بازنمایی مسئلهی جانشینی رسول خدا (ص) در سیرهی ابنهشام
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
تاريخ و سيرة رسول خدا همواره از جنبههاي مختلف مورد توجه عالمان اسلامي بوده است. الگو بودن رسول خدا در همة ابعاد زندگي براي مسلمانان يکي از مهمترين اين جنبههاست و مورخان و سيرهنويسان سعي داشتهاند با ثبت زندگاني حضرت، سنت و گفتار ايشان را منتقل کنند. در کنار اين موضوع ميتوان گفت که اهداف مذهبي يکي از دلايل مهم اهتمام به سيرة رسول خدا بوده که علاوه بر عالمان، خلفا و حکام نيز، چه در جهت ترويج سنت رسول خدا و چه در جهت منع از آن به سیره توجه نشان دادهاند. یکی از مسائلی که باعث شد خلفا اهتمام ويژه به سنت و سيرة رسول خدا داشته باشند، جانشيني ايشان بوده است. پرسشهايي از قبيل اينکه آيا خلفا شايستگي جانشيني رسول خدا را داشتهاند يا اينکه آیا رسول خدا براي خود جانشين تعيين فرمودهاند يا اين مسئله را به امت خود واگذار کردهاند، از جمله مسائلي هستند که هر ذهن آگاه و پرسشگر را به خود معطوف میکنند.
آنچه اهميت دارد، نحوة پرداخت سيرههاي نخستين به مسئلة جانشيني رسول خداست؛ چراکه اين سيرهها منابع دست اول در زمينة زندگاني رسول خدا محسوب ميشوند. سيرة ابناسحاق اولين متن کامل در زمينة زندگاني رسول خداست که بهقلم محمدبن اسحاق (م. ۱۵۱ق) به رشتة تحرير درآمده است؛ اما ازآنجاکه متن کامل آن اکنون در دسترس نيست، نميتواند بهعنوان متن معيار قرار گيرد؛ لذا سيرة ابنهشام که تهذيب سيرة ابناسحاق است و بهقلم ابومحمد عبدالملکبن هشام (م. ۲۱۸ق) تأليف شده، بهعنوان يک متن کامل و دست اول، متن معيار قرار ميگيرد. پرسش اين پژوهش که بهروش توصيفي ـ تحليلي است، اين است که در سيرة ابنهشام مسئلة جانشيني رسول خدا چگونه روايت شده و چرا اينگونه نقل شده است؟
در ميان تحقيقاتي که دربارة سيرة ابنهشام صورت گرفته است، تحقيقي که مستقلاً به مسئلة مقالة حاضر بپردازد، يافت نشد. جاودان ضمن معرفي ابنهشام و سيرة او، موارد مختلف تغييرات ابنهشام را در سيرة ابناسحاق شرح داده است. در اين تحقيق، از نحوة مواجهة اين سيرهنويس با مسئلة جانشيني ذکري بهمیان نیامده است. رياحي در کتابش تنها به ذکر فضایل امام علي در سيرة ابنهشام پرداخته و به مسئلة جانشيني توجهي نداشته است. در پژوهش تراديون و ديگران، فقط به تحليل رخداد مباهله بسنده شده است. هرچند مقالة قليچ و ربانيزاده از منظر تحليل شرايط تاريخي مطالب ارزندهاي دارد، اما بر موضوع جزئي غدير، آنهم در سيرة ابناسحاق متمرکز است. از اين حيث، دو مقالة یادشده با مسئلة پژوهش حاضر تفاوت دارند. رسول جعفريان در مقالة «نقش تاريخي امام عليبن ابيطالب در زمان پيامبر از نگاه ابناسحاق و ابنهشام» کوشیده است با مقايسة کتب اين دو سيرهنويس، گرايش شيعي ابناسحاق و نوع مواجهة ابنهشام با آن را بشناساند. ازينرو موضوع آن با چگونگي و چرايي مسئلة جانشيني متفاوت است. عبودي نصار بخشي از کتاب تحول سيرهنگاري... را به روش و موارد تهذيب ابنهشام اختصاص داده است. وي تجديدنظرهاي ابنهشام را در پيراستن مواردي چون ناسزا به نبي، پرگويي و لغزشهاي ابناسحاق رويکردي تکاملي در سيره دانسته و بيشتر دربارة کيفيت و محتواي اشعار محذوف در سيرة ابنهشام سخن گفته است. اين ديدگاه مثبت، مانع عبودي نصار از فهم ارتباط اخبار سيرة ابنهشام با شرايط تاريخي معاصر آن در قرون دوم و سوم شده است. ازهمينرو با مسئلة پژوهش حاضر متفاوت است. ايزانلو و مرادينسب اخبار عصر مدني را در صحيحين و متون تاريخي بهدقت ذکر و مقايسه کردهاند؛ اما ازآنجاکه کتاب آنها مقايسة چندين متن و منحصر به اخبار مدني است، بهصورت اختصاصي به چگونگي و چرايي مسئلة جانشيني در تمام کتاب ابنهشام نپرداخته است.
در ادامة پژوهش، ابتدا مرحلة تدوين سيرهنگاري از آغاز تا زمان ابنهشام و سپس زندگاني او بررسي ميشود. اين امر کمک ميکند که جريانشناسي حاکم بر سيرة وي بهتر شناخته شود. در قسمت دوم مقاله، نحوة مواجهة ابنهشام با روايات تعيين جانشين رسول خدا و شايستگي خلفاي نخستين براي جانشيني نبي ذکر و ارزيابي ميشود.
1. تدوين سيرهنگاري و جريانشناسي حاکم بر آن
علاقه به روايت و تدوين سيره، بهطور ويژه در مدينه در قرن يکم هجري پديد آمد. اين جريان بيشتر بر نقل شفاهي متکي بود و در نحوة روايت آن، علقهها و پيوندهاي قبيلهاي بسيار مؤثر بود. امويان موانع جدي در تدوين سيره ايجاد کردند؛ اما شوق نومسلمانان و نسلهاي جديد مسلمين دربارة رسول خدا، مانع از نقل و ثبت سيره نشد. رفع موانع کتابت، همچون مشکل کاغذ در نيمة نخست قرن دوم هجري، سبب رواج کتابت علوم مختلف و ازجمله سيرة نبوي شد.
در دورة گذار از سنت شفاهي به مکتوب، محدثان و روايان مدني نقش اساسي داشتند. ظاهراً ابنشهاب زهري (م. 124ق) از نسل دوم محدثان سيره، نخستين شخصي بود که کتابي در مغازي مدون کرد. ازآنجاکه بخش اصلي راويان زهري، خاندان و موالي آلزبير بودند، تمايلات و رقابتهاي قبيلهاي آنان بهشدت در سيره نفوذ يافت. بهسبب سفرهاي زهري به دمشق و نزديکي او به خاندان اموي، ملاحظات سياسي امويان نيز در سيره رسوخ ماندگاري پيدا کرد.
خلافت موروثي امويان، بر پایة نزاع با امام علي و فرزندان ايشان بنيان گذاشته شد. سياست معاويه بهگونهاي بود که اهل شام تنها بنياميه را بهعنوان نزديکان و خاندان رسول خدا ميشناختند. بنياميه سياست سبّ اميرالمؤمنين و جلوگيري از نشر فضایل آن حضرت را، که معاويه پايهگذاري کرده بود، بهمنظور تثبيت خلافت خود ادامه دادند. سيوطي فضاي حاکم بر دورة اموي در زمینة فضایل امام علي را بهخوبي نشان ميدهد و مينويسد: سعيدبن مسيب نام عليبن ابيطالب را در رواياتي که شنيده بود، بهسبب ترس از حکام اموي و اعقاب آنها ذکر نميکرد. زماني که ابنشهاب زهري واقعة غدير و حديث مربوط به آن را نقل کرد، به او گفته شد که اين حديث را نزد اهل شام بيان نکن؛ چراکه سبّ امام علي را فراوان خواهي شنيد و گوش تو از آن پر خواهد شد. زهري نيز در پاسخ گفت که نزد من فضایلي از علي هست که اگر بگويم، کشته خواهم شد.
يکي از مهمترين شاگردان بلافصل و مورد تأييد ابنشهاب زهري، محمدبن اسحاق (م. 150/151ق) بود که جزء نسل سوم محدثان مدينه بهشمار ميآيد. او در سال 130ق بهسبب اتهامات فراوانِ دشمنانش در مدينه، همچون گرایش به تشيع، قدر و مغازله با زنان، مجبور به ترک اين شهر شد. با اینکه وي علاوه بر چندين سفر، در شهرهای دیگر اقامت طولاني داشت، راويان اصلياش مدني هستند. ابناسحاق سيرة خود را در حيره نگاشت و به منصور يا پسرش مهدي تقديم کرد. عباسيان نيز که در آغاز راهِ تثبيت خلافت نوپاي خود بودند، از شيوة مشروعيتبخشِ حمايت از دانش، ازجمله سيرهنگاري، استفاده کردند. احتمالاً اين حمايت سبب شد که ملاحظات سياسي عباسيان، در سيرهنگاري تأثير ماندگاري برجاي بگذارد. سيرة ابناسحاق پيشرفت و تحولي در تدوين سيرهنگاري بود؛ چراکه او نخستين شخصي بود که حوادث زندگاني رسولالله از بعثت تا رحلت را در يک متن منسجم مبتني بر گاهشماري گردآوري کرد؛ چنانکه آن را جزئي از کتاب بزرگتر با نام المبتدأ، المبعث و المغازي قرار داد. ايدة نزول وحي از آدم تا پيامبر اسلام، اجزاي اين کتاب را بههم متصل ميکرد. اين ويژگيها در کنار علم و شهرت ابناسحاق، تأييد مشاهير معاصرش چون زهري و شافعي (م. 204ق)، حمايت عباسيان و نيز کوشش مؤلف در قرائت کتابش بر شاگردان مختلف، سبب شد سيرة او خيلي زود به متن معيار و الگو تبديل شود.
بهنظر ميرسد که از ميان راويان متعدد سيرة ابناسحاق، هشت راوي کتاب او را مدون کردند که از ميان آنها نسخهاي از متن يونسبن بکير، زيادبن عبدالله بَکّايي و محمدبن مسلمه باقي مانده است. ازآنجاکه در نيمة سدة دوم و قرن سوم هجري هنوز بنيانها و قالبهاي سيرهنگاري همانند ديگر انواع تاريخنگاري مرحلة تأسيسي و تکاملي خود را ادامه ميداد، با مرگ ابناسحاق نيز نوشتن دربارة سيره بهپايان نرسيد. در همين دوره، سنتي ظهور کرد که بعدها ادامه يافت. در اين سنت، مورخ ملزم نبود تاريخنويسي را از صفر آغاز کند؛ بلکه بهجاي آن ميتوانست به تلخيص کتب پيشين (اختصار / مختصر)، ادامه دادن (ذيل / صله) و بهروزرساني يا تجديدنظر در آثار پيشينيان (تهذيب) اقدام کند. در سيرهنگاري، نخستين بار ابنهشام، شاگرد بَکّايي، به عمل تهذيب و تلخيص سيرة ابناسحاق دست زد. اين تهذيب از چنان قوت و اعتباري برخوردار شد که کتاب ابناسحاق به سيرة ابنهشام معروف شد. نگارش چندين تهذيب و اختصار بر سيرة ابنهشام در قرون بعدي، دال بر اعتبار و شهرت سيرة او و استاد باواسطهاش، ابناسحاق، در جهان اسلام است؛ چنانکه تهذيب ابنهشام سبب شد بهتدريج کتاب المبتدأ... و نسخههاي ديگر راويان سيرة ابناسحاق به طاق نسيان سپرده شود. فهم بهتر چرايي غلبه و ماندگاري اين سيره بهعنوان متن الگو و معيار، نيازمند شناخت بيشتر جريانهاي فکري و سياسي معاصر ابنهشام است.
در يک جمعبندي از مطالب ذکرشده، ميتوان نتيجه گرفت که تأثيرات رقابتهاي قبيلهاي صدر اسلام، بهويژه در حذف بنيهاشم، و نيز ملاحظات سياسي اموي و عباسي، از طريق راويان مدني، ابناسحاق و زيادبن عبدالله بَکّايي به سيرة ابنهشام راه يافت. در عصر ابنهشام، خلفاي عباسي بارها با قيامهاي متعدد حسنيان و علوياني مواجه شده بودند که خود را وارث پيامبر از طريق وصايت امام علي ميدانستند. ازينرو عباسيان بهتدريج از شعارهاي شيعي فاصله گرفتند و مباني مشروعيت خود را هرچه بيشتر به اهلسنت نزديک کردند. يکي از اقدامات آنها، همسويي با جريان برجايمانده از زمان امويان در مقابله با فضایل حضرت علي بود تا بتوانند با علويان مقابله کنند.
افزونبراين، ابنهشام با تجديدنظر در سيرة ابناسحاق ويژگيهاي منحصربهفردي پيدا کرد. براي شناخت اين ويژگيها لازم است به زيستنامة او و استادش بکّايي و روش او در تهذيب و تلخيص نظر افکند. متأسفانه از زندگي آنها اطلاعات بسيار اندکي در دست است. زيادبن عبدالله بکّايي (م. 183ق) محدثي از اهل کوفه بود و منزلش را براي همصحبتي و قرائت سيره و حديث نزد ابناسحاق فروخت. روايت سيرة او را دقيقترين دانستهاند؛ چراکه ابناسحاق دو بار کتابش را بر او املا کرد. دربارة جايگاه حديثي او، مانند ساير محدثان، نظرات متفاوتي وجود دارد. به هنگام اقامت بکايي در بغداد، چندين محدث بغدادي برخي مسائل فقهي و مغازي را از او روايت کردند. از مشهورترين آنها احمدبن حنبل (م. 241ق) و ابوعلي حسنبن عرفه عبدي (م. 252/257ق) بودند. اين دو نفر، بعدها در صدر علماي اهلسنت و جماعت و حنبليها قرار گرفتند. ازينرو ميتوان احتمال داد که گرايشهاي فکري و عقيدتي بکايي و شاگرد ديگر او ابومحمد عبدالملکبن هشام (م. 213/218ق) نيز به اين گروه نزديک بوده باشد. ابنهشام متولد بصره و از لحاظ علمي پرورشيافتة اين شهر و کوفه بود. او پس از سکنا گزیدن در مصر، پيشواي بلامنازع شعر و ادب شد و به روايت سيره و حديث پرداخت. در همين سرزمين، ابومحمد مصاحبت نزديکي با شافعي (م. 204ق، ورود به مصر: 198ق) يافت. این خبر، احتمال تعلق ابومحمد به گروه اهل حديث و سنت را بيشتر تقويت ميکند.
از سوي ديگر، چنانچه به قسمتي از شبکة مشايخ، تلاميذ و همفکران شاگردان بکايي و نظرات آنها دربارة ابناسحاق، بکايي و ابنهشام نظري بيفکنيم، اين تعلق روشنتر ميشود. يحييبن سعيد قطان (م. 198ق) و عبدالرزاقبن همام صنعاني (م. 211ق) دو تن از مؤثرترين اساتيد احمدبن حنبل و بسياري از علماي حنبلي معاصرش (همچون يحييبن معين / م. 233ق) بودند. اين دو استاد، بهترتيب شاگرد بلاواسطة مالکبن انس (م. 179ق) و هشامبن عروه (م. 149ق) بودند. دشمني اين دو مشيخة مدني با ابناسحاق معروف است. بنابراين اين دیدگاههای منفي بر طيف گستردهاي از اهل حديث تأثيرگذار بوده است. پس سيرة ابناسحاق براي ماندگاري در ميان شبکة علماي اهل حديث نيازمند تهذيب بود. ابنهشام اين مهم را دريافت و آن را انجام داد. بهنظر ميرسد بهسبب همين نزديکي فکري و روشي بکايي و بهويژه ابنهشام با اصحاب حديث و علماي حنبلي آينده، مغازي بکايي و اصحاب او (ابنهشام) توسط يحييبن معين و شاگردان برجستة احمدبنحنبل همچون ابوزرعة دمشقي (م. 281ق) و صالحبن محمد جَزَرَه (م. 294ق) مورد تأييد قرار گرفت (نمودار 1).
نمودار 1: شبکة رابطة علمای حدیث مدینه با اهل حدیث حنیئی و بکایی و ابنهشام در نیمة قرن 2و3ق
علاوه بر این، موارد تهذيب سيره ابناسحاق از زبان خود ابومحمد عبدالملک، دیدگاههای او و محدثان همفکرش از اهل حديث را بيشتر آشکار ميسازد. مورد تهذیبی چون حذف هر تاريخی جز حيات نبي (بهويژه المبتدأ، اختصار مطالب جاهليت و اجداد پيامبر)، (1) نشانة اعراض اين گروه از تاريخ محض و علاقهمندي به تاريخ ديني بود. حذف اخباري که «آية قرآني دربارة آن نازل نشده است و براي چيزي از اين کتاب يا تفسير آن، دليل يا شاهدي نيست» (2) و اشعاري که نزد علماي شعر شناختهشده نبود (3)، نشان ميدهد اخبار و اشعاري مورد تأييد قرار ميگرفت که با ديدگاه اين گروه در علوم قرآن و تفسير، حديث، کلام و شعر همخواني داشته باشد. بهنظر ميرسد تهذيب مطالب «شنيع» (4) و اخباري که برخي از مردم ذکر آن را بد ميپندارند (5)، همگي دال بر زشت و بد بودن آن از نظر عقايد ديني محدثان اهلسنت است. تأکيد بر اينکه جز از طريق بکايي، روايات ديگر راويان ابناسحاق در اين تجديدنظر وارد نخواهد شد (6)، بهمنظور اطمينان خاطر مخاطبان است که اين سيره فقط از رهگذر اصحاب سنتِ مورد تأييد، بهنگارش درآمده است.
احتمالاً سهم عمدهاي از اخبار شنيع و بد در سيرة نبوي، با صحابه و بخصوص نخستين خلفا ارتباط مستقيم داشته است. در سدة دوم و سوم هجري، هنوز انشعاباتي در فرق و تغييراتي در برخي از باورهاي آنان رخ ميداد. اين امر بهويژه درخصوص مشکلة «امامت» و تعداد «خلفاي نخستين» و مسئلة افضليت آنان بهوقوع پيوست. در اين ميان، بخش زیادی از اصحاب حديث در پايان عصر اموي، عقايد عثمانيه را درخصوص قرار ندادن حضرت علي در ذيل خلفاي راشدين پذيرفته بودند. در نگاه آنان، جايگاه برتري سه خليفة نخست با ترتيب جانشيني آنان يکسان بود. اين عقيده در قرن دوم و ابتداي قرن سوم هجري، در بين مشاهير اهل حديث، همچون مالکبن انس و شاگردانش نفوذ يافت. اين ديدگاه علاوه بر بغداد، در بصره و کوفه نيز رواج داشت؛ يعني شهرهايي که شخصيت علمي ابنهشام در علوم حديث، فقه، نسب، شعر و نحو، در آنجا شکل گرفته بود. با وجود این، در نيمة دوم سدة دوم هجری، تعداد اندکي از اهل حديثِ عثمانيمذهب بهتدريج موضع خود را تغيير دادند و با تأييد خلافت حضرت امير، نظرية تربيع (چهار خليفه) را پذيرفتند. اين تغييرات، زمينة نقل برخي از انبوه روايات موجود دربارة فضايل حضرت علي را در اهل حديث هموارتر کرد. البته بهسبب آنکه فقه اهل حديث و سنت در اين زمان در حال تدوين بود و ضرورت تقدس بخشيدن به صحابه بهعنوان منابع حديث احساس ميشد، لازم بود از میان فضايل اميرالمؤمنین فضایلی ثبت شود که به جايگاه ديگر صحابه، بهويژه در ترتيب افضليت خلفا، صدمهاي وارد نکند. با توجه به تعلق عقيدتي ابنهشام به اصحاب سنت، احتمالاً او اين ملاحظات را در تهذيب سيره دنبال کرده است. ماندگاري و تکثير نسخههاي متعدد از تهذيب وي همزمان با سيطرة روزافزون تفکر اهلسنت و جماعت بر جهان اسلام از سدة سوم به بعد، موفقيت او را در اين زمينه نشان ميدهد. در ادامة مقاله، نحوة مواجهه ابنهشام با اخبار مرتبط با مسئلة جانشيني در متن سيره تشريح ميشود.
2. اخبار مربوط به جانشيني امير مؤمنان علي
بهمنظور تحليل درست در اين بخش، بررسي دو دسته از اخبار ضروري است: اخباري که به انتخاب امام علي از سوي رسول خدا بهعنوان جانشين ايشان مربوط ميشود و اخباري که به نحوة بهخلافت رسيدن ابوبکر مربوط است. در ابتدا چند خبر منتخب از اخبار دستة اول بررسي ميشود و سپس اخبار دستة دوم براساس آنچه ابنهشام آورده است، در بوتة نقد و تحليل قرار ميگيرد. در کتب شيعه و اهلسنت، اخبار متعددي دربارة انتخاب امام علي از سوی رسول خدا بهعنوان جانشين ايشان نقل شده است. آنچه در ادامه نقل ميشود، محدود به چند خبري است که علاوه بر شهرت، جنبة تاريخي آنها قويتر است.
1ـ2. انذار عشيرة اقربين
براساس آنچه مورخان و مفسران دربارة آية «فَاصْدَعْ بِما تُؤمَرُ وَ أعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِينَ» و آية «وَ أنذِرْ عَشِيرَتَکَ الْأقْرَبِينَ وَ اخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤمِنِينَ فَإنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ» ذکر کردهاند، رسول خدا بعد از گذشت سه سال از بعثت، مأمور شدند تا دعوت علني خويش را از خانواده و نزديکان آغاز کنند. براساس آنچه طبري نقل ميکند، رسول خدا در روز انذار، امام علي را بهعنوان وصي و خليفة خود تعيين فرمودند و به همگان دستور دادند تا از ايشان اطاعت کنند؛ اما ابنهشام در آنچه نقل کرده است، نهتنها به انتخاب امام علي بهعنوان وصي و خليفة رسول خدا هيچ اشارهاي ندارد، بلکه از اساس خبر انذار را نقل نميکند و تنها ميگويد: رسول خدا مأمور شده است تبليغ خود را بعد از سه سال که بهصورت مخفيانه بود، بهصورت علني انجام دهد و آيات 89و۹۴ سورة «حجر» و آیات ۲۱۴و۲۱۵ سورة «شعرا» را نقل ميکند.
2ـ2. مباهله
براساس آنچه از روايات شيعي و اخبار اهلسنت بهدست ميآيد، آية «فَمَنْ حَاجَّکَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُل تَعَالَوْا نَدْعُ أبْنَاءَنَا وَ أبْنَاءَکُمْ وَ نِسَآءَنَا وَ نِسَآءَکُمْ وَ أنفُسَنَا وَ أنفُسَکُم ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللهِ عَلَي الْکَاذِبِينَ» که با عنوان آية مباهله شناخته ميشود، يکي از فضایل امام علي و اهلبيت شمرده ميشود. امام کاظم در تفسير اين آيه ميفرمايد: «فکان تأويل قوله عزوجل أبْنَاءَنَا الحسن و الحسين و نِسَاءَنَا فاطمه و أنفُسَنَا علي بن ابيطالب». بر مبناي اين تفسير، امام علي نفس رسول خدا و داراي کمالات ايشان، ازجمله أولي بالتصرف بودن است.
در اخبار اهلسنت نيز مصداق اين آيه تعيين شده است. صالحي شامي نقل ميکند: «روي مسلم و الترمذي و ابنالمنذر و الحاکم في السنن عن سعدبن أبيوقاص عن علي بن أحمر قالا: لمّا نزلت آية المباهلة دعا رسول الله علياً و فاطمة و حسناً و حسيناً، فقال: اَللّهم هؤلاء اهل بيتي».
ابنهشام در سيرة خود رخداد مباهله و وفد نجران را ذکر ميکند؛ اما به حضور امام علي، حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين در اين واقعه هيچ اشارهاي نميکند. او با اينکه آيات متعددي دربارة نصاري ذکر و تفسير آنها را بيان ميکند، همينکه به آية مباهله ميرسد، تفسير آن را ناقص ميگذارد و دربارة مصاديق «أبْنَاءَنَا وَ نِسَاءَنَا و أنفُسَنَا» توضيح نميدهد.
3ـ2. غزوة تبوک و حديث منزلت
ازجمله مواردي که بر انتخاب امام علي از سوی رسول خدا بهعنوان جانشين ايشان دلالت دارد، حديث منزلت است. اين حديث را رسول خدا در موارد مختلف خطاب به امام علي فرمودهاند. يکي از مشهورترين اين موارد، در غزوة تبوک واقع شده است. رسول خدا در اين غزوه امام علي را بهعنوان جانشين خود در مدينه قرار دادند. اين مسئله سبب شد تا منافقان در مدينه و لشکر رسول خدا به شايعهپراکني بپردازند و بگويند: رسول خدا همنشيني امام علي را خوش نداشت و نظرشان به او بد شده است. اين سخنان بر امام علي سخت آمد و به خدمت رسول خدا رسيد و عرض کرد: آيا مرا در ميان زنان و کودکان ميگذاري؟ من از خشم خدا و رسولش به خدا پناه ميبرم. در اين هنگام بود که رسول خدا خطاب به امام علي فرمودند: «رضي الله برضائي عنک، فإن الله عنک راض، إنما منزلک مني بمنزلة هارون من موسي، غير أنه لا نبي بعدي».
ابنهشام اين خبر را در سيرة خود نقل ميکند و ميگويد: زماني که منافقان آن سخنان را گفتند، امام علي نزد رسول خدا ميرود و سخنان منافقان را به ايشان عرض ميکند. رسول خدا نيز خطاب به امام علي ميفرمايند: «کذبوا، و لکنّني خلّفتُک لما ترکتُ ورائي، فارجع فاخلفني في أهلي و أهلک، أفلا ترضي يا علي أن تکون مني بمنزلة هارون من موسي، إلّا أنه لا نبي بعدي...».
نکتهاي که دربارة خبر ابنهشام وجود دارد، اين است که در خبر او جانشيني امام علي به خانوادة رسول خدا و امام علي محدود شده و صحبتي از کل مدينه نيست؛ بلکه او از محمدبن مسلمه و سباعبن عرفطه بهعنوان جانشين رسول خدا در مدينه نام برده است. بدينگونه، ابنهشام منکر جانشيني مطلق امام علي در مدينه ميشود و فقط جانشيني ايشان در خانواده را ثابت ميکند. اين در حالي است که عبدالرزاق صنعاني در المصنف به سند صحيح از سعدبن ابيوقاص نقل ميکند که رسول خدا وقتی بهسوي تبوک رفتند، امام علي را بهعنوان جانشين خود در مدينه قرار دادند.
اينکه کداميک از اين اخبار بر ديگري ترجيح دارد، موضوع اين پژوهش نيست؛ بلکه آنچه در اينجا مورد توجه بوده، اين است که نشان داده شود با وجود خبر صحيح دربارة جانشيني امام علي در مدينه در غزوة تبوک، ابنهشام اخبار ديگر را که اين موضوع را نفي ميکند، نقل کرده است.
4ـ2. واقعة غدير خم
خطبة رسول خدا و واقعة غدير خم در ذيالحجة سال دهم هجری در راه بازگشت از حجةالوداع از مهمترين دلايل تاريخي و روايي در نزد شيعيان براي اثبات برگزيده شدن امام علي بهعنوان جانشين رسول خدا از سوی آن حضرت شمرده ميشود. طبري در کتاب الولايه بهتفصيل خبر غدير و جانشيني امام علي از جانب رسول خدا را بيان کرده است. غير از اين خبر، که بياضي بهنقل از طبري و او به سند خودش از زيدبن ارقم نقل ميکند، اميني در کتاب الغدير، ۱۱۰ نفر از صحابه، ۸۴ نفر از تابعين و ۳۶۰ نفر از علمای قرن دوم تا چهاردهم را نام برده است که واقعة غدير خم را نقل کردهاند.
ابنهشام در سيرة خود خبر حجةالوداع را آورده است؛ اما به هيچ طريقي به بيان واقعة غدير و انتخاب امام علي به جانشيني رسول خدا از سوی ايشان نميپردازد.
اين چهار خبر ازجمله مواردي بودند که در آنها مسئلة انتخاب امام علي از سوی رسول خدا به جانشيني ايشان بيان شده بود. ابنهشام اين اخبار را بهگونهاي نقل کرده است که به هيچ طريقي در آنها به اين انتخاب اشاره نميشود. البته او حديث منزلت را با اين جملة رسول خدا که ميفرمايند: «اما ترضي يا علي أن تکون مني بمنزلة هارون من موسي إلا أنه لا نبي بعدي...» نقل ميکند؛ اما تلاش او براي اينکه نشان دهد جانشيني امام علي در مدينه نبوده، بلکه محدود به خانوادة رسول خدا بوده، حاکي از اين است که هدف او از نقل اين خبر به اين صورت، بيان جانشيني امام علي نيست.
3. اخبار مربوط به جانشيني ابوبکر
مسئلة نحوة بهخلافت رسيدن ابوبکر نيز از مسائل مهمي است که ابنهشام به آن پرداخته است و نحوة تفکر او را روشن ميکند. اين موضوع در دو خبر ذکر شده است: یکی خبر انتخاب ابوبکر از سوي رسول خدا در زمان حيات ايشان؛ و ديگري خبر مربوط به واقعة سقيفة بنيساعده، که هرچند مربوط به حيات و سيرة پيامبر نيست، نقل شده و جالب توجه است.
در نوع اول، ابنهشام دو خبر نقل ميکند که تلويحاً به انتخاب ابوبکر از سوي خدا و رسولالله بهعنوان خليفة رسول خدا اشاره دارد. درواقع، ابنهشام سعي داشته است ضمن ملتزم ماندن به اين اعتقاد جمهور اهلسنت که رسول خدا براي خود جانشيني تعيين نفرموده، بگويد خلافت ابوبکر با تأیيد و ارادة خدا و رسولاللهصورت گرفته است. اين طرز بيان ابنهشام بهخوبي نشان ميدهد که او سعي داشته است تا براساس تفکرات اهل حديث عمل کند و آنها را راضي نگه دارد. در خبر اول که اتفاقات دورة بيماري رسول خدا را بيان ميکند، ابنهشام از طريق ابناسحاق از قاسمبن محمد نقل ميکند: زماني که رسول خدا صداي تکبير عمر در نماز را شنيدند، پرسيدند: ابوبکر کجاست که اين، مورد پذيرش خداوند و مسلمانان نيست. او در ادامه ميگويد: و اگر اين گفتة عمر در هنگام مرگش نبود که اگر جانشين تعيين کنم، پس همانا بهتر از من جانشين تعيين کرده است، که منظورش ابوبکر بود، و اگر جانشين تعيين نکنم، پس باز نيز بهتر از من براي خود جانشين تعيين نکرده است، که منظورش رسول خدا بود، مسلمانان شکي نداشتند که رسول خدا ابوبکر را بهعنوان جانشين خود تعيين فرمودهاند؛ اما ازآنجاکه عمر دربارة ابوبکر متهم به دروغگويي نيست، مردم فهميدند که رسول خدا کسي را بهعنوان جانشين خود تعيين نفرمودهاند.
ابنهشام در اين خبر سعي دارد بگويد، با اينکه رسول خدا کسي را بهصورت رسمي بهعنوان جانشين خود انتخاب و تعيين نکردهاند، انديشة ایشان بر اين بوده است که تنها کسي که شايستگي تصدي مناصب ايشان را دارد، ابوبکر است؛ بهبيانديگر، ابوبکر منتخب رسول خداست؛ اما آن حضرت آن را بيان نداشتهاند.
در خبر ديگر که ابنهشام آن را از طريق ابناسحاق از عایشه نقل کرده است، همين مطلب بهگونهاي ديگر تکرار ميشود. عایشه گفت: زماني که رسول خدا ازدنيا رفت، مردم عرب مرتد شدند؛ نفاق ظاهر شد و مسلمانان حيران و سرگردان ماندند؛ تا اينکه خداوند آنها را بر ابوبکر جمع کرد. با اينکه در اين خبر سخنی دربارة انتخاب شدن ابوبکر از سوي رسول خدا نيست و تحليلي پسيني از زبان همسر پيامبر و دختر ابوبکر است، ابنهشام آن را نقل کرده است. جملة «حتي جمعهم الله علي أبيبکر» تأکيدي بر انتخاب ابوبکر با ارادة خداوند است. درواقع، بازهم اين خبر بهگونهاي توسط ابنهشام نقل ميشود که هم بيان ميکند رسول خدا جانشيني تعيين نفرمودهاند و درعينحال ابوبکر را مورد تأييد و رضايت ايشان و خداوند معرفی میکند.
نکتة حائز اهميت درخصوص اين دو خبر، تناقضاتي است که دربارة آنها وجود دارد. دربارة خبر اول چند تناقض بهنظر ميآيد: اول اينکه در خبر مشابهي که ابنهشام آن را از طريق ابناسحاق از عبداللهبن زمعه نقل ميکند، رسول خدا دستور ميدهند کسي با مردم نماز بخواند؛ اما نام شخص معيني را نميبرند. ابنزمعه خارج ميشود و به عمر ميگويد: نماز را برگزار کند. رسول خدا همينکه صداي عمر را ميشنوند، سراغ ابوبکر را ميگيرند و جملة «يأبي الله ذلک و المسلمون» را دو بار تکرار ميکنند تا اينکه بهسوي ابوبکر فرستاده ميشود و او ميآيد با مردم نماز ميگذارد. اين خبر در کنار خبر اول نشان ميدهد که رسول خدا شخص خاصي را نام نبردهاند؛ پس چرا بايد بعد از اينکه عمر نماز را شروع کرد، سراغ ابوبکر را بگيرند؟ چرا از همان اول نام او را نبردند؟ سؤال بعد اينکه عمر نماز را شروع کرده و مشغول نماز شده بود و مسلمانها نيز به او اقتدا کرده بودند و احدي معترض نشده بود؛ پس چرا رسول خدا فرمودند که اين، مورد پذيرش خدا و مسلمانها نيست؟!
علاوه بر اين تناقضاتي که در خود خبر هست، اين خبر با رواياتي که ابنهشام دربارة لشکر اسامه نقل کرده نيز در تناقض است. مطابق نقل وي از ابناسحاق، رسول خدا لشکري را بهفرماندهي اسامةبن زيد بهسوي فلسطين فرستادند و دستور فرمودند که همة مهاجرين نيز همراه اسامه بروند. حتي وقتی رسول خدا ديدند که مردم در راهاندازي لشکر اسامه سرعت لازم را ندارند، با اينکه بيمار بودند، خارج شدند و بر منبر خطبه خواندند و به مردم دستور دادند که لشکر را راهي کنند. حال بر مبناي اين اخبار، چند پرسش به ذهن متبادر ميشود: نخست اينکه کساني همانند عمر و عبداللهبن زمعه و ديگر مسلماناني که به عمر در نماز اقتدا کردند، مگر نميبايست در لشکر اسامه ميبودند؟ حال در مدينه چه ميکردند؟ و رسول خدا چرا بايد براي اينان، درحاليکه به دستور ایشان دربارة لشکر اسامه عمل نکردند، امام جماعت تعيين کنند؟! خود ابوبکر مگر نبايد در لشکر اسامه باشد؟ پس چرا رسول خدا با لفظ «أين ابوبکر» سراغ او را ميگيرند؟ آيا ابوبکر نيز از لشکر اسامه تخلف کرده و در مکان ديگري بوده است؟ اگر چنين بود، پس او نيز جزء عاصيان امر رسول خدا دربارة لشکر اسامه بوده است؛ پس چطور ميتواند شايستة چنين مقامي باشد؟! و اگر در لشکر اسامه بوده، باز سؤال قبل تکرار ميشود که چرا رسول خدا با لفظ «أين ابوبکر» سراغ او را ميگرفتند؟ مگر ايشان نميدانستند که ابوبکر بهفرمان خود ايشان در لشکر اسامه حضور دارد و نميتواند نماز را برگزار کند؟!
اما دربارة خبر دومي که او نقل ميکند و جملة «حتي جمعهم الله علي أبيبکر» نيز نکات و ابهاماتي وجود دارد. ابنهشام در خبري که آن را از ابنعباس نقل ميکند، به بيان خطبة عمر در مدينه بعد از بازگشت از آخرين حجش پرداخته است. عمر در اين خطبه در پاسخ به شخصي که گفته بود، بيعت با ابوبکر کاري از روي انديشه نبود و از روي دستپاچگي و قاپيدن آن از ديگران صورت گرفت، سخن او را تأیيد کرد و گفت: بيعت با ابوبکر چنين بود؛ اما خداوند شر آن را حفظ کرد. اين گفتة عمر نشان از آن است که بيعت با ابوبکر کاري سنجيده و عقلاني نبود؛ چه رسد به آنکه ارادة خداوند نيز در آن دخيل بوده باشد. چطور ميشود که ابنهشام اينگونه در نقل اخبار دچار تناقض ميشود و بيعت با ابوبکر را از زبان عمر کاري غيرعقلاني و لغزشي ميداند که صورت گرفت؛ اما درعينحال همين بيعت را از زبان عایشه مورد تأیيد الهي ميداند؟! ناگفته نماند که اين تحليل براساس اخبار نقلشده از ابنهشام و تناقضات ميان آن صورت گرفته است؛ وگرنه اخباري وجود دارد که نشان ميدهد بيعت با ابوبکر از پيش توسط افرادي طرحريزي شده بود و آنها توافق کرده بودند تا بعد از وفات رسول خدا اجازه ندهند خلافت در بنيهاشم بماند. توضيحات تکميلي در اين زمینه در ادامه خواهد آمد.
نوع دوم اخباري که ابنهشام دربارة نحوة بهخلافت رسيدن ابوبکر نقل ميکند، مربوط به واقعة سقيفة بنيساعده و شامل پنج خبر ميشود. تمامي اين اخبار از طريق ابناسحاق است. در خبر اول، به نحوة شکلگيري سقيفه پرداخته ميشود و ابنهشام در توصيف آن ميگويد: زماني که رسول خدا ازدنيا رفتند، انصار رو بهسوي سعدبن عباده نهادند و در سقيفة بنيساعده جمع شدند. امام علي بههمراه طلحه و زبير در خانة حضرت زهرا گرد آمده و کنارهگيري کرده بودند. بقية مهاجرين بههمراه اسيدبن حضير و بنيعبدالاشهل نيز در نزد ابوبکر جمع شده بودند. جنازة رسول خدا در خانة خود بود و هنوز کار تجهيز ایشان پایان نيافته بود. در همين حين شخصي بهنزد ابوبکر و عمر آمد و آنها را از اجتماع سقيفه باخبر کرد. عمر نيز به ابوبکر گفت بيا تا بهنزد برادران انصارمان برويم و ببينيم چه ميکنند.
در اين خبر که ابنهشام آن را بسيار مختصر ذکر ميکند و حوادث واقعشده در سقيفه را نميآورد، سعي دارد دو مسئله را بيان کند: او ابتدا با جملة «واعتزل عليبن ابيطالب و الزبيربن عوام و طلحةبن عبيدالله في بيت فاطمه» تلاش ميکند کنارهگيري امام علي از مسئلة خلافت را نشان دهد؛ اما ابنهشام در ادامه و در بخش مربوط به تجهيز و دفن رسول خدا خبري را نقل کرده است که پذيرش خبر مربوط به کنارهگيري امام علي از مسئلة خلافت را با ترديد جدي مواجه ميکند. در خبري که او در اين بخش نقل ميکند، نام کساني که عهدهدار غسل و دفن رسول خدا شدهاند، آمده است که نام امام علي در صدر آنها ديده ميشود. لذا اين خبر نشان ميدهد که امام علي در هنگام تشکيل سقيفه به تجهيز و دفن رسول خدا مشغول بودهاند و مسئلة کنارهگيري ايشان هرگز نميتواند صحيح باشد.
او در ادامه ميکوشد با جملة «و انحاز بقيه المهاجرين إلي أبيبکر» و بيان اينکه مهاجرين در نزد ابوبکر اجتماع کردهاند، اينگونه القا کند که ابوبکر گزينة موردنظر مهاجرين براي خلافت بوده است؛ اما براساس آنچه طبري در تاريخ خود نقل ميکند، تنها ابوبکر و عمر و ابوعبيده از ميان تمام مهاجران در اين اجتماع حضور داشتهاند. بهنظر ميرسد چنين عبارتي، براي مشروعيتسازي استفاده شده است.
روايت دومي که ابنهشام در اين زمينه نقل ميکند، به خطبة عمر در مدينه بعد از آخرين حجش ميپردازد. زماني که عمر در حج بود، عبدالرحمنبن عوف به گوش او ميرساند که شخصي گفته است: اگر عمربن خطاب بميرد، با فلاني بيعت خواهم کرد و بيعت با ابوبکر کاري از روي انديشه نبوده است و از روي دستپاچگي و قاپيدن آن از ديگران صورت گرفت. عمر از اين سخن خشمگين ميشود و قصد سخنراني در ميان حاجيان را ميکند که عبدالرحمنبن عوف او را از اين کار برحذر ميدارد و به او توصيه ميکند زماني که به مدينه بازگشت، پاسخ آن شخص را بدهد. پس از بازگشت به مدينه، عمر براي مردم سخنراني ميکند و سخن آن شخص را دربارة بيعت با ابوبکر تأیيد ميکند و ميگويد: اگرچه بيعت با ابوبکر کاري از روي انديشه نبود، اما خداوند شر آن را حفظ کرد؛ و در ميان شما کسي همانند ابوبکر در سابقه و فضل نيست. اگر شخصي با کسي بدون رأي و نظر مسلمانها بيعت کند، مورد پذيرش نيست و ترس از کشته شدن آنها وجود دارد. عمر در ادامة خطبة خود به اتفاقات روز سقيفه اشاره ميکند و از اجتماع انصار در سقيفه، کنارهگيري امام علي و همراهانشان از اتفاقات سقيفه، و اجتماع مهاجرين در نزد ابوبکر، حضور او و ابوبکر در سقيفه، سخنراني برخي از انصار و سخنراني ابوبکر و پيشنهاد او براي بيعت با او و ابوعبيده، و بيعت کردن او و بقية مهاجرين با ابوبکر، و زير دست و پا ماندن سعدبن عباده سخن ميگويد. در اين خبر چند مسئله نمود دارد: نخست آنکه ابنهشام سعي دارد از زبان عمربن خطاب بگويد که بيعت با ابوبکر شتابزده و کاملاً بدون انديشه صورت گرفت؛ دوم آنکه بيعت بدون رأي و نظر مسلمانها مورد پذيرش نيست و شخص بيعتکننده و بيعتشونده مستحق کشته شدن هستند؛ سوم کنارهگيري امام علي از مسائل مرتبط به خلافت؛ چهارم اجتماع مهاجرين نزد ابوبکر و بيعت آنها با او و اينکه در ميان مردم کسي همانند ابوبکر با سابقه و فضل نيست.
شايد در نگاه اول به اين کلام اينگونه برداشت شود که ابنهشام با اين سخن عمر ميخواهد عيبي بر بيعت با ابوبکر وارد کند يا اينکه در يک نگاه جانبدارانه قصد دارد سرپوشي بر کاستيهايي که در خلافت او بوده است، بنهد؛ اما در هر صورت، چه برداشت اول و چه برداشت دوم، بر بيعت با ابوبکر و خلافت او عيب وارد ميشود. روندي که ابنهشام در نقل اخبار مربوط به مسئلة خلافت در پيش گرفته، نشان ميدهد که او سعي کرده است به اخباري بپردازد که نقل آنها منجر به تأیيد خلافت ابوبکر شود، نه اينکه عيبي بر بيعت و خلافت او وارد کند؛ بنابراین، اين دو برداشتي که ذکر شد، نميتواند صحيح باشد. ازاينرو بايد گفت ابنهشام بهدنبال هدف بزرگتري بود که حتي وارد شدن چنين عيبي بر بيعت و خلافت ابوبکر نيز در مقابلش کوچک شمرده شده است. مطابق با نظر برخي نويسندگان منابع متقدم، عدهاي خواستار اين بودند که بعد از وفات رسول خدا، خلافت در بنيهاشم نماند. چنانچه اين ديدگاهها را در مقابل اين نوع روايات ابنهشام قرار دهيم، اين امکان وجود دارد که ابنهشام و راوياني که قبل از او اخبار مربوط به ناگهاني بودن بيعت با ابوبکر را نقل کردهاند، درصدد آن بودهاند که وجود هرگونه توطئه در جريان بهخلافت رسيدن ابوبکر را انکار کنند.
قسمت ديگري از روايت ابنهشام دربارة اشخاصي است که خبر اجتماع انصار در سقيفه را به ابوبکر و عمر رساندند. در اين خبر، براي اين اشخاص که عويمبن ساعده و معنبن عدي هستند، فضایلي ذکر شده است. دربارة عويمبن ساعده گفته شده است: خدمت رسول خدا عرض شد که مصداق آية «فِيهِ رِجَالٌ يحِبُّونَ أن يتَطَهَّرُوا وَ اللهُ يحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ» چه کسانياند؟ رسول خدا عويمبن ساعده را از مصاديق اين آيه دانستند. دربارة معنبن عدي نیز اينگونه بيان شده است که همه بعد از وفات رسول خدا آرزو ميکردند که اي کاش قبل از رسول خدا ميمرديم؛ اما معنبن عدي ميگفت که من دلم نميخواست قبل از رسول خدا ميمردم تا اينکه او را، هم در زمان حياتش و هم بعد از وفاتش تصديق کنم. همچنين گفته شده است که معن در خلافت ابوبکر در جنگ مسلمين با مسيلمة کذاب بهشهادت رسيد. فارغ از صحت و کذب اين روايات، نقل آنها بهقلم ابنهشام نشاندهندة رويکرد وي به مسئلة خلافت ابوبکر است. وي قصد داشت با نقل فضایل براي اين دو، مؤيدي براي خلافت ابوبکر بيان کرده باشد.
در خبر چهارم، ابنهشام به خطبة عمر و ابوبکر در هنگام بيعت با ابوبکر بعد از روز سقيفه ميپردازد و بيان ميکند: بعد از آنکه ابوبکر بر منبر نشست، ابتدا عمر به سخن پرداخت و بعد از او ابوبکر خطاب به مردم سخناني گفت. عمر ابتدا سخن روز گذشتة خود مبني بر عدم فوت رسول خدا را رد ميکند و آن را اشتباه ميخواند و علت سخنش را چنین بیان میکند که ميپنداشت رسول خدا باز خواهد گشت و امور امت را تدبير ميکند و بعد از همه از دنيا خواهد رفت. او سپس میگوید: خداوند در ميان شما کتابش را که بهواسطة آن رسولش را هدايت کرد، قرار داده است. اگر به آن چنگ زنيد، همانگونهکه رسولش را هدايت فرمود، شما را نيز هدايت خواهد کرد؛ و امر شما را بر بهترين شما جمع کرده است. کسي که همراه رسول خدا و دومين نفر (ثاني اثنين) در غار بود؛ پس برخيزيد با او بيعت کنيد. سپس مردم بعد از بيعت سقيفه، با او بهصورت عمومي بيعت کردند.
پس از او، ابوبکر به سخنراني پرداخت و گفت: من بر شما امارت يافتم؛ اما بهتر از شما نيستم. اگر خوب عمل کردم، مرا کمک کنيد و اگر بد عمل کردم، مرا به راه راست برگردانيد. صدق، امانت است و کذب، خيانت؛ ناتوان تا حقش را بگيرم، در نزد من قوي خواهد بود و شخص نيرومند تا زماني که حق را از او بستانم، در نزد من ناتوان است. قومي که جهاد را رها کنند، خوار ميشوند؛ و رواج فحشا و گناه باعث گرفتاري به بلاست. تا زماني که خدا و رسول را اطاعت ميکنم، مرا اطاعت کنيد و زماني که ايشان را عصيان کردم، اطاعت من نيز بر شما لازم نيست.
در اين دو خطبه چند نکتة محوري وجود دارد: نخست، برگشت عمر از گفتة خودش مبني بر عدم فوت رسول خدا، آنهم بعد از شکلگيري سقيفه و به خلافت رسيدن ابوبکر؛ دوم معرفي قرآن توسط عمر بهعنوان هدايتکننده و اينکه وجود قرآن بهتنهايي براي مردمان درصورت چنگ زدن به آن هدايتگر است؛ سوم اينکه خداوند امر مردم را بر بهترين آنها، يعني ابوبکر، جمع کرده است؛ کسي که صاحب رسول خدا و دومين نفر در غار بوده است؛ چهارم در انتهاي خطبه اينگونه بيان ميشود که مردم بهصورت عمومي با ابوبکر بيعت کردهاند و اين بيعت بعد از بيعت سقيفه بوده است. او هيچگونه توضيحي دربارة نحوة اين بيعت نميدهد و با آوردن لفظ «البيعة العامة» اينگونه القا ميکند که مردم بهراحتي و همگي با ابوبکر بيعت کردهاند؛ اما اخبار ديگري وجود دارد که نشان ميدهد بيعت با او بهکمک قبيلة اسلم صورت گرفته است. در کنار امتناع برخي از صحابه همچون امام علي از بيعت، در خارج از مدينه نيز قبایل بسياري از بيعت با ابوبکر سر باز زدند. وقوع جنگهايي که با نام «ردّه» شناخته ميشوند، دلالت بر اين مطلب دارد. بسياري از کساني که در اين جنگها با عنوان مرتد شناخته شدند، خلافت ابوبکر را قبول نداشتند و خواستار حکومت خاندان رسول خدا بودند. آنان اطاعت ابوبکر را واجب نميدانستند و بر اين باور بودند که مهاجرين و انصار بهدليل حسادت مانع روي کار آمدن اهلبيت شدهاند. برايناساس بهنظر ميرسد که ابنهشام با اسعتمال عبارت «البيعة العامة» کوشیده است لطمهاي به خلافت ابوبکر وارد نشود و به آن نيز مشروعيت بخشد.
روايت پنجمي که ابنهشام در زمینة سقيفه نقل ميکند، مربوط ميشود به گفتوگوي عمر و ابنعباس در زمان حکومت او دربارة علت اين گفتهاش در زمان فوت رسول خدا که آن حضرت نمرده است. او به آية «وَ کَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّهً وَسَطاً لِّتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَي النَّاسِ وَ يکُونَ الرَّسُولُ عَلَيکُمْ شَهِيدًا» استدلال ميکند و به ابنعباس ميگويد: گمان من بر اين بود که رسول خدا زنده ميماند و شاهد اعمال امتش تا آخر خواهد بود.
در انتهاي اين بخش بايد گفت که از مجموع اخبار و تحليلهايي که ذکر شد، ميتوان نتيجه گرفت که جهتگيريها و علایق مذهبي ابنهشام بسيار در نقل سيره توسط او مؤثر بوده است. هرچند از تأثير عوامل ديگر نبايد غافل شد، اما عدم نقل هيچيک از اخبار مربوط به جانشيني امام علي و تحريف در تنها موردي که نقل کرده است، همچنين نحوة پردازش او در اخبار مربوط به نحوة بهخلافت رسيدن ابوبکر نشان ميدهد که تفکر سني او عامل اصلي در نحوة گزينش او در زمینة اخبار و خصوصاً اخبار مربوط به جانشيني بوده است. بخش بعدي که مربوط به نحوة پرداخت ابنهشام دربارة شايستگي خلفا براي جانشيني رسول خدا ميشود، به روشن شدن بيشتر اين موضوع کمک شاياني خواهد کرد.
4. اخبار مربوط به شايستگي خلفا براي جانشيني رسول خدا
گستردگي مطالب اين بخش فراوان است و شامل سه خليفة اول و بيشتر اخباري که دربارة آنها ذکر شده است، ميشود. ازآنجاکه ذکر همة اينها در اين پژوهش ممکن نيست، مواردي مربوط به ابوبکر که با مسئلة شايستگي براي خلافت ارتباط بيشتري دارند و در اين زمینه مشهورترند، بهصورت انتخابی آورده ميشوند. روندي که ابنهشام در سيرة خود دربارة سه خليفة اول در پيش گرفته، در راستاي تأیيد خلافت و اثبات شايستگي آنها براي این امر است. او در موارد مختلفي سعي دارد مطاعني را که دربارة آنها وجود دارد، نقل نکند و در مقابل، به نقل فضایل گوناگون براي آنها بپردازد. بهمنظور روشن شدن مطلب، چند مورد از فضایل ابوبکر بررسي ميشود.
درخصوص ابوبکر و شايستگي او براي خلافت، فضایلي همانند لقب صديق، همراهي ابوبکر با رسول خدا در هجرت به مدينه و حضور او بههمراه آن حضرت در غار، و نماز گزاردن او با مردم در آخرين لحظات عمر رسول خدا بسيار مورد توجه همگان بوده است. مسئلة نماز گزاردن او با مردم در بخش قبل بهاختصار بررسي شد؛ بقية موارد نيز در ادامه بهصورت مختصر بررسي ميشوند.
1ـ4. لقب صديق
ابنهشام در سيرة خود بيش از 33 بار ابوبکر را با لقب صديق نام برده است. اين تعداد حاکي از تعمد او براي نشان دادن اين لقب براي ابوبکر دارد. او در توضيح علت ملقب شدن ابوبکر به صديق ميگويد: بعد از بازگشت رسول خدا از معراج، بسياري از مردم آن را انکار کردند و مرتد شدند. آنان بهنزد ابوبکر آمدند و خبر را به او رساندند. ابوبکر به تصديق رسول خدا پرداخت و توضيحاتي به مردم داد؛ سپس بهنزد رسول خدا رفت و ايشان معراج را براي ابوبکر توصيف کردند و هرآنچه ميگفتند، ابوبکر ميگفت: «صدقتَ أشهد أنک رسول الله»؛ تا اينکه تمام شد و رسول خدا به ابوبکر گفتند: «و أنت يا أبابکر الصديق»؛ و در اين روز بود که رسول خدا ابوبکر را ملقب به صديق کردند. بايد توجه داشت اخبار ديگري وجود دارد که اسلام ابوبکر و معراج را در زمانهاي مختلف ديگري ضبط کردهاند که براساس آنها ميتوان اين احتمال را نيز مطرح کرد که در زمان معراج، ابوبکر مسلمان نبوده است. در کنار اين موضوع، در نظر گرفتن برخي از روايات که لقب صديق را به امام علي اختصاص ميدهند، ميتواند موضع ابنهشام را روشنتر کند که وي از ميان امکانهاي مختلفي که براي زمان وقوع واقعة معراج و اسلامپذيري ابوبکر داشته، زمانها را بهگونهاي انتخاب و تاريخگذاري کرده است که بتواند لقب صديق را براي ابوبکر در حوادث عصر مکي بهاثبات برساند.
2ـ4. همراهي ابوبکر با رسول خدا در هجرت به مدينه و حضور او بههمراه آن حضرت در غار ثور
ابنهشام براي ابوبکر و خانوادة او نقش بسيار مؤثر و پررنگي در ماجراي هجرت رسول خدا به مدينه ترسيم ميکند. او در ابتدا ميگويد: ابوبکر بسيار از رسول خدا براي هجرت اجازه ميخواست؛ اما رسول خدا به او ميفرمودند: عجله نکن؛ اميد است که خداوند براي تو همراهي قرار دهد. ابوبکر نيز اميدوار بود که همراه رسول خدا باشد. ابنهشام دوباره در چند صفحه بعد، مشابه اين خبر را ميآورد؛ اما در آن، علاوه بر آنچه در خبر اول بود، ميگويد: ابوبکر شخص ثروتمندي بود و زماني که رسول خدا به او چنين فرمودند و ابوبکر نيز اميدوار به همراهي رسول خدا شد، دو شتر بهمنظور هجرت با رسول خدا خريداري کرد و آنها را در منزل خود نگهداري ميکرد تا زمان هجرت برسد.
در خبر بعدي که ابنهشام آن را از طريق ابناسحاق و او از طريق عروه و عايشه نقل ميکند، ميگويد: عايشه گفت: رسول خدا هر روز صبح يا شب حتماً به خانة ابوبکر ميآمد. بعد از آنکه به رسول خدا براي هجرت اجازه داده شد، ايشان به خانة ابوبکر آمد؛ اما چون در ساعت هميشگياش نبود، ابوبکر متوجه شد که ايشان براي کار خاصي آمدهاند. رسول خدا به ابوبکر ميگويند که به ايشان براي هجرت اجازه داده شده است. ابوبکر از همراهي خودش با ايشان ميپرسد. رسول خدا نيز همراهي ابوبکر با خودشان را تأیيد ميکنند. ابوبکر چنان خوشحال ميشود که به گريه ميافتد؛ سپس ميگويد که دو شتر براي هجرت آماده کرده است.
ابنهشام سپس ميگويد: تنها امام علي و ابوبکر و خانوادة او از هجرت رسول خدا خبر داشتند. او دربارة خروج رسول خدا و ابوبکر بهسوي غار ثور اينگونه توضيح ميدهد که رسول خدا به خانة ابوبکر آمدند و هر دو از خانة او بهسمت غار ثور رفتند و در آن داخل شدند. ابوبکر به پسرش عبدالله دستور داده بود تا خبرها را براي آنها بياورد و به غلام خود عامربن فهيره نيز دستور داده بود تا گوسفندان او را روزها به چرا ببرد و شبها بهنزد آنها در غار بياورد. اسماء دختر ابوبکر نيز شبها براي آنها غذا ميبرد.
در خبر ديگري که در چند صفحه بعد ميآيد، مطالب اين روايت با تفصيل بيشتري تکرار و فضایل ديگري براي خانوادة ابوبکر ذکر ميشود. ابنهشام همچنين از فداکاري و ايثار جان و مال توسط ابوبکر خبر ميدهد. او ميگويد: هنگامي که رسول خدا و ابوبکر به غار رسيدند، شب بود. ابتدا ابوبکر وارد غار شد تا اگر حيوان وحشي يا ماري در غار باشد، به رسول خدا آسيبي نرسد. او همچنين از بخشيدن دو شتر توسط ابوبکر براي سفر ميگويد که رسول خدا با پرداخت قيمت آن، ميپذيرند بر آنها سوار شوند.
دربارة اين اخبار نيز ابهاماتي وجود دارد که پذيرش آن را دچار ترديد ميکند. برخی پژوهشگران اصل همراهي ابوبکر با رسول خدا و حضور او در غار را منکر شده و نام عبداللهبن بکربن اريقط را ضبط کردهاند. ابنهشام نيز حضور او را ذکر ميکند و ميگويد: رسول خدا و ابوبکر او را بهعنوان راهنما اجيرکرده بودند. اين نظريه با توجه به آية ۴۰ سورة «توبه»، که در آن از حضور دو نفر در غار سخن بهمیان میآید، نه سه نفر، آنجا که خداوند متعال ميفرمايد: «ثَانِي اثْنَينِ إِذْهُمَا فِي الْغَارِ»، ميتواند نظرية معقولي باشد؛ هرچند مشهور نيست.
اما بنا بر پذيرش حضور ابوبکر در غار و همراهي او با رسول خدا، آنچه ابنهشام ذکر ميکند، مورد ترديد است. او ميگويد: رسول خدا خودش ابوبکر را براي همراهي انتخاب کردند و از قبل نيز بهطور غيرمستقيم به او گفته بودند؛ اما وجود اخباري برخلاف آنچه ابنهشام ميگويد، پذيرش خبر او را با ترديد مواجه میکند. ابنعباس نقل ميکند: «وکان المشرکون يرمون رسولالله فجاء ابوبکر و علي نائم قال و ابوبکر يحسب أنه رسولالله قال فقال: يا نبيالله فقال له علي: إن نبيالله قد انطلق نحو بئر ميمون فادرکه قال فانطلق ابوبکر فدخل معه الغار». اين روايت ميتواند اينگونه فهم شود که نه ابوبکر و نه خانوادة او از هجرت رسول خدا و مکان ايشان خبر نداشتهاند.
ابنهشام همچنين ميگويد: رسول خدا براي هجرت، به خانة ابوبکر رفتند و از آنجا هجرت بههمراهي او آغاز شد؛ اما خود ابنهشام در روايت متناقض ديگري مينويسد: ايشان شب هنگام از منزل خود خارج شدند و به امام علي دستور دادند که آن شب را در بستر ايشان بخوابد. رسول خدا درحاليکه مشرکان خانة ايشان را محاصره کرده بودند، خارج شدند و دو مشت خاک برداشتند و بر سر مشرکان ريختند و آنها نتوانستند ايشان را ببينند. از اين خبر که ابنهشام آن را قبل از اخبار غار نقل ميکند، روشن ميشود که برخلاف آنچه ابنهشام در اين اخبار ذکر ميکند، هجرت رسول خدا نه از خانة ابوبکر، بلکه از منزل خودشان بود. رسول خدا تنها امام علي را از هجرت خود مطلع ميکنند و کسي ديگر، ازجمله ابوبکر و خانوادة او از اين موضوع خبر نداشتهاند. در اين خبر هيچ صحبتي از حضور ابوبکر بههمراه رسول خدا بهمیان نميآید؛ بنابراین بايد گفت: يا او اصلاً همراه رسول خدا نبوده است يا اينکه در راه، رسول خدا با او مواجه شدند و بهناچار او را با خود بردند.
بهنظر ميرسد روايتي هم که در آن از رفتوآمد هر روز رسول خدا به خانة ابوبکر سخن بهمیان آمده، براي توجيه هجرت رسول خدا از خانة او نقل شده است. با توجه به اينکه راوي آن عروه و عايشه، خويشاوندان ابوبکر هستند، نقل آن توسط ابنهشام قابل تأمل است.
ابنهشام دربارة بخشش دو شتر توسط ابوبکر نيز سه روايت نقل ميکند. دو خبر اول مبني بر اين پيام است که ابوبکر آنها را بهمنظور هجرت خريده و به آنها علف داده است؛ اما در خبر سومي که ذکر ميکند، ميگويد: رسول خدا فقط با پرداخت قيمت آن حاضر به پذيرش شترهاي ابوبکر شدند.
همچنين ابنهشام نقل کرده است که خانوادة ابوبکر کارهاي مربوط به زمان حضور در غار را انجام ميدادند: اسماء دختر ابوبکر براي آنها غذا ميآورد و پسر ابوبکر نيز اخبار را به آنها ميرساند. اين خبر نيز با ترديد جدي روبهروست؛ چراکه در برخي اخبار آمده است، امام علي لوازم موردنياز رسول خدا را در هنگام حضور ايشان در غار تهيه ميکردند و براي ايشان غذا ميآوردند. امام علي خود در احتجاجي که در روز شورا داشتند، خطاب به اعضاي اين شورا فرمودهاند: «نشدتکم بالله هل فيکم أحد کان يبعث إلي رسول الله الطعام و هو في الغار و يخبره بالأخبار غيري؟ قالوا: لا».
اين اخبار در کنار روايتي که ابنهشام دربارة خروج رسول خدا از خانة خودشان و عدم اطلاع احدي از هجرت ايشان بجز امام علي نقل کرد، نشان ميدهد اخباري که ابنهشام نقش ابوبکر و خانوادة او را در مسئلة مهم هجرت برجسته کرده، احتمالاً متأثر از ديدگاه مذهبي و سياسي او و مخاطبانش است. ادامة مقاله به ارتباط اين نوع روايت خاص ابنهشام با شرايط تاريخي معاصرش اختصاص مييابد.
نتيجهگيري
بررسي و تحليل اخبار مربوط به مسئلة جانشيني رسول خدا در سيرة ابنهشام، نشان ميدهد در کنار همة عواملي که براي نحوة پرداخت او به اين مسئله ذکر شد، عامل تفکرات و عقيدة مذهبي و سياسي ابنهشام نقش تأثيرگذارتري داشته است. او اخبار مربوط به انتخاب امام علي توسط رسول خدا بهعنوان جانشين ايشان را در جريان نقل زندگاني پيامبر حذف کرده است. اين سيرهنگار در بخش مربوط به انتخاب ابوبکر توسط رسول خدا سعي دارد اينگونه نشان دهد که خلافت و بيعت با او مورد تأیيد رسول خدا بود؛ درحاليکه زواياي بسياري از اخبار او در اين بخش مورد ترديد است. در اخبار مربوط به سقيفه نيز تمام سعي او بر اين است که بهگونهاي به نقل اخبار بپردازد که نهتنها خدشهاي بر بيعت و خلافت ابوبکر وارد نشود، بلکه مشروعيت نيز به آن داده شود. در بخش اخبار مربوط به شايستگي خلفا براي جانشيني رسول خدا، با اينکه در اين پژوهش فرصت بررسي همة ابعاد آن وجود نداشت، بهصورت جزئي و مختصر نشان داده شد که ابنهشام با اخباري که نقدهاي بسياري بر آن وارد است، سعي دارد نشان دهد که ابوبکر شايستگي جانشيني رسول خدا را داشته است. نحوة روايت ابنهشام نشان ميدهد که عقايد او در زمينة موضوع جانشيني پيامبر، با ديدگاهها و خواستههاي خلافت عباسي، تفکر اهلسنت و بهويژه اهل حديثِ معاصر او همسويي زيادي داشت. تفکري که آرامآرام در سدة سوم هجري بر ديگر خوانشهاي موجود از مسئلة جانشيني پيامبر اسلام غلبه يافت و آنها را کاملاً به انزوا برد. اين هماهنگي با شرايط فرهنگي و سياسي عصر ابنهشام، بر ماندگاري سيرة او نسبتبه ساير نسخ سيرة ابناسحاق مؤثر واقع شد.
- بناثير، عليبن محمد، اسدالغابه في معرفة الصحابه، تحقيق عليمحمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، بيروت، دارالکتب العلميه، ۱۴۱۵ق.
- ابنسعد، محمد، الطبقات الکبري، تحقيق محمد عبدالقادر عطاء، بيروت، دارالکتب العلميه، ۱۴۱۸ق.
- ابنعساکر، عليبن حسن، ترجمة الامام عليبن ابيطالب من تاريخ مدينه دمشق، تحقيق محمدباقر محمودي، بيروت، مؤسسة المحمودي، ۱۳۹۸ق.
- ابنمعين، يحيي، تاريخ عثمانبن سعيد الدارمي عن أبيزكريا يحييبن معين، تحقيق احمدمحمد نورسيف، دمشق و بيروت، دارالمأمون للتراث و دون التاريخ.
- ابنمنظور، محمدبن مکرم، مختصر تاريخ دمشق لابنعساکر، تحقيق احمد راتب حموش و محمد ناجي العمر، دمشق، دارالفکر، ۱۴۰۹ق.
- ابنهشام، عبدالملک، السيرة النبويه، تحقيق مصطفي السقا، ابراهيم الابياري و عبدالحفيظ شلبي، بيروت، دار احياء التراث العربي، ۱۴۱۵ق.
- اميني نجفي، عبدالحسين، الغدير في الکتاب و السنة و الأدب، تهران، دارالکتب الاسلاميه، ۱۳۸۳.
- ايزانلو، محمدامين و حسين مرادينسب، بررسي اخبار (مدني) سيره نبوي در صحيحين و متون تاريخي سه قرن نخست هجري، قم، حوزه و دانشگاه، 1399.
- بلاذري، احمدبن يحيي، أنساب الأشراف، تحقيق محمدباقر محمودي، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، ۱۳۹۴ق.
- تراديون، نرگس و ديگران، «رهيافت تاريخي بر چرايي تفاوت گزارش سيرهنويسان نخستين: بررسي رخداد مباهله در سيره ابنهشام»، پژوهش نامه اماميه، ۱۳۹۹، سال ششم، ش ۱۱، ص ۱۷۶-۲۰۲.
- تستري، نورالله، الصوارم المهرقه في جواب الصواعق المهرقه، بيروت، مؤسسة البلاغ، ۱۴۳۰ق.
- جاودان، محمدعلي، «ابنهشام و سيره او»، آينه پژوهش، ۱۳۷۰، ش ۱۱، ص ۹-۳۰.
- جعفريان، رسول و ديگران، نقد و بررسي منابع سيره نبوي، تهران، سمت، ۱۳۷۸.
- ـــــ ، تاريخ خلفا، قم، دليل ما، 1382.
- ـــــ ، منابع تاريخ اسلام، قم، انصاريان، 1387.
- حاکم نيشابوري، محمدبن عبدالله، المستدرک علي الصحيحين، تحقيق مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت، دارالکتب العلميه، ۱۴۲۲ق.
- رابينسون، چيس. اف، تاريخنگاري اسلامي، ترجمة محسن الويري، چ سوم، تهران، سمت، 1398.
- رياحي، محمدحسين، فضایل امام علي در سيره ابنهشام، تاريخ طبري و تاريخ يعقوبي، قم، خرم، ۱۳۷۹.
- زرياب خويي، عباس، بزم آورد، تهران، سخن و علمي، 1368.
- ـــــ ، سيره رسولالله، تهران، سروش، 1370.
- صالحي شامي، محمدبن يوسف، سبل الهدي و الرشاد في سيره خيرة العباد، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و عليمحمد معوض، بيروت، دارالکتب العلميه، ۱۴۱۴ق.
- صدوق، محمدبن علي، عيون أخبار الرضا، تصحيح حسين اعلمي، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، ۱۴۲۶ق.
- صنعاني، عبدالرزاقبن همام، المصنف، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، بيروت، المجلس العلمي، ۱۳۹۲ق.
- طائي، نجاح، السيرة النبويه، بيروت، دارالهدي لإحياء التراث، ۱۴۲۶ق.
- طبرسي، احمدبن علي، الاحتجاج، تعليقات محمدباقر موسوي خرسان، قم، ذوي القربي، ۱۴۳۱ق.
- طبري، محمدبن جرير، فضایل عليبن أبيطالب و کتاب الولايه، به کوشش رسول جعفريان، قم، دليل ما، ۱۴۱۹ق.
- ـــــ ، تاريخ الرسل و الملوک، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، مصر، دارالمعارف، بيتا.
- عاملي، سيدجعفرمرتضي، الصحيح من سيرة الإمام علي، بيروت، المرکز الاسلامي للدراسات، ۱۴۳۱ق.
- ـــــ ، الصحيح من سيرة النبي الأعظم، بيروت، المرکز الاسلامي للدراسات، ۱۴۲۷ق.
- عبودي نصار، عمار، تحول سيرهنگاري پيامبر نزد مورخان مسلمان تا پايان عصر عباسي، ترجمة موسوي شجري و زاهديفر، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، 1399.
- قاضي ابرقوه، رفيعالدين اسحاقبن محمد همداني، سيرت رسولالله، تصحيح اصغر مهدوي، چ دوم، تهران، خوارزمي، 1361.
- قليچ، رسول و سيدمحمدرسول ربانيزاده، «تبيين تاريخي دلائل عدم روايت واقعه غدير در سيره ابناسحاق»، تاريخ اسلام، ۱۳۹۸، سال بيستم، ش ۷۹، ص ۷ـ۳۰.
- کرون، پاتريشيا، «عثمانيه»، ترجمة مهدي فرمانيان، طلوع، ۱۳۸۴، سال چهارم، ش ۱۳و۱۴، ص ۲۲۶-۲۳۴.
- کليني، محمدبن يعقوب، اصول الکافي، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، ۱۴۲۶ق.
- کوفي، عليبن احمد ابوالقاسم، الاستغاثه في بدع الثلاثه، تهران، مؤسسة الأعلمي، ۱۳۷۳ق.
- مسعودي، عليبن حسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق کمال حسن مرعي، بيروت، المکتبة العصريه، ۱۴۲۵ق.
- مفيد، محمدبن محمدبن نعمان، الجمل و النصرة لسيد العترة في حرب البصره، تحقيق سيدعلي ميرشريفي، قم، مکتب الاعلام الاسلامي، ۱۴۱۶ق.
- مهدوى دامغانى، محمود، «زيادبن عبداللّه بَكَّائى»، در: دانشنامه جهان اسلام، زيرنظر غلامعلي حداد عادل، تهران، مرکز دانشنامه جهان اسلام، 1395.
- مؤذن جامي، محمدمهدي، «ابنهشام، ابومحمد عبدالملک»، در: دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، زيرنظر سيدمحمدکاظم موسوي بجنوردي، تهران، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، بيتا.