، سال چهاردهم، شماره اول، پیاپی 42، بهار و تابستان 1396، صفحات 5-21

    تحلیل تاریخی حذف حکومت سادات کیایی توسط صفویان (با تأکید بر مبانی نظری)

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    حسن الهیاری / استاديار گروه تاريخ دانشگاه خليج فارس / hasanallahyari@gmail.com
    چکیده: 
    خاندان سادات کیایی، که قریب یک قرن و نیم قبل از برآمدن صفویان موفق به تشکیل حکومتی محلی و ریشه دار در گیلان شده بودند، با پناه دادن به اسماعیل میرزا، شاه اسماعیل بعدی، نقش مهمی در ممانعت از نابودی قطعی صفویان و احیای آنها برای نیل به هدف سیاسی خود در آغازین سال های قرن دهم هـ..ق داشتند. با وجود این، سرنوشت حکومت کیایی، حذف و انقراض در ابتدای قرن یازدهم ق توسط صفویان بود. این پژوهش تلاش می کند تا فرایند و مبانی این پدیده، یعنی سرکوب سادات کیایی را به روش تحلیل تاریخی بررسی نماید. نتایج این تحقیق نشان می دهد که با وجود نشانه های متعدد، صفویان در تعامل با سادات کیایی هرگز موفق نشدند آنها را به طور کامل کنترل کنند. امرای کیایی با سابقه ای مبتنی بر سیادت ـ طریقت و داعیه‌ی حکومت بر مبنای شاه آرمانی، در مقیاس محلی خویش، بنیان نظری صفویان را هدف قرار داده بودند، بدین روی، به سخت ترین شکل ممکن سرکوب شدند.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Historical Analysis of the Overthrow of Sadat Kiaee Government by the Safavids (with Emphasis on Theoretical Foundations)
    Abstract: 
    The Sadat Kiaee, who succeeded to form a local and firmly-rooted state in Gilan about a century and a half before the advent of the Safavids, provided Isma'il Mirza, the next Shah Isma'il and, thus, played an important role in preventing the definite overthrow of the Safavids and restoring them to power in order to fulfill their political goal in the early years of the 10th century. Yet, Kiaee government was destined to be overthrown by the Safavids and ousted in the early 11th century. Using a historical- analytical method, this research tries to examine the course of this phenomenon, i.e. the suppression of Sadat Kiaee. The research results indicate that, despite the numerous indications, the Safavids could never control the Sadat Kiaee completely. With their background based on mystical path and Siyadat and their desire to form a state an based on an ideal Shah (kingdom), according to their local tradition, Kiaee rulers targeted the theoretical foundation of the Safavids and were thus brutally suppressed.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     
    مقدمه
    سادات کيايي گيلان از جمله خاندان‌هايي از سادات بودند که در اوضاع آشفتة پس از سقوط ايلخانان مغول در ايران و در سال 769ق توانسته ‌بودند حکومتي محلي را در منطقه‌اي از سرزمين ايران ـ گيلان، بنيان گذارند. نقش اين خاندان در اواخر قرن قرن نهم قمري و در چالش‌هاي سياسي ايران، واجد اهميت و پيگيري است. آنها در تنش‌هاي ميان قراقويونلوها، شروانشاهان و بقاياي تيموريان، با پناه دادن به اعضاي باقي‌ماندة دودمان صفوي، عملاً نقش مهمي در تحقق آرمان سياسي صفويان ايفا نمودند. گرچه صفويان در سال‌هاي نخستين حاکميت خويش، با درک وامداري خويش از سادات کيايي گيلان، با تثبيت حکومت گيلان براي آن خاندان، نگاه تعاملي خويش را عرضه داشتند؛ اما در ادامه، اين روابط رو به تيرگي نهاد. خان احمدخان، مؤثرترين حاکم کيايي، مدت‌ها در حبس به سر برد و آن‌گاه که دوباره حکومت خود را احيا نمود، بيشتر به يمن اوضاع آشفته و پريشان صفويان بود تا قدرت خاندان کيايي. سرانجام، اين حاکميت محلي با تثبيت قدرت شاه عباس اول به شکلي تند و بي‌ملاحظه سرکوب و حذف شد. آنچه در اين پژوهش پي‌گيري مي‌شود آن است که طي چه فرايندي رويکرد تعاملي صفويان و سادات کيايي گيلان رنگ تقابل به خود گرفت؟ و چرا صفويان ترجيح دادند برخلاف رويکرد غالب خود نسبت به خاندان‌هاي سادات اين عصر، اينچنين قاطع اقدام به حذف آنها کنند؟
    آنچه در اين ميان، به اهميت پژوهش مي‌افزايد نسبت کياييان و صفويان و تفاوت ماهيت ارتباط صفويان و سادات است. درواقع، ارتباط سادات کيايي با صفويان همچون ديگر گروه‌هاي سادات، به همراهي با خاندان صفوي تقليل نيافت، بلکه به جرئت مي‌توان گفت: خاندان کيايي نجات‌بخش روند رو به زوال سياست‌ورزي صفويان بود که مدتي پيش، از شاه اسماعيل آغاز شده ‌بود. بدين‌روي، صفويان خود را به نوعي مديون سادات کيايي مي‌دانستند.
    اين پژوهش بر مبناي تحليل داده‌هاي تاريخي و با تکيه بر فن کتابخانه‌اي انجام پذيرفته ‌است. در اين مقاله، ابتدا رابطة تعاملي صفويان و خاندان کيايي بررسي شده، آن‌گاه تغيير رويکرد صفويان نسبت به آنها تشريح گرديده است. در گام بعد، تلاش صفويان براي ترميم رابطة خود با سادات کيايي بر مبناي الگوي اقتدار حکومت خويش، پي‌گيري مي‌شود. در مرحلة چهارم، سياست سرکوب صفويان در قبال خاندان کيايي و عوامل آن تبيين مي‌شود. سپس سعي شده ‌است تا با رفتارشناسي صفويان با نمونه‌هايي از ديگر خاندان‌هاي سادات به درک درستي از علل حذف سادات کيايي نايل آييم.
    پيشينة پژوهش
    گرچه در باب روابط صفويان و خاندان کيايي تحقيقات فراواني در قالب تاريخ عمومي صفويان و تاريخ محلي سادات کيايي عرضه شده است، اما به نظر مي‌رسد هيچ‌يک نتوانسته‌اند به خوبي علل حذف خاندان کيايي توسط شاه عباس اول را تبيين كنند. احمد تاجبخش در کتاب تاريخ صفويه، انگيزة شاه عباس از اين اقدام را از ميان بردن حکام قدرتمند محلي و تقويت حکومت مرکزي صفويان مي‌داند.  نصرالله فلسفي نيز در کتاب زندگاني شاه عباس اول، به درکي بالاتر از اين دست نيافته ‌است.  حسن شريعتي فوکلايي نيز در کتاب حکومت شيعي آل‌کيا در گيلان به عوامل ظاهري و روايت سطحي عرضه شده در منابع تکيه كرده و تحليل دقيقي از علت تعارض شاه عباس با خان احمدخان ارائه نداده است. او همچون دو پژوهشگر پيشين، حذف ملوک‌‌الطوايفي را عامل اين اتفاق تلقي کرده است.  عباس پناهي نيز معتقد است: مهم‌ترين انگيزة شاه عباس اول از حذف حکومت کيايي، به طور عمومي عامل اقتصادي، و به طور اخص دست‌اندازي به درآمد سرشار گيلان از صنعت ابريشم بوده ‌است.  ديگر مقالات و کتب نيز بيشتر به جنبة عمومي روابط صفويان و خاندان کيايي بسنده کرده‌اند. بدين‌روي، بايد گفت: گرچه حذف ملوک‌الطوايفي و انگيزه‌هاي اقتصادي را در وقوع اين پديده نمي‌توان ناديده گرفت، ولي به نظر مي‌رسد حذف حاکميت خاندان سادات کيايي به عواملي ديگر نيز وابسته باشد.
    دورنمايي از روابط صفويان با سادات کيايي
    الف. دورة شاه اسماعيل اول؛ تداوم حکومت محلي سادات کيايي
    حاکميت محلي سادات کيايي در گيلان بنابر حمايت آنها از صفويان در دوران پناهندگي اسماعيل ميرزا و خانواده‌اش(900ـ905ق)، در دوره شاه اسماعيل اول تثبيت شد.  اين وضعيت در حالي بود که رويکرد غالب شاه اسماعيل اول حذف و ادغام قدرت‌هاي محلي و ايجاد حکومتي يکپارچه بود. کارکيا سلطان حسن از امراي کيايي در همين زمان و در تنش با رقبا، تحت حمايت شاه صفوي نيز بود.  پس از مرگ او نيز شاه اسماعيل فرزند او، کارکيا سلطان احمد را به جانشيني او برگزيد.  امراي کيايي در اين دوره، صاحب چنان جايگاهي نزد صفويان بودند که گاهي نقش واسطه‌گري سياسي را ميان صفويان و امراي متمرد ايفا مي‌نمودند. براي نمونه، اميره دباج (مظفر سلطان) پس از عصيان و ارتباط گرفتن با عثماني، از ترس حمله صفويان به قلمرو خود، کارکيا احمد را واسطه عفو خود نزد شاه اسماعيل قرار داد. 
    ب. دوران شاه تهماسب اول تا برآمدن شاه عباس اول؛ کنترل سادات کيايي
    از عصر شاه تهماسب اول (حک:930- 982ق) تا برآمدن شاه عباس اول (حک: 996-1038ق) به نوعي، روابط صفويان و خاندان کيايي دچار دگرگوني شد؛ حکومت گيلان همچنان در دست آنها بود و آنها نيز در حکومت صفويان حضور داشتند. زماني که سلطان احمدخان کيايي در سال933ق با شاه تهماسب اول ديدار کرد و از کيش زيدي به تشيع اثناعشري گراييد، اين روابط استحکام بيشتري يافت.  اين روابط البته نتوانست به همين روال ادامه يابد. تنش‌هاي ميان صفويان از زمان حکومت خان احمدخان آغاز شد. در سال 943ق، زماني که کارکيا سلطان حسن مرد، شاه تهماسب اول نبيرة شيرخوار او را به عنوان حاکم گيلان قرار داد،  و تا رسيدن او به سن رشد، برادر خود بهرام ميرزا را براي سرپرستي حاکم صغير برگزيد.  زماني که خان احمدخان بزرگ شد، به تدريج، آثار تمرد در او ظاهر گشت. او در قامت يک حاکم مقتدر، ضمن حذف رقباي خويش در گيلان، هر روز بر قدرت خود مي‌افزود. شاه صفوي با فهم اين مسئله سعي مي‌کرد با واگذاري بخشي از قلمرو او به سرداران خود، دايرة قدرت‌طلبي او را محدود کند. نافرماني‌هاي او موجب شد تا شاه تهماسب اول، سردار خود، جمشيد خان، را با سپاهي روانه گيلان کند. تمرد او زماني جدي‌تر شد که هيأت صلح و گفت‌وگوي شاه تهماسب اول به رهبري يولقي بيگ ذوالقدر را تارومار کرد و همه را کشت.  بنابر اسناد و مکاتبات باقي‌مانده از عصر صفوي، در همين زمان بود که شاه تهماسب اول با ارسال نامه‌اي شديداللحن تخلفات و تمردات خان احمدخان را به او يادآور شد.  سرانجام، پس از کشمکش‌هاي فراوان و مقاومت خان احمدخان،  او در سال 974 يا 975ق دستگير شد.  نقل نويسندة جواهرالاخبار مي‌تواند راهگشاي فهم اين موضوع باشد: «... در سال اربع و سبعين و تسع مائه، نواب اعلي] تهماسب[ به فکر گيلان و خان احمد افتاد که اکنون بيست سال است که من در قزوينم چرا نيامده‌اند و پيش‌کش نداده‌اند؟»  همين منبع، صحنة اسارت و حضور خان احمدخان توسط شاه تهماسب اول صفوي را با جملاتي از شاه صفوي خطاب به وي چنين ترسيم مي‌کند: «خان احمد، از تو ]آغاز[ شد. هرچند صبر کرديم تو تغافل کردي و ما را اعتبار ننهادي».  مسئلة شکست و تسليم خان کيايي به نحوي در منابع منعکس شده که گويا براي صفويان حايز اهميت فوق‌العاده‌ بوده ‌است.  خان احمدخان سپس به زندان «قهقهه» فرستاده شد تا در آنجا، با اسماعيل ميرزا همنشين و همدم شود. مشهور است که همان‌جا طي نامه‌اي اوضاع بد خود را چنين به دربار صفوي اعلام داشت:
    از گردش چــرخ واژگــون مي‌گريم
    با قد خميده چون صراحي شب و روز
            وز جور زمانه بين که چون مي‌گريم
    در قهقـهه‌ام و ليـک خـون مي‌گريم

    دربار صفوي نيز چنين جواب داده بود:
    آن روز که  کار تو همه قهقهه بود
    امـروز در اين قهقـهه با گريه بساز
            رأي تو ز راه مملکت صد مهه بود
    کان قهقهه را نتيجه ايـن قهقهه بود 

    طبق نامه‌هاي به‌جاي‌مانده از عصر صفوي و اطلاعات برخي منابع، در دورة حکومت شاه اسماعيل دوم (حک: 984-985ق)، بنابر مفارقتي که ميان او و شاهزاده صفوي در زندان «قهقهه» ايجاد شده ‌بود، گويا قرار بر اين شد که در‌صورتي‌که اسماعيل ميرزا از بند اسارت رها شود او را نيز رهايي بخشد.  اما عمر کوتاه زمامداري شاه اسماعيل دوم، آزادي او را به تأخير انداخت تا سرانجام، در سال 985ق بنا بر دستور شاه محمد خدابنده (حک: 985-996ق) از زندان آزاد شد. او پس از حضور در دربار، عملاً توانست بار ديگر اعتماد حکومت را جلب کند، به‌گونه‌اي‌كه در راستاي همين روابط مناسب، با مريم بيگم دختر شاه تهماسب اول ازدواج کرد.  به نظر مي‌رسد اين ازدواج با رويکردي سياسي و تلاش براي ترميم روابط صورت گرفته باشد. در همين دوره، او مجدداً حکومت خود را بر گيلان باز يافت.
    ج. عصر شاه عباس اول؛ حذف خاندان کيايي
    در دورة شاه عباس اول (حک: 996-1038ق)، بار ديگر روابط خان احمد با شاه عباس اول تيره شد. شاه صفوي در اوايل بروز تمرد وي، سعي كرد تا با آزموني، ميزان تابعيت خان احمدخان را محک بزند. بر همين مبنا، شاه عباس اول دختر خان احمدخان را براي پسرش صفي ميرزا خواستگاري نمود. ازدواجي که در سنت‌هاي تاريخي ايران نماد تابعيت بود. اما بنابر مکاتبات برجاي‌‌ماندة فيمابين شاه عباس اول و خان احمد و محتواي متون عصر صفوي، او اين تقاضا را زيرکانه نپذيرفت و رد کرد.  با توجه به آنکه ازدواج در اين چارچوب، وسيله‌اي براي ابراز وفاداري و تابعيت نسبت به حکومت مرکزي بوده‌، اين اقدام خان کيايي اعلام عدم سرسپردگي به حکومت صفوي بود. با بروز اين بهانه و رخ دادن مسائلي ديگر، حکومت صفوي براي حذف آنها اقدام نمود. يکي از علل آن نيز گويا پناه دادن به تعدادي از بزرگان متمرد دربار شاه عباس اول بود.  علت ديگر، بروز اين ماجرا، نامه اعتراض‌گونه و تندي بود که خان احمدخان در رابطه با نحوة صلح شاه عباس اول با عثمانيان و به گروگان فرستادن حيدر ميرزا صفوي به عنوان وثيقة صلح نزد عثمانيان، به او نوشته بود.  با توجه به اين نامه و برخي اطلاعات منابع عصر شاه عباس اول، به نظر‌ مي‌رسد خان احمدخان به چنان شکوهي رسيده بود که در تعامل با حکومت مرکزي، بر مسند تکبر و استغنا تكيه زده بود و از تمکين امتناع مي‌ورزيد.  از سوي ديگر، خان احمدخان خودسرانه و مخفي دست به ايجاد روابط با عثمانيان زد و وزير خود، خواجه حسام‌الدين لنگرودي، را مخفيانه به استانبول فرستاد. با اطلاع شاه عباس اول از موضوع، خان احمدخان منكر آن شد، اما هيأت صلح شاه عباس اول در استانبول اصل وقايع را به عرض شاه رساند.  علاوه بر اين، خواجه مسيح، وزير پيشين خان احمد، که برکنار شده بود نيز عليه ولي نعمت سابق خود، شاه را تحريک مي‌کرد.  همين مسائل موجب شد تا شاه عباس اول در جنگي فراگير عليه وي در سال 1000-1001ق، او را شکست دهد.  او سرانجام فرار کرد و به دربار عثماني پناه برد و باقي عمر را در بغداد و نجف طي کرد تا وفات يافت.  با اين حادثه، عملاً عمر حکومت سادات کيايي در گيلان به سرآمد.
    تنش صفويان با سادات کيايي، که برجسته‌ترين آنها خان احمدخان بود، يکي از جدي‌ترين و طولاني‌ترين تعارضات آنها با خاندان‌هاي سادات بود. آنچه در اينجا شايسته توجه است اينكه سرشت تعارض فوق با ديگر گروه‌هاي سادات مدعي اين دوره تفاوت داشت. بدين‌روي، در قسمت بعد، ضمن بيان مختصري از مباني حکومت صفوي و سپس رفتار آنها با سادات مدعي، سرکوب سادات کيايي تحليل و بررسي مي‌شود.
    صفويان؛ مباني حکومت و چالش‌ها
    حکومت صفويان به‌زعم برخي پژوهشگران تاريخ صفويه، برمبناي سه عنصر بنيان نهاده شد: مرشد کامل در دايرة طريقت؛ جانشيني ائمة اثناعشر؛ و شاه آرماني در گفتمان ايران‌شهري.  در توضيح اين امر، بايد گفت: هستة اصلي شکل‌گيري و پي‌گيري آرمان سياسي صفويان بر مبناي «رابطة مراد و مريدي» ميان شاه صفوي به عنوان «مرشد اعظم» و قزلباشان در قالب «مريد» شکل گرفت. از سوي ديگر، صفويان با برجسته کردن سيادت خويش، منزلت تباري بر مبناي ارتباط با اهل‌بيت، ادعاي تداوم حکومت ائمة شيعه را نيز داشتند. ادعاي تداوم الگوي پادشاه ايراني نيز در بيشتر منابع اين عصر و در قالب توصيفات شاه صفوي در کسوت يک شاه آرماني به خوبي آشکار است. در واقع، پيوند سيادت و طريقت، که از قريب دو قرن قبل از صفويان در تکاپو براي کسب قدرت سياسي و در قالب جنبش‌هايي همچون «حروفيه» رخ داده ‌بود، در اين عصر، با تکيه بر قدرت سياسي ـ نظامي صفويان به سرانجام رسيد. زمام‌داران صفوي در طول دوران حاکميت خويش، توجه ويژه‌اي به مباني سه‌گانة اقتدار خويش داشتند. اقدام شاه عباس اول صفوي در جاگزيني نيروي سوم متشکل از گرجي‌ها، ارمني‌ها و چرکسي‌ها، به نوعي کنترل قزلباشان محسوب مي‌شد. آنها گرچه در بستر روابط مراد و مريدي در ساختار سياسي حکومت صفوي تعريف شده ‌بودند، اما مجموعه حوادث و چالش‌هاي پس از شاه تهماسب اول تا برآمدن وي، خطرات اين گروه را به ‌خوبي نمايان ساخت.
    سيادت نيز بخشي از مباني حکومت صفويان بود. ادعاي سيادت صفويان موجب رشد و شکوفايي خاندان‌هاي سادات در اين دوره شد. اين عنصر نيز همچون طريقت، در عين فرصت، تهديدي بالقوه براي حکومت مرکزي بود. در همين دوره، گروه‌هايي از سادات نيز مباني مشروعيت صفويان را تهديد نمودند. بدين‌روي، در ادامه، ضمن بررسي ماهيت تهديد اين گروه از سادات، وضعيت سادات کيايي در طيف مزبور بررسي مي‌گردد.
    الگوي واکنش صفويان نسبت به سادات مدعي
    از ميان تعداد فراوان خاندان‌هاي سادات در عصر صفوي، يکي از خاندان‌هاي منتسب به سيادت، «مشعشعيان» بودند که حوزة نفوذشان در دورة محل بحث، منطقة خوزستان بود. آنچه در باب مشعشعيان قابل توجه است كه آنها اندکي زودتر از صفويان توانسته بودند حکومتي نيم‌بند در منطقه‌اي محدود بر مبناي مذهب تشيعي غاليانه و مبتني بر موعودگرايي پايه‌ريزي كنند.
    شاه اسماعيل در سال 914ق پس از فتح بغداد، به خوزستان حمله كرد و ضمن تصرف قلمرو مشعشعيان، سيد فياض حاکم آنها را به قتل رساند.  شايد علت تعجيل شاه صفوي در سرکوب مشعشعيان نگراني در بعد ايدئولوژيک بود. مشعشعيان همچون شاه اسماعيل، هم ادعاي سيادت داشتند و هم صبغة موعودگرايي. گرچه آنها در دوران آشفتة صفويان در دورة شاه محمد خدابنده سعي در برکشيدن و استقلال مجدد خويش داشتند، اما عملاً راه به جايي نبردند. 
    دوران شاه عباس اول، که مصادف با حکومت سيدمبارک‌بن مطلب مشعشعي بود، دوران تنش نظامي ميان آنها و صفويان بود. بنابر متون رسمي عهد صفوي، شاه عباس اول مصلحت‌انديشانه، به خاطر دو نسبت سيادت و تشيع فطري وي، او را عفو كرد و حکومت خوزستان را بار ديگر به سيد مبارک بخشيد. 
    نمونة دوم از سادات مدعي اين عصر «نوربخشيان» هستند. سادات نوربخشيه از نوادگان عارف معروف سيدمحمد نوربخش بودند که در سابقة تاريخي آنها، جنبشي منجي‌گرايانه در تاريخ به جاي مانده بود. مؤلف تذکرة هفت اقليم دربارة او مي‌نويسد: «سيدمحمد نوربخش از سادات عالي درجات بود... بسيار از مردم آن ديار تن به متابعت وي در داده مريد و معتقد او شدند».  در اوايل عصر صفوي، سادات نوربخشيه مورد توجه حکومت صفوي بودند. گفتار منابع اين عصر ناظر به شکوه و عظمت و مريدان بي‌شمار اين گروه از سادات است. 
    پس از او، پسرش شاه قوام‌الدين نوربخش بر وسادة بزرگي تکيه زد و مرتبه‌اش از آباء و اجداد درگذشت و به تدريج، خلق کثيري تن مريدي او شدند. . او در ماجراي قتل شاعري توسط صفويان دستگير شد. گزارشي كه برخي منابع همچون قاضي احمد قمي و حسن بيگ روملو از مجلس محاکمة او در حضور شاه تهماسب اول ارائه مي‌دهند، نشان مي‌دهد كه نگراني شاه و حکومت صفوي از تغيير وضعيت او از يک درويش ساده به يک مدعي سياسي موجب شد تا برخوردي چنين تند با وي داشته باشند. قاضي احمد قمي با بياني شيوا تغيير ماهيت او از شيخوخيت به حاکميت را چنين به تصوير مي‌کشد: «از لباس درويشي، که سرماية عافيت جاوداني است، بيرون آمده، اراده‌هاي غير موقع مي‌نمود. بر طريق سلاطين و حکام مي‌زيست و شب و روز با سگ و يوز در شکار، اوقات صرف کرده به طريق عباسيه حجاب در ابواب منزل خود نصب کرده، مانع مترددين بودند».  به هر حال، به نظر مي‌رسد همين برخورد تند حکومت صفويان موجب شد تا نوادگان او از جادة تصوف خارج نشده، هوس حکومت نكنند. احمد امين رازي  نيز در گزارشي، نوادگان او را دور از سياست نشان مي‌دهد که در حال گذران روزگار بودند.
    گروه سوم از سادات مدعي حکومت در اين عصر، خاندان «نعمت‌اللهي» بود. به لحاظ سابقه، آغاز پيوند صفويان و نعمت‌اللهيان به زمان جد سادات نعمت‌اللهي، شاه نعمت‌الله ولي، و ارتباط او با صدرالدين موسي و خواجه علي سياهپوش بازمي‌گردد. از سوي ديگر، برخي نشانه‌ها حامل الگوبرداري صفويان از آنها نيز هست. 
    رابطة عميق آنها با صفويان در دو بعد «دستيابي به مناصب متعدد حکومتي» و «ايجاد پيوندهاي خانوادگي دوجانبه ميان آنها و خاندان صفوي» در منابع انعکاس يافته است. 
    خاندان نعمت‌‌اللهي، که در دورة شاه محمد نيز در اوج بودند، با برآمدن شاه عباس اول، موقعيت خود را از دست دادند. شرح حادثه از اين قرار است که پس از انتخاب ابوطالب ميرزا به عنوان وليعهد توسط شاه محمد، سپس شورش عباس ميرزا، هرچند ميرميران در ابتدا جانب عباس ميرزا را گرفت،  اما مدتي بعد، او و دامادش بيگتاش خان افشار نشانه‌هاي تمرد و شورش از خود بروز داد، گويا مدعي حکومت شدند.  منشي در همين زمينه مي‌نويسد: «چون... حقوق تربيت اين دودمان [صفويان] را منظور نداشتند و... سرانجام کار او در اين دولت ابد پيوند به وبال کشيد».  ميرزابيگ جنابدي به شکلي معنادارتر و عميق‌تر مي‌نويسد:‌
    ميرميران دودمان و دولت عليه مکان صفويه را برحسب ظاهر، به صفت صغف متصف پنداشته، طبيعت محال انديش وي متقاضي گرديد که خلعت خلافت به ذمت سلسلة خويش آراسته و پيراسته دارد؛ چه به اعتقاد خويش، سلسلة عليّة صفوي را به استمداد مريدان و اعتقاد صفويان، بدين موهيت سرافراز مي‌دانست و سلسلة خويش را نيز مريد بسيار گمان مي‌برد و عاطف پادشاه عطيه‌بخش و استعداد ماده‌اي که عبارت از شجاعت ذاتي و احتمال مشقت‌هاست شرط نمي‌دانست. 
    او در واقع، سعي دارد مباني مشروعيت صفويان را تشريح کند. در واقع، او از زاوية ذهن ميرميران گمان مي‌كند كه صفويان تنها بر پاية نظام «مراد و مريدي» و کمک مريدان، به حکومت دست يافتند. سپس خود او قدرت نظامي و کمک و فره الهي را بازوهاي حکومت صفويان مي‌داند که ميرميران نعمت‌اللهي فاقد آن بود. همين حادثه شروع افول جايگاه سادات نعمت‌اللهي در حکومت صفويان شد. اوحدي بلياني نيز در انتهاي شرح‌حال ميرميران مي‌نويسد: «چون شاه عباس اول با ايشان کم عنايت شده، بعد از فوت ميرميران سلسلة ايشان پست‌تر شده ‌است».  به هر حال، خاندان نعمت‌اللهي که در ساية سوابق خود و مباني مشترک با صفويان (سيادت و طريقت) توسط صفويان برکشيده شده بودند، پس از دوراني از عزت و وجاهت، توسط منبع قدرت خود، صفويان، کنترل شدند. به نظر مي‌رسد شاه عباس اول صفوي در وصيت‌نامة مشهور خود، که التفات ويژه‌اي به سادات دارد،  در آنجا که ويژگي سادات بهره‌مند از اوقاف خود را مشخص مي‌كند و يکي از شروط آن را نداشتن سابقه مخالفت با صفويان مي‌داند، نيم‌نگاهي نيز به کنترل و محدوديت سادات معارض داشته است.
    بر اساس اين مطالب، مي‌توان گفت: صفويان در طول دوران خود، متوجه خطرات تهديد‌کنندة مباني اقتدارشان بوده‌اند. اما به طور خلاصه، بايد اشاره كرد که سادات مشعشعي، نوربخشي و نعمت‌اللهي با پيش‌فرض مشترک سيادت، هر سه، عنصر «طريقت» را دستاويز قدرت‌طلبي قرار داده بودند. اکنون با اين سابقه، مي‌توان علل برخورد تند و سرکوب‌گرانة صفويان عليه سادات کيايي به رهبري خان احمدخان را بررسي كرد.
    خان احمدخان؛ تهديد عنصر پادشاهي صفويان
    با توجه به نمونه‌هاي فوق و بر اساس نشانه‌هايي که در اين قسمت بيان خواهد شد، به نظر مي‌رسد آنچه موجب شد تا صفويان سخت‌ترين و بازگشت‌ناپذيرترين رفتار را با خان احمدخان و سادات کيايي داشته باشند آن بود که وي يکي از مهم‌ترين عناصر تشکيل‌دهندة اقتدار صفويان، يعني پادشاهي، را تهديد کرده بود. در ذيل، به برخي از اين نشانه‌ها در منابع اشاره مي‌شود:
    الف. بروز رفتاري مبتني بر اقتدار شاهانه
    بررسي در منابع نشان مي‌دهد خان احمدخان در رفتار و اطوار خويش، سلوک شاهانه در پيش گرفته بود. يکي از اين نمونه‌ها، اشاره به سنت ادب‌پروري و حمايت از علما و ادباست. قبل از بيان نمونه، لازم است به اين نکته اشاره شود که يکي از سنت‌هاي تحکيم سلطنت، بزرگداشت علما و هنرمندان بوده ‌است. نمونه‌هايي از اين دست را مي‌توان در دربار تيموريان، گورکانيان هند و بسياري از دربارهاي سلاطين پي‌گيري کرد. نکتة جالب در باب خان احمدخان اين است که نام او در متون تذکره بارها تکرار شده‌است. معنا و مفهوم اين حضور آن است که وي در کنار سنت جمع کردن علما و هنرمندان در زير چتر حمايت خويش، خود نيز دستي در ادب داشت. نمونة آن شعري است که در حبس «قهقهه» براي شاه صفوي فرستاده بود.  مؤلف تذکره عرفات العاشقين در ذيل نام خان احمدخان گيلاني مي‌نويسد:
    ... الحق در زمان حيات خود، هميشه علما و فضلا و شعرا و ظرفا و ارباب هنر و اصحاب خبرت و جميع اهل معارک سيما کشتي‌گيران از او به منافع عظيمه و عواطف عميمه مخصوص مي‌شدند، و فايدة بسيار از هر چيز به هر کس مي‌رساند. بسيار خير، نيک‌نفس، خوش‌طبيعت، فهيم، حکيم بوده.. . 
    در متون تذکرة قرن 11و12ق همچون تذکره ميخانه، تذکره مجمع‌الخواص و تذکره تحفه سامي بارها از شعرا و ادبايي نام برده شده که در حکومت وي فعاليت و امرار معاش مي‌كرده‌اند.  تاريخ الفي نيز به نقل از شاه تهماسب اول در باب خان احمدخان مي‌‌نويسد:
    ... چون خان احمد را از سپاهي‌گري خبري نبوده هميشه به مصاحبت مطربان و مغنيان و بازي‌گران و مسخره‌ها اوقاتش صرف شده و مملکت موروثي خود را بي‌آنکه تيري به جانب خصم اندازد، از دست داد... 
    در نامه‌اي با ادبياتي تند، از شاه تهماسب اول خطاب به وي نيز آمده ‌است:
    ...]خان احمدخان[ من بعد خراج و مقاسمه‌اي که به او گذاشته بوديم، از کمال جهل صرف کوبنده و سازنده و معرکه‌گير و کشتي‌گير و زورگير و رقاص و قلندر و شمشيرباز و قوچ‌باز و حقه‌باز و شعبده‌باز و ميمون‌باز و گاوباز و گرگ‌باز و شاطران و مطربان و حيزان بي‌ايمان ننمايند... 
    عبدي بيگ شيرازي نيز با همين ادبيات، حکومت او را محل تردد اهل هنر معرفي مي‌کند.  اگر از اين متون، بُعد منفي آن را، که از جانب يک معارض مطرح مي‌شود، حذف و پالايش كنيم، به نظر مي‌رسد دربار خان کيايي محل آمد و شد اهل علم و ادب و هنر بوده است. به‌هر‌روي، اين بعد از حکومت خان احمدخان آنچنان برجسته و قابل توجه است که در متون تذکره، گيلان عصر خان احمدخان را به «هندوستان سفيد» تعبير مي‌كنند.  اهميت اين کنش و الگوي شاهانه زماني برجسته مي‌شود که بدانيم در همان عصر، گفتمان غالب حاکميت صفوي در باب اهل فرهنگ و هنر، تقابل و طرد بوده ‌است. نتيجة اين واکنش نيز در مهاجرت معنادار و قابل توجه اهل هنر و فرهنگ و ادبيات ايران اين عصر به هندوستان خود را نشان داد. در واقع، در مقابل ديدگاه تقابلي صفويان به مقولة فوق، دربار گورکانيان هند به ادب‌پروري معروف بود.  ازهمين‌روست که بنابر مطالب پيش‌گفته، گيلان به «هندوستان سفيد» شهرت مي‌يابد. گزارش‌هاي تذکره‌نويسان حاکي از آن است مقصد جايگزين هند براي اهل فرهنگ و هنر طرد شده از دربار صفويان، گيلان و دربار خان احمدخان بوده ‌است.
    دومين بخش از رفتار وي را، که حکايت از نوعي اتکا به عنصر اقتدار شاهانه دارد، مي‌توان در تمردهاي وي از حکام صفوي جست‌وجو کرد. گزارش نخست ناظر به تمرد وي از اظهار تابعيت معنادار از شاه تهماسب اول است. نويسندة جواهر‌الاخبار در ذکر حوادث سال 974ق مي‌نويسد:
    در سال اربع و سبعين و تسع مائه نواب اعلي ]شاه طهماسب[ به فکر گيلان و خان احمد افتاد که اکنون بيست سال است که من در قزوينم چرا نيامده‌اند و پيشکش نداده‌اند؟ 
    او آنچنان در خود آثار بزرگي مي‌ديد كه حاضر نبود حتي تبعيت خود را ـ دست‌كم ـ به شکل ظاهري نشان دهد.
    نمونة ديگر پناه دادن به امراي متمرد شاه عباس اول صفوي در سال 999ق است. او حتي به بهانه‌هايي از عودت آنها نيز استنکاف مي‌ورزيد. 
    نمونة سوم مربوط به زماني است که به نقل نويسندة نقاوه الآثار، شاه عباس اول براي شکار به حوالي گيلان آمده بود.
    چون اين خبر به والي گيلان خان احمد رسيد، بر مسند تکبر و استغنا تمکن ورزيده، به ملازمت مبادرت ننمود و پيشکش لايق نيز ترتيب نداده، به درگاه سلاطين پناه نفرستاد... 
    تفسير اين «استنکاف» از سوي نويسندة تذکره عرفات العاشقين آن است: «... چه اين شهريار ]شاه عباس اول[ هنوز در بدايت احوالش بود و در نظر خان مذکور رفعت و جلالت وي حقير مي‌نمود». 
    نمونة ديگر در اين باب، مقاومت خان در برابر خواستگاري شاه عباس از دختر او براي ازدواج با پسرش بود. يکي از مهم‌ترين نمادهاي اظهار تبعيت در طول تاريخ، ازدواج‌هاي سياسي است. در اين زمينه نيز به نظر مي‌رسد اين وصلت نوعي آزمون براي حاکم گيلان بوده است. شاه صفوي يک بار فرستاده‌اي را براي اين منظور فرستاد که با مقاومت خان احمد مواجه شد. ملاجلال، منجم شاه عباس، زيرکانه اين رفتار ناساز در دايرة اقتدار را به خاطر ارسال فرستادة دون‌شان مقام شاه‌زادگي دختري مي‌داند که اتفاقا دختر عمة شاه و نوة شاه تهماسب است.  بدين‌روي، او سعي دارد چنين رفتاري را توجيه نمايد. بار دوم كه خود ملاجلال، فرستاده شاه براي خواستگاري دختر خان احمد بود، نوعي صحنة ديدار خود را بازگو مي‌كند كه گويا اين‌بار خان گيلان تا حدي معناي کنش شاه را درک کرده و نگران عواقب آن است. خان احمد به ملاجلال مي‌گويد: «ملاجلال به بازي دادن من آمده يا به بازي دادن لشکر من. در جواب گفت: به خيرخواهي شما آمده‌ام».  به هر شکل، او پس از مقاومت بسيار و با اکراه، تن به اين وصلت مي‌دهد. همين مسئله به خوبي روشن مي‌کند که او درکي از اقتدار شاهانه براي خود برساخته بود.
    نقل تحقيرآميز منابع عصر صفوي در شرح ماجراي دستگيري او در زمان شاه تهماسب اول، به خوبي نشانگر دايرة اقتدار خان احمدخان است. در متون مزبور، که حامي گفتمان صفوي هستند، دستگيري او پس از چند ماه جنگ و گريز در «طويله» بزرگ‌نمايي شده تا نماد تحقير او باشد.  علاوه بر آن، نويسندة قصص الخاقاني نيز از او با عنوان (احمدشاه)  نام مي‌برد تا به شکلي زيرکانه، سيادت او را دچار ترديد سازد. 
    ب. بروز گفتاري مبني بر اقتدار شاهانه
    اولين نمونه از گفتار خان کيايي را در زمان شاه تهماسب اول مي‌توان مشاهده نمود. نمونة نخست گفتار وي مبني بر موروثي بودن مملکت گيلان در مقابل خواست شاه صفوي مبني بر تابعيت است. او در جواب تقاضاي تمکين شاه تهماسب اول گفته بود: «گيلان ملک موروثي من است و مدت سيصد و پنجاه سال که در تصرف داريم. الحال، مملکت خود را به کسي نمي‌دهيم».  او حتي بعد از شکست و فرار به عثماني نيز دست از تکاپو براي باز پس گرفتن گيلان برنداشت. سلطان عثماني، که تلاش مي‌كرد تا واسطه‌گري کرده، او را به گيلان بازگرداند، در رايزني موفق نشد. در مجلسي سلطان به او گفت:
    دو کلمه از تو سؤال مي‌کنم و مي‌خواهم که جواب مطابق واقع بگويي و اصلاً طريق کذب و افترا نپويي... خان احمدخان قرار داد که از طريق صدق و راستي اعتساف نجويد... نواب خواندگار از خان احمد پرسيد که در اين مدت، که آبا و اجداد و اسلاف عدالت نهاد تو والي گيلان بودند، تا زماني که زمام حکومت آن به دست تو درآمد خطبه پادشاهي و سکه فرمانروايي به نام که مشهور بود؟ خان احمد چون شرط کرده بود که خلاف واقع نگويد، ناچار به عرض رسانيد که ما حاکم باستقلال بوديم و استيلاي ما در آن ملک مافوق تصور بود؛ اما خطبة جهانداري و سکة سلطنت و کامکاري به القاب سامي و نام نامي پادشاهان صفويه و وارثان خلافت مرتضويه بلند و ارجمند بود. 
    گرچه قسمت اول جواب او واقعيت و بخش دوم مصلحت‌انديشي بوده، خواندگار مدتي بعد طي مکالمه‌اي مي‌فهمد که او هرگز قايل به تبعيت از صفويان نيست. علاوه بر اين، جدي‌ترين گفتار اقتدارگرايانة او را مي‌توان در نامه‌اي که براي شاه عباس اول نوشته بود، مشاهده کرد. گويا اعتراض خان احمدخان به نحوة صلح او با عثمانيان و به گروگان فرستادن حيدر ميرزا صفوي به عنوان وثيقه صلح نزد عثمانيان بود. او در نامه‌اي اديبانه، اما تند به شاه گفته بود:
    ... اول اينکه در عالم کي شده که ميان دو پادشاه، که هر دو هم را به واسطة مخالفت مذهب کافر دانند، صلح حقيقي وجود گيرد؟... کسي که صلح مي‌کند به نوعي اعتقاد خود را مخفي مي‌دارد که سررشتة مخالفت بر دشمن ظاهر نگردد. شاه طهماسب، سلطان بايزيد وارث عثماني را که به ايران پناهنده شده بود، به پادشاه آن کشور تسليم نکرد؛ چگونه شما وارث مملکت خود را زنده به دست دشمن مي‌دهيد؟ اين چه‌طور تدبيري است که فيلسوفان اردوي معلا کرده‌اند که از آن طرف، ايلچي فرنگ را، که دشمن روم است، در برابر ايلچيان روم خلعت داده، اعراز نموده روانه گردانند... و از اين طرف، برادرزادة پادشاه خود را ملازمت همان پادشاه فرستند؟ اين دلالت بدان مي‌کند که کافر را به دوستي شما اولي مي‌دانيم. 
    جنس گفتمان او، نامة يک زيردست به مافوق خود نيست و نشان مي‌دهد خان کيايي در سر سوداي حکومت دارد. او در اين نامه، با اشاره به تفاوت مذهب دو طرف، بنيان نظري اين معامله را مردود و نشدني مي‌داند. در جمله‌اي ديگر، او با مقايسه شاه عباس و شاه تهماسب، او را تحقير مي‌کند. سپس با کاربرد اصطلاح «فيلسوف»، کارگزاران شاه را به شکلي گزنده نقد مي‌کند. در همين جمله، تناقض در رفتار ديپلماتيک او با دولت‌هاي ديگر را نيز يادآور مي‌شود. با در نظر گرفتن همة جوانب، به نظر مي‌رسد او اين اتفاق را دست‌ماية تهديد و تحقير بنيان پادشاهي شاه عباس اول کرده ‌بود. شاهان صفوي نيز با درک اينکه خطر وي بسيار عميق‌تر از ديگر سادات است، سعي مي‌کردند رفتار او را تحقير كنند. قاضي احمد قمي، که نمايندة گفتمان صفوي بود، در ماجراي تنش‌هاي وي با شاه تهماسب اول، طي بياني جالب مي‌نويسد:
    با وجود اين‌همه اعمال ناپسنديده  و قباحات بي حد، که در عرض يک دو سه ماه از خان احمد متعاقب يکديگر به هور رسيد و... شاه عالميان ديگر باره ترحم به حال او فرموده... امر فرمودند که از گيلان بيرون آمده، از ممالک عراق و فارس و کرمان، هر کدام که اراده نمايد، در آنجا توطن اختيار نموده، به طريق سادات عالي درجات به ساير ممالک محروسه، که اکثر صد تومان و يکصد و پنجاه تومان سيورغال و وظيفه دارند، مبلغ پانصد تومان هر ساله سيورغال به او شفقت فرمايند که از سر فراغت خاطر در آنجا نشسته و اوقات به فراغت گذارند. 
    دعوت شاه، دعوت به نظام وابستگي و مواجب‌بگيري از حکومت صفوي است. شاه عباس اول نيز ـ همان‌گونه كه قبلاً گفته شد ـ براي آزمون تبعيت‌پذيري او، دخترش را براي پسر خود خواستگاري نموده بود که پاسخ خان احمد به اين خواسته منفي بود. 
    جملات فوق ـ در واقع‌ ـ ناظر به جنگ مشروعيت‌طلبي است. شاه تهماسب اول سعي داشت تا مقام خان احمدخان را در حد باقي سادات، که جيره‌خوار و وابسته به حکومت بودند، نشان دهد. در واقع، او سعي داشت منبع مشروعيت و اشرافيت خان احمدخان را حکومت صفوي معرفي کند. خان احمدخان نيز در تلاش بود با موروثي نشان دادن ملک گيلان، مبنايي مستقل در باب مشروعيت پادشاهي و اشرافيت خود برقرار سازد.
    نتيجه‌گيري
    حکام صفوي در طول دوران خويش، نگاهي نيز به تعارض‌هاي مبنايي خود داشتند؛ خطري که مي‌توانست سيادت، طريقت و سلطنت آنها را تهديد كند. تغيير رويکرد آنها در باب تصوف ناظر به همين نگراني بود. نمونه‌هايي از سادات مدعي، همچون «مشعشعيان»، «نوربخشيان» و «نعمت‌اللهيان» به خوبي بروز مخاطرات مبنايي براي صفويان را نشان مي‌دهد. در نكات مزبور، تلفيق «سيادت» و «طريقت» براي صفويان، دردسري بزرگ ايجاد کرده بود. با وجود اين، به نظر مي‌رسد خطر سادات کيايي و شخص خان احمدخان جدي‌تر و عميق‌تر بود. خان کيايي در کنار ادعاي ارتباط با عناصر سيادت و طريقت، بر اساس سابقة حکومتي خويش در گيلان و بر مبناي الگوي شاه ايراني، بنيان سلطنت صفوي را هدف قرار داده بود. عمق اين مسئله را در متون عصر صفوي مي‌توان مشاهده كرد. اين متون در موارد مشابه پيش‌گفته در باب خاندان‌هاي مشعشعي، نوربخشي و نعمت‌اللهي، هرگز گفتاري مبني بر بزرگ بودن غائله براي حکومت مرکزي نشان ندادند. سرشت ادعاي آنها نيز بيشتر بر مدار طريقت بود. اين در حالي است که ماجراي سرکوب خان کيايي را به تفصيل بيان نموده‌اند. گويا خطري بزگ دفع شده است! مجموعة حرکات و گفتار خان احمدخان، که وامدار سنن طريقت، سيادت و به‌ويژه سلطنت بود، نشان مي‌دهد تداوم حيات خاندان سادات کيايي مي‌توانست به عنوان رقيب و چالشي جدي براي حکومت صفوي مطرح گردد.
     

    References: 
    • افوشته‌اي نطنزي، محمودبن هدايت‌الله، نقاوه الآثار في ذكر الاخيار در تاريخ صفويه، به اهتمام احسان اشراقي، تهران، علمي و فرهنگي، 1373.
    • اوحدي دقاقي بلياني، تقي‌الدين محمد، تذکره عرفات‌العاشقين و عرصات‌العارفين، تصحيح سيدمحسن ناجي نصرآبادي،تهران، اساطير، 1388.
    • پناهي، عباس و انوش مرادي، «تحليل دلايل روابط شاه تهماسب و شاه عباس اول با حکومت‌هاي محلي گيلان»، پژوهشنامه تاريخ‌هاي محلي ايران، 1394، سال چهارم، ش 7، ص 27-37.
    • تاجبخش، احمد، تاريخ صفويه، شيراز، نويد، 1372.
    • تتوي، قاضي احمد (آصف خان قزويني)، تاريخ الفي، تصحيح غلامرضا طباطبايي‌مجد، تهران، علمي و فرهنگي، 1382.
    • جنابدي، ميرزابيگ حسن‌بن حسيني، روضة‌الصفويه، تصحيح غلامرضا طباطبايي‌مجد ، تهران، نشر بنياد موقوفات محمود افشار، 1378.
    • حزين لاهيجي، شيخ محمدعلي، تاريخ حزين، اصفهان، کتابفروشي تأييد، 1332.
    • حسيني استرآبادي، حسن‌بن مرتضي، از شيخ‌صفي تا شاه‌صفي از تاريخ سلطاني، به اهتمام احسان اشراقي، تهران، علمي، 1364.
    • خواندمير (غياث‌الدين همام‌الدين الحسيني)، حبيب السير، تصحيح محمد دبيرسياقي، تهران، کتابفروشي خيام، 1362.
    • رابينيو، ه‍. ل، ولايت دارالمرز گيلان، ترجمة جعفر خمامي‌زاده، رشت، طاعتي، 1366.
    • رازي، امين‌احمد، تذکره هفت اقليم، تصحيح جواد فاضل و علي‌اکبر علمي، بي‌جا، ادبيه، بي‌تا.
    • روملو، حسن‌بيگ، احسن التواريخ، تصحيح عبدالحسين نوايي، تهران، بابک، 1357.
    • سيوري، راجر، ايران عصر صفوي، ترجمة کامبيز عزيزي، تهران، مرکز، 1385.
    • سيوري، راجر، در باب صفويان، ترجمة رمضانعلي روح‌اللهي، تهران، مرکز، 1380.
    • شاملو، ولي قلي‌‌بن داودقلي، قصص الخاقاني، تصحيح سيدحسن سادات‌ ناصري، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1371.
    • شريعتي فوکلايي، حسن، حکومت شيعي آل‌کيا در گيلان، قم، مؤسسة شيعه‌شناسي، 1388.
    • شوشتري، قاضي نورالله، مجالس‌المؤمنين، تهران، کتاب‌فروشي اسلاميه، 1354.
    • شيرازي، عبدي‌بيگ، تکلمة‌الاخبار، تصحيح عبدالحسين نوايي، تهران، شرفي، 1369.
    • صادقي کتابدار، مجمع‌الخواص(متن ترکي به همراه ترجمه به فارسي)، ترجمة عبدالرسول خيام‌پور، تبريز، چاپخانه اختر شمال، 1327.
    • صفت‌گل، منصور، فراز و فرود صفويان، تهران، کانون انديشه جوان، 1388.
    • صفوي، سام‌ميرزا، تذکره تحفه سامي، تصحيح رکن‌الدين همايونفر، تهران، علمي، بي‌تا.
    • غفاري قزويني، قاضي احمد، تاريخ جهان آرا، تصحيح مجتبي مينوي، تهران، کتابفروشي حافظ، 1343.
    • فخرالزماني قزويني، ملاعبدالنبي، تذکره ميخانه، تصحيح احمد گلچين معاني، تهران، اقبال، 1363.
    • فلسفي، نصرالله، زندگاني شاه عباس اول، تهران، دانشگاه تهران، 1344.
    • فومني، عبدالفتاح، تاريخ گيلان، تصحيح برنهارد دارن، پطرزبورغ، آکادمي امپراتوري، 1374.
    • قبادالحسيني، خور شاه، تاريخ ايلچي نظام شاه، تصحيح محمدرضا نصيري و هانه‌دا کوئيچي، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1379.
    • قزويني، يحيي‌بن عبداللطيف، لب التواريخ، تهران، بنياد گويا، 1363.
    • کرماني، عبدالرزاق، تذکره در مناقب حضرت شاه نعمت‌الله ولي کرماني، تهران، طهوري، 1361.
    • لاهيجي، علي‌بن شمس‌الدين‌بن حاجي حسين، تاريخ خاني، تصحيح منوچهر ستوده، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1352.
    • منجم يزدي، ملاجلال‌الدين، تاريخ عباسي يا روزنامه ملاجلال، به کوشش سيف‌الله وحيدنيا، تهران، وحيد، 1366.
    • منشي قزويني، بوداق، جواهرالاخبار، تصحيح محسن بهرام‌نژاد، تهران، ميراث مكتوب، 1378.
    • منشي قمي، قاضي احمدبن شرف‌الدين، خلاصة‌التواريخ، تصحيح احسان اشراقي، تهران، دانشگاه تهران، 1359.
    • منشي، اسکندربيگ، تاريخ عالم آراي عباسي، تصحيح محمداسماعيل رضواني، تهران، دنياي کتاب، 1377.
    • نصرآبادي، ميرزا محمدطاهر، تذکره نصرآبادي، تهران، کتابفروشي فروغي، بي‌تا.
    • نوايي، عبدالحسين (به کوشش)، شاه عباس اول صفوي: مجموعه اسناد و مکاتبات تاريخي همراه با يادداشت‌هاي تفصيلي، تهران، زرين، 1367.
    • نوايي، عبدالحسين، 1368، شاه تهماسب اول صفوي: مجموعه اسناد و مکاتبات تاريخي همراه با يادداشت‌هاي تفصيلي، تهران، ارغوان، 1368.
    • نوزاد، فريدون (به کوشش)، نامه‌هاي خان احمدخان گيلاني، تهران، بنياد موقوفات دکتر محمود افشار، 1373.
    • واله اصفهاني، محمديوسف، خلد برين، تصحيح ميرهاشم محدث، تهران، بنياد موقوفات دکترمحمود افشار، 1372.
    • هدايت، رضاقلي‌خان، جهانگشاي خاقان، تصحيح الله دتا مظطر، اسلام‌آباد، مركز تحقيقات فارسي ايران و پاكستان، 1364.
    • ـــــ ، تاريخ روضة‌الصفاي ناصري، تصحيح جمشيد کيان‌فر، تهران، اساطير، 1380.
    • ـــــ ، عالم آراي شاه تهماسب اول، تصحيح يدالله شکري، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1350.
    • الهياري، حسن، «تحليل تاريخي مهاجرت سادات از ايران به هند در عصر صفوي با تأکيد بر تنش‌هاي دروني و بيروني سادات»، مطالعات تاريخ فرهنگي، 1395، سال هفتم، ش 28، ص 1-22
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    الهیاری، حسن.(1396) تحلیل تاریخی حذف حکومت سادات کیایی توسط صفویان (با تأکید بر مبانی نظری). ، 14(1)، 5-21

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسن الهیاری."تحلیل تاریخی حذف حکومت سادات کیایی توسط صفویان (با تأکید بر مبانی نظری)". ، 14، 1، 1396، 5-21

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    الهیاری، حسن.(1396) 'تحلیل تاریخی حذف حکومت سادات کیایی توسط صفویان (با تأکید بر مبانی نظری)'، ، 14(1), pp. 5-21

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    الهیاری، حسن. تحلیل تاریخی حذف حکومت سادات کیایی توسط صفویان (با تأکید بر مبانی نظری). ، 14, 1396؛ 14(1): 5-21