، سال بیستم، شماره اول، پیاپی 54، بهار و تابستان 1402، صفحات 59-80

    واکاوی مواضع انجمن یهود در فرایند قدرت‌یابی بنی‌امیه 

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    حامد حبیبی / دانشجوی دکتری تاریخ اسلام، دانشگاه مذاهب اسلامی / hamed.habibi@ut.ac.ir
    چکیده: 
    نقش آفرینی یهودیان در جامعه‌ی اسلامی در نیم قرن اول هجری از مباحث اساسی در مطالعات تاریخ اسلام است. تحرکات پنهان برای به قدرت رساندن معاویه و بنی امیه نیز یکی از فعالیت های احتمالی انجمن یهود در صدر اسلام است که نوشتار حاضر به بررسی این مسئله پرداخته است. هدف از این مطالعه، تبیین چگونگی تأثیرگذاری یهود در زمینه سازی برای قدرت یافتن بنی امیه از جهات فکری، سیاسی و فرهنگی با روش کتابخانه ای، توصیفی و تحلیلی است. پیشینه‌ی طرح خلافت معاویه به عهد رسول خدا(ص) برمی گردد. یهودیان مخفی در تعهدات قریشی و شکل گیری سقیفه حضور داشتند و برخی رجال یهود، مانند کعب الاحبار و دیگران، در عصر خلفای اربعه تلاش های پیدا و پنهانی برای قدرت یافتن بنی امیه داشتند. با توجه به جستار و واکاوی کادرسازی و مواضع انجمن یهود در فرایند قدرت یابی بنی امیه، فرضیة اصلی پژوهش «ارزش آفرینی اجتماعی و استحالة فرهنگی جامعه و حمایت فکری و سیاسی انجمن یهود از معاویه» است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Analyzing the Positions of the Jewish Association in the Process of Gaining Power of the Umayyads
    Abstract: 
    The role of the Jews in the Islamic society in the first half of the first Hijri century is one of the basic topics in Islamic history studies. This article studies the hidden movements to bring Mu'awiyah and Bani-Umayyah to power as one of the possible activities of the Jewish Association at the beginning of Islam. The purpose of this study is to explain the influence of the Jews in preparing the ground for bringing the Umayyads to power, in the intellectual, political and cultural aspects, using a library, descriptive and analytical method. The history of putting forward Muawiya's caliphate goes back to the time of the Messenger of Allah, Mohammad. Some Jews were secretly present in Quraysh commitments and the formation of Saqifah; and some Jewish men, such as Ka'b al-Ahbar and others, made visible and hidden efforts to bring Umayyads to power during the era of the Four Caliphs. Studying the staffing and positions of the Jewish Association in the process of gaining power of the Umayyads, the main hypothesis of this research is that "the Jewish Association have created social values and cultural transformation in the society and have provided intellectual and political support for Muawiyah".
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     
    مقدمه
    انجمني از يهوديان سال‌ها پيش از تولد پيامبر به سرزمين يثرب هجرت کردند و اين شهر را بنا نهادند. منظور ما از انجمن يهود يک تشکيلات سازمان‌يافتة سياسي داراي قانون و مرامنامه و حزب و لجنه نيست؛ بلکه مراد يک نژاد، قوم و جامعة اعتقادي است که داراي گفتمان و دستگاه بينشي خاص نژادگرايانه بوده و با نگاه برتري‌جويانه با ساير جريان‌هاي معارض خود منازعه داشته‌اند و دارای رويکردهاي شبه‌صهيونيستي امروز و در تضاد با آموزه‌هاي يهود بوده‌اند. البته خداوند متعال اهل کتاب را به دو دستة ظالم و غيرظالم تقسيم مي‌کند  و اندكي از يهود را در زمرة «غير خائنان» تعريف  و ظالمان اين قوم را نيز بدترين دشمنان اسلام معرفي مي‌کند؛  بنابراين بايد تفاوتي بين اين دو جريان در بدنة يهود قائل بود.
    قرائت‌هاي تاريخي متفاوتی درخصوص علت مهاجرت يهود به يثرب مطرح است که مانعةالجمع نيستند. براساس گزارش‌هاي قرآن کريم، به‌عنوان سند دست‌اول تاريخ اسلام درخصوص يهود حجاز، مبنی بر انتظار پيامبر آخرالزماني که او را مانند فرزندانشان مي‌شناختند  و کفر ورزيدن به همان پيامبر به‌دليل حسد و بغي  و نژادپرستي!  و بنا بر شواهدي که ارباب سيَر و تواريخ درخصوص علت مهاجرت يهوديان به مدينه  و اطلاع دقيق از پيامبر موعود  و موقعيت جغرافيايي پايتخت حکومتش  نقل کرده‌اند، يهود حجاز مي‌دانستند که عاقبت مخالفت با پيامبر موعود، هلاکت و اسارت و گرفتاري است و با ظهور پيامبر موعود، نبوت از بني‌اسرائيل تا قيامت گرفته خواهد شد.  بنابراين، تلاش يهود حجاز (مانند ساير اقوام)، براي سيادت و قدرت بود.
    در فرايند مشروعيت‌بخشي و قداست‌آفريني براي بني‌اميه، همة اقليت‌هاي ديني سهمي دارند و مي‌توان اين انگاره را تقويت کرد که منشأ اختلافات بني‌اميه با اسلام، عقيدتي و فکري است. برای مثال، وهب‌بن‌ منبه، ايراني‌الاصل (زرتشتي)، به سلطنت اموي مشروعيت مي‌بخشد؛ همان‌گونه‌که اخطل، شاعر نصراني، در ديوانش به حکومت اموي قداست بخشيد؛ اما موضوع اين مقاله نقش يهود است. کالبدشکافي جامعة صدر اسلام نشان مي‌دهد که انجمن يهوديان با برنامه‌ريزي دقيق سعي در مديريت راهبردي جامعه و تعيين خط‌مشي‌هاي فکري قبل و بعد از رحلت پيامبر داشت.
    با توجه به دشمني کينه‌ورزانه و سرسختانة قريش به‌رهبري ابوسفيان و نفوذ فکري احبار يهود در جامعة صدر اسلام، مسئلة محوري اين نوشتار بررسي ارتباط و نقش‌آفريني يهود در قدرت يافتن بني‌اميه است و سؤال اصلي، چگونگي مديريت افکار عمومي توسط احبار يهود در فضاي سياسي و اجتماعي جامعة مسلمين در صدر اسلام براي به‌قدرت رساندن معاويه است. برخي پژوهشگران مانند ساماني و خضري در مقالة «بررسي تطبيقي زمينه‌ها و مراحل دستيابي امويان به قدرت پس از اسلام»، عوامل دستيابي امويان به قدرت را بررسي کرده و ميرجليلي در مقالة «نقش يهوديان در انحراف جامعة عصر خلفا و مقابله با امام علي» به پژوهش درخصوص نقش يهود پرداخته است؛‌ اما اثری که به مسئلة نقش‌آفريني يهود در قدرت يافتن بني‌اميه پرداخته باشد، به‌دست نيامد. آنچه در اين مقاله به‌عنوان دستاوردي بديع مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته، توصيف فرايند قدرت‌يابي بني‌اميه از منظر تأثيرگذاري يهود در تغييرات اجتماعي است و فرضية اصلي اين پژوهش، «ارزش‌آفريني اجتماعي و استحالة فرهنگي جامعه و حمايت فکري و سياسي انجمن يهود از معاويه» است.
    1. روابط پنهان و آشکار بني‌اميه با يهوديان
    طبق برخي گزارش‌هاي تاريخي، يهوديان مقارن ظهور اسلام و پس از بعثت، مشاور علمي مشرکان قريش و بني‌اميه و ابوسفيان بودند و آنان را براي غلبه بر پيامبر تحريض و تقويت می‌کردند. بني‌اميه با انجمن يهود ارتباط ويژه‌اي داشتند و حتي در بسياري از اقدامات خود برضد پيامبر، از کمک نظامي و اطلاعاتي و فکري يهود بهره می‌بردند و برضد پيامبر و براي قتل ايشان هم‌پيمان شدند.
    پس از بعثت پيامبر، نضر‌بن ‌حارث و عقبةبن ابي‌معيط‌بن ابي‌عمرو‌بن اميه از طرف کفار قريش رهسپار مدينه شدند تا از همفکري و مشاورة علمي دانشمندان يهود بهره‌مند شوند و حقانيت رسالت پيامبر را کشف کنند.  بعد از هجرت پيامبر به مدينه نيز ابوسفيان به‌عنوان رئيس کاروان‌هاي تجاري قريش، براي تجارت به غزه و شام (مرکز تجمع يهوديان) سفرهايي داشت. حتي او را به دربار هرقل رومي نيز بردند و هرقل درخصوص پيامبر اطلاعاتي از او گرفت و البته به حقانيت پيامبر پي برد.  براساس گزارش تاريخي ديگري، ابوسفيان با يک حبر يمني نيز ارتباط صميمانه‌اي داشت. حبر يهودي اخبار نبوت پيامبر را از او دريافت کرد و راستي‌آزمايي نمود. 
    يک ماه بعد از جنگ بدر، درحالي‌که قريش هنوز از شکست سنگين خود در برابر پيامبر بهت‌زده بودند و به‌دستور ابوسفيان بر کشتگانشان مرثيه‌سرايي نکرده بودند تا خشم و عقدة خود را نگاه دارند، شورش يهوديان بني‌قينقاع اتفاق افتاد. کعب‌بن ‌اشرف يهودي (که مادرش از بني‌نضير بود)، به‌حدي از شکست ابوسفيان در بدر متأثر شد که گفت: اگر اين خبر راست باشد، مرگ براي ما بهتر از زندگي است. کعب بر شدت هجويات خود برضد پيامبر افزود و به مکه رفت و به خانة دختر ابوالعيص‌بن ‌اميه وارد شد. او نيز پذيرايي گرمي از کعب انجام داد. کعب در ميان قريش رفت و بر کشتگان بدر گريست و با سرودن اشعاري در مصيبت آنان مردم را برضد پيامبر تحريک کرد.  پس از مرثية کعب، تازه نوحه‌سرايي در مکه آغاز شد. کعب در اشعارش گفت: در اصل، اين پادشاهان عرب بودند که کشته شدند. همه از اشراف و سروران مردم و اهل منطقة حرم و مکان امن بودند. همچنين مي‌گفت: اي کاش در لحظه‌اي که اينان کشته شدند، زمين اهلش را مي‌بلعيد. 
    ابوسفيان عهد کرده بود، مادام که از قاتلان جنگ بدر انتقام نگيرد، با زنان هم‌بستر نشود و بدن خود را شست‌وشو ندهد؛ اما با تحريک کعب‌بن ‌اشرف به‌سمت مدينه عزيمت کرد و مهمان خانة سلام‌بن ‌مشکم (سيد و خزانه‌دار يهوديان بني‌نضير) شد و با دريافت اخبار مدينه از وي، جنگجوياني را براي آشوب و عمليات خراب‌کاري به اين شهر فرستاد که با واکنش سريع پيامبر مواجه گشت و به غزوة سويق معروف شد.  پس از جنگ احد و شکست مسلمانان از مشرکان مکه نيز شاهد شورش يهوديان بني‌نضير هستيم.
    طبق برخي گزارش‌هاي تاريخي قبل از جنگ احزاب، جمعي از احبار يهود نزد قريش رفتند تا براي محاربه و از ميان برداشتن پيامبر هم‌پيمان شوند.  برخي گفته‌اند که چهل سوار از يهود به‌سرکردگي کعب‌بن ‌اشرف رهسپار مکه شدند و به‌اتفاق ابوسفيان و هيئت چهل‌نفرة قريشيِ او، پردة خانة کعبه را گرفتند و با يکديگر بر دشمني با پيامبر هم‌سوگند شدند و يهوديان براي جلب اعتماد بزرگان قريش به بت‌هاي آنان سجده کردند.  در همين خصوص آيه‌اي نازل شد که اهل کتاب (يهود) به جبت و طاغوت ايمان (تاکتيکي) آوردند.  يهوديان در پاسخ به سؤال قريش که گفتند: «آيا دين ما بهتر است يا دين محمد»، از روي لجاجت و دشمني با پيامبر ابراز داشتند: آيين بت‌پرستي شما از اسلام محمد بهتر است.  اين حلف (پیمان) آنان بعدها منجر به جنگ خندق شد و ابورافع يهودي (سلام‌بن ‌ابي‌الحقيق) نيز که از تاجران شام و حجاز و ساکن خيبر بود، قريش و احزاب را برضد پيامبر تحريک کرد و با صرف پول‌هاي گزاف، احزاب بت‌پرست را در دسته‌هاي مختلف برضد مسلمانان سازمان‌دهي و راهي مدينه نمود.  پس از اين واقعه نيز شاهد تحرك يهوديان بني‌قريظه هستيم.
    2. طرح خلافت بني‌اميه در عهد رسول خدا
    فتنة عدم همراهي با پيامبر در جنگ تبوک، در خانة سويلم يهودي در منطقه‌اي به‌نام «جاسوم» مديريت مي‌شد که پيامبر دستور دادند هنگام تشکيل جلسه، خانه را آتش بزنند.  عبدالله‌بن اُبَیّ نيز به‌همراه هم‌پيمانان يهودي‌اش در منطقة «ذباب» اردوگاهي به تعداد لشکريان پيامبر زده بودند؛ اما به تبوک نرفتند و به‌قصد خرابکاري به مدينه بازگشتند  که با اقدام پيامبر مبني بر قرار دادن امام علي به جانشيني خود در مدينه، اين توطئه نيز خنثا شد. 
    بني‌اميه به‌سرکردگي ابوسفيان و معاويه و همراهي چند تن ديگر از اصحاب پيامبر در بازگشت از غزوة تبوک تصميم به قتل پيامبر در گردنة تبوک گرفتند که سبب لعن ابوسفيان توسط پيامبر شد.  تعدادي از سرکردگان اين گروه در ماجراي حجةالوداع صحيفة مشئومه‌اي براي تصدي خلافت پيامبر مي‌نويسند.  نامي از معاويه در اين معاهده ديده نمي‌شود. بار ديگر ابوسفيان، معاويه و فتنه‌گران گردنة تبوک بعد از حجة‌الوداع با نقشه‌اي مشابه، در عقبة هرشي تصميم به قتل پيامبر گرفتند که اين‌بار هم این توطئه ناموفق ماند.  بعد از ورود اين جماعت به مدينه، معاويه و ابوسفيان و ديگر فتنه‌گران در خانه‌اي جمع شدند و صحيفة ملعونة دومي براي شکستن پيمان ولايت و خلافت نوشتند.  ابوسفيان تا پيش از اسلام آوردن، به‌عنوان رهبر قريش و رئيس اهالي مکه  که پيرامون کعبه سکونت داشتند (قريشي بطائحي) شناخته مي‌شد. او اکنون مغلوب پيامبر بود؛ درحالي‌که داعية رياست مکه را داشت و پس از معاهدة صحيفة اول، از مصاف قدرت عقب مانده بود. ابوسفيان در آن زمان پناهگاه منافقان بود  و حضور پررنگ معاويه در گردنة تبوک و عقبة هرشي سبب شد که بني‌اميه را به‌رسميت بشناسند و در آيندة عالم اسلام شريک سازند و آنان را به اين معاهده دعوت کنند. بني‌اميه دعوت قريش را پذيرفتند؛ اما مهندسي سياسي تقسيم قدرت را مطابق خواستة اهل صحيفه نپذيرفتند  و با پيوستن به جناح مخالف امام علي بر سر مشترکات اتفاق نمودند و به‌عنوان يکي از مدعيان اصلي حکومت، در معاهده مشارکت کردند؛ لذا هنگام شهادت پيامبر، ابوسفيان به اطرافيانش گفت: حکومت را مانند گوي دست‌به‌دست کنيد که بهشت و جهنمي نيست.  اين جمله حاکی از رياست‌طلبي، کفر به اسلام، شراکت در مهندسي قدرت صحيفه و برنامه‌ريزي براي رياست بني‌اميه است. ابوسفيان حتي بني‌هاشم و بني‌اميه را به کودتا و گرفتن خلافت از چنگ ابوبكر تحريک مي‌کند که اميرمؤمنان فرمود: «تو دائماً برضد اسلام و اهلش دشمني و مکرانديشي مي‌کني».  توطئة بني‌اميه اين بود که با حذف پيامبر، خلافت را ميان خود مانند توپ پاس‌کاري کنند و انواع نقشه‌ها را هم براي حذف پيامبر پياده کردند و نهایتاً با کيد تغيير هندسة قدرت، رؤياي رسیدن به حکومت را داشتند.
    آية 82 سورة «مائده» يهود را شدیدترین دشمنان اسلام معرفي می‌نماید و مشرکان را با حرف عطف «واو» به يهود عطف مي‌کند که نشان از نوعي تبعيت دارد. ارباب تفاسير اين آيه را مربوط به زمان هجرت مسلمانان به حبشه مي‌دانند؛  يعني اولاً يهود در همان آغاز بعثت محور اصلي شرارت برضد پيامبر است و ثانياً دشمني مشرکان با اسلام و پيامبر تبعي است که معناي آن، مرتبط بودن اين دو جريان و شراکتشان قبل از هجرت براي خصومت با اسلام است. آنچه تاکنون به‌صورت قطعي و يقيني مي‌توانيم مطرح کنيم، هم‌پيماني و هم‌پالگي انجمن يهود و مشرکان قريش در توطئه برضد اسلام و طرح‌ريزي خلافت معاويه در عهد رسول خدا است.
    3. نقش عوامل يهود در سقيفه
    بني‌اميه پس از دو دهه دشمني با پيامبر و مدتي بعد از آنکه براي حفظ جانشان با اکراه اسلام آوردند، به‌دنبال قتل پيامبر و جانشيني آن حضرت و رياست بر سرزمين عرب بودند؛ اما گسترش اسلام و ايجاد منظومة فکري جديد در جامعة عرب مسلمان و توليد ارزش‌هاي جديد، براي مدتي چنين خواسته‌اي را برآورده نمي‌ساخت. بنابراین بايد دولت‌هايي نقش محلل را براي بني‌اميه داشته باشند تا با فراهم‌سازي شرايط سياسي به‌عنوان رحم اجاره‌اي، جنين قدرت بني‌اميه پرورش يابد. شکل‌گيري سقيفه سبب حضور عناصر بني‌اميه در بدنة حکومت مسلمانان شد و آهسته‌آهسته در زمان خلفاي سه‌گانه قدرت بيشتري کسب کردند.
    طبق گزارش احمد حنبل و ابن‌عساکر، زيد‌بن ‌ثابت در ماجراي سقيفه حضور مؤثر و تعيين‌کننده‌اي داشت.  او يک يهودي مخفي بود. برخي مورخان و دانشمندان بزرگ، مانند ابن‌شبه، احمد‌بن ‌حنبل، ابن‌کثير و هاشمي خوئي زيد‌بن ‌ثابت را طبق گزارش عبدالله‌بن ‌مسعود غلامي يهودي با دو گوشوارة يهودي معرفي کرده‌اند  و ابن‌سعد و ابن‌حجر عسقلاني نيز نقل مي‌کنند که ابوهريره او را حبر مي‌ناميد. 
    زيد با آنکه خود از جامعة انصار محسوب مي‌شد، به دفاع از خلافت مهاجران سخنراني کرد و خود را انصار چنين خليفه‌اي معرفي کرد. زيد همه را به بيعت تحريک کرد و فرياد زد: «اين صاحب شماست و با صاحبتان بيعت کنيد».  رفتار زيد به‌عنوان يک انصاري بسيار تأمل‌برانگيز است که چرا همة نقشه‌هاي انصار را براي دستيابي به قدرت نقش بر آب کرد.
    هرچند برخي چهره‌هاي اسلامي و يهودي براي حذف هويت يهودي زيد تلاشي ناموفق کرده‌اند،  اما ميخائيل لکر، زادة حيفا و استاد دانشگاه عبري اورشليم نمي‌تواند اين حقيقت را کتمان کند و مي‌گويد: من اطمينان دارم که براي يک دورة نامشخص زماني، زيد تحت تعليم يهوديان قرار داشته و احتمالاً همانند يک فرزند يهودي رشد يافته است.  جالب است بدانيم که زيد فرزند ثابت‌بن ‌ضحاک‌بن‌ خليفة اشهلي است  و پدربزرگش ضحاک از جاسوسان يهود و از منافقاني بود که در قضية جنگ تبوک در خانة سويلم يهودي جمع شده بودند و برضد پيامبر توطئه مي‌کردند و پس از آتش گرفتن خانه، از پشت بام فرار کرد و پايش شکست.  زيد و پدربزرگش ضحاک، واضح‌ترين سرنخي هستند که ظن طريقي بر مرتبط بودن فتنة يهوديان در جنگ تبوک و توطئة ترور پيامبر در عقبة هرشي و دسيسة صحيفة ملعونه و ماجراي سقيفة بني‌ساعده ايجاد مي‌کند.
    4. ارزش‌آفريني فکري و اجتماعي يهوديان
    معاويه از حمايت حداکثري بزرگ علماي يهود به‌نام ابواسحاق کعب‌بن ‌ماتع حميري، مشهور به «کعب‌الاحبار»، برخوردار بود. او در جامعه به‌عنوان محدث و افقه فقهاي عالم اسلام معرفي شد. کعب‌الاحبار در عصر جاهليت از بزرگان علماي يهود در يمن بود.  هرچند او اسلام آورد، اما قرائن نشان مي‌دهد که کعب يک يهودي مخفي در امت اسلام بود. در يک درگيري لفظي، ابوذر به کعب گفت که پدر و مادرت يهودي هستند و قسم خورد که خود کعب نيز [اظهار به اسلام کرده و] از يهوديت دست برنداشته است.  طبري، مورخ بزرگ، نقل مي‌کند که عبدالله‌بن ‌مسعود در پاسخ به تفاسير کعب از قرآن، پيغام داد که اين آيه زماني نازل شد که تو يهودي بودي!  همچنين در تاريخ طبري نقل مي‌کند که ابن‌عباس روايت عجيبي از کعب شنيد و عصباني شد و سه مرتبه گفت: کعب دروغ گفته است و بلکه تلاش مي‌کند افکار يهودي خود را وارد اسلام کند.  عمر‌بن ‌خطاب نيز در سفر به فلسطين به کعب گفت که تو شبيه يهوديان مي‌خواهي به‌سمت قدس نماز بخواني. 
    ابن‌حجر عسقلاني نقل مي‌کند که کعب يکي از احبار يهود يمن به‌نام ذاقرنات را به‌عنوان اعلم ناس به معاويه معرفي کرد و هنگامي که او را به دمشق دعوت نمود و يکديگر را ديدند، به‌رسم يهوديان با يکديگر مصافحه کردند و احترام گذاشتند و کعب پس از اشاره به قضايايي، گفت که يک يهودي بوده است.  احتمالاً اين روايت قدري تحريف شده است؛ چراکه اين دو حبر يهودي ظاهراً از قبل يکديگر را مي‌شناختند و به‌رسم يهودي نيز با يکديگر مصافحه می‌کردند و گپ مي‌زنند. گزارش کمي اشکال دارد. احتمالاً کعب از يهوديت خود در حال حاضر به او خبر داده است! همان‌طورکه يکي از مورخان و مستشرقان يهودي به‌نام اسرائيل ولفنسون، که کتابي با عنوان کعب‌الاحبار مسلمة اليهود في الاسلام نوشته است نيز کعب را بعد از اسلام آوردنش به‌عنوان برجسته‌ترين يهودي مخفي در جامعة اسلامي معرفي کرده است که هيچ‌گاه اهداف يهودي خود را در دشمني با اسلام ترک نکرد و تأثيرگذارترين مهرة يهود در بين مسلمين بود. 
    کعب در سال هفدهم هجرى، يعنى بعد از فتح شام و منصوب كردن معاويه بر حكومت آن، اسلام آورد.  با مشورت کعب، نظر عمر از عراق به شام جلب شد و راهي ارض موعود گردید  که اسرائيل ولفنسون مي‌نويسد: اين نظرية کعب، مطابق سِفْر ارمياست.  مي‌توان حدس زد که كعب به طمع شام (ارض موعود) كه اخيراً به‌دست مسلمين فتح شده بود و توسط معاوية‌بن ‌ابى‌سفيان اداره مي‌شد، اسلام ظاهرى آورد. سيوطي در گزارشش جزئيات بيشتري از ماجرا مي‌نويسد: کعب در زمان عمر به مدينه آمد؛ درحالي‌که عازم بيت‌المقدس بود و عمر او را به اسلام دعوت کرد؛ اما کعب استنکاف نمود و عمر رهايش کرد. کعب در همان سفر وقتي به حمص مي‌رسد، اسلام مي‌آورد و بعد به‌همراه خانواده‌اش که در يمن بودند، به مدينه برمي‌گردد و مسلمان مي‌شود.  این مسئله غيرطبيعي مي‌نمايد! او بهتر از ساير اهل کتاب آموزه‌هاي اسلام و قرآن و حقانيت پيامبر را مي‌شناسد. بااين‌حال به‌سمت بيت‌المقدس و حمص مي‌رود که به‌لحاظ جغرافیای سیاسی ـ فرهنگی و اعتقادی دو مرکز مهم راهبردی يهوديان ظالم بود. پذيرفتني نيست که بگوييم چند روز قبل در مدينه به اسلام دعوت شود و استنکاف ورزد؛ ولي با شنيدن آية 47 سورة «نساء» در حمص اسلام بياورد. عملکرد بعدی اين شخص در جامعة اسلامي، مظنونيتش را بيشتر مي‌کند.
    ولفنسون يهودي مي‌نويسد: با توجه به تناقض روايات مورخان، نمي‌توان زمان دقيق ورود کعب به دين اسلام را مشخص کرد.  شايد اين اختلاف مورخان ناشي از اختلاف زماني در روابط پنهاني کعب با برخي مسلمين و اعلام رسمي مسلمان شدنش باشد. گزارشي تاريخي از واقدي جلب توجه مي‌کند. وی مي‌نويسد: در سفر اميرالمؤمنين به يمن در ماجراي حجة‌الوداع و ضمن ايراد خطبة ايشان و دعوت مردم يمن به اسلام، کعب‌الاحبار به‌همراه يک حبر يهودي در جمع حاضر بود و به ديدار امام رفت و پس از تصديق اميرالمؤمنين اسلام آورد و احبار يهودي يمن را نيز به اسلام دعوت کرد.  ازآنجاکه واقدي دانشمند قرن دوم است، اين گزارش قابل اعتناست. در تناقضاتي که بين اقوال مورخان وجود دارد، تنها گزارش از هجرت و اعلام رسمي اسلام کعب، مربوط به سال هفدهم است. سؤال اين است: چرا کعب به‌همراه ديگر يمني‌ها امام علي را در حجة‌الوداع و سفر به مکه همراهي نکرد؟ چرا تا سال هفدهم هجری اسلامش را اعلان و به هجرتگاه پيامبر (مدينة‌النبي) سفر نکرد؟
    جالب آنکه ابوسفيان اخبار پيامبر را به گوش احبار يمن و شام رسانده بود.  طبق گفتة عسقلاني و ابن‌حبان، کعب نيز اهل يمن، اما ساکن شام بود و در آخر عمرش نيز به همان‌جا رفت و در معيّت معاويه در شام از دنيا رفت.  ازسوی‌ديگر، کعب قبل از اسلام آوردنش، به شام سفر کرد و با توجه به هم‌زماني اسلام کعب با آغاز امارت معاويه بر شام، احتمال ارتباط پنهاني اين دو وجود دارد؛ اما ارباب تواريخ از زواياي پنهان سفر کعب به شام اطلاعاتي ندارند. مصادر يهودي تصريح کرده‌اند که در فتح فلسطين، گروهي از يهوديان در سپاه اسلام حضور داشتند و شرط کرده بودند که ارض موعود را از مظاهر مسيحي که براي انتقام و توهين به يهوديان وضع شده بود، پاک سازند. پس از فتح فلسطين نيز يهوديان به‌همراه مسلمين در قدس مستقر شدند.  بنابراين، فرمانروايي معاويه بر شام يک فرصت طلايي براي يهوديان بود تا قوم برگزيده را به وطن و ارض برگزيده برگردانند. طرح «هجرت يهوديان به ارض موعود» سه سال بعد (20 هجري) تحت پوشش «اخراج يهوديان از جزيرةالعرب» اجرايي شد. 
    حمايت فکري و سياسي کعب از معاويه، از مسلمات تاريخي است. او معاويه را با عبارت «ملکه بالشام» و «سلطانه بالشام» صاحب سلطنت و پادشاهي پيامبر معرفي و اقدام به گفتمان‌سازي و ارزش‌آفريني اجتماعي کرد.  تلاش کعب يهودي در راستاي مشروعيت‌بخشي به ولايت و امارت معاويه بود. شاگردش ابوهريره نيز اکاذيب کعب را منتشر و معاويه را به جريان بعثت پيامبر متصل کرد.  به‌مرور، اين نقل بر سر زبان‌ها افتاد.  ديگر يهوديان نيز در انتشار اين خبر کوشش کردند  و حكومت معاويه را همان حكومت پيامبر معرفى نمودند. هدف يهود از اين عمليات رواني، قداست‌آفريني براي معاويه و مهندسي افکار عمومي بود.
    ابن‌حجر عسقلاني صاحب کتاب الاصابة في تمييز الصحابة، از علماي قرن نهم، و صالحي دمشقي صاحب کتاب سبل الهدي و الرشاد، از علماي قرن دهم، گزارشي را از ذاقربات الحميري (اعلم احبار يهود) نقل مي‌کنند که هنگام وفات پيامبر از اين حبر يهودي درخصوص خليفة بعد سؤال مي‌شود و ذاقربات به‌ترتيب ابابکر، عمر، عثمان و بعد معاويه را پيشگويي مي‌کند.  صالحي دمشقي اين كتاب را حاصل عمر خود می‌داند و در مقدمه مى‌نويسد: «اين كتابى است كه من آن را از ميان بيش از سيصد كتاب جمع‌آورى و انتخاب كرده‌ام و همة كوششم در به‌دست آوردن اطلاعات صحيح بوده است... و در آن از احاديث جعلى هيچ نياورده‌ام». او اين روايت را در موضوع اخبار خلفاي پيامبر در کتاب‌هاي پيشينيان آورده است.
    البته با مراجعه به منابع متقدم درمي‌يابيم که چند اشکال مهم به اين حديث وارد است. ابن‌عساکر، عالم قرن ششم، در تاريخ دمشق سه اشکال اساسی به اين حديث وارد مي‌کند و سنديت روايت را زيرسؤال مي‌برد.  بغوي، عالم قرن سوم هجري، نيز در معجم الصحابه همين اشکالات را مطرح می‌کند و مي‌نويسد:
    ـ عثمان‌بن ‌عبدالرحمن (راوي) ضعيف‌الحديث است؛
    ـ گمان نمي‌کنم سعيد‌بن ‌عبدالعزيز، ذاقربات را درک کرده باشد؛
    ـ گمان نمي‌کنم ذاقربات از پيامبر چيزي شنيده باشد. 
    این حدیث، علاوه بر اشکال سندي و مرسل بودن، دلالت هم ندارد؛ چراکه خليفة بعد از عثمان، اميرالمؤمنین علی بود. يهودي بودن ذاقربات،  انکار نبوت پيامبر و مذمت کعب به‌دلیل گرايش به اسلام هم دليل اسرائيلي بودن حديث است.  اين عمليات رواني در حالي است که طبري، بلاذري، ابن‌کثير، نصر‌بن‌ مزاحم و ديگر مورخان، حديث مشهوري از پيامبر نقل کرده‌اند که وقتی معاويه را بر منبر من ديديد، او را بکشيد. 
    5. زمينه‌سازي در عهد خلفا
    ابوسفيان به ظاهر مخالف سرسخت ابوبکر بود.  معلوم است که بني‌اميه خود را مدعي جدّي حکومت مي‌دانست. ابوسفيان گفت: من طوفاني را پيش‌رو مي‌بينم که چيزي جز خون آن را آرام نمي‌کند.  ويلفرد مادلونگ مي‌نويسد: ابوبکر با وساطت عمر  و براي تلطيف شرايط، يزيد‌بن‌ ابوسفيان را به فرماندهي سپاه در فتح شام منصوب کرد  و معاويه را به اميري جمعيتي به‌سوي شام فرستاد  و يزيد را والي شام نيز کرد. 
    خليفة دوم زماني که با کعب به شام سفر کرد، معاويه را به کسري و قيصر و پادشاه عرب توصيف نمود.  عمر دقيقاً همسو با کعب که براي تغيير افکار عمومي درخصوص خلافت معاويه تلاش کرد،  براي امويان سهم زيادي در حکومت ديد و فرمان حکمراني معاويه را امضا نمود.  ابوسفيان نیز بابت خدمات عمر از او تشکر کرد. 
    خليفة دوم زمینه را برای خلافت معاويه مناسب نمی‌دید، اما قوانین داخلی شورا را به‌گونه‌ای چید که به خلافت عثمان بینجامد که او نیز اموی بود. ازاین‌رو، به اهل شورا، خطر معاويه را گوشزد کرد که اگر اختلاف و سستي کنيد، معاويه بر شما غلبه مي‌کند و امير شما خواهد شد.  عمر خوف برخورد با معاويه را داشت.  شايد علت آن، پشتيباني يهود براي به خلافت رساندن معاويه باشد.  از گزارش‌های تاريخي برمي‌آيد که گويا اختلاف نظري بين کعب و عمر به‌وجود آمده بود. عمر خطر خلافت معاويه را هشدار مي‌داد  و به اين بهانه که معاويه از طلقا و مشرکان بود و صلاحيتش را براي خلافت احراز نکرده بود، او را نزد اهل شورا و مردم از کانديداتوري خلافت برکنار مي‌کرد. 
    کعب‌الاحبار سه روز پيش از سوء قصد به عمر، با پيشگويي خبر مرگ عمر، از او مي‌خواهد که وصيت کند و خليفه را مشخص سازد.  کعب‌الاحبار بعد از ترور و مجروحيت عمر، مجدداً جمله‌اي کدگذاري‌شده مي‌گويد که حاوي پيام مهمي براي عمر است. او عمر را به يکي از پادشاهان بني‌اسرائيل تشبيه مي‌کند که اگر پيمان خود را محکم نمايد و وصيت کند و از رب خود بخواهد که او را نگه دارد، زنده مي‌ماند و پانزده سال ديگر زندگي به او عطا مي‌شود. 
    يکي از گزارش‌هاي تاريخي ابن‌عباس حاکي از آن است که برنامة يهود براي بعد از عمر، به خلافت رساندن معاويه بود. عمر طي مذاکراتي که با بزرگ يهوديان (کعب‌الاحبار) انجام داد، امام علي را براي خلافت پيشنهاد مي‌دهد؛ اما کعب ضمن مخالفت با خلافت امام علي به‌دليل استواري در دين و عدم چشم‌پوشي بر گناهان [کارگزاران و بزرگان]، معاويه را نامزدي شايسته براي خلافت و حکومت معرفي مي‌کند و می‌گوید: خلافت بعد از تو به دست دشمنان پيامبر مي‌رسد که با او جنگ کردند و پيامبر نيز براساس دين با آنها جنگيد.  واضح است که منظور کعب، معاويه است، نه عثمان! زيرا عثمان برخلاف قومش با پيامبر نجنگيد و او را «هاجر الهجرتين» مي‌دانند که هم به حبشه و هم همراه پيامبر به مدينه هجرت کرد. 
    عمر در آخرين لحظات نیز شوراي شش‌نفرة خلافت را از خطر معاويه ترساند و به عثمان سفارش کرد که بني‌اميه را از قدرت کنار بگذارد و سپس گویا براساس شناختی که از روحیات قبیله‌گرایانه عثمان سراغ داشت قتل او را پيش‌بيني کرد.  زماني که عثمان به خلافت رسيد، بني‌اميه دور او را گرفتند و ابوسفيان گفت: خلافت را همچون گوى بازى بقاپيد و پاس‌کاري کنيد؛ پيوسته اميد داشتم که خلافت به شما برسد و ارث فرزندان شما شود. عثمان [متأثر از توصيه‌هاي عمر] ابوسفيان را سرزنش کرد و از محفل اخراجش نمود. 
    کعب در زمان خليفة سوم هم از معاويه حمايت می‌نمود و با ناديده گرفتن اميرالمؤمنين علي خلافت معاويه را پيشگويي مي‌کرد.  طبري در تاريخش و ابن‌اثير در الکامل مي‌نويسند: معاويه از همان روز (يعني در عهد عثمان و بعد از حمايت کعب) به خلافت طمع ورزيد.  حسن بصري نيز مي‌گويد: معاويه از زمان عمر‌بن‌ خطاب خود را آمادة خلافت مي‌کرد؛  اما در حقيقت، همان‌گونه‌که بلاذري هم نقل کرده است، ابوسفيان و معاويه از زمان پيامبر براي رسيدن به خلافت لحظه‌شماري مي‌کردند. 
    6. تداوم استحالة فرهنگي و سياسي جامعه به‌روش يهود در عهد امام علي و معاويه
    1ـ6. بررسي تغييرات اجتماعي از جنبة معرفت‌شناسي (اپيستمولوژيکي)
    ارتباط خواص جامعه با انجمن يهود و چالش‌هاي فکري‌ای که يهوديان در جامعة اسلامي ايجاد کردند، سبب شد تا اين عصر با انحطاط فکري مسلمانان در حوزة معرفت‌شناسي همراه باشد. منظومة فکري اين طيف بر مبناي تفکيک‌سازي در نظام معرفتي جامعه استوار بود و دکترين اجتماعي اين جريان، استحالة معرفتي و تجرد قرآن از مبيّن آن و مهجور نگه داشتن زبان ناطق قرآن توسط افراد جامعه بود. تداوم اين گفتمان، مي‌شود رفتار اجتماعي براندازانة اهل شام و سياست استعماري «قرآن بر سر نيزه کردن» سپاهيان معاويه در مقابل اميرمؤمنان علي در صفين! احمد‌بن ‌حنبل و ذهبي نقل مي‌کنند که از معاويه دستورالعملي صادر شد مبنی بر اینکه احاديث نبوي را بسوزانند.  اين سنت مربوط به فرقة «قراء» يا «صدوقيان» يهودي بود که پس از ضعف فريسيان تقويت شدند و معتقد بودند که کتابت هيچ روايتي (ميشنا) به غير از تورات، جايز نيست. آنان از پذيرش احاديث شفاهي منقول از حضرت موسي امتناع مي‌ورزيدند.
    معاويه نيز رابطة قرآن و حديث را که مهم‌ترين عامل بازدارندة تسلط يهود بر فرهنگ اسلامي بود، مانند سنت شفاهي و مکتوب يهود تعريف کرد. براين‌اساس بين امر خدا و رسول تفاوت قائل شد و احاديث پيامبر را مطاع نمي‌دانست و کتابت حديث را مانند «ميشنا» ممنوع اعلام کرد و آتش زد. علامه سيدجعفر عاملي مي‌گويد: در تلمود نوشته است: «مطالبي را که شفاهي براي تو نقل مي‌شود، حق نداري مکتوب ثبت کني»؛ درحالي‌که پيامبر فرمود: احمقانه‌ترين حماقت و گمراهانه‌ترين ضلالت آن است که مردم از آنچه پيامبرشان آورده است، روي‌گردان شوند و به پيامبري غير از پيامبر خود و امتي غير از امت خود رغبت و سوگيري پيدا کنند.  همچنين فرمودند: «از يهود در هيچ موردي سؤال نکنيد که شما را گمراه مي‌کنند».  اين جريان فکري، حديث جعل کرد مبنی بر اینکه پيامبر فرمود: از من حديث نگوييد؛ اما از يهود بگوييد.  عاملي در ادامه مي‌نويسد: «از عجايب اين است که يهوديان تلمود و ميشنا را حتي با وجود اين نهي نوشته‌اند. اهل حديث مسلمانان نيز احاديث را نوشتند؛ با آنکه از پيامبر حديث دروغين جعل کردند که فرمود: از من چيزي ننويسيد و آنچه نوشته‌ايد را بسوزانيد!»؛  يعني در «دکترين صدوقي» معاويه، يک آنتي‌تز نيز در نظر گرفته شده، که همان سياست راهبردي فريسي يهود و جعل احاديث است که از طريق قصه‌گويي يهوديان کليد آن زده مي‌شود. ابن‌ ابي‌الحديد مي‌نويسد: معاويه گروهي از صحابه و تابعين را براي جعل احاديث و تقبيح و طعن و برائت از علي به‌کار گمارد.  عاملي معتقد است که کعب‌الاحبار يهودي نيز از گروهي بود که فقط نوشتن تورات را مجاز مي‌دانستند.  معاويه نيز که تحت سلطة فکري کعب بود، در همين پارادايم فکري قرار داشت و همة تلاش خود را براي فروکاست جايگاه معرفتي قرآن و حديث به‌کار بست. او به مکتوبات اسرائيلي تورات «کتاب‌الله» مي‌گفت. 
    2ـ6. بررسي روش‌هاي براندازي استحاله
    معاويه قصه‌گويي را در عهد خود رواج داد. به قصه‌گو، واعظ يا مذکِر هم مي‌گفتند و قصه‌گويي از عادات يهود براي تعبد و يک منصب حاکميتي در دربار خلفا براي آموزش و تبيين دين بود. قصه‌گويي مانند هنر فيلم‌سازي امروز، قدرتمندترين رسانة اجتماعي در دست دولتمردان و خلفا بود تا به‌کمک آنان اهداف سياسي و اجتماعي دولت خود را پيش برند. اين ابزار حکومتي تا آنجا مورد توجه قرار گرفت که بنا بر گزارش بغدادي، مهم‌ترين عناصر جنگ رواني و سرشناس‌ترين سخنوران و سرداران سپاه معاويه‌ ـ در روزى که براى جنگ با امام حسن به کوفه رفت ـ قصه‌گويان بودند.  پيامبر با قصه‌گويان يهودي (اسرائيلي) مخالف بود و امام علي نيز در عهد خلافتش آنان را از مسجد اخراج کرد؛  چراکه گفتمان قصه‌گويان درباري و يهودي در تعارض با گفتمان اصيل اسلام و قرآن و پيامبر بود و بنابراين تصرف دستگاه بينشي جامعه و دراختيارگيري افکار عمومي توسط آنان تهديدي نرم براي حصون اسلام و جنبشي استحاله‌آفرين براي حاکميت اسلام و خيزشي براندازانه براي خلافت اميرالمؤمنين محسوب مي‌شد. ازهمين‌رو معاويه کعب‌الاحبار را به‌عنوان قصه‌گو در کابينة خود انتخاب کرد. 
    7. ارتباط معاويه و يهود
    به‌عقيدة اسرائيل ولفنسون يهودي، علاقة کعب به معاويه بيش از هر فرد ديگري بود.  از نظر معاويه، کعب راستگوترين محدث و دانشمندترين عالم بود؛  اما دانشمندان شيعه کعب را منحرف از راه و مرام امام علي خوانده‌اند  و خود اميرمؤمنان نيز کعب را دروغگو و کذاب خطاب کرد.  وقتي تحولات اجتماعي به سمتي رفت که پيش‌بيني مي‌شد خلافت به امام خواهد رسيد، کعب‌الاحبار و تميم داري و برخي رفقاي يهودي‌شان احساس خطر کردند و از مدينه گريختند و به شام نزد معاويه شتافتند تا مشروعيت، مقبوليت و موجوديت حکومت امام را زيرسؤال ببرند. کعب (32 يا 34ق) با شکل‌گيري خلافت امام علي (35ق) مخالفت شديد داشت و آن را بلا و مصيبت [براي خود و جامعه و يهود] مي‌دانست.  معاويه و امويان براي جلوگيري از پيشروي امام، سه جنگ را مقابل ايشان به راه انداختند. امام نيز بيعت برخي عناصر تعيين‌کنندة اموي مانند مروان را نپذيرفت و فرمود: دست او دست يهودي است. 
    معاويه و يهوديان ارتباط دوسويه و صميمانه و معناداري داشتند. شعراي يهود شاعران دربار او بودند. شاعري يهودي در حضور او شعري را که پدرش در رثاي خودش سروده بود، خواند و چشمان معاويه با شنيدن آن اشک‌بار شد!  يهوديان نزد معاويه در امان بودند. روزي يک يهودي در دربار او به پيامبر اهانت کرد و گفت: پيامبر با مکر و خدعه، کعب‌بن ‌اشرف يهودي را کشت! محمد‌بن‌ مسلمه برافروخت و خشمگين شد و در پي کشتن او رفت؛ اما معاويه بي‌تفاوت بود و نه‌تنها هيچ واکنشی نشان نداد، بلکه آن يهودي را نيز از دست محمد‌بن‌ مسلمه فراري داد.  بار ديگر اطرافيان معاويه به شاعري يهودي دشنام دادند و آن يهودي با جسارت گفت: اگر دشنامتان را رها نکنيد، من نيز به معاويه دشنام خواهم داد! باز معاويه با خنده و خوشرويي با شاعر يهودي برخورد کرد و به اطرافيانش گفت که ساکت شوند و حتي دستور داد به آن يهودي [در ازاي گستاخي‌ای که داشت] پاداش دهند! 
    بايد توجه داشت که شعر اولين و مهم‌ترين رسانة صدر اسلام بود و اگر يکي از مشاهير شعرا شعري مي‌سرود، نفوذ اين شعر در توده‌هاي جامعه و تحريک آنان، بسيار تأثيرگذار بود؛ تاآنجاکه شعر را در رديف سحر قرار داده بودند. برخي از اين شعرا به‌دليل کثرت هجو و تمسخر و هتک حرمت پيامبر و مسلمانان و تحريض مردم براي جنگ و کشتن رسول‌الله، حکم محاربه با اسلام را پيدا کردند و مسلمانان و پيامبر اقدام به قتل آنان نمودند؛ ازجمله ابوعفک و کعب‌بن ‌اشرف يهودي و يک زن شاعرة يهودي به‌نام عصما و دو کنيز آوازه‌خوان عبدالله‌بن ‌خطل که کارشان سرودن شعر در مذمت پيامبر بود و پيامبر در «يوم المرحمه» دستور داد مسلمانان هرجا آنها را يافتند، به‌قتل برسانند. 
    8. نفوذ يهود و فراهم‌سازي شرايط خلافت معاويه
    عبدالله‌بن ‌سلام‌بن ‌الحارث الاسرائيلي يکي از احبار و بزرگان يهود بني‌قينقاع بود  که شخصيت بسيار مرموزي دارد. با توجه به شباهت اسمي او، اخبار متناقضي دربارة او وجود دارد که داوري مورخان را سخت کرده است. با وجود این، به‌دليل هم‌گرايي او با دشمنان اميرمؤمنان و اسرائيليات منسوب به وي، نگاه مثبتي به اين شخصيت وجود ندارد. او به‌همراه کعب، در عهد خليفة سوم از مشاوران هيئت حاکمه و منبع اصلي انحرافات سياسي و عقيدتي در حکومت اسلامي بود  و در تصميمات کلان دارالعمارة اسلامي نقش داشت. بني‌اميه نيز در برجسته کردن شخصيت او می‌کوشیدند؛  تاآنجاکه برخي آيات قرآن را در شأن او بيان مي‌کردند.  زيد‌بن‌ ثابت يهودي نيز مناسبات نزديکي با دربار شام داشت و از منصوبان معاويه در مدينه بود  و هنگام وفات نيز نمازش را مروان اموي خواند.  عدم بيعت يهودياني مانند زيد  و عبدالله‌بن ‌سلام  با امام علي معنادار است! شايد اين اعتراض مدني، يک نوع عمليات رواني به‌نفع جريان شامي (قاتلان عثمان) و هماهنگ با آنان  باشد که به خون‌خواهي عثمان صف‌آرايي کرده بودند.
    در جنگ صفين مالک اشتر تا يک قدمي خيمة معاويه پيش رفت و معاويه به فکر امان‌نامه افتاد؛  اما با خدعة عمروعاص، اهل شام قرآن‌ها را بر سر نيزه کردند و فرياد زدند که اي اهل عراق! اگر ما را بکشيد، چه کسي از مرزها و نواميسمان دفاع کند؟ و اگر ما شما را بکشيم، چه کسي از مرزها و نواميس ما دفاع کند؟ و با مذاکرة مزدوري مانند اشعث‌بن ‌قيس، معاويه از زير تيغ مالک اشتر نجات پيدا کرد.  اينجا نيز اشعث به‌عنوان يک عامل نفوذي در سپاه امام عمل کرد که با تحريک سپاهيان برضد امام بر آن حضرت تحميل‌ کرد. او قبل از جنگ و در بحبوحة جنگ، با معاويه در ارتباط بود و هماهنگ با هم عمل کردند.  لکر، مستشرق معروف، و حميدالله در الوثائق السياسيه، از يهودي بودن اشعث و خاندان و قبيلة او سخن گفته‌اند.  نسب‌شناس معروف، ابن‌حزم اندلسي، اکثريت قبيلة کندي را يهودي مي‌داند  و البغدادي، عالم قرن دوم و سوم، نيز ضمن گزارشي تاريخي، پدر اشعث را يک يهودي متعصب معرفي مي‌کند  و ابن‌سعد (کاتب واقدي)، عالم قرن دوم و سوم، و همچنين ابن‌حجر عسقلاني، خواهر اشعث را يک يهودي که بر دين يهوديت از دنيا رفت، معرفي مي‌کنند.  ابن‌ ابي‌الحديد دربارة اشعث مي‌گويد که هر توطئه و فتنه و فساد و اضطرابي که در عهد خلافت امام علي پديد مي‌آمد، ريشه‌هاي آن به اشعث برمي‌گشت.  ابن‌طاووس مي‌گويد: اشعث در معاهدة صحيفة ملعونه نيز مشارکت داشته است. 
    پس از ماجراي حکميت، اشعث قصد داشت به معاويه بپيوندد؛  اما امام ارادة جدي براي بازگشت به جبهة صفين داشت؛ با اين تفاوت که بعد از جنگ نهروان منافقي مانند اشعث در لشکر امام جايگاهي نداشت و خطر فتنة منافقين از داخل حکومت رفع شد. امام فرمود که شخصاً چشم اين فتنه را کور کرد.  اين جنگ سرنوشت‌ساز مي‌توانست شر معاويه و بني‌اميه را براي هميشه از صفحات تاريخ پاک سازد که ابن‌ملجم يهودي با کوله‌باري از حوادث ويرانگر راه کوفه را در پيش گرفت و به کمک کنديان (افراد قبيلة اشعث) وارد کوفه شد.  امام لشکر بزرگي بالغ بر صد هزار جنگنده براي عزيمت به‌سمت شام و صفين و حمله به امويان و فتح دوبارة شام تجهيز کرده بود که اين سپاه با ترور امام زمين‌گير شد و از حرکت باز ايستاد.  سه شخصيت در قتل و ترور امام به‌طور جدی نقش ایفا کردند: اول عبدالرحمن‌بن ‌ملجم مرادي، که به‌گفتة ابن‌عساکر و مجلسي يهودي بود و در دامان زني يهودي پرورش يافته بود؛  دوم اشعث‌بن ‌قيس،  که او نيز طبق برخي اسناد و شواهد تاريخي يهودي بود؛ اما سومين شخصي که نقش تعيين‌کننده‌اي داشت، معاويه بود که اشعث را برضد امام تحريک و تحريض مي‌کرد.  جالب است که اين موضوع در تاريخ مستور مانده است و اشعث نيز در کمال تعجب چهل روز پس از ترور امام از دنيا مي‌رود تا اين راز براي هميشه سربه‌مهر باقي بماند.
    9. فعاليت گستردة يهوديان در عهد معاويه
    با شهادت امام، جامعه آبستن حوادث جديد گشت و عرصه براي فعاليت يهودي‌مسلکان وسيع شد. يهوديان در ماجراي فتح شام در رکاب معاويه و برادرش يزيد با مسيحيان جنگيدند  و تنها شرطشان زيستن در اورشليم و سرزمين مادري بود. شعار صهيونيستي «سرزمين بدون مردم براي مردم بدون سرزمين» در طول تاريخ شکل گرفته است و انجمن يهود براي زيستن و حکومت کردن در اورشليم هر تلاشي کرد. اسقف آرکلف مي‌گويد: فردي فرانسوي در سال 670م، يعني در زمان خلافت معاويه، به زيارت فلسطين (اورشليم) رفت و ديد در قدس دو طايفه از يهود هستند: يک طيف کساني که مسيحي شده بودند [مسيحيان يهودي يا يهوديان مسيحي] و طيف ديگر کساني بودند که بر دين يهود اسلاف خود باقي مانده بودند.  يک اتفاق تاريخي مهم در زمان معاويه، اسلام آوردن 42 نفر از احبار يهود توسط کعب بود.  اين واقعه به‌واسطة ماجرايي بود که بين کعب‌الاحبار و نعيم رخ داد. ورود اين تعداد از علماي يهود به جامعة مسلمانان در منطقة شام که تحت سلطة معاويه بود، آن‌هم به‌واسطة کعب‌الاحبار که خود از يهوديان مخفي بود، اثرات مخرب معرفتي و پيامدهاي شومي براي جامعة اسلامي مي‌توانست داشته باشد. تصور نفوذ جرياني و شبکه‌اي يهود در جامعة اسلامي با هدف مهندسي اجتماعي، براي هر مسلماني پريشان‌کننده است. ذهبي و ابن‌حجر عسقلاني نوشته‌اند که معاويه اين 42 حبر يهودي را نزد خود پذيرفت و به آنان هدايايي عطا کرد... .
    نتيجه‌گيري
    يهوديان انجمني تأثيرگذار در تعيين مناسبات سياسي و فرهنگي جامعة حجاز در صدر اسلام بودند. اين گروه ابتدا به‌عنوان بازوي مشورتي مشرکان قريش، در موضع سکوت و انفعال بودند و پس از هجرت پيامبر، به مقابلة سخت با رسول خدا و براندازي انحلال‌طلبانة تشکيلات پيامبر پرداختند و پس از گسترش اسلام، به نفوذ در بدنة حاکميت و براندازي استحاله‌طلبانه و تصرف در دستگاه بينشي جامعه و حاکمان روي آوردند. انجمن يهود افرادي را براي کتابت قرآن، راويت حديث، قصه‌گويي، شعرسرايي، قضاوت، فتوا و... در بدنة حکومت نفوذ داد.
    معاهدة صحيفة ملعونه و ماجراي سقيفه با مشارکت برخي يهوديان مخفي رقم خورد که زمينه را براي قدرت يافتن بني‌اميه فراهم کرد. انجمني از يهوديان مخفي با زمينه‌سازي فکري ـ سياسي و ارزش‌آفريني در بين توده‌هاي مردم، شرايط را براي تغييرات سياسي ـ اجتماعي مطلوب خود فراهم کرد و با تصرف در مباني معرفت‌شناسي اسلامي، دستگاه بينشي جامعه را براي قدرت يافتن معاويه و مشروعيت‌بخشي به بني‌اميه، مهندسي نمود.
     

    References: 
    • نهج البلاغه، قم، هجرت، 1414ق.
    • ابن‌ ابي‌الحديد، عبدالحميدبن هبة‌الله، شرح نهج البلاغه، قم، کتابخانه آيت‌الله مرعشي نجفي، 1404ق.
    • ابن‌اثير، علي‌بن محمد، اسد الغابه، بيروت، دارالفكر، 1409ق.
    • ـــــ ، الكامل في التاريخ، بيروت، دارالكتاب العربي، 1417ق.
    • ابن‌اعثم كوفي، محمدبن علي، الفتوح، بيروت، دارالاضواء، 1411ق.
    • ابن‌حبان، محمد‌بن احمد، الثقات، بيروت، دارالفكر، 1395ق.
    • ـــــ ، صحيح ابن‌حبان، چ ‌دوم، بيروت، مؤسسة الرساله، 1414ق.
    • ابن‌حجر عسقلاني، احمدبن علي، الاصابة في تمييز الصحابه، بيروت، دارالکتب العلميه، 1415ق.
    • ـــــ ، تقريب التهذيب، سوريه، دارالرشيد، 1406ق.
    • ـــــ ، تهذيب التهذيب، بيروت، دارالفكر، 1404ق.
    • ابن‌حنبل، احمدبن محمد، العلل و معرفة الرجال، رياض، دارالخاني، 1408ق.
    • ـــــ ، مسند ابن‌حنبل، بيروت، مؤسسة الرساله، 2001م.
    • ابن‌حيون، نعمان‌بن محمد، شرح الاخبار في فضائل الائمة الاطهار، قم، جامعة مدرسين، 1409ق.
    • ابن‌خلدون، عبدالرحمن، تاريخ ابن‌خلدون، چ ‌دوم، بيروت، دارالفکر، 1408ق.
    • ابن‌سعد، محمد، طبقات الکبري، چ‌ دوم، بيروت، دارالكتب العلميه، 1418ق.
    • ابن‌شبه نميري، ابوزيد عمربن، تاريخ المدينة المنوره، جده، السيد حبيب محمود احمد، 1399ق.
    • ابن‌طاووس، على‌بن موسي، طرف من الانباء و المناقب، مشهد، تاسوعا، 1420ق.
    • ابن‌عبدالبر، يوسف‌بن عبدالله، الاستيعاب في معرفة الاصحاب، بيروت، دارالجيل، 1412ق.
    • ـــــ ، جامع بيان العلم، عربستان، دار ابن‌الجوزي، 1414ق.
    • ابن‌عساكر، علي‌بن حسن، تاريخ دمشق، دمشق، دارالفكر، 1415ق.
    • ابن‌كثير دمشقي، اسماعيل‌بن عمر، البداية و النهاية، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق.
    • ابن‌هشام، عبدالملک، سيرة النبويه، چ ‌دوم، مصر، شرکة مکتبة و مطبعة مصطفي البابي الحلبي و اولاده، 1375ق.
    • ابوريه، محمود، اضواء علي السنة المحمديه، بي‌جا، بي‌نا، بي‌تا.
    • اصبهاني، احمد‌بن عبدالله، معرفة الصحابه، رياض، دارالوطن للنشر، 1419ق.
    • اصفهاني، ابوالفرج، الاغاني، تحقيق سمير جابر، چ ‌دوم، بيروت، دارالفكر، بي‌تا.
    • اندلسي، ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، بيروت، دارالکتب العلميه، 1403ق.
    • بحرانى، هاشم‌بن سليمان، البرهان في تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت، 1416ق.
    • بخاري، محمدبن اسماعيل، تاريخ الصغير، قاهره، مکتبه دارالتراث، 1397ق.
    • ـــــ ، تاريخ الكبير، تحقيق: سيدهاشم ندوي، بيروت، دارالفکر، بي‌تا.
    • بغوي، عبدالله‌بن محمد، معجم الصحابه، کويت، مکتبة دارالبيان، 1421ق.
    • بلاذري، احمدبن يحيي، انساب الاشراف، بيروت، دارالفكر، 1417ق.
    • ـــــ ، فتوح البلدان، بيروت، دارالهلال، 1988م.
    • بيهقي، احمدبن حسين، دلايل النبوه، بيروت، دارالکتب العلميه، 1405ق.
    • حلبي، علي‌بن برهان‌الدين، سيرة الحلبيه، چ ‌دوم، بيروت، دارالکتب العلميه، 1427ق.
    • حميدالله، محمد، الوثائق السياسيه، چ ‌ششم، بيروت، دارالنفائس، 1407ق.
    • خطيب بغدادي، احمدبن علي، المحبر، بيروت، دارالآفاق الجديده، بي‌تا.
    • ـــــ ، تاريخ بغداد، بيروت، دارالکتب العلميه، بي‌تا.
    • ديلمي، حسن‌بن محمد، ارشاد القلوب الي الصواب، قم، شريف الرضي، 1412ق.
    • ذهبي، شمس‌الدين، تاريخ اسلام، بي‌جا، دارالغرب الاسلامي، 2003م.
    • ـــــ ، تذکرة الحفاظ، بيروت، دارالکتب العلميه، 1419ق.
    • راوندي، قطب‌الدين، خرائج و الجرائح، قم، مؤسسة امام مهدي، 1409ق.
    • زبيري، مصعب‌بن عبدالله، نسب قريش، تحقيق ليفي بروفنسال، چ ‌سوم، قاهره، دارالمعارف، بي‌تا.
    • زركلي، خيرالدين، الاعلام، چ ‌پانزدهم، دارالعلم للملايين، 2002م.
    • سامانی، سیدمحمود و سيداحمدرضا خضري، «بررسی تطبیقی زمینه‌ها و مراحل دستیابی امویان به قدرت پس از اسلام»، تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی، 1391، سال سوم، ش 9، ص 115ـ138.
    • سمرقندي، عبدالله‌بن عبدالرحمن، سنن دارمي، عربستان سعودي، دارالمغني، 1412ق.
    • سمعاني، عبدالكريم‌بن محمد، الانساب، حيدرآباد، مجلس دائرة‌المعارف العثمانيه، 1382ق.
    • سيوطي، جلال‌الدين، الدر المنثور، بيروت، دارالفكر، 1993م.
    • ـــــ ، تاريخ الخلفاء، مكه، مكتبة نزار مصطفى الباز، 1425ق.
    • شوشترى، نورالله، الصورام المُهرقه، تهران، مطبعة النهضة، 1367.
    • صالحي، محمدبن يوسف، سبل الهدي و الرشاد، بيروت، دارالکتب العلميه، 1414ق.
    • صدوق، محمدبن علي، الخصال، قم، جامعة مدرسين، 1362.
    • طباطبائي، سيدمحمدحسين، الميزان، چ ‌پنجم، قم، جامعة مدرسين، 1417ق
    • طبرسي، احمدبن علي، الاحتجاج، مشهد، مرتضي، 1403ق.
    • طبرسى، فضل‌بن حسن، مجمع البيان‌، چ ‌سوم، تهران، ناصر خسرو، 1372.
    • ـــــ ، اعلام الوري، چ ‌سوم، تهران، اسلاميه، 1390ق.
    • طبري، محمدبن جرير، تاريخ الطبري، بيروت، دارالكتب العلميه، 1407ق.
    • ـــــ ، جامع البيان، بيروت، دارالمعرفه، 1412ق.
    • طوسى، محمدبن حسن، التبيان في تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي، بي‌تا.
    • عاملي، سيدجعفر مرتضي، الصحيح من سيرة النبي الاعظم، قم، دارالحديث، 1426ق.
    • عياشي، محمدبن مسعود، تفسير عياشي، تهران، چاپخانه علميه، 1380ق.
    • فخررازى، محمدبن عمر، تفسير الکبير، چ ‌سوم، بيروت، دار احياء التراث العربي‌، 1420ق.
    • قمي، علي‌بن ابراهيم، تفسير قمي، چ ‌سوم، قم، دارالکتاب، 1404ق.
    • قندوزي، سليمان‌بن ابراهيم، ينابيع الموده، چ ‌دوم، قم، اسوه، 1422ق.
    • کليني، محمدبن يعقوب، الکافي، چ ‌چهارم، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1407ق.
    • مادلونگ، ويلفرد، جانشيني محمد، ترجمة احمد نماني و همکاران، مشهد، آستان قدس رضوي، 1377.
    • مامقاني، عبدالله، تنقيح المقال، بي‌جا، بي‌نا، بي‌تا.
    • متقي هندي، حسام‌الدين، کنز العمال، چ ‌پنجم، بيروت، مؤسسة الرساله، 1401ق.
    • مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، چ ‌دوم، بيروت، دار احياء التراث العربي‌، 1403ق.
    • ـــــ ، حيات القلوب، چ ‌ششم، قم، سرور‌، 1384.
    • مزاحم منقري، نصربن، وقعه صفين، چ ‌دوم، قم، كتابخانة آيت‌الله مرعشي نجفي، 1404ق.
    • مسعودى، على‌بن حسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، قم، دارالهجره، بي‌تا.
    • مصري، ابوالقاسم عبدالرحمن‌بن عبدالله، فتوح مصر و مغرب، بي‌جا، مکتبة الثقافة الدينيه، 1415ق.
    • مفيد، محمدبن محمدبن نعمان، الارشاد، قم، کنگرة شيخ مفيد، 1413ق.
    • ـــــ ، الامالي، قم، كنگرة شيخ مفيد، 1413ق.
    • مقريزي، احمدبن علي، رسائل المقريزي، قاهره، دارالحديث، 1419ق.
    • مكارم شيرازى، ناصر، شأن نزول آيات قرآن‌، قم، مدرسة الامام علي‌بن ابي‌طالب، 1385.
    • میرجلیلی، سیدمحمدجعفر، «نقش یهودیان در انحراف جامعه عصر خلفا و مقابله با امام علي»، پژوهشنامه علوی، 1390، سال دوم، ش 2، 105ـ124.
    • نيشابوري، مسلم‌بن حجاج، صحيح مسلم، بيروت، دارالجيل، بي‌تا.
    • هاشمي، حبيب‌الله، منهاج البرائه في شرح نهج البلاغه، چ ‌چهارم، تهران، مکتبة الاسلاميه، 1400ق.
    • هلالي، سليم‌بن قيس، کتاب سليم‌بن قيس هلالي، قم، الهادي، 1405ق.
    • واقدي، محمدبن عمر، المغازي، چ ‌سوم، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1409ق.
    • ولفنسون، اسرائيل، کعب‌الاحبار و تسبقه دراسه للاثر اليهودي في الحديث النبوي و التفسير، چ ‌دوم، لبنان، دار و مکتبه بيبليون، 2011م.
    • يعقوبي، احمدبن اسحاق، تاريخ اليعقوبي، بي‌جا، موقع الوراق، بي‌تا.
    • Lecker, Michael, "Judaism among kinda", Jounrnal of American oriental society, V. 115, N. 4 , p. 635-650, 1995.
    • ----- , "Muhammad at Medina: A geographical Approach", Near Eastern Studies, The University of Chicago, Stable, 1997.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حبیبی، حامد.(1402) واکاوی مواضع انجمن یهود در فرایند قدرت‌یابی بنی‌امیه . ، 20(1)، 59-80

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حامد حبیبی."واکاوی مواضع انجمن یهود در فرایند قدرت‌یابی بنی‌امیه ". ، 20، 1، 1402، 59-80

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حبیبی، حامد.(1402) 'واکاوی مواضع انجمن یهود در فرایند قدرت‌یابی بنی‌امیه '، ، 20(1), pp. 59-80

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حبیبی، حامد. واکاوی مواضع انجمن یهود در فرایند قدرت‌یابی بنی‌امیه . ، 20, 1402؛ 20(1): 59-80