پژوهشی دربارهی گزارشهای زندان امام کاظم(ع)؛ سجن، حبس یا حصر؟
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
امام موسيبن جعفر، که از مشهورترين القاب ایشان «کاظم» است، در سال 128ق بهدنيا آمدند. امامت ایشان از سال 148ق آغاز شد و آن حضرت در دورة امامت خود با چهار خليفة عباسي (منصور، مهدي، هادي و هارون) معاصر بود.
آن حضرت همواره از جانب دستگاه خلافت مورد آزار و اذيت واقع ميشدند. براساس گزارشهاي تاريخي، بخش مهمي از سالهاي پاياني عمر مبارک امام کاظم بهصورت طبيعي و در شهر مدينه و در منزل شخصي ایشان نبوده است. برخي از خلفاي عباسي معاصر حضرت، ازجمله مهدي عباسي و هارون عباسي، زندگي آزادانه را از امام کاظم سلب کردند و ایشان را از مدينه احضار يا دستگير نمودند و در شهرهاي بصره و بغداد تحت نظر شديد خود قرار دادند؛ اما دربارة اينکه ماهيت اين محدوديتها از نظر تاريخي چه بوده، ممکن است ديدگاههاي مختلفي مطرح شود؛ زيرا وجود تعابير مختلف گزارشهاي تاريخي، چون «سجن»، «حبس» و نیز «حبس در خانه» که محدويت مختصر و حصر خانگي تحت اشراف برخي از عوامل حکومت عباسي را به ذهن متبادر ميکند، سبب شد ماهيت محدوديتهاي حضرت در هالهاي از ابهام بماند. نگارنده تا آنجا که در حد وسع خود جستوجو کرده، کتاب يا مقالهاي به اين موضوع نپرداخته است. بنابراين در اين پژوهش در پي آنيم که با بررسي و تحليل گزارشهاي تاريخي روشن کنيم کداميک از تعابير «سجن»، «حبس» يا «حصر» دربارة سالهاي پاياني عمر حضرت، که در بند دستگاه جبار خلافت بودند، درست است؟ بدينمنظور نخست معنای سه واژة «سجن»، «حبس» و «حصر» را بررسي ميکنیم؛ سپس به زمينههاي سياسي و فرهنگي دستگيري امام میپردازیم و در ادامه، گزارشهاي تاريخي دربارة پنج مورد از زندانهای حضرت را تحليل و بررسي ميکنیم.
1. مفهومشناسي واژگان
1ـ1. واژة «سجن»
در لغت براي واژة «سجن» معاني نزديک بههم بيان شده است که به برخي از آنها اشاره ميکنيم. جوهري و ابنمنظور لفظ «سجن» را با کسر سين بهمعناي زندان، و با فتح سين، مصدر و بهمعناي زنداني کردن نوشتهاند. فيروزآبادي مينويسد: «سجن» با کسر سين بهمعناي زندان و محبس است. در کتب لغوي المحيط في اللغة، کتاب العين و معجم مقاييس اللغة نيز «سجن» بهمعناي محبس و زندان گرفته شده است.
از آنچه بيان شد، معلوم ميشود اهل لغت اتفاق دارند که «سجن» بهمعناي زندان است و براي بيان معناي آن، از واژة «محبس» نيز استفاده کردهاند که بيانگر نزديکي و اشتراک معنايي دو واژة «حبس» و «سجن» نيز ميتواند باشد.
حال که واژة «زندان» معادل معناي «سجن» عربي دانسته شد، دربارة خود اين واژة فارسی ميتوان گفت: واژة زندان در لغت فارسي به جايي گفته ميشود که متهمان و محکومان را در آنجا نگهداري ميکنند. مفهوم «زندان» در لغت، با الفاظ متعدد همچون سجن، حبس، وقف و ساير کلماتي که حاوي معناي ممنوعيتاند، بيان شده است. اين واژه در اصطلاح به مکاني گفته ميشود که آزادي شخص در آن محدود شود و فرد تحت نظر قرار داشته باشد؛ گرچه آن مکان، اتاقي در يک ساختمان مسکوني باشد.
2ـ1. واژة «حبس»
راغب اصفهاني دربارة معناي واژة «حبس» مينويسد: «حبس» بهمعناي مانع شدن از آمدوشد است. جوهري و ابنمنظور اين واژه را ضد آزاد گذاشتن دانستهاند. فيروزآبادي مينويسد: «حبس» بهمعناي مانع شدن است و اسم مکان آن، «محبس» بر وزن مقتل است. صاحببن عباد و ابنفارس «حبس» را به «منع» معنا کردهاند.
با ملاحظة آنچه از اهل لغت ذکر شد، هر دو واژة «سجن» و «حبس» بر محدود کردن افراد از آمدوشد و زندگي آزادانه دلالت دارند؛ با این تفاوت که واژة «سجن» بر محدوديت در محيط خاصي بهنام زندان صدق ميکند؛ ولي در معاني واژة «حبس» مکان خاصي موضوعيت ندارد. بنابراين، رابطة منطقي بين اين دو واژه، عموم و خصوص مطلق است؛ بدين معنا که هر سجني حبس محسوب ميشود؛ اما هر حبسي ميتواند لزوماً سجن نباشد؛ يعني ممکن است حبس در مکان خاصي بهنام زندان نباشد؛ بلکه فرد در مکاني بجز زندان اصطلاحي، محدود و اسير باشد.
3ـ1. واژة «حصر»
واژة سومي که در اين پژوهش مطرح است، واژة «حصر» است. حصر در بيان اهل لغت بهمعناي محدود شدن، در تنگنا قرار گرفتن و زنداني شدن است. بنابراين، واژة «حصر» نيز در معناي محدوديت، با واژة «حبس» مشترک است؛ اما در اصطلاح، تا آنجا که نگارنده جستوجو کرده، واژهاي حقوقي نيست و در منابع حقوقي دربارة آن بحث نشده است؛ بلکه صرفاً اصطلاحی سياسي است و اگر هم جاي بحث داشته باشد، بايد در علوم سياسي در فقه نظام بحث شود که آيا حاکم ميتواند شخصي را بدون محاکمه و زندان، صرفاً بهصورت محدود مورد حصر قرار دهد يا خير.
نتيجه اينکه واژگان «سجن»، «حبس» و «حصر» هر سه بهمعناي ايجاد محدوديتاند؛ با اين تفاوت که در معناي واژة «سجن» موقعيت مکاني مدخليت دارد؛ اما واژة «حبس» و «حصر» بر مطلق محدوديت دلالت ميکنند. در مقام استعمال نيز عموماً واژة «سجن» و «حبس» به يک معنا بهکار میروند و در بسياري از متون تاريخي و فقهي بهمعناي «زندان» هستند. همچنين در ادبيات حقوقي معاصر نيز واژة «حبس» مترادف واژة «سجن» و بهمعني زندان بهکار ميرود.
در بررسي روايات و متون تاريخي، آنجا که از واژة «حبس» استفاده شده، معنای «سجن» اراده میشود و اگر غير سجن باشد، با قرينه ذکر ميشود؛ ازجمله طبري دربارة زنداني شدن عبداللهبن حسن در سال 140ق در سفر حج، ميگويد: بعد از گفتوگويي که بين منصور و عبدالله درميگيرد، منصور وي را به قتل تهديد ميکند؛ اما نهایتاً دستور ميدهد که او را زنداني کنند: «ثم امر بحبسه». ابوالفرج اصفهاني، هرچند نوع گفتوگوي بين منصور و عبدالله را متفاوت ذکر میکند، اما در پايان ميگويد: منصور به ربيع حاجب دستور داد: «يا ربيع قم به إلى الحبس». با دستور منصور، عبداللهبن حسن را به زندان بردند و سه سال در زندان بهسر برد: «فأقام في الحبس ثلاث سنين».
گزارشهايي که در ادامه بيان ميشود، وضعيت زندانهاي سدههاي اول اسلامي، ازجمله زندانهاي دورة عباسيان را روايت ميکند. يکي از مصاديق گوياي ماهيت زندان در اين دوران، زندان هاشمية کوفه است که سردابي تاريک بود و در شرق کوفه بهسمت بغداد قرار داشت. در سال 144ق منصور دوانيقي بهمنظور دستگيري فرزندان عبدالله محض (محمد و ابراهيم)، تعداد زيادي از سادات حسني را از مدينه به اين مکان آورد. اين زندان روزنهاي به بيرون نداشت و در آن، شب و روز قابل تشخيص نبود. مسعودي مينويسد: زندانيان حسني در تاريکي زندان زيرزميني، براي تعيين وقت نماز، قرآن را پنج قسمت کرده بودند و پس از آن که يک قسمت آن بهپايان ميرسيد، يکي از نمازها را بهپا ميداشتند. محمدبن اسماعيل از جدش موسيبن عبدالله اينگونه گزارش ميکند که بهخدا در زندان وقت نمازها را نميشناختيم، مگر بهوسيلة حزبهاي قرآن که عليبن حسن ميخواند. سادات حسني در چنين مکان مخوفي در غل و زنجير بودند. آنان براي قضای حاجت مجاز نبودند از زندان خارج شوند و بايد در همان مکان قضاي حاجت ميکردند. همچنين در اثر عفونت و گرفتاري در غل و زنجير، بهتدريج پاهاي آنان ورم ميکرد. اين ورم بالا ميرفت تا به قلب ميرسيد و باعث مرگ آنان ميشد. هرگاه يکي از آنان از دنيا ميرفت، جنازهاش همچنان در زير غل و زنجير بود تا وقتي که بو ميگرفت و ميپوسيد. افرادي که زنده بودند، جنازة همبند خود را در آن وضعيت ميديدند و از اين منظرة رقتآور رنج ميبردند. مسعودي مينويسد: اکنون، يعني سال 332، محل آنها زيارتگاه است؛ زيرا آن سرداب را [که زندانشان بود] بر سر آنها خراب کردند.
2. زمينههاي سياسي و فرهنگي دستگيري و زنداني شدن امام كاظم
پيش از بررسي گزارشهاي تاريخي دربارة زندانهاي امام کاظم، ضروري است به عوامل زمينهساز دستگيري و زنداني شدن حضرت توسط دستگاه خلافت اشاره کنيم.
1ـ2. موضعگيريها و مبارزات سياسي امام کاظم
با توجه به اينکه مبارزة مسلحانه با عباسيان، نه ممکن بود و نه مؤثر، امام کاظم از مبارزة منفي و اقداماتي براي ثابت کردن عدم مشروعيت خلافت هارون استفاده ميکرد تا غاصب بودن دستگاه خلافت و حقانيت خود را به جامعة اسلامي اثبات کند.
امام بهطور خاص هرگونه همکاري با هارون و دربار عباسي را، جز در موارد استثنايي، مانند وزارت عليبن يقين که حضور وي را در دربار براي حمايت از شيعيان مفيد ميدانست، ممنوع اعلام کرده بود. برای مثال، صفوانبن مهران جمّال را از اجاره دادن شترانش به هارون براي سفر حج بازداشت و زيادبن ابيسلمه را از همکاري با دستگاه خلافت، جز براي خدمت به برادران مؤمن خود، منع فرمود. آن حضرت مراجعه به فقيهان درباري بنيالعباس را تحريم کرد.
امام کاظم همواره با هارون مخالفت میکرد و از رفتار ضداسلامي وي انتقاد مينمود؛ ازجمله، روزي که امام وارد کاخ او شد، هارون متکبرانه پرسيد: «اين قصر از آن کیست؟» امام با تمسک به آية 146 سورة «اعراف» که دربارة متکبران و فاسقان است، فرمود: «اين خانة فاسقان است».
گفتوگوي امام با هارون دربارة حدود فدک، بهخوبي از اهداف عالي امام در زمينة تشکيل حکومت اسلامي پرده برميدارد. در اين گفتوگو، امام به هارون فهماند که فدک رمزي از مجموع قلمرو حکومت اسلامي است و غصب آن توسط اصحاب سقيفه جلوهاي از مصادرة حق حاکميت اهلبيت بود. برخي نقل کردهاند که بهدنبال اين گفتوگو، هارون تصميم به قتل حضرت گرفت.
2ـ2. سعايت دنياطلبان
افزون بر موضعگيريهاي سياسي امام، افرادي نزد هارون از آن حضرت سعايت میکردند و در زنداني شدن و شهادت حضرت نقش داشتند. يحييبن خالد برمکي، وزير هارون، در فرصتهاي گوناگون خلیفه را از محبوبيت روزافزون و افزايش پيروان امام ميترساند و او را به مقابله با حضرت تشويق ميکرد. او بهوسيلة برخي از نزديکان و بستگان امام، به سعايت از ایشان پرداخت و زمينههاي دستگيري آن حضرت را فراهم آورد. در روايات اسم دو نفر از برادرزادگان حضرت، فرزندان اسماعيل پسر امام صادق، بهنامهاي محمد و علي و و همچنين اسم يکي از برادران وي بهنام محمد ذکر شده است که نزد هارون از امام کاظم سعايت کردند و او را به قتل امام تحريک نمودند؛ و به عذاب الهي گرفتار آمدند. شيخ صدوق مينويسد: از ديگر کساني که از امام کاظم نزد هارون سعايت ميکرد، يعقوببن داود بود که بر مسلک زيديه بود. البته دربارة محتواي سعايت او، در تاريخ سخني بهميان نيامده است.
برخي منابع از نامهاي سخن گفتهاند که براي سعايت از امام کاظم به هارون نوشته شده بود. هرچند نام نويسندة نامه در منابع بيان نشده است، اما شيخ مفيد و شيخ صدوق روايتي از حضرت نقل کردهاند که هارون آن حضرت را احضار کرد و با عصبانيت با ایشان سخن گفت و نامهاي پيش روي حضرت انداخت و گفت: «آن را بخوان». حضرت ميفرمايد: «وقتي آن را خواندم، مطالبي در آن بود که خدا ميداند من از آنها بيخبر بودم و نسبتهايي در آن به من داده بودند که از آنها برى بودم». آنگاه حضرت به آن اتهامات پاسخ دادند.
3ـ2. ترک تقيه توسط برخي شاگردان
برخي منابع رعايت نکردن تقيه توسط برخي ياران و شاگردان امام را از علل دستگيري آن حضرت بيان کردهاند؛ ازجمله هشامبن حکم، که مأمور به رعايت تقيه بود، در تنگناي مناظره به آن عمل نکرد. يحييبن خالد برمکي با برنامهاي از پيش طراحيشده و براي بدنام کردن هشام، هارون را پشت پرده نشاند تا سخنان او را بشنود. شخصي که در اين مناظره در مقابل هشام بود، بحث را به اينجا کشاند: «اگر کسي که داراي منصب امامت است، به خروج با شمشير دستور دهد، آیا اطاعت ميکني؟» هشام گفت: «مرا دستور نميدهد». او پرسش را تکرار کرد تا اينکه هشام گفت: «اگر مرا به قيام فرمان دهد، اطاعت ميکنم». هارون با شنيدن اين پاسخ چنان ناراحت شد که رنگش تغيير کرد و گفت: «بهروشني بيان کرد». برخي اين مناظره و ترک تقيه از جانب هشام و صراحت وی در بيان را از عوامل دستگيري امام کاظم دانستهاند.
4ـ2. حسادت هارون به جايگاه امام كاظم
انتساب امام کاظم به رسول خدا و جايگاه ويژة آن حضرت، سبب حسادت هارون بود. وي در کنار قبر پيامبر، با امام کاظم روبهرو شد و براي فخرفروشي به اطرافيان خود، به پيامبر با خطاب «يابن عم» سلام گفت. در اين حال، امام کاظم با عبارت «يا ابه» بر حضرت سلام گفت. هارون با شنيدن اين سخن، رنگ چهرهاش متغير شد و گفت: يا ابالحسن! به خدا سوگند فخر و شرافت واقعي همين است.
افزونبرآن، اطلاع هارون از اعتقادات شيعيان به امامت امام کاظم، ارتباط علما و شاگردان آن حضرت با ایشان و نقل روايت از ايشان و داشتن وکلاي متعدد در مناطق مختلف سبب حسادت هارون و ترس او از زايل شدن حکومتش شد؛ تاآنجاکه براي حفظ سلطنتش درصدد دستگيري و شهادت امام برآمد.
3. احضار و زندانهاي متعدد امام كاظم
طبق گزارشهاي تاريخي، نخستين بار امام در زمان مهدي عباسي به زندان افتاد که مدت زمان آن معلوم نيست. پس از آن، چهار بار نيز در دوران هارون در زندانهاي متعدد محبوس شد که عبارتاند از: زندان عيسيبن جعفر بهمدت يک سال؛ زندان فضلبن ربيع بهمدتي طولاني و طبق روايت شيخ صدوق و ابنشهرآشوب ده سال و اندي؛ زندان فضلبن يحيي برمکي و زندان سنديبن شاهک که مدت زمان حضور آن حضرت در اين دو مکان بيان نشده است.
برخي منابع نيز بهصورت کلي (بدون ذکر مدت هرکدام از زندانها) دربارة مدت حضور حضرت در زندانهاي هارون اظهارنظر کردهاند. طبرسي مينويسد: «امام موسيبن جعفر مدتي طولاني در زمان امامتش زنداني بود؛ از جانب رشيد ده سال و يک ماه و چند روزي در زندان بود». سبطبن جوزي دستگيري حضرت را در سال 177ق و شهادت ایشان را در رجب سال 188ق مينويسد. با اين حساب، طبق نظر وي، مدت زندان حضرت یازده سال بوده است. وي همچنين در نقل ديگري با تعبير «قيل» سال شهادت حضرت را همان قول مشهور، يعني سال 183ق دانسته است که با اين حساب، مدت زنداني بودن حضرت را بايد شش سال دانست.
کمترين مدتي که براي زندانی بودن امام موسيبن جعفر بيان شده، چهار سال است. بدين صورت که حضرت در سال 179ق دستگير شد و تا سال 183ق که بهشهادت رسيد، در زندان بهسر ميبرد. با توجه به تعدد روايات، قدر مسلم مدت زنداني بودن حضرت، چهار سال پاياني عمر مبارک ایشان بوده است.
1ـ3. زندان مهدي عباسي
پس از مرگ منصور در سال 158ق، خلافت به پسرش محمد، معروف به مهدي عباسي، رسيد. وي پس از استقرار حکومتش در بغداد، دو بار امام کاظم را از مدينه به بغداد فراخواند و در دومين احضار، امام را زنداني کرد. دربارة مدت حضور امام در زندان مهدي عباسي اطلاعي در دست نيست؛ اما نقل شده است که در يکي از شبها، مهدي عباسي حميدبن قحطبه را که از وفاداران به بنيعباس بود، فراخواند و از او خواست که در وقت سحر، امام را بهقتل رساند. در همان شب اميرمؤمنان علي را به خواب ديد که به او فرمود: «فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُم». مهدي عباسي از اين رؤيا فهميد که حضرت او را قاطع رحم و مفسد معرفي کرده است؛ ازهمینرو شبانه امام را احضار کرد و ضمن احترام به حضرت، وي را بهسوي مدينه فرستاد.
تمام منابعي که اين گزارش تاريخي را با تفاوت در عبارت و اختصار و تطويل نقل کردهاند، از واژة «حبس» استفاده کردهاند؛ اما از قرایني همچون دستور به قتل امام در وقت سحر، معلوم ميشود که مراد از واژة حبس، «سجن» است و حضرت در زندان مهدي عباسي و در دسترس او قرار داشته است. مؤيد سجن بودن (حبس دوران مهدي عباسي) اين است که نويسندگاني همچون ابنطولون، در ادامة گزارش مربوط به دوران مهدي عباسي مينويسد: پس از آن، حضرت تا زمان هارون در مدينه بود؛ اما در زمان هارون بهحبس کشيده شد تا آنکه در همان حبس از دنيا رفت. عطف حبس دوران هارون ـ که بيترديد سجن بوده ـ به حبس دوران مهدي، مؤيد اين است که ماهيت هر دو، سجن بوده است.
2ـ3. زندان عيسيبن جعفر
مهدي عباسي در سال 169ق مرد و پس از او پسرش هادي بهخلافت رسيد. عمر هادي عباسي و خلافت او کوتاه بود. وی در سال 170ق از دنيا رفت و برادرش هارون بهخلافت رسيد. هارون بهدلايلي که در بحث زمينههاي دستگيري حضرت گفته شد، بهشدت از جانب حضرت احساس خطر ميکرد. او با برنامهاي از پيش طراحيشده در سال 179ق بهقصد عمره راهي مکه شد و پس از آن بهسوي مدينه رفت. هارون در مدينه خطاب به قبر مطهر رسول خدا گفت: «اي رسول خدا! از کاري که قصد انجام آن را دارم، پيشاپيش عذر ميخواهم. «أُرِيدُ أَنْ آخُذَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ فَأَحْبِسَهُ...»؛ قصد آن دارم که موسيبن جعفر را زنداني کنم؛ زيرا او ميخواهد بين امت تو اختلاف ايجاد کند و باعث خونريزي ميان آنان شود. «فَأَمَرَ بِالْقَبْضِ عَلَيْهِ وَ حَبْسِهِ»؛ سپس دستور دستگيري حضرت را صادر کرد. بهدستور او، فضلبن ربيع امام را هنگام نماز صبح در مسجدالنبي دستگير کرد. «فَأُدْخِلَ إِلَيْهِ فَقَيَّدَهُ»؛ آنها امام را نزد هارون بردند و او حضرت را به غل و زنجير کشيد.
در اين گزارش از واژة «حبس» استفاده شده است که ميتواند معناي عامي داشته باشد؛ اما با غل و زنجير بستن امام قرينه است که منظور از «حبس»، زندان است، نه کمتر از آن. نوع برخورد هارون با امام نيز ميتواند مؤيد آن باشد که او در پي زنداني کردن امام بود، نه صرفاً حصر و محدوديت. شيخ صدوق نقل ميکند که مأموران هارون امام را درحالیکه به نماز ایستاده بود دستگیر کردند و نماز آن حضرت را شکستند و ایشان را با خود بردند؛ درحاليکه آن حضرت ميگريست و ميفرمود: «أَشْكُو إِلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَلْقَى»؛ اي رسول خدا! از آنچه براي من اتفاق افتاد، به تو شکايت ميکنم. «فَلَمَّا حُمِلَ إِلَى بَيْنِ يَدَي الرَّشِيدِ شَتَمَهُ وَ جَفَاه»؛ زماني که ايشان را نزد هارون بردند، وی به حضرت دشنام داد و بياحترامي کرد.
پس از دستگيري امام، بهدستور هارون، شبانه دو استر که بر روي آنها کجاوة پوشيدهاي قرار داشت و امام کاظم درون يکي از آنها بود، از خانه بيرون آمد و هريک از آنها را تعدادي اسبسوار همراهي میکرد؛ يکي بهسمت بصره و ديگري بهسمت کوفه روان شد، تا محل زندان حضرت بر مردم پوشيده بماند. چهبسا چنين اقدامي بيانگر تصميم به زنداني کردن و ايجاد شرايط سخت براي امام باشد. امام در کجاوهاي بود که بهسوي بصره ميرفت و هارون دستور داده بود تا او را به والي بصره، عيسيبن جعفربن منصور، تحويل دهند.
عيسيبن جعفر بر حضرت سخت گرفت و آن حضرت را در يکي از اتاقهاي دارالاماره، که خود در آن زندگي ميکرد، زنداني نمود و در را به روي آن حضرت بست. در مدتي که حضرت در آنجا زنداني بود، مأموران تنها در دو حالت در را براي حضرت ميگشودند: يکي به هنگام تطهير و وضو، و ديگر وقتي که براي او غذا ميبردند. فيضبن ابيصالح که مردي نصراني بود و تظاهر به اسلام ميکرد و کاتب عيسيبن جعفر بود، نقل ميکند: اين شخص نيکوکار ـ اشاره به حضرت موسيبن جعفر ـ در اين مدتي که داخل آن خانه بود، چه زشتيها و منکراتي که نشنيده و نديده است! و شک ندارم که چنين وضعي، حتي به فکرش هم خطور نميکرد.
طبق گزارش نگهبانان، امام در مقابل سختيهاي زندان، پيوسته در عبادت و راز و نياز با خداوند بود و در دعاهايش ميفرمود: «خداوندا! تو ميداني که من جاي خلوتي براي عبادت تو از تو خواسته بودم و تو چنين جايي براي من آماده کردي. پس شکر و سپاس از آن توست». مدت يک سال حضرت در حبس عيسيبن جعفر بود: «فَحَبَسَهُ عِنْدَهُ سَنَة»؛ تا اينکه عيسي براي هارون نوشت: «موسيبن جعفر را تحويل بگير و به هرکه ميخواهي بسپار؛ وگرنه او را رها خواهم ساخت؛ زيرا هرچه تلاش کردم تا برضد او مدرکي بيابم، نيافتم؛ حتي گاهي بهگوش نشستم تا نفرين او بر تو يا خودم را بشنوم، ولي جز دعا براي رحمت و بخشش بر خودش چيزي نشنيدم». بهدنبال آن، هارون دستور داد تا حضرت را به بغداد ببرند و نزد فضلبن ربيع زنداني کنند: «وَ حَبَسَهُ عِنْدَ الْفَضْلِ بْنِ الرَّبِيعِ بِبَغْدَادَ».
در اين گزارش تاريخي، قرائن متعددي وجود دارد که ماهيت حبس حضرت را مشخص ميکند. اينکه تنها در دو حالت در اتاق باز ميشد، گزارش فيضبن صالح از توهينهايي که به امام ميشد، گزارش نگهبانان از دعايي که امام نجوا ميکرد و بهگوش نشستن عيسيبن جعفر، هيچگاه با محدوديت اندک و حصري که تنها امام زيرنظر باشد، سازگار نيست. هرچند مکان انتخابشده يکي از اتاقهاي دارالاماره بود، اما بهمعناي واقعي، امام در زندان بهسر ميبرد.
3ـ3. زندان فضلبن ربيع
چنانکه بيان شد، بهدستور هارون، امام کاظم از زندان بصره به زندان فضلبن ربيع در بغداد منتقل شد. از روايت پيشرو معلوم ميشود زنداني که فضلبن ربيع امام را در آن قرار داده بود، در کنار قصر او بود تا پيوسته از وضعيت امام مطلع باشد. احمدبن عبدالله غروي از پدرش نقل ميکند که روزي نزد فضلبن ربيع رفت، درحالیکه او بر بامي نشسته بود. فضل از او ميخواهد به درون خانهاي که بر بام آن نشسته بود، نگاه کند. وي در نگاه اول، حضرت را مانند لباسي که بر زمين افتاده است، ميبيند. وقتي بيشتر دقت ميکند، متوجه ميشود که حضرت موسيبن جعفر است که در حال سجده است. آنگاه فضلبن ربيع، که روزهاي زيادي اينگونه عبادت حضرت را زير نظر داشت، برنامة شبانهروزي و عبادتهاي طولاني حضرت را براي او شرح ميدهد و اقرار ميکند که بارها از وي خواستند که حضرت را بهشهادت برساند؛ ولي او از اين کار سر باز زده است.
در روايت ديگري، شيخ صدوق نقل کرده است که حضرت موسيبن جعفر ده سال و اندي بود که هر روز از طلوع خورشيد تا هنگام زوال را با يک سجده بهسر ميبرد. همو نقل ميکند: هارون بر بامي که مشرف به زندان بود، آمد و به [ابن]ربيع گفت: اين چه پارچهاي است که هر روز ميبينم در اينجا افتاده است؟ [ابن]ربيع پاسخ داد: اين موسيبن جعفر است که هر روز از طلوع آفتاب تا زوال (وقت شرعي ظهر) به سجده ميرود. هارون گفت: «اين شخص از راهبان بنيهاشم است و از دنيا بريده است». ابنربیع گفت: «پس چرا او را زندان کرده و بر او سخت گرفتهاي؟» هارون گفت: «هيهات؛ چارهاي جز اين نيست».
فضايي که در اين گزارشها منعکس شده، بيانگر اين است که حضرت در زندان (حبس بهمعناي سجن) و در شرايط سخت بهسر ميبردند؛ تاجاييکه ابنربيع افزونبر علت زندانی شدن حضرت، دربارة سختگيري بر حضرت ميپرسد: «فَمَا لَكَ قَدْ ضَيَّقْتَ عَلَيْهِ فِي الْحَبْس؟»
نکتة ديگر اينکه در گزارش شيخ صدوق مشاهدة اين صحنه توسط هارون بهصورت استمراري بيان شده و گوياي اين است که هارون بهصورت مکرر با اين صحنه مواجه شده است: «مَا ذَاكَ الثَّوْبُ الَّذِي أَرَاهُ كُلَّ يَوْمٍ فِي ذَلِكَ الْمَوْضِع». از اين عبارت ميشود حدس زد که زندان حضرت بهصورت خانة معمولي در کنار خانههاي ديگر نبود؛ بلکه سقف زندان تا حدودي همسطح زمين بود که بهطور طبيعي در معرض ديد هارون واقع ميشد؛ وگرنه طبيعي نيست که خليفة مسلمين پيوسته مسيرش در پشتبام خانهاي باشد که امام در آن زنداني است و با چنين صحنهاي مواجه شود. چنين قرایني سياهچال و زير زمين بودن زندان حضرت را تقويت ميکند.
ممکن است ادعا شود که چون معمولاً سازههاي قصر و دارالاماره مرتفع بوده، وجود پنجرههايي امکان رؤيت داخل زندان را فراهم ميکرد. در پاسخ ميتوان گفت: عبارت شيخ صدوق تصريح دارد به اینکه «فَكَانَ هَارُونُ رُبَّمَا صَعِدَ سَطْحاً يُشْرِفُ مِنْهُ عَلَى الْحَبْسِ الَّذِي حُبِسَ فِيهِ أَبُوالْحَسَنِ». چنين عبارتي با ديدن از پنجرة دارالاماره نميسازد؛ گويا از نورگير زندان مشاهده ميکرد.
طبق بيان منابع، امام کاظم مدتي طولاني در زندان فضلبن ربيع باقي ماندند؛ تا اينکه براي مدتي محدود به دستور هارون از زندان آزاد شدند و پس از مدتي که در بغداد تحت نظر بودند، دوباره بهدستور هارون زنداني شدند. دربارة علت اين آزادي موقت، گزارش شيخ صدوق و شيخ مفيد حاکي از رؤياي صادقه و تهديدآميزي است که هارون را بهشدت ترسانده بود. بنابراين، دستور آزادي و اکرام حضرت را به فضلبن ربيع داد. فضل ميگويد: به زندان آمدم و بعد از ابلاغ پيام و دستور هارون، دست حضرت را گرفتم و از زندان بيرون آوردم: «فَأَخَذْتُ بِيَدِهِ وَ أَخْرَجْتُهُ مِنَ السِّجْن».
در روايتی ديگر، شيخ صدوق از عليبن ابراهيمبن هاشم نقل کرده است که امام در يکي از روزهاي سخت زندان چهار رکعت نماز گزارد و اين دعا را خواند:
«يَا سَيِّدِي نَجِّنِي مِنْ حَبْسِ هَارُونَ وَ خَلِّصْنِي مِنْ يَدِهِ يَا مُخَلِّصَ الشَّجَرِ مِنْ بَيْنِ رَمْلٍ وَ طِينٍ وَ يَا مُخَلِّصَ اللَّبَنِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ وَ يَا مُخَلِّصَ الْوَلَدِ مِنْ بَيْنِ مَشِيمَةٍ وَ رَحِمٍ وَ يَا مُخَلِّصَ النَّارِ مِنَ الْحَدِيدِ وَ الْحَجَرِ وَ يَا مُخَلِّصَ الرُّوحِ مِنْ بَيْنِ الْأَحْشَاءِ وَ الْأَمْعَاءِ خَلِّصْنِي مِنْ يَدِ هَارُون»؛ اي آقاي من! مرا از زندان هارون و از دست او رها کن. اي آزادکنندة نهال از لابهلاي ريگ و خاک! و اي رهاييبخش شير از لابهلاي پليدي و خون! و اي رهاييبخش جنين از تاريکي بچهدان و رحم! و اي رهاييبخش آتش از ميان آهن و سنگ! و اي رهاييبخش جان از لابهلاي رگ و پي! مرا از دست هارون رهايي بخش.
بهدنبال آن، هارون مرد سياهي را در خواب ديد که با شمشيري ازنيامبرکشيده، بالاي سرش ايستاده است و ميگويد: «اي هارون! موسيبن جعفر را رها کن؛ وگرنه کاسة سرت را با اين شمشير برميدارم». هارون از هيبت او ترسيد و هنگامی که بيدار شد، به دربان دستور داد امام را نزد او بياورد. حضرت را بهحسب ظاهر مورد احترام قرار داد و آزاد کرد؛ ولي امام کاظم هر پنجشنبه بهنزد هارون ميرفت.
مضمون دعاي حضرت گوياي شرايط سخت امام در اين زندان است. طبق گزارش پيشگفته، جملاتي ملتمسانه از حضرت نقل شده است که به درگاه خداوند عرضه ميشد؛ درحاليکه حضرت در زندان بصره خداوند را بهدليل اينکه مکان خلوتي براي عبادت در اختيارش گذاشت، شکر ميکرد.
در برخي گزارشها آمده است که هارون امام را بين ماندن در بغداد و رفتن به مدينه مخير کرد؛ اما آن حضرت به مدينه نرفت و چنانکه گذشت، هفتهاي يک بار (روز پنجشنبه) نزد هارون ميرفت. بر فرض پذیرش اينکه هارون حضرت را بين ماندن در بغداد و رفتن به مدينه مخير کرده باشد، بايد گفت: اين تظاهري بيش نبود و امام بهاجبار در بغداد ماند، نه بهاختيار. ایشان تحت مراقبت شديد بود و ازهمينرو هارون بايد هفتهاي يک بار آن حضرت را ميديد.
بهعبارتديگر، امام کاظم پس از زندان فضلبن ربيع مدتي در بغداد بهحسب ظاهر آزاد، ولي تحت نظر بود و هر پنجشنبه بايد خود را به حکومت معرفي ميکرد. چهبسا برخي گفتوگوها بين آن حضرت و هارون، نظير موضوع فدک و دارالفاسقين خواندن قصر هارون توسط امام در همين ايام صورت گرفته باشد. درواقع در اين ايام، امام نه در حبس بودند و نه در حصر؛ بلکه صرفاً تحت کنترل بودند.
پس از مدتي، امام دوباره به زندان افتادند و هارون از فضلبن ربيع خواست که امام را بهقتل برساند؛ اما او از انجام اين کار امتناع کرد. بهدنبال آن، هارون از فضلبن ربيع خواست که حضرت را به فضلبن يحيي برمکي بسپارد.
4ـ3. زندان فضلبن يحييبن خالد برمکي
طبق پيشنهاد فضلبن ربيع و دستور هارون، امام کاظم به فضلبن يحييبن خالد برمکي تحويل داده شد و او حضرت را در يکي از اطاقهاي خانهاش جای داد و ديدهباني بر او گماشت. آن بزرگوار پيوسته در عبادت بود. فضلبن يحيي چون اینگونه ديد، گشايشي در کار آن حضرت داد و او را گرامي داشت. اين خبر به گوش هارون رسيد. هارون دستور داد فضلبن يحيي را احضار کنند و صد تازيانه به او بزنند و امام را تحويل سنديبن شاهک دهند. آنگاه در مجلس رسمي دربار، فضلبن يحيي را لعن کرد؛ اما پدرش يحيي ضمن عذرخواهي از هارون به او قول داد که کار نيمهتمام پسرش را تمام کند؛ سپس در نهان سنديبن شاهک را خواست و دستورهایی به او داد.
5ـ3. زندان سنديبن شاهک
دربارة جزئيات آنچه بر امام در اين زندان گذشت، اطلاعات دقيقي در دست نيست؛ اما برخي گزارشها حاکي از آن است که زندان سنديبن شاهک از همة زندانهاي قبلي بدتر بود. اگر دربارة برخي زندانهاي گذشته به «حبس» تعبير شده، دربارة زندان سنديبن شاهک تعبير «سجن» آمده است و حضرت در شرايط سخت و در غل و زنجير و زیر شکنجه روزگار ميگذراندند. شاهد بر آن، سخن خود امام به فرستادة هارون است که فرمودند: به هارون بگو: «لَنْ يَنْقَضِيَ عَنِّي يَوْمٌ مِنَ الْبَلَاءِ إِلَّا انْقَضَى عَنْكَ مَعَهُ يَوْمٌ مِنَ الرَّخَاء...»؛ هر روز که در اينجا بر من بهسختي ميگذرد، بر تو با شادي بهپايان ميرسد تا در (پيشگاه خداوند) جايي که طرفداران باطل در خسران و زيان هستند، باهم روبهرو شويم. برخي منابع نقل کردهاند: هنگامي که هارون امام را به سنديبن شاهک سپرد، دستور داد که حضرت را با سه زنجير در بند کنند که وزن آنها سي رطل بود.
گزارش عمربن واقد شاهد ديگري است بر اینکه امام در زندان سندي در غل و زنجير بود. وي ميگويد: موسيبن جعفر سه روز پيش از شهادت خود، به مسيببن زهير که مأمور زندان او بود، اطلاع داد که تصميم دارد شبانه به مدينه رود و با فرزندش علي ملاقات کند و عهد امامت را به او بسپارد. مسيب تصور کرد که امام از او توقع دارد تا براي خروج از زندان با وي همکاري کند؛ بنابراین گفت: «مولاي من! چگونه به من امر ميکني درها و قفلها را باز کنم، درصورتيکه نگهبانها همهجا حاضرند؟» حضرت به او فهماند که با طيالارض اين کار را انجام خواهد داد. مسيب ميگويد: ديدم حضرت مشغول دعا شدند و پس از اندکي ایشان را در مصلاي خود نديدم و منتظر ماندم تا پس از مدتي ديدم که در جاي خود زنجيرها را بر پاي خود ميبندند.
بخشي از زيارتنامة حضرت نيز گوياي همين مطلب است. گرچه از جانب امام معصوم نباشد، اما با شواهد تاريخي هماهنگ است. آنگونهکه سيدبن طاووس ميگويد: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ صَلِّ عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَر... الْمُضْطَهَدِ بِالظُّلْمِ وَ الْمَقْبُورِ بِالْجَوْر وَ الْمُعَذَّبِ فِي قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِيرِ ذِي السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُيُود»؛ بار الها! بر محمد و اهلبيت او درود فرست و بر موسيبن جعفر...، که با بلايا و صبر الفت داشت و آزردة ستم بود و بهدست ستم بر خاک شد؛ همو که شکنجهديده در عمق زندانها و زيرزمينهاي تاريک و نمناک بود و ساق پاهايش در اثر زنجيرها و کندهها کوبيده شده بود.
هرچند در منابع تاريخي به وجود زندان با چنين اوصافي (ظلم المطامير) براي امام موسيبن جعفر تصريح نشده است، اما شواهدي که از گزارشهاي تاريخي پيشگفته ارائه شد، ميتواند مؤيد کلام سيدبن طاووس باشد. همچنين نقل اين عبارت توسط ابنطاووس حاکي از اين است که وي به «ممطوره» بودن زندان حضرت باور داشته و اين باور گوياي آن است که در کتابخانة وي مدارک و شواهدي در اينباره وجود داشته که اکنون در دسترس ما نيست.
افزونبرآن، آنچه دربارة زندانهاي سادات حسني در عصر اول عباسي ذکر کرديم، مبني بر وجود زندانهايي که در آن شب و روز قابل تشخيص نبود، مؤيد سياهچال بودن آن مکان است؛ زيرا لازمة عدم تشخيص شب و روز در زندان، گودي عميقي است که درصورت باز شدن در زندان نيز نور به آن نميتابيد.
افزونبر همة آنچه بيان شد، اصل وجود چنين زندانهايي در ادوار مختلف، در منابع تاريخي گزارش شده است؛ چنانکه ابوغالب زراري (م 368ق) دربارة يکي از شيعيان کوفه بهنام عليبن عاصم مينويسد: «مات في حبس المعتضد و كان حمل من الكوفة مع جماعة من أصحابه فحبس من بينهم في المطامير»؛ او درحاليکه با گروهي از اصحابش از کوفه آورده شده بود و در سياهچال زندان معتضد در ميان ياران خود زنداني شده بود، از دنيا رفت.
همچنين طبري در موارد متعدد از وجود زندانهايي از سنخ سياهچال سخن بهمیان آورده است. ابنکثير دمشقي، آنگاه که اقدامات خليفة عباسي المکتفي بالله (289ـ295ق) را ذکر ميکند، مينويسد: «و أمر بتخريب المطامير التي كان اتخذها أبوه للمسجونين»؛ وي دستور داد تا سياهچالهايي را که پدرش براي زندانيان ساخته بود، از بين ببرند.
نتيجهگيري
نتيجة بحث اينکه براساس شواهد و قرائن تاريخي، آنچه بر امام کاظم در سالهاي پاياني عمر گذشت، زندان بوده است، نه حصر. تعبير «حصر» دربارة حضرت در هيچ نقل تاريخي و روايي نيامده است. در برخي نقلها به «سجن» تصريح شده و در بقية نقلها واژة «حبس» بهکار رفته است و با توجه به قرایني که دربارة هرکدام از زندانهاي حضرت در متن مقاله آمده، «حبس» بهمعناي «سجن» بوده است؛ جز در دوران زندان فضلبن ربيع که براي مدتي نامعلوم، امام در بغداد تحت نظر بودند؛ بدين معنا که بايد در بغداد ميماندند و هر هفته خود را به دستگاه خلافت معرفي ميکردند و پس از مدتي دوباره به زندان افتادند.
قرایني که در گزارشهاي زندان فضلبن ربيع بيان شد، نظير سؤال ابنربيع از هارون دربارة دلايل سختگيري بر حضرت، مشاهدة مکرر امام توسط هارون بهشکل لباسي افتاده در کف زندان، و مناجات ملتمسانة امام به درگاه خداوند براي نجات، از نوع سياهچال بودن زندان وي را تقويت ميکند. گفتني است که گزارشهاي متعدد تاريخي بيانگر اين است که در دورة عباسيان زندانهايي از نوع سياهچال (ظلم المطامير) وجود داشته است.
زندان سنديبن شاهک نيز با توجه به تعبير «سجن» و نقلهايي که بيانگر در غل و زنجير بودن امام است، سختترين زندان امام بود که با شهادت آن حضرت بهپايان رسيد.
- ابنخلكان، احمدبن محمد، وفيات الأعيان و أنباء أبناء الزمان، تحقيق احسان عباس، بيروت، دارالفكر، بيتا.
- ابنشهرآشوب، محمدبنعلي، مناقب آل ابيطالب، قم، علامه، 1379ق.
- ابنصباغ مالکي، عليبنمحمد، الفصول المهمة في معرفة الأئمة، تحقيق سامي غريري، قم، دارالحديث، ۱۴۲۲ق.
- ابنطولون، شمسالدين محمد، الأئمة الاثني عشر، قم، رضي، بيتا.
- ابنعبدالوهاب، حسينبن عبدالوهاب، عيون المعجزات، قم، مكتبة الداورى، بىتا.
- ابنفارس، احمدبن زكريا، معجم مقاييس اللغة، قم، مکتب الاعلام الاسلامي، 1404ق.
- ابنفتال نيشابوري، محمدبن احمد، روضة الواعظين و بصيرة المتعظين، قم، رضي، 1375.
- ابنکثیر دمشقی، اسماعیلبن عمر البداية و النهاية، بيروت، دارالفكر، 1406ق.
- ابنمنظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، چ سوم، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1414ق.
- ابوغالب زرارى، احمدبن محمد، رسالة ابيغالب الزراري إلى ابنابنه في ذكر آل أعين، قم، بيتا، 1369.
- اربلي، عليبن عيسي، کشف الغمة في معرفة الائمة، تصحيح سيدهاشم رسولي محلاتي، تبريز، بنيهاشمي، 1381ق.
- اشعرى قمى، سعدبن عبدالله، المقالات و الفرق، چ دوم، تهران، علمى و فرهنگى، 1360.
- اصفهاني، ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، تحقيق احمد صقر، قاهره، دار الکتب العربيه، 1368ق.
- الهام، غلامحسين و ديگران، «ضرورت تحديد مجازات زندان با تکيه بر تفاوت سجن و حبس در منابع و ادبيات فقهي»، پژوهشنامه ميانرشتهاي فقهي، 1396، ش 11، ص 5ـ30.
- بحرانى، سيدهاشم، البرهان في تفسير القرآن، تصحيح قسم الدراسات الاسلامية مؤسسة البعثة، قم، مؤسسة بعثت، 1374.
- ـــــ ، مدينة المعاجز الأئمة الإثني عشر، قم، مؤسسة المعارف الاسلاميه، 1413ق.
- پيشوايي، مهدي و نورالله عليدوست، پيشواي آزاده، قم، معارف، 1393.
- جبارى، محمدرضا، سازمان وكالت و نقش آن در عصر ائمه، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشى امام خمينى، 1382.
- جوهري، اسماعيلبن حماد، الصحاح تاج اللغة و صحاح العربية، به کوشش احمدبن عبدالغفور عطار، چ چهارم، بيروت، دار الملايين، 1407ق.
- حافظ برسى، رجببن محمد، مشارق أنوار اليقين في أسرار أميرالمؤمنين، تصحيح على عاشور، بيروت، اعلمي، 1422ق.
- حرعاملى، محمدبنحسن، إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، بيروت، اعلمى، 1425ق.
- حياوي، نبيل عبدالرحمن، قانون العقوبات، بيروت، شرکة العاتک لصناعه الکتاب، 2016م.
- خطيب بغدادي، احمدبن علي، تاريخ بغداد، تحقيق مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت، دار الکتب العلميه، 1417ق.
- دهخدا، علياکبر، لغتنامه دهخدا، زيرنظر محمد معين، تهران، دانشگاه تهران، 1338.
- راغب اصفهاني، حسينبن محمد، المفردات في غريب القرآن، بيروت، دار العلم، 1412ق.
- سبطبنجوزي، يوسفبنفرغلي، تذکرة الخواص، تهران، مکتبة النينوي الحديثه، بيتا.
- سيدبن طاووس، الإقبال بالأعمال الحسنه، تصحيح جواد قيومى اصفهانى، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1376.
- ـــــ ، مصباح الزائر، تحقيق مؤسسة آلالبيت لاحياء التراث، قم، مؤسسة آلالبيت لإحياء التراث، بيتا.
- صاحببن عباد، اسماعيلبن عباد، المحيط في اللغة، بيروت، عالم الکتاب، 1414ق.
- صدوق، محمدبن على، الأمالي، چ ششم، تهران، كتابچى، 1376.
- ـــــ ، عيون أخبار الرضا، تصحيح مهدى لاجوردى، تهران، جهان، 1378ق.
- طبرسى، احمدبنعلى، الإحتجاج على أهل اللجاج، تصحيح محمدباقر خرسان، مشهد، مرتضى، 1403ق.
- طبرسى، فضلبنحسن، إعلام الورى بأعلام الهدى، تصحيح مؤسسة آلالبيت، قم، مؤسسة آلالبيت، 1417ق.
- ـــــ ، تاج المواليد، بيروت، دار القارى، 1422ق.
- طبري، محمدبن جرير، تاريخ الامم والملوک، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، روائع التراث العربي، بيتا.
- طوسى، ابنحمزه محمدبنعلى، الثاقب في المناقب، تصحيح نبيل رضا علوان، چ سوم، قم، انصاريان، 1419ق.
- طوسي، محمدبن حسن، تهذيب الأحكام، تحقيق حسن موسوى خرسان، چ چهارم، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1407ق.
- ـــــ ، رجال الطوسي، تصحيح جواد قيومى اصفهانى، چ سوم، قم، جامعة مدرسين، 1373.
- ـــــ ، الغيبة، تصحيح عبادالله تهرانى و علىاحمد ناصح، قم، مؤسسة المعارف الاسلاميه، 1411ق.
- عريضي، عليبن جعفر، مسائل عليبنجعفر و مستدرکاتها، تصحيح مؤسسة آلالبيت لإحياء التراث، قم، مؤسسة آلالبيت، 1409ق.
- عميد، حسن، فرهنگ عميد، چ بيست و يكم، تهران، اميرکبير، 1389.
- عياشى، محمدبن مسعود، تفسير العياشي، تصحيح سيدهاشم رسولى محلاتى، تهران، المطبعة العلميه، 1380ق.
- فراهيدي، خليلبن احمد، کتاب العين، چ دوم، قم، هجرت، 1409ق.
- فيروزآبادي، محمدبن يعقوب، القاموس المحيط، بيروت، دار الجيل، بيتا.
- قمى، حسنبن محمد، تاريخ قم، تهران، توس، 1361.
- كشى، محمدبن عمر، رجال الكشي (إختيار معرفة الرجال)، تحقيق و تصحيح محمدبن حسن طوسى و حسن مصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1409ق.
- كلينى، محمدبن يعقوب، الكافي، تصحيح علىاكبر غفارى و محمد آخوندى، چ چهارم، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1407ق.
- کريمي، محمدعلي، «بررسي مباني فقهي مجازات زندان در اسلام»، فقه و حقوق نوين، 1399، ش 3، ص 138ـ152.
- مجلسى، محمدباقر، بحار الأنوار، تصحيح جمعى از محققان، چ دوم، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق.
- مسعودي، علىبن حسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق اسعد داغر، چ دوم، قم، هجرت، 1409ق.
- ـــــ ، اثبات الوصيه للامام عليبن ابيطالب، چ سوم، قم، انصاريان، 1384.
- مفيد، محمدبن محمدبن نعمان، الاختصاص، تصحيح علىاكبر غفارى و محمود محرمى زرندى، قم، كنگره جهاني هزاره شيخ مفيد، 1413ق.
- ـــــ ، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، تصحيح مؤسسة آلالبيت، قم، كنگره جهاني هزاره شيخ مفيد، 1413ق.
- ـــــ ، المقنعه، قم، كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، 1413ق.
- نوبختى، حسنبن موسى، فرق الشيعه، چ دوم، بيروت، دار الاضواء، 1404ق.