدم دستيابي به استقلال کامل عراق، موجب سرخوردگي بیشتر و اتخاذ رويکرد احتياطي و کاهش فعاليت‌هاي سياسي در حوزة نجف شد. به‌عنوان يکي از شواهد اين ادعا مي‌توان سخنان آيت‌الله سيدمحسن حکيم در ديدار با امام خميني در سال 1344ش را ذکر کرد. در اين ديدار، هنگامي که امام خميني از آيت‌الله حکيم مي‌خواهند که به ايران بروند و فساد و ظلم دستگاه حاکمة ايران را از نزديک ببينند و به‌دنبال آن در مقابله با اين مفاسد و مظالم اقدام عملي انجام دهند، آيت‌الله حکيم مي‌گويند:
    بلي آن‌طوري‌که شما مي‌گوييد، صحيح است؛ ولي راه ايستادگي و مقاومت با آنها، آن‌طورکه شما اقدام کرديد، درست نبود؛ چون ما که سلاح و قدرت نداريم. سلاح و قدرت ما همين مردم هستند. اينها هم حرکتشان از طرف باد است (يعني با باد مي‌آيند و با باد مي‌روند) و ما تجاربي در انقلاب 1920م عراق داريم و مي‌دانيم که چگونه با انگليسي‌ها رفتار کردند و نتيجة قيام و انقلاب ما به کجا منتهي شد. خيلي محتاطانه بايد حرکت کرد و با اندک غفلت، ممکن است مسلمان‌ها ذليل و نابود گردند و من خود را در مقابل مسائل مسئول مي‌دانم... . 
    2. تفاوت نهضت مشروطه و انقلاب اسلامي
    يکي از تفاوت‌هاي فاحش ميان نهضت مشروطيت و انقلاب اسلامي در ايران، به رهبري آنها برمي‌گردد. در مشروطه، دودستگی رهبران ميداني و رهبران معنوي و اختلاف برداشت ايشان از مسائل ميدان، نهايتاً منجر به بروز اختلاف و امکان سوءاستفادة نيروهاي ديگر را مهيا کرد؛ اما در انقلاب اسلامي، رهبري ميداني و معنوي در امام خميني جمع بود و همين امر اجازة سوءاستفاده را تا حد زيادي منتفي ساخت.
    تصور عالمان مشروطه‌خواه نجف از رهبران ميدان و اهداف مطرح‌شده از سوي ايشان، اجراي احکام و معارف اسلامي مبتني بر مباني ديني و اسلامي بود. در مشروطه، قرار بود نظام پادشاهي باقي بماند و تنها با برپايي مجلس، حوزة نفوذ و اِعمال قدرت مطلقة شاه مقيد شود؛ شاهي که حامي شيعه و مدافع اعتقادات اساسي آن بود و مظهر قدرت تشيع در جهان شمرده مي‌شد. مشروطه‌خواهان هيچ‌گاه متعرض نظام پادشاهي نشدند؛ بلکه انتقادشان اين بود که شاه نبايد مطلق‌العنان رها شود و فعال ما يشاء باشد؛ برای نمونه، ميرزاي نائيني که مهم‌ترين نظريه‌پرداز اسلامي مشروطه محسوب مي‌شود، در رسالة تنبيه الامه، با اينکه مطلوب‌ترين شکل حکومت در غياب حکومت معصوم را نظام ولايت فقيه برمي‌شمارد، به‌دليل عدم توانايي در برقراري آن، به‌دنبال رتبه‌هاي بعدي حکومت مطلوب مي‌رود و در اين راستا نظام مشروطه را مطرح مي‌کند که در رأس آن پادشاه قرار دارد. 
    در انقلاب اسلامي و نهضت مشروطه، رهبران اصلي، روحانيون رده‌بالاي شيعه و مراجع تقليد بودند؛ اما بستر اجتماعي پيدايش آنها مشابه نيست. نهضت مشروطه در بستر اعتراض‌هاي پراکندة مردمي و روشنگري‌هاي نخبگان اجتماعي، که بخشي از آنها از محصلان اروپا‌رفته بودند، شکل گرفت و ابتدا علماي تهران و ديگر شهرهاي ايران را، به‌عنوان رهبران و نمايندگان عدالت‌خواهي مردم به ميدان کشاند و سپس مراجع تقليد نجف پا به عرصه گذاشتند و رهبري قيام مردم را برعهده گرفتند؛ اما انقلاب اسلامي ايران با ابتکار و حرکت مراجع حوزة علمیة قم و در رأس آنها امام خميني آغاز شد.
    در انقلاب اسلامي ايران، سخن از برچيده شدن نظام پادشاهي‌اي به‌میان آمد که در اذهان بسیاری از علما و عموم مردم، مدافع سياسي تشيع و مظهر قدرت آن در جهان بود. حوزة نجف ـ دست‌کم بخش عمده‌اي از آن که غرض سوء نداشت ـ نمي‌توانست تصور کند که چه اتفاقي پس از سرنگوني نظام پادشاهي براي کشور شيعه خواهد افتاد. اين ترس، با خطر گرايش به‌سمت کمونيسم، که دوران اوج خود را طي مي‌کرد، ترسي نزديک به واقع به‌نظر مي‌رسيد.
    ازآنجاکه هيچ‌گاه در طول تاريخ اتفاق نيفتاده بود که عالمي ديني در رأس حکومت قرار گيرد  و ديگران به او اجازة حکمراني بدهند، بلکه حتي امامان معصوم نيز ـ جز چند سال محدود ـ به چنين موفقيتي دست نيافته بودند، چنين ادعايي بسيار دور از واقع و دسترس به‌نظر مي‌رسيد. اينکه وقتي براي امامان معصوم با آن موقعيت عظيم و جايگاه رفيع، زمينة حکمراني موفقيت‌آميز پيش‌ نيامد، چگونه ممکن است که عالمی ديني در صحنة سياست، آن‌هم به پيچيدگي دوران معاصر، بتواند موفق شود و حکومت اسلامي برقرار کند؟ به‌عبارت‌ديگر، مخالفت بخشي از حوزة نجف و عدم همراهي بخش ديگري از ايشان با انقلاب اسلامي، نه از جهت مخالفت نظري با برقراري حکومت اسلامي و اصل حاکميت فقيه جامع‌الشرايط، بلکه از جهت ترديد در نتيجة موفقيت‌آميز آن بود. اگر حکومت شاهنشاهيِ مدافع تشيع برکنار مي‌شد، در آن جو متشنج حاکم بر جهان، جامعة شيعه با خطرات مختلفي، ازجمله نفوذ کمونيست يا تسلط کامل استعمارگراني مثل آمريکا و انگليس مواجه بود و آنان اجازه نمي‌دادند که حکومتي اسلامي به‌رهبري عالمي شيعي تشکيل شود؛ چه رسد به اينکه باقي بماند.
    به‌گفتة افراد مطلع در حوزة نجف، «به آقاي حکيم تلقين مي‌کردند که اگر شاه نباشد، کشور در دست کمونيست‌ها قرار مي‌گيرد»؛  همان القايي که قبلاً به آيت‌الله بروجردي نيز مي‌شد.  بگذريم از اينکه برخي به آيت‌الله حکيم القا مي‌کردند که شخص امام نيز متأثر و تحت تحريک کمونيست‌ها بوده است. 
    3. تأسيس حوزة علمية قم
    يکي ديگر از عوامل تأثيرگذار بر رويکرد انفعالي و کناره‌گيري حوزة علمية نجف در جريان انقلاب اسلامي، مي‌تواند تأسيس حوزة علمية قم در داخل ايران در حدود سال 1300 و انتقال بخشي از مرجعيت شيعه از عراق به ايران باشد؛ چراکه اين موضوع سبب شد تا بخشي از مردم ايران به‌جاي اينکه منتظر بمانند تا از موضع علماي نجف مطلع شوند، متوجه قم شوند و نظرات علماي قم را پيگيري کنند. کاهش مراجعة مردم به حوزة نجف ازجمله عواملی بود که زمينة کاسته شدن موضع‌گيري‌ها و اقدامات علماي نجف در قبال مسائل ايران را فراهم کرد. اين وضعيت، به‌ویژه پس از اقامت آيت‌‌الله بروجردي در قم و مرجعيت عامة پانزده‌سالة ايشان، بيشتر شد.
    در دوران مشروطه، نيروهاي سياسي مؤثر در جامعه ازیک‌سو محدود به قدرت پادشاه و درباريان و ازسوی‌دیگر محدود به قدرت علما و روحانيون به‌رهبري حوزة علمية نجف بودند. طيف روشنفکران در دوران مشروطه هنوز صاحب قدرت اثرگذاري در جامعة ايران نبودند. نيروي آنها محدود به قدرت ضعيف، اما روبه‌افزايش مطبوعات و در مواردي بهره بردن از نفوذ درباريان و ارتباط‌گيري با صاحبان قدرت و ثروت بود؛ اما قطب‌هاي تأثيرگذار قدرت سياسي در دوران انقلاب اسلامي (تحت تأثير مدرنيزاسيون و تشکيل دولت مدرن و افزايش آگاهي‌هاي اجتماعي)، افزايش یافته بود. نيروهاي سياسي مؤثر در جامعة ايراني دوران انقلاب اسلامي نسبت‌به دوران مشروطيت با افزايش چند برابري مواجه شده بودند. در اين ميان حوزة علمية قم ـ به‌رغم همة کارشکني‌هايي که برضد روحانيت در دوران پهلوي صورت گرفت ـ به‌عنوان يکي از نيروهاي سياسي مؤثر و محوري و با تکيه بر جامعة مذهبي کشور کار خود را پيش مي‌برد و ايرانيان آن‌قدر که در مشروطه نيازمند و منتظر اثرگذاري حوزة نجف بودند، در مقطع انقلاب اسلامي اين‌گونه نبودند. فعال بودن حوزة قم و حوزويان،  حتي در سطح مراجع، اين بي‌نيازي از حوزة نجف را بيشتر مي‌کرد  و در اين ميان نقش بي‌بديل حضرت امام انکارناپذير است. به‌تعبير آيت‌الله شيخ‌ هاشم آملي، «آقاي خميني مجاهد بالذات است و ديگران مجاهد بالعرض بودند».  البته عدم آمادگي در حوزة نجف براي اثرپذيري از امام، نشان از استعداد حوزة علمية قم داشت. مشابه همين قضيه، در دورة مشروطه نيز قابل مشاهده است. اثرگذاري شيخ ‌فضل‌الله و نقش وي در همراه کردن حوزة نجف و متأسفانه سلب اعتماد بعدي حوزة نجف از وی و عدم حمايت از شیخ و آنچه او در ميدان مي‌ديد، يادآور تلاش‌هاي حضرت امام در همراه کردن حوزة نجف با انقلاب اسلامي است.
    البته همين ميزان همراهي که حوزة علمية نجف در آغاز نهضت اسلامي از خود نشان داد، بسیار بااهمیت بود. «بي‌شک چنين همدلي و همدردي [از سوي حوزة نجف و] با اين وسعت، در تاريخ روحانيت و مردم شيعه بي‌نظير بود».  اين همکاري و همراهي با نهضت اسلامي، هم دربارة روحانيت قم مصداق مي‌يافت و هم دربارة روحانيت نجف و ديگر شهرها؛ هرچند در حد انتظار امام و انقلابيون نبود.
    البته درخصوص حضور فعال و اثرگذار ـ که در بيانيه‌ها، تلگراف‌ها و نامه‌هاي مراجع تقليد و روحانيون و طلاب مشاهده مي‌شود ـ این سؤال مطرح است که آیا اینها متأثر از راهبري‌ها، هدايت‌ها و شورآفريني‌هاي امام بود يا اينکه تعرضات رژيم به دين و روحانيت چنان گران بود که آنها را وادار به عکس‌العمل مي‌کرد. به‌نظر مي‌رسد که هر دو عامل مؤثر بوده‌اند؛ اما به‌طور قطع نقش محرک امام در اين ميان، بسيار پررنگ‌تر بوده است. مطالبة امام از علما، در به‌حرکت درآوردن ايشان نقش بسيار کليدي ايفا مي‌کرد. سيدحميد روحاني به اين نکته چنين اشاره مي‌کند:
    فرياد واي بر نجف ساکت، واي بر قم ساکت، که امام از اعماق دل برکشيد، با آنکه در آن شرايط، قم و نجف به‌ظاهر ساکت نبودند و اعلاميه‌هاي تند و انقلابي صادر مي‌کردند و ادامة مبارزه را تا آخرين قطرة خون نويد مي‌دادند، بازگوکنندة درجة آگاهي و اطلاع او از طرز فکر، شيوه و روش آناني بود که به‌ظاهر او را در مبارزه همراه و همگام بودند، ليکن در حقيقت اين فشار شديد و مداوم و فريادهاي پيگير و رعدآساي او در نشست‌ها و نامه‌هاي حادّ و شديداللحن او به نجف بود که موجب آن همگامي‌ها مي‌شد و امام به‌خوبي آگاه بود که اگر روزي در ميان اين جمع نباشد و رهبري جامعة روحانيت را در ايجاد شور و حرکت به‌عهده نداشته باشد... . 
    البته چنان‌که از عبارت‌هاي آخر اين تحليل برمي‌آيد، اين تحليلي پسيني است  و پس از کوتاه آمدن و کم گذاشتن بزرگان نجف در حمايت از نهضت اسلامي به‌دست آمده است؛ اما جدا از اين، در اصل تأثيرگذاري امام و تحريض‌هاي ايشان بر ديگر علما، جاي شبهه و ترديد نيست.
    تجربة چنين تأثيرگذاري از جانب علماي حوزة قم بر نجف، در دوران آيت‌الله بروجردي، که مرجعيت مطلقه را در دست داشت، نيز تجربه شده بود. جويس ويلي، يکي از تأثيرات حوزة علمية قم بر نجف پس از انتقال مرجعيت به آن را موضع‌گيري در برابر افزايش نفوذ کمونيسم در عراق ذکر کرده است. کمونيسم که در دوران اوج و همه‌گيري جهاني خويش به‌سر مي‌برد، در ايران و عراق نيز مشغول فعاليت و جذب نيرو بود. جويس ويلي معتقد است: در بهمن 1338ش/ فوريه ۱۹۶۰م، آيت‌الله بروجردي مرجع تقليد مطلق شيعيان، نامه‌اي در قم برضد اصلاحات ارضي صادر کرد و بدين‌ترتيب موضع‌گيري سابق خود را مبنی بر مخالفت با مشارکت علما در سياست اصلاح کرد. اين امر موجب تقويت قواي شيعيان و همچنين علما در مخالفت با دولت عراق شد. اگرچه نامة ایشان و سپس نامة آيت‌الله محمد موسوي بهبهاني بر اثر وقايع و تحولاتي بود که در ايران رخ مي‌داد، اما نوشتن اين نامه‌ها رسماً مجوز ورود علماي عراق به سياست را صادر مي‌کرد. پس از مخالفت آشکار آيت‌الله بروجردي با اصلاحات ارضي، آيت‌الله حکيم قاطعانه برضد حزب کمونيست عراق وارد عمل شد و فتوا داد که «داشتن هرگونه ارتباط با حزب کمونيست غيرقانوني است. چنين رابطه‌اي به‌معناي کفر و الحاد يا حمايت از کفر و الحاد است». 
    4. پيدايش و تشديد پان‌عربيسم
    پان‌عربيسم انديشه و نهضتي فراگير در جهان عرب است که منادي وحدت عرب‌هاست. اين مفهوم غالباً مترادف با ملي‌گرايي عرب (ناسيوناليسم عربي) آمده است؛ ولي برخي به اختلافات جزئي ميان اين دو مفهوم اشاره کرده‌اند. انقلاب ترکان جوان و تغيير سياستشان، که جوياي برتري فرهنگ ترک بر تمامي قلمرو عثماني بودند، موجب شد که اعراب نيز در پي تأکيد بر هويت عربي خويش و کسب استقلال ملي برآيند. ازهمين‌روست که برخي معتقدند به‌راستي بذر جنبش جدايي‌طلبي عرب‌ها، در خاک ملي‌گرايي ترک جوانه زد. 
    در گفتمان ناسيوناليسم عربي معاصر، بازيابي مجد و عظمت ازکف‌رفتة عرب و رهايي از انحطاط کنوني، وزن سنگيني دارد. رسيدن به قلة تمدن که عرب‌ها از آن عقب افتاده‌اند، به وظيفه‌اي خطير بدل شده است و بايد با سرعت هرچه تمام‌تر، فاصلة ايجادشدة چندصدساله جبران شود تا از حاشيه به متن نظام جهاني بازگردند و نقش تاريخي فراخور غناي فرهنگ و تاريخ خود را ايفا کنند. 
    يکي از عواملي که آگاهي‌هاي قومي و ملي عرب‌ها را برانگيخت، رويارويي جهان عرب با غرب، چه از منظر مبارزه با استعمار و چه از حيث آشنايي با انديشه و مفاهيم سياسي و اجتماعي اين تمدن نوپا بود. در مفصل‌بندي گفتمان ناسيوناليسم عربي، غرب از اهميت بسزايي برخوردار است. ازیک‌سو غرب به‌دليل ماهيت استعماري‌اش آماج نفرت و کينة گفتمان ناسيوناليسم عربي قرار گرفته است و ازسوی‌دیگر، ازآنجاکه غرب به نمادی از توسعه و پيشرفت در جهان امروز بدل شده، تمنا و اميد همسان شدن با آن در سرتاسر اين گفتمان موج مي‌زند. ازاين‌رو غرب براي اين گفتمان، به‌مثابة الگویی در راستاي تجديد حيات عربي عمل مي‌کند. 
    عامل مهم ديگري که به هم‌گرايي مجدد اعراب و تولد «ملي‌گرايي تندرو» عرب انجاميد، تأسيس اسرائيل در 1327ش/1948م بود. مسئلة فلسطين که مسئلة مشترک همة عرب‌ها و مسلمانان تلقي مي‌شد، به بيدار شدن وجدان عمومي و حس همدردي مشترک و همبستگي ميان آنان انجاميد. با روي کار آمدن جمال عبدالناصر در 1331ش/ 1952م در مصر و اقدامات او، هم‌زمان با شکست عرب‌گرايي ليبرال و محافظه‌کار، وي سخنگو و نماد جريان تندرو عرب‌گرايي شد. جنگ‌هاي اعراب و اسرائيل در 1346ش/1967م و 1352ش/ 1973م عرب‌ها را براي مدتي به هم نزديک کرد؛ اما شکست در اين جنگ‌ها نشان‌دهندة ناتواني ملي‌گرايي عربي بود. 
    تأثيرات پيدايش اين انديشه ميان ملت‌هاي عربي و ازجمله عراقي‌ها مسئله‌اي بود که از سوي حوزه‌هاي علمية عتبات نمي‌توانست ناديده گرفته شود و بايد موضع خويش را در قبال آن مشخص مي‌کرد. پيدايش و ترويج اين انديشه در ميان عراقي‌ها در کنار پيدايش دولت‌هاي مدرن (که پس از اين توضيح داده خواهد شد)، موضوعي بود که زمينة تأثيرگذاري و فعاليت اجتماعي ايشان را محدود مي‌کرد. ترويج انديشة برتري قوميت عرب بر ديگران، که به‌گونه‌اي زمينه‌ساز روي کار آمدن حزب بعث مي‌شد، طبيعتاً موجب طرد غيرعرب‌ها بود. افزون بر این، انکار ايران به‌عنوان عجم و ايراني بودن بسياري از حوزويان، علما و مراجع، در کنار رقابت‌هاي سياسي دولت‌هاي دو کشور، اين امر را تشديد مي‌کرد. معرفي شيعه به‌عنوان دين عجمي و شناساندن صفويه به‌عنوان مبدأ پيدايش تشيع نيز مي‌تواند در همين راستا ديده شود.
    حوزه‌هاي علميه لازم بود که در اين زمينه فعالانه تصميم‌گيري و اقدام کنند. شايد رواج تدريس به زبان عربي در ميان بزرگان حوزة نجف و توجه به تقويت و جذب بيشتر طلاب عراقي و عرب‌زبان و بالا بردن سطح علمي و تبليغي ايشان و احداث مدارس ويژه براي اين امر، همچنين توجه بيشتر به حضور مبلغان در کشورهاي عربي، در راستاي مقابله با موج ناسيوناليسم عربي و به‌حاشيه راندن آن و اتحاد مسلمانان حول محور دين قابل تفسير باشد. 
    موج عرب‌گرايي و ناسيوناليسم عربي در عراق و لزوم توجه حوزه‌هاي عتبات با محوريت حوزة نجف به اين امر، توجه اين حوزه را از پرداختن به شيعيان ديگر بخش‌ها کاهش مي‌داد و اين امري طبيعي بود. اين موضوع در کنار تقويت جايگاه حوزة علمية قم در ايران، شايد نگراني حوزه‌هاي عتبات به اوضاع ايران را کمتر مي‌کرد. در زماني که حساسيت‌هاي جامعة عراق به غيرعرب‌ها، با توجه به گسترش ناسيوناليسم عربي، زياد شده بود، اگر عملکرد حوزه‌ها در قبال اوضاع ايران اصلاح نمي‌شد، مي‌توانست حتي بنيان حوزه‌هاي عتبات را به‌خطر بيندازد؛ امري که حکومت بعث عراق هم درصدد سوءاستفاده از آن بود.
    بنابراين به‌رغم انتظارات سنتي جامعة ايراني و علما و روحانيون آن ازجمله امام خميني از حوزة علمية نجف مبنی بر توجه به مسائل ايران و همراهي با انقلاب و انقلابيون، شايد بتوان گفت اين سياست درستي بود که آيت‌الله حکيم و پس از ايشان آيت‌الله خوئي در کمتر پرداختن به مسائل ايران در پيش گرفتند. حوزة نجف با درک موقعيت جديد پيش‌آمده، با عقب کشيدن خويش از وقايع ايران تلاش کرد تا حوزة علمية متناسب با اوضاع جغرافيايي خود را ايجاد کند. حوزة نجف در شرايط جديد مي‌خواست ابتدا خود را حفظ کند تا شايد بعدها بتواند در امور کلي جهان اسلام و تشيع نيز مؤثر باشد. هرچند شايد در تحقق بخشيدن به اين هدف، موفقيت زودهنگام و پررنگي به‌دست نيامد، اما بنياني که نهاده شده بود، حفظ شد تا آيندگان بتوانند بر پاية آن کار را پيش ببرند.
    از جهت ديگر نيز براي مقاوم‌سازي حوزه، اين کار بايد صورت مي‌پذيرفت؛ زيرا تقويت حس ناسيوناليستي در کشورها در اثر پيدايش دولت‌هاي مدرن و پيدايش ناسيوناليسم عربي در عموم کشورهاي عربي ـ که تحت سيطرة حکومت بعثي عراق به‌شدت ترويج مي‌شد ـ حوزه‌اي قوي با نيروهايي بومي مي‌طلبيد تا اين اشکال به آن وارد نباشد که افراد خارجي و وابسته به ديگر کشورها اکثریت آن را تشکيل مي‌دهند.
    البته در نگاه يک انقلابي، شايد اين نوعي برخورد منفعلانه با موضوع تلقي شود؛ به اين معنا که حوزة نجف و علماي طراز اول آن به‌جاي اينکه در موقعيت پيش‌آمده، حوادث و مسائل نوپديد را تحت مديريت فعال خود درآورند و فضا را به‌کلي به‌نفع تشيع و حوزه‌هاي علميه تغيير دهند يا به‌گونه‌اي عمل کنند که مسئلة پان‌عربيسم و ناسيوناليسم عربي به‌نفع جبهة حق مصادره شود، عملکرد مناسبي از خود بروز ندادند و اين موضع منفعل موجب شد که محيط فکري ـ فرهنگي و پس از آن، فضای سياسي ـ اجتماعي به‌نفع جناح رقيب پيش برود.
    5. پيدايش و توسعة دولت مدرن
    شکست ايران در جنگ با روس ايرانيان را به‌خود آورد که بايد براي جبران ضعف و عقب‌ماندگي خود اقدام جدي انجام دهند. متأثر از اين موضوع، حرکت به‌سمت دولت مدرن آغاز شد و تلاش‌هايي صورت پذيرفت. با پيروزي مشروطه و روي کار آمدن مجلس شورا، تحولي هرچند ناقص، در راه دستيابي به دولت مدرن ايجاد شد. گروهي که از ايشان با عنوان عام «روشنفکران» ياد مي‌شود، تا پيش از مشروطه در حاشيه قرار داشتند و موضعي جهت اعمال نفوذ در قدرت، جز از طريق انتشار نشريات و روزنامه‌ها، آن‌هم به‌صورت بسيار محدود يا با استفاده از نفوذ در دربار و ذيل قدرت شاه نداشتند؛ اما پس از مشروطه و به‌واسطة تشکيل مجلس، بخش مهمي از قدرت به‌دست ايشان افتاد. قدرت گرفتن اين طيف جديد، در کنار تقليل قدرت مطلقة شاه و کاهش ساختاري نفوذ عالمان ديني (که تا پيش از اين تنها نمايندگان و مدافعان مردم تلقي مي‌شدند)، توازن جديدي در تقسيم قدرت به‌وجود آورد.
    با قدرت گرفتن رضاشاه، تحت ايدة استبداد منوّر و اجراي سياست مشت آهنين، توازن قوا مجدداً به‌سمت روشنفکران چرخيد و ايشان را به‌عنوان قدرت فائقة متفکره (عقل منفصل) ديکتاتوري رضاشاه مسلط کرد.  تحت شرايط جديد، دولت مدرن نفوذ بيشتري در امور يافت و نسبت‌به گذشته در مسائل بيشتري اعمال قدرت مي‌کرد. به‌عبارت‌ديگر، دولت استبداد منوّر با بسط قدرت خويش در بسياري از عرصه‌ها و تلاش براي حذف رقيبان، بخصوص بسترهاي اعمال نفوذ و قدرت عالمان ديني، عرصه‌هاي قدرت خويش را روزبه‌روز افزايش داد.
    در يک مقايسة تاريخي در ميزان نفوذ دولت‌ها و حکومت‌ها، بايد گفت که حکومت‌ها در گذشته دو وظيفة حراست از مرزها و تأمين امنيت داخلي را بر عهده داشتند و باقي امور بدون دخالت حاکميت انجام مي‌شد؛ اما تحت تأثير ايجاد دولت‌هاي مدرن در اروپا، حاکميت‌ها در ديگر نقاط جهان نيز حرکت در مسير ايجاد دولت‌هاي مدرن را آغاز کردند و نفوذ خود را از اين دو وظيفة ابتدايي به‌سمت اعمال نفوذ در مسائل بيشتري پيش بردند. ايجاد وزارتخانه‌هاي جديد حرکتي در اين مسير بود. دولت در معناي جديدش تلاش مي‌کرد تا امورات بيشتري از مردم، از ايجاد راه‌ها گرفته تا مديريت خوراک و پوشاک، مديريت کاشت و برداشت، ايجاد دسترسي به انرژي‌هاي نو و... را نيز تحت مديريت خويش درآورد. پس از آن، حکومت رضاشاه به فکر مديريت مسائل فرهنگي و فکري و دخالت در اين عرصه نيز افتاد و به برخي از آنها ورود کرد و آن را با قدرت سرنيزه بر مردم تحميل نمود.
    در چنين اوضاعي که دولت مدرن روزبه‌روز دامنة نفوذ خود را مي‌گستراند و مناطق نفوذ علما را به تسخير درمي‌آورد و تحت تأثير عدم فوز حوزه‌هاي علميه به‌ويژه حوزة نجف در ماجراي مشروطه، زمينة اعمال نفوذ و رهبري علما در مسائل تقليل مي‌يافت. چنين اوضاعي در عراق، يعني مرکزيت حوزه نيز وجود داشت؛ ابتدا با تسخير عراق توسط انگلستان؛ سپس با روي کار آمدن سلطنت تابع انگلستان و پس از آن، حکومت‌هاي به‌ظاهر انقلابي و درواقع ديکتاتوري. 
    هرچند حوزة نفوذ علما در عراق پيش از اين نيز به‌گستردگي ايران نبود، اما با روي کار آمدن حکومت پادشاهي در عراق و بخصوص اخراج يا خروج موقت علماي طراز اول حوزة نجف از عراق، جايگاه ايشان را بيش از گذشته با چالش مواجه کرد. يکي از ريشه‌هاي اين مسئله، يعني نفوذ کمتر علما در عراق (در مقايسه با ايران)، به «مشکل فقدان هويت ملي»  بازمي‌گشت؛ مشکلي که هم حاکمان عراق بدان اذعان کرده‌اند و هم تحليلگران مسائل عراق بدان پرداخته‌اند. 
    در مواجهه با توسعه‌طلبي دولت‌هاي مدرن، لازم بود به‌منظور حفظ هويت و قلمرو دين، که در معارضة جدي با تماميت‌خواهي دولت‌هاي مدرن بود، اقداماتي پيش‌دستانه صورت پذيرد. براين‌اساس، اين تصور علماي حوزة نجف در دورة انقلاب اسلامي که موضوع مانند گذشته است که اگر کوتاه بيايند، همانند تجربة تاريخي علماي شيعه، «آن گروهي که کمترين درگيري را داشته است، باقي مانده و پس از اينکه آب‌ها از آسياب افتاد و گروه‌هاي وسط ميدان عرصه را خالي کردند، روحانيت اصيل شيعه کار را به‌دست مي‌گيرند»،  تصوري اشتباه بود. فهم اين تماميت‌خواهي و توسعه‌طلبي دولت مدرن، نيازمند تيزبيني و فهم دقيق شرايط بود؛ چنان‌که تجربيات بعدي، از عدم مطابقت برداشت‌هاي برخي علما از زمانة خويش پرده برداشت. البته در همان زمان، آشنايان با امام خميني و متأثران از ايشان، اين فهم و برداشت‌ها از زمانه را مطابق با واقعيت نمي‌دانستند. 
    نتيجه‌گيري
    خصلت تغييرات اجتماعي، تک‌عاملي نبودن آنهاست. براين‌اساس، به‌منظور علت‌يابي تغيير رويکرد حوزة نجف از موضعي فعال در نهضت مشروطيت به موضع کمتر ‌فعال در انقلاب اسلامي، لازم است همة عوامل محتمل در کنار يکديگر ديده شوند و برايند آنهاست که موجب تغيير رويکرد حوزة علمية نجف شده است.
    علل کاهش فعاليت‌‌هاي سياسي حوزة نجف در انقلاب اسلامي در مقايسه با مشروطيت، در دو دستة کلي فردي و اجتماعي قابل تقسيم است. در ميان علل اجتماعي مي‌توان به اين موارد اشاره کرد: «عدم دستيابي به نتايج مطلوب در مشروطه، جنگ جهاني اول و ثورة العشرين»، «تفاوت نهضت مشروطه و انقلاب اسلامي»، «تأسيس حوزة علمية قم»، «پيدايش و تشديد پان‌عربيسم» و «پيدايش دولت مدرن».
    حوزة علمية نجف اشرف در زمینة رهبري و هدايت نهضت مشروطيت نقشي محوري و اساسي داشت؛ بااين‌حال نه‌تنها اهدافي که مشروطه‌خواهان حوزة نجف دنبال مي‌کردند، تحقق نیافت، بلکه اوضاع کشور به وخامت بيشتري دچار شد. با فاصلة اندکي از نهضت مشروطه، علماي حوزة نجف و در رأس آنها ‌سيدمحمدکاظم طباطبايي يزدي در جنگ جهاني اول حکم به جهاد در مقابل انگليس دادند که با شکست عثماني در برابر انگليس خاتمه يافت. پس از آن، اقدامات براي پايان اشغال عراق توسط انگليس از سوي ميرزامحمدتقي شيرازي و برخي علماي ديگر، ازجمله بخشي از حوزويان نجف، پيگيري شد. به‌‌رغم همة تلاش‌هايي که صورت گرفت، نتيجة چشم‌گيري از اين قيام که تحت عنوان «ثورة العشرين» از آن ياد مي‌شود، به‌دست نيامد. اين رخدادها، يعني «انحراف نهضت مشروطه، شکست در جنگ جهاني اول و عدم دستيابي به نتايج موردنظر از انقلاب عشرين»، تأثيرات نامطلوبي بر فضاي فرهنگي و اجتماعي حوزه‌هاي عتبات بر‌جاي گذاشت و موجب افول فضاي تحول‌خواهي و فعاليت‌هاي سياسي در اين حوزه شد. اين وضعيت، کم‌وبيش تا دوران انقلاب اسلامي ادامه يافت.
    از علل ديگر شناسايي‌شده، «تفاوت‌هاي نهضت مشروطيت با انقلاب اسلامي» است. نهضت مشروطه و انقلاب اسلامي، به‌رغم برخي شباهت‌ها، تفاوت‌هايي نيز با يکديگر در زمينه‌هاي پيدايش، نحوة آغاز، رهبران، انگيزه‌ها و اهداف داشتند. عدم همراهي جدي حوزة نجف با انقلاب اسلامي، نه از جهت مخالفت نظري با برقراري حکومت اسلامي و اصل حاکميت فقيه جامع‌الشرايط، بلکه از جهت ترديد در نتيجة موفقيت‌آميز آن بود. از نظر برخي علماي حوزة نجف، در صورت سرنگوني نظام پادشاهي، در وضعيت آن زمان حاکم بر جهان، جامعة شيعه با خطرات مختلفي، ازجمله نفوذ کمونيست مواجه بود و امکان تشکيل حکومتي اسلامي به‌رهبري يک عالم شيعه فراهم نبود.
    ازجمله علل تأثيرگذار بر تفاوت مواضع حوزة علميه نجف و کم شدن تأثيرگذاري اين حوزه بر مسائل ايران، «تأسيس و رونق يافتن حوزة علميه قم» است؛ چراکه اين موضوع سبب شد تا بخش زيادي از مردم ايران به‌جاي اينکه منتظر بمانند تا از موضع علماي نجف مطلع شوند، متوجه قم شوند و نظرات علماي قم را پيگيري کنند. اين وضعيت، بخصوص پس از اقامت آيت‌‌الله بروجردي در قم و مرجعيت عامة پانزده‌سالة ايشان، بيشتر شد.
    از علل ديگري که تأثيرات حوزة نجف را بر وقايع ايران کاهش مي‌داد، «پيدايش پان‌عربيسم» بود که موجب حساس شدن جامعة عراق نسبت‌به غيرعرب‌ها مي‌شد. در حوزه‌اي که بخش زيادي از آن را ايراني‌ها تشکيل مي‌دادند، ورود فعال به مسائل ايران مي‌توانست حوزة نجف را در جامعه و ميان سياسيون و حاکمان عراق دچار مشکل کند. سر کار آمدن حزب بعث که يکي از ويژگي‌هايش ترويج پان‌عربیسم و تکيه بر عربيت بود، اين اوضاع را تشديد مي‌کرد. اخراج ايرانيان از عراق (تسفير)، مصداق بارز اين رويکرد در عراق معاصر انقلاب اسلامي است.
    «دولت مدرن» روندي است که از اوايل روي کار آمدن قاجار در ايران شکل گرفت و به‌تدريج موجب افزايش حيطة اختيارات و دخالت‌هاي دولت در امور مردم و کاهش بسترهاي نفوذ علما مي‌شد. پس از مشروطيت با قدرت گرفتن روشنفکران و به‌ويژه پس از کودتاي رضاخاني و حاکميت پهلوي، اين روند تصاعدي ادامه يافت و با رويکردهاي ضدديني حاکميت جديد، محدوديت‌هاي بسياري بر فعاليت‌هاي مذهبي ايجاد شد. ازاين‌رو حوزة نجف از تأثيرگذاري گستردة گذشته بازماند. همين روند در عراق نیز پس از اشغال توسط انگلستان طي شد و با قدرت گرفتن حزب بعث در عراق، بسياري از منافذ اعمال قدرت حوزة نجف از آن گرفته شد.
    به‌نظر مي‌رسد که در بين عوامل و زمينه‌هاي اجتماعي شناسايي‌شده، عامل «عدم دستيابي به نتايج مطلوب در نهضت مشروطه و ثورة العشرين» اصلي‌ترين عامل مؤثر بر تغيير رويکرد و مواضع حوزة علمية نجف در قبال مسائل ايران ازجمله انقلاب اسلامي را شکل داده است. البته عوامل ديگري که ذکر شدند، در کمتر شدن فعاليت‌هاي سياسي حوزة نجف به‌ويژه در جريان انقلاب اسلامي ايران تأثیرگذار بودند؛ اما سطح تأثيرگذاري آنها کمتر بود.
     
     

    References: 
    • ابوطالبي، مهدي، «نقش مراجع تقليد و علماي طراز اول در نهضت امام خميني و انقلاب اسلامي»، مطالعات انقلاب اسلامي، 1394، ش 42، ص 227-244.
    • اكبرزاده، فريدون، نقش رهبري در نهضت مشروطه، ملي نفت و جمهوري اسلامي، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1380.
    • امين، محسن، اعيان الشيعه، به کوشش حسن امين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403ق.
    • آبادیان، حسین، معماران نظری حکومت خودکامه، تهران، مؤسسة مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1400.
    • آسايش‌طلب، محمدکاظم، «پان عربيسم»، در: دانشنامه جهان اسلام، تهران، دائرة‌المعارف جهان اسلام، 1380.
    • آل‌ کاشف‌‌الغطا، محمدحسين، «عقود حياتي»، در: کامل‌سلمان جبوري، السيد محمدكاظم اليزدي، قم، ذوي‌القربي، 1380.
    • بصيرت‌منش، حميد، حوزه نجف و تحولات سياسي ايران (از جنبش مشروطه تا انقلاب اسلامی 1285-1357ش)، تهران، عروج، 1399.
    • جعفريان، رسول، جريان‌ها و سازمان‌هاي مذهبي ـ سياسي ايران، چ سيزدهم، تهران، نسخه الکترونيک، 1389.
    • حاجي بيگي کندري، محمدعلي، خاطرات حجت‌الاسلام و المسلمين عميدزنجاني، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1379.
    • حرزالدين، محمد، معارف الرجال، قم، کتابخانه آيت‌الله مرعشي نجفي، 1405ق.
    • حسينيان، روح‌الله، سه سال ستيز مرجعيت شيعه در ايران (1341-1343)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1387.
    • «حوزه نجف، تلاش‌ها و مظلوميت‌ها؛ گفت‌وگو با حجت الاسلام و المسلمين سيدعلي‌اکبر حائري، برادر آيت‌الله العظمي سيدکاظم حسيني، حوزه و پژوهش، 1382، سال چهارم، ، ش 16، ص 63-80.
    • خاقاني، علي، شعراء الغري أو النجفيات، نجف، مطبعة الحيدريه، 1376ق.
    • دواني، علي، نهضت روحانيون ايران، چ دوم، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1377.
    • روحاني، حميد، نهضت امام خميني، چ پانزدهم، تهران، عروج، 1381.
    • زحمتکش، حسين و احمد دوست‌محمدي، «زمينه‌هاي گفتماني عروج بنيادگرايي اسلامي در جهان عرب»، سياست، 1387، دوره سي و هشتم، ش 7، ص 71ـ94.
    • سيف‌زاده، حسين، عراق، ساختارها و فرآيند گرايش‌هاي سياسي، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1379.
    • عقيقي بخشايشي، عبدالرحيم، فقهاي نامدار شيعه، قم، کتابخانه آيت‌الله مرعشي نجفي، بي‌تا.
    • مار، فب، تاريخ نوين عراق، ترجمة محمد عباسپور، مشهد، بنياد پژوهش‌هاي اسلامي، 1380.
    • محمدي ري‌شهري، محمد، زمزم عرفان: يادنامه فقيه عارف حضرت آيت‌‌الله محمدتقي بهجت، ‌چ هفتم، قم، ‌دارالحديث، 1392.
    • «مصاحبه با آيت‌الله سيدمحمدحسن مرتضوي لنگرودي»، حوزه، 1372، سال دهم، ش 55، ص 23ـ67.
    • ملکي، علي، خاطرات حجت‌الاسلام و المسلمين محمد سمامي، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1384.
    • منتظري، حسينعلي، بخشي از خاطرات فقيه و مرجع عاليقدر حضرت آيت‌الله العظمي منتظري، بي‌جا، بي‌‌‌نا، 1379.
    • مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، سير مبارزات امام خميني در آينه اسناد (به روايت ساواک)، تهران، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1386.
    • نامدار، مظفر، رهيافتي بر مباني مکتب‌ها و جنبش‌هاي سياسي شيعه در صد ساله اخير، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1376.
    • نائيني، محمدحسين، تنبيه الامه و تنزيه المله، به کوشش محمود طالقاني، چ نهم، تهران، شركت سهامي انتشار، 1378.
    • ـــــ ، تنبيه الامه و تنزيه المله، به کوشش جواد ورعي، قم، بوستان کتاب، 1382.
    • «نجف، آشيانه علم و اخلاق؛ گفت‌وگو با آيت‌الله سيداحمد مددي»، حوزه و پژوهش، 1382، سال چهارم، ش 16، ص 39ـ62.
    • ويلي، جويس، نهضت اسلامي شيعيان عراق، ترجمة مهوش غلامي، تهران، اطلاعات، 1373.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جوادزاده، علیرضا، اشتری، امیر.(1402) علل اجتماعی کاهش فعالیت‌‌های سیاسی حوزه‌ی نجف در انقلاب اسلامی در مقایسه با مشروطیت. ، 20(1)، 25-40

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    علیرضا جوادزاده؛ امیر اشتری."علل اجتماعی کاهش فعالیت‌‌های سیاسی حوزه‌ی نجف در انقلاب اسلامی در مقایسه با مشروطیت". ، 20، 1، 1402، 25-40

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جوادزاده، علیرضا، اشتری، امیر.(1402) 'علل اجتماعی کاهش فعالیت‌‌های سیاسی حوزه‌ی نجف در انقلاب اسلامی در مقایسه با مشروطیت'، ، 20(1), pp. 25-40

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جوادزاده، علیرضا، اشتری، امیر. علل اجتماعی کاهش فعالیت‌‌های سیاسی حوزه‌ی نجف در انقلاب اسلامی در مقایسه با مشروطیت. ، 20, 1402؛ 20(1): 25-40