تأثیر ساختارگرایی بر نسل اول و دوم تاریخ نگاران مکتب «آنال»
Article data in English (انگلیسی)
سال یازدهم، شماره اول، پیاپی 36، بهار و تابستان 1393
یاسمن یاری / دکترای تاریخ اسلام دانشگاه تهران yari_yasaman@yahoo.com
دریافت: 8/2/1393 ـ پذیرش: 16/6/1393
چکیده
این پژوهش تلاش دارد تأثیر ساختارگرایی بر مورخان مکتب «آنال» در نسل اول و دوم را بررسی کند. بنابراین، کار خویش را با این پرسش بنیادین آغاز می نماید که ساختارگرایی چه تأثیری بر تاریخ نگاری مکتب آنال گذاشت؟ این نوع تاریخ نگاری کار خویش را با مارک بلوخ و لوسین فور شروع کرد و سرانجام، با فرناند برودل به اوج خود رسید؛ درست در زمانی که فضای علمی جهان از تفکر ساختارگرایی به شدت متأثر شده بود. این مکتب فکری بسیاری از شاخه های علوم انسانی، مانند جامعه شناسی، زبان شناسی، انسان شناسی، مردم شناسی، روان شناسی و مانند آن را تحت تأثیر خود قرار داد. سرانجام، پایش به حوزة تاریخ نگاری نیز گشوده شد و در این وادی نیز تأثیرهایی پایدار برجای گذاشت. از بطن این تحول، تاریخ تام یا کامل سر برون آورد. نگاه به تاریخ نگاری تغییر یافت. تعصب بر تاریخ سیاسی برداشته شد و توجه تاریخ به مردم عادی یا زندگی روزمرة مردم فزونی یافت. تاریخ و جغرافیا به شدت به هم پیوستگی پیدا کردند. این بار جامعه ـ و نه فرد ـ نقطة شروع مطالعات تاریخی گردید. سرانجام، پای سایر رشته ها به تاریخ باز شد. جامعه شناسی، علوم اقتصادی، زبان شناسی، روان شناسی، اقلیم شناسی، مردم شناسی و مانند آن با تاریخ درآمیخت و مورخان از این علوم در جهت درک بهتر تاریخ بهرة فراوان بردند. بنابراین، می توان گفت: ورود ساختارگرایی به تاریخ، عصری جدید با شاخصه هایی متفاوت ایجاد کرد.
کلیدواژه ها: ساختارگرایی، مکتب آنال، بلوخ، فور، برودل، تاریخ نگاری، تاریخ نگاران.
مقدمه
چند قرن اخیر دوران تحول و تجدّد بوده است. علمی شدن، دورگرداندن از سنت ها و درانداختن طرح نو در حوزه های گوناگون، به حیطة تاریخ نیز پا گذاشت. گرچه این تحولات در این حوزه، بطیء و نامحسوس می نمود، تاریخِ گرفتار آمده در چنگال سیاست، مجبور بود تا جیره خوار آن باشد و در نتیجه، تحولات بزرگی را به خود نمی دید و مانند دیگر علوم، با انقلاب های عظیم دست وپنجه نرم نکرد. اثبات گرایی چهرة علوم گوناگون و حتی باطن برخی را به کلی دگرگون ساخت؛ اما چون به حیطة تاریخ پای گذاشت، تنها همان تاریخ سیاسی را این بار خشک تر از قبل به دنیا عرضه داشت. این بار این مدارک و اسناد بودند که موثق تر از مورّخ بایستی واقعیت ها را به تصویر می کشیدند. واقعیت ها هم بنا به نگاه سنتی، همان بود که بود؛ تاریخ سیاسی، محدود به زندگی سلاطین و بزرگان عرصة سیاست، جنگ ها و انقلاب ها. هنوز بخش عظیمی از انسان ها و کنشگران تاریخی جایگاهی در این تاریخ نداشتند و تازه نگاه اثبات گرایی و رانکه ای به تاریخ، محدودیت این امر را دو چندان نیز کرده بود.
اما به تدریج، در قرن بیستم، داستان تغییری بنیادین کرد. تاریخ نگارانی پا به عرصه گذاشتند که در مقابل نگاه رایج در تاریخ نگاری شوریدند. کسانی به مانند هانری بِر(Henri Berr) تصمیم گرفتند تا میان علومی مانند جامعه شناسی و اقتصاد با تاریخ پیوند ایجاد نمایند و علم و تاریخ و فسلفه را به هم نزدیک کنند. پس از آنها این مورّخان مکتب آنال (Annale) بودند که این انقلاب را به اوج خود رساندند. ایشان، که تحت تأثیر شدید جامعه شناسی قرار داشتند، با باز کردن پای علوم دیگر به حیطة تاریخ، تمام مرزهای سنتی را در هم شکستند. مارک بلوخ (Marek Block) و لوسین فور (Lucien Febvre)، تحت تأثیر ساختارگرایی، که در این دوران، یک پارادایم فکری عظیم در علوم انسانی ایجاد کرده بود، تاریخی را بنا نهادند که با خصوصیاتی ویژه و منحصر به فرد نسب به سنت آن روز، تحولی بنیادین در تاریخ نگاری محسوب می شد. هدف این نوشتار آن است که این تحول را در سایة ساختارگرایی بازشناسد. تا میزان تأثیر ساختارگرایی را بر تاریخ نگاری آنال درک کند.
ساختارگرایی
علوم اجتماعی در قرن هجده و نوزده، به شدت تحت تأثیر اثبات گرایی و طبیعت گرایی قرار داشت. اما به تدریج، این نگاه شروع به تغییر کرد. شیوه ای جدید توسط زبان شناسان و مردم شناسان اجتماعی در فرانسة اوایل قرن بیستم بنا گذاشته شد. در آن زمان، نوع تازه ای از واقعیت (واقعیت انسانی) وارد حوزة دریافت علمی شد که چشم انداز متفاوتی می طلبید. این نگاه جدید به هیچ وجه، بسط همان چشم انداز علوم طبیعی نبود. علوم انسانی در این ایستار نو، در حکم علوم غیرطبیعی شکل گرفتند (هارلند، 1380، ص 17). ساختارگرایی نیز، که ریشه در علوم انسانی داشت، تحت تأثیر این نگاه به وجود آمد. ساختارگرایی در برابر تجربه گرایی، که بر علوم اجتماعی حاکم بود، قاطعانه در جهت عقلانیِ تحمیل منظم و درونی ذهن بشری بر واقعیت خارجی حرکت کرد. ساختارگرایی توانست به یک رویداد فرهنگی در فرانسه تبدیل شود (استیور، 1383). این گونه بود که این ایستار پا به عرصة علوم انسانی نهاد و تمام حوزه های این علوم را تحت تأثیر قرار داد.
کلمة ساخت (structre) از کلمة لاتین (stracture) و از فعل struere به معنای ساختن و بنا کردن گرفته شده است. بهره گرفتن از این واژه در گام نخست، در قرن هفدهم و در زبان شناسی اتفاق افتاد. بعضی زبان شناسان برای زبان و ارتباط میان کلمات، همان تصویری را دیدند که از بدن و اجزای آن و ارتباط میان این اجزا می دیدند. اولین بار اسپنسر این واژه را از زیست شناسی به علوم انسانی وارد کرد. مفهوم ساخت اجتماعی اسپنسر همواره رنگی طبیعت گرا داشت. قیاس میان ساخت اجتماعی و ساخت اندامی، نتایج روش شناختی مهمی به بار آورد؛ بدین معنا که در هر دو زمنیه، ساخت عبارت شد از سازمان و ترکیبات بخش های مشاهده پذیر که در کل ساخت اجتماعی وجود دارند. این طبیعت گرایی در اسپنسر، دورکیم و در نهایت، رادکلیف براون به چشم می خورد. اما مفهوم ساخت نخستین بار در قرن نوزدهم در میان جامعه شناسان و مردم شناسان استفاده شد، آن هم در مباحثی مربوط به وحدت و تمامیت پدیدة اجتماعی. این مفهوم جدید از کاربرد اصطلاحی قدیمی خود فاصله گرفت و از مفهومی طبیعت گرا به مفهومی انسانی نزدیک گردید و به صورت های گوناگون از آن استفاده شد. امیل دورکیم از ساخت در ریخت شناسی (Les structures morphologiques) گروه بهره برد و مارکس در بحث روساخت (super-structure) و زیرساخت (infra-structure) یا همان روبنا و زیربنا، از این مفهوم استفاده کرد (توسلی، 1391، ص106-107). از جمله کسانی که تأثیرشان بر ساختارگرایی و همچنین بر مکتب آنال اهمیتی فراوان دارد، یکی زبان شناس فرانسوی، دو سوسور(Ferdinand de Saussure) است و دیگری جامعه شناس فرانسوی، امیل دورکیم. هر کدام از آنها بنیانی در ساختارگرایی بنا نهادند که بر تاریخ نگاری مکتب آنال تأثیر مستقیم گذاشت.
1. نقش دو سوسور بر ساختارگرایی
برای ساخت گرایان در میان علوم انسانی، زبان شناسی جایگاه ویژه و مهمی دارد. دوسوسور نخستین کسی بود که این مفهوم را در زبان شناسی به کار برد و تأثیر وی بر ساختارگرایی، غیرقابل انکار است. آنچه سوسور بنا نهاد ارتباطی مستقیم با زمان داشت و در نتیجه، بعدها بر تأثیر ساختارگرایی بر تاریخ نگاری مؤثر واقع شد.
در ساختارگرایی، یکپارچگی حرف اول را می زند. شکل ساختی صورت کلی روابط است که نسبتاً پایدار بوده و از تجرید عناصر خاص به دست می آید. عناصر منفرد یک نظام تنها هنگامی معنا دارند که روابط آن اجزا با ساختار را همچون یک کل بررسی کنیم. این ساختارها به عنوان ماهیت هایی مستقل، خودتنظیم شونده و خودتغییریابنده درک می شوند. بنابراین، این خود ساختار است که اهمیت معنا و کارکرد اجزای منفرد یک نظام را تعیین می کند. ساختارگراها معتقدند: رویدادها و فرایندهای غیرمرتبط و غیرقابل توجیه را می توان با ارجاع آنها به یک نظام رسمی روابط قابل درک ساخت (هوارث، 1386).
بنا بر همین اساس کلی، سوسور معتقد بود: باید نظام زبانی را بر جمع کل پاره گفتارهای واقعی، که در عالم واقع بر زبان رانده شده اند، مقدم دانست. باید نظام همزمان، یعنی آن نظام همزمانی را که بی تردید در هر لحظه از گفتار در پس هر کلمه قرار دارد، به درستی درک کنیم. زبان نظامی است که اجزا آن می تواند و باید در یکپارچگی همزمانی شان به آنها توجه شود. فقط وقتی این یکپارچگی همزمانی درک شود می توان به واقع، به درک معنای هر واژة منفرد دست یافت. هیچ انسانی نمی تواند به صورت فردی کلمات و مفاهیم تازه ای بیافریند. سوسور می گوید: زبان جنبة اجتماعی گفتار است و در ورای فرد قرار دارد. زبان به موجب نوعی از قراداد، که به امضای همة اعضای جامعه رسیده است، وجود دارد. فرد زبان را کسب می کند، پیش از آنکه مستقل از دیگران بیندیشد. زبان قراردادی است. در امر دلالت، حفظ ساختار یکسان روابط صوری است که اهمیت دارد (هارلند، 1380، ص23ـ9).
بنابراین سوسور با خلق مسئلة همزمانی و نگاه نوینش به زبان، نخستین کسی بود که به صورت غیرمستقیم موجب تأثیر ساختارگرایی بر تاریخ نگاری شد(کورلیو، 2010م، ص30). نگاه سوسور موجب شد ساختارگرایان عنصر شخصی موجود در گفتار را امری ثانوی انگاشتند و برای آن کمترین اهمیت را قائل شدند. آنچه در ساختارگرایی اهمیت داشت نظام بود، نه فرد. برای زبان پژوهی باید وضعیت زبان را در یک زمان خاص ـ به اصطلاح ـ منجمد(ثابت) نگه داریم. بدین روی، این بعد همزمانی، خود، غیرزمانی است و تاریخ با این بعد بی ارتباط است. از سوی دیگر، گفتار بیشتر یک موضوع تاریخی و دارای بعد (ناهمزمانی) است و با چگونگی تغییر زبان در بستر زمان سروکار دارد (استوار، 1383، ص155-156). از دل این انگاره، تاریخ تام یا تاریخ کامل سر برون آورد که یکی از شاخصه های تاریخ نگاری آنال در نسل اول و دوم بود. در گفتار بعدی، این تأثیر بسط داده می شود.
پس از سوسور، دومین کسی که تأثیر مستقیمی بر ساختارگرایی و همچنین بر تاریخ نگاری مکتب آنال داشت، امیل دورکیم بود.
2. نقش امیل دورکیم بر ساختارگرایی
امیل دورکیم (1858ـ1917) چهره ای برجسته در تاریخ نظریه است که بعضی ناظران او را مهم ترین نظریه پرداز در تاریخ جامعه شناسی دانسته اند. بسیاری از نظریه پردازی های جامعه شناسی، تحت تأثیر تفکرات این اندیشمند قرار داشته است (ریتزر، 1389، ص 46). دورکیم معتقد است: اشخاص بیشتر محصول زندگی اجتماعی اند تا تعیین کنندة آن. او اعتقاد داشت: مفهوم خودِ فردی در تاریخ انسان، مفهومی نسبتاً متأخر و سطحی است. دورکیم جامعه را پدیده ای فراتر از افراد می داند (هارلند،1380، ص35). بنابراین، نخستین تأثیر دورکیم بر جامعه شناسی و همچنین بر ساختارگرایی در جامعه شناسی، تسلط جامعه بر فرد بود. در مطالعات وی، جامعه نقطة شروع بود و فرد تنها عضو سازندة جامعه به عنوان یک کل محسوب می شد. دورکیم تحت تأثیر اثبات گرایی، به جامعه ماهیتی اندام وار می داد. در نگاه او، جامعه به مانند جسمی بود که تمام اجزای آن با هم پیوستگی و ارتباط دارند؛ ارتباطی که در کل تعریف می شود. و این اجزا هنگامی که از این کل جدا شوند، دیگر نه هویتی دارند و نه کارایی. حتی وقایع اجتماعی در نگاه دورکیم، نمی تواند تحت تأثیر فرد رخ دهد. دست کم چند فرد بایستی عمل خویش را به هم بیامیزند و از ترکیب آنها محصولی جدید حاصل آید که نتیجة آنها وقایع اجتماعی شود. این محصول جدید، که شیوه ای برای عمل کردن است، در بیرون ماست و به ارادة فردی و خصوصی بستگی ندارد (جمشیدیها، 1383، ص131).
علاوه بر این نگاه، شاخصة دیگری در نگاه دورکیم وجود داشت که به صورت مستقیم بر تاریخ نگاری تأثیر گذاشت و آن ایستار این اندیشمند نسبت به پژوهش بین رشته ای بود. دورکیم از جمله جامعه شناسانی بود که از پژوهش بین رشته ای، به ویژه ترکیب جامعه شناسی، روان شناسی و تاریخ، حمایت می کرد. او تاریخ را یکی از شاخه های علوم اجتماعی می دانست که جامعه شناس سخت به آن محتاج است. کتاب صور بنیانی حیات دینی، بنیادهای نظام دینی را بررسی می کند، نمودار علاقة وی به ترکیب تاریخ و علوم اجتماعی است. این امر نیز موجب شد که این جامعه شناس یکی از مؤثرترین افراد بر مکتب آنال گردد و حتی می توان ادعا کرد که از طریق وی، ساختارگرایی به مکتب آنال راه یافت.
بلوخ، دورکیم را این گونه توصیف می کرد: او به ما تحلیل کردن عمیق را آموخت...؛ اینکه چگونه به مسائل بیندیشیم و افکارمان را متمرکز کنیم.
در نخستین اثر بلوخ با نام مس شاهانه، بلوخ با بهره گیری از مفهوم وجدان جمعی در اندیشة دورکیم، به پژوهش پرداخت و در دومین اثر خویش، یعنی مقاله ای با عنوان تأملات یک مورخ، شیوه های نادرست رایج در زمان جنگ را بررسی کرد (کریمی، 1389).
مکتب آنال و ساختارگرایی
واژة (Annales) از کلمة لاتینی Annus (سال) گرفته شده و به معنای شرح وقایع سالانه بدون تحلیل و تفسیر است. نام این مکتب مدیون مجله ای با عنوان آنال تاریخ اقتصادی و اجتماعی است که اولین بار در پانزدهم ژانویه 1929م انتشار یافت. بنیان گذاران این نشریه، لوسین فور و مارک بلوخ بودند. این افراد نقش مؤثری در آیندة تاریخ نگاری و روش شناسی تاریخی در فرانسة قرن بیستم ایفا کردند. در هیأت تحریرة مجله آنها، نام متخصصان رشته های گوناگون دیده می شد. جغرافی دان، اقتصاددان، متخصص علوم سیاسی، جامعه شناس، و البته تاریخ نگار. این افراد به همان اندازه که آرمان های تاریخی داشتند، آرمان های غیرتاریخی نیز داشتند. آنها تاریخی را بنا می گذاشتند که همة مرزها را درمی نوردید و طرحی نو درمی انداخت. از تمام فنون بهره می گرفت، ولی در همان حال، تاریخی باقی می ماند. آنها به شدت از تاریخ نگاران سنتی فاصله می گرفتند و قصد داشتند تاریخ نگاری مدرن ایجاد کنند (روپر، 1972، ج 44، ص 468). یکی از اهداف این نشریه، که در سرمقالة نخست آن آورده شده بود، در هم شکستن روحیة تخصص زدگی بود؛ هدف دیگر، پیشبرد ارتباط و همکاری بین نظام های علمی و تشویق وحدت علوم انسانی بود (اتحادیه و فولادوند، 1365، ص 2).
به طورکلی، از نظر روش شناسی، دو شاخة مهم در حوزة علوم اجتماعی بر مکتب آنال تأثیرگذار بود: نخست مارکسیسم و نئومارکسیسم که خود ریشه در ماتریالیسم دیالکتیک آلمان داشتند. دوم مردم شناسی ساختاری و جامعه شناسی کارکردی و نقش برجستة دورکیم که تحت تأثیر اثبات گرایی فرانسه قرار داشت (فضلی نژاد، 1387). بررسی تاریخ آنال نشان می دهد که در تمام فراز و نشیب هایی که این مکتب تاریخی طی کرده، ساختارگرایی نقشی بنیادین داشته است. تاریخ آنال را می توان از ابتدا تا سال 1970م، به دو دورة کلی تقسیم کرد. اولین دوره، که تا سال 1945م ادامه داشت، بر تاریخ نگاری کیفی ساخت گرا تأکید بیشتری داشت. دورة دوم به تاریخ کمّی، فرایندها، دوره ها و مجموعه ها گرایش بیشتری نشان داد. بدون آن اهمیت ساخت ها را نادیده بگیرد. در دورة نخست، که نمایندگانش بلوخ و فور هستند، به تاریخ تکامل نوع انسان توجه زیادی می شد (کریمی، 1389). اما مورخان این دوره تحت تأثیر ساختارگرایی چه تحولی در تاریخ نگاری ایجاد کردند؟ و چه چیزی به علم تاریخ افزودند؟
همان گونه که پیش از این نیز اشاره شد، مکتب آنال در گام نخست خود، به شدت تحت تأثیر دورکیم قرار داشت. شاخصه های فکری دورکیم، که در تاریخ نگاری آنال تأثیر گذاشت و ادامه پیدا کرد، عبارت بود از:
1. جامعه را فراتر از افراد می دید.
2. برای جامعه ساختی اندام وار قایل بود. جامعه به مانند جسم بود و اعضا نقش اجزای این جسم را ایفا می کردند.
3. به پژوهش های بین رشته ای توجه ای ویژه می شد.
مارک بلوخ نخستین کسی بود که با تأثیر پذیرفتن از دورکیم، در مکتب آنال نقشی نو بنا کرد. او مطالعه و بررسی تطبیقی را به تقلید از دورکیم وارد تاریخ نمود و نگاه اندام وار به جامعه و ارجحیت جامعه بر فرد را به تاریخ نگاری وارد کرد. او بنای تاریخ تام یا کامل (Total history) را نهاد و در نهایت، پای پژوهش های بین رشته ای را به حوزة تاریخ نگاری باز نمود.
نگاه اندام وار به جامعه و ارجح دانستن جامعه بر فرد، موجب شد تا جامعه مانند جسمی دیده شود که تمام اجزای آن با یکدیگر پیوستگی و ارتباط دارند. بر اساس این نگاه، وظیفه مورخ کشف واحدهای قابل مقایسه برای آزمودن فرضیه ها بود. هنگامی که این واحدهای مطالعاتی قابل مقایسه مشخص شد، گاه مورخ باید این واحد را به صورت یک کل اندام وار در نظر بگیرد، اجزای آن را شناسایی کند و بازسازی نماید. این کل، تنها با در کنار هم گذاشتن اجزا، شکل پیدا می کند. بازسازی با توجه به شرایط حال یا زمانی نزدیک به دوران معاصر باید انجام شود، و با روش پس رونده از حال به گذشته برده شده، مقایسه می گردد. مارک بلوخ در شاه کار خود، جامعة فئودالی، از این روش بهره برده است.
بلوخ مفهوم جامعه فئودالی را در زمانی طولانی، یعنی از قرن 9 تا قرن 11 میلادی بررسی کرده است. او به طبقات اجتماعی به عنوان یک ساختار نگاه می کند و پس با توصیف این ساختار، به صورت اندام زنده (بلوخ، 1363، ص 11) نگاه اندام وار به جامعه را هویدا می سازد. پس از آن، دیگر آشکار می شود که چرا کتاب خویش را با روند ولادت جامعة فئودالی، حرکت و رشد و سرانجام، افول آن بخش بندی کرده است. او به صورت وسیعی از علوم دیگر بهره می گیرد. از زبان شناسی، ادبیات، شناخت منشأ جغرافیایی واژگان، باستان شناسی، جغرافیای اجتماعی، آداب زراعی، صنعت، هنر، حقوق، قضاوت و کلیسا و روحانیت استفاده می کند تا تاریخی کامل و همه جانبه ارائه دهد. بلوخ ثابت می کند که از واژة فئودال در هر زمان به گونه ای متناسب با وضع خود استفاده شده است. اصطلاح وی در این زمینه جالب است. او این لغت را به سکه ای مستعمل تشبیه می کند که در جریان دایمی زمان، طرح مشخص اولیه خویش را از دست داده است. او خطاب به مورخان می گوید: ایشان اجازة استفاده کردن از این مفهوم را به شرطی دارند که درک کنند این تعابیر منحصراً برچسب های پذیرفته شده در کاربرد نوین هستند. آن هم برای چیزی که کاربرد آن واقعاً کامل نشده است (بلوخ، 1363، ص 8). این همان چرایی است که در زبان شناسی ساختارگرایی مطرح شد؛ زمانی که دوسوسور سعی کرد ثابت کند که تاریخِ یک واژه به هیچ وجه قادر نیست مفهوم کنونی آن واژه را به ما بنمایاند. این همان قانون همزمانی را به نمایش می گذارد (پیاژه، 1358، ص 95).
این نگاه موجب شد تا کارگزاران تاریخ چهره ای جدید پیدا کنند. دیگر به جای افراد و رخدادهای خاص، به مواردی نگاه می شد که بتوان از زمان گذشته تا به حال با صورتی ثابت آنها را بررسی کرد و جزء از کل بودن آنها محرز بود. پت می گوید: ساختارگرایی بر کالایی که مورخ مبادله می کند؟ـ یعنی معانی آگاهانه و قصد شدة عامل ها در تاریخ ـ متمرکز نمی شود، بلکه بر ساختارهای ناخودآگاهی تمرکز می یابد که افعال آنها را شکل می دهند. به عبارت دیگر، روش های ناهمزمان به معانی ای می نگرد که مؤلف تحمیل کرده است. اما ساختارگرایی به معانی ای می نگرد که بر مؤلف تحمیل شده است (استیور، 1383).
تاریخ نگار ساختارگرای مکتب آنال، فاعل را با ساختارهای بی نام و نشان جایگزین می کند. دیگر به قصد و نیت فاعل نگاه نمی شود، بلکه به خود فعل و الگویی که این فعل از آن سرمشق گرفته است، می نگرد. ساختارگرایی به صورت جسورانه ای همزمان و غیرتاریخی است. اما این امر لازمه ای دیگری می طلبید. دیگر نمی شد به زمان همان نگاهی را داشت که تا پیش از این در تاریخ از آن بهره گرفته می شد. این نگاه از سوسور آغاز شد و همان گونه که گفته شد، مفهومی به نام همزمانی توسط این زبان شناس ساختارگرا ایجاد گشت. او از همزمانی استفاده کرد تا زبان را به صورت یک کل یکپارچه در نظر بگیرد و زبان تبدیل به یک ساختار شود. مفهوم همزمانی یا به قول برودل، تاریخ دار از مدت ساکن یا تقریباً ساکن، به تاریخ کامل یا تام شهرت یافت. تقریباً تمام مورخان مکتب آنال در نسل اول و دوم، این تاریخ را مدنظر داشتند و آثار بزرگ و شهیر ایشان همگی بر همین نگاه استوار شده است. در تاریخ تام، ما شاهد یک تاریخ پیوسته در گستره زمانی بسیار طولانی هستیم و می توانیم یک رهیافت ساختاری- کارکردی متمرکز بر پیوستگی ها و نظام های جامعه را ببینیم. در این روش، مورخ در تلاش است تا یکپارچگی ضروری از هر دوره یا جامعه تاریخی را کشف کند (فضلی نژاد، 1387).
در همین زمینة، لوسین فور با جدی گرفتن عامل جغرافیا در آثار خود، به این عامل به عنوان یک کنشگر تاریخی توجه نشان قرار داد. البته او در کتاب مقدّمه ای جغرافیایی بر تاریخ، بر جبر جغرافیا تاخت و اذعان داشت که انسان در انطباق با محیط جغرافیایی، همواره ممکن ها را فراروی دارد و نه ضرورت ها را. فور با این نگاه، تلاش دارد جغرافیای انسانی را به خدمت تاریخ درآورد. او سعی دارد نشان دهد که زندگی اجتماعی علاوه بر قالب مکانی یا فیزیکی، دارای قالب زمانی و تاریخی نیز هست. ازاین رو، پدیده های اجتماعی و جغرافیایی، تاریخی هستند (برودل، 1372، مقدمه صفحه هجده و نوزده). بنابراین، جغرافیا توسط فور به یک کارگزار تاریخی بدل می شود؛ همچنین به یک ابزار و سند زنده برای مورخ.
فرناند برودل از فور تأثیر بسیاری گرفته است. برودل، که در سال های نخست قرن بیستم به دنیا آمد، رهبر نسل دوم مکتب آنال شد. او مردی خلّاق بود. تنها دو کتاب مشهور وی، پنج جلد داشت و قریب سه هزار صفحه را دربرمی گرفت. او بسیاری از داده های خود را به زبان اصلی در بایگانی های اسپانیا، فرانسه، ایتالیا و دیگر کشورها یافت(اُبرین، 1996م، ص1). رسالة دکتری وی و مشهورترین اثرش به نام مدیترانه و جهان مدیترانه ای در عصر فلیپ دوم بود؛ کتابی که پنج سال زحمت نگاشتن آن را کشید و کارگزاران تاریخی آن به جای فلیپ دوم، جغرافیا، وضعیت کشاورزی و یا اقتصادی حوزة مدیترانة قرن شانزدهم شدند. اولین بخش این کتاب نقش محیط زیست است و به گفتة خود او، کتاب به جغرافیا ارتباط پیدا می کند، آن هم به جغرافیا با تأکید بر عامل های انسانی. برودل می گوید: در اینجا، تنها تلاش کرده است نوع خاصی از تاریخ را کشف کند. او ادعا می کند: مواد تاریخی به اندازة کافی ندارند، اما باید از همان مختصر موجود، که از شواهد، تصاویر و حتی فضای طبیعی آن مناطق در تاریخ یافت می شود، بهره گرفت.
در این اثر سترگ، برودل به خوبی تاریخ کامل یا تام را، که یکی از شاخصه های تاریخ نگاری مکتب آنال است، به منصه ظهور گذاشت. منظور از تاریخ تام یا کامل، ادغام همة انواع، روش ها و جنبه های تاریخی یک تاریخ پیوسته (یعنی بررسی پدیده ای در گسترة زمانی طولانی) و یک رهیافت ساختاری ـ کارکردی متمرکز بر پیوستگی ها و نظام های جامعه است. در این روش، تلاش مورخ در جهت به چنگ آوردن کلیت و یکپارچگی ضروری از هر دوره یا جامعه تاریخی است. بدین سان، تاریخ هر دوره را می توان با الهام از مفهوم افلاطونی، همچون عالمی کوچک و البته یکپارچه از جهان بزرگ تلقی کرد. برای رسیدن به یک تاریخ تام و کامل، باید از سایر رشته ها در پژوهش های تاریخی بهره گرفت. خود برودل اذعان می دارد که در این روش، شاید لازم باشد از دوره های دورتر، نزدیک تر آمد، یا حتی به دوران حال آمد. باید تاریخی تقریباً ساکن (slow motion) با ارزش های ثابت را پژوهش کرد. (برودل، 1995م، ج 1، ص 23). بنابراین، از موضوعی همانند جغرافیا، به عنوان فاعلی تاریخی که می توان از گذشتة دور تا حال حاضر، آن را حاضر و در دسترس یافت، استفاده شد.
برودل در این باره چنین می گوید:
جغرافیا به ما کمک می کند تا دوباره یافته هایی را کشف کنیم که در گذر زمان، کمترین تغییر را داشته اند؛ یافته هایی از حقایق ساختاری، تا یافته ها را در دوره های طولانی ببینیم. جغرافیا، مانند تاریخ، می تواند به بسیاری از پرسش ها پاسخ گوید. می تواند در کشف بیشتر لحظات غیرقابل مشاهده از تاریخ، به مورخ کمک کند. تنها کافی است مورخ آمادة دنبال کردن درس های آن و پذیرفتن طبقه بندی ها و تقیسمات جغرافیایی باشد (همان).
در این کتاب، دیدگاه تحلیلی و نظری آنال از یک سو، و روش شناسی تاریخ نگاری جدید از سوی دیگر، به صورتی تفکیک ناپذیر به هم گره خورده و در عمل پیاده شده اند.
تاریخ نگاران متکب آنال یک کار بزرگ انجام دادند و الگویی برای مورخان آینده شدند. آنها تمرکز بر تاریخ سیاسی و به ویژه تاریخ نخبگان سیاسی را برداشته، به موضوعاتی پرداختند که تقریباً همیشه در تاریخ مهجور و غایب بوده است. تودة مردم و زندگی ساده ایشان چیزی بود که در تاریخ نگاری سنتی جایگاهی نداشت. اما در مکتب آنال به یمن نگاه ساختاری تاریخ نگاران این مکتب، توانست مقامی رفیع یابد.
برودل در کتاب سرمایه داری و حیات مادی در این باره چنین می گوید: می توانیم نظم موجود در تاریخ نگاری سنتی را وارونه کنیم؛ توده ها را به روی صحنه بیاوریم. هرچند بیرون از دایرة وقایع نامه های جالب و پراطناب تاریخی قرار دارند. در این کتاب، ما به جنبش های مکرر، داستان ناگفته و نیمه فراموش شدة مردمان و واقعیت های جان سختی که فوق العاده پراهمیت بودند اما صدایی نداشتند، می پردازیم. در کتاب دیگر و در گام بعدی، به پیروزمندان و ساختار حیات اقتصادی، به دستاوردهای فنون سرمایه داری و به تجدد خواهیم پرداخت که غالباً غافلگیرکننده بوده است (برودل، 1372، ص12).
برودل یک تحول دیگر در مکتب آنال ایجاد کرد. او کمیت گرایی را وارد پژوهش های تاریخی نمود. در تاریخ نگاری او، اعداد و کمیت ها نیز به کارگزاران تاریخی تبدیل شدند. او خود در این باره می گوید: به هر حال، ارقام بهترین راهنما هستند و شاخصی از پیروزی ها و شکست ها را به دست می دهند و فی نفسه، یک نقشة جغرافیایی تفکیکی را در کرة زمین ترسیم می کنند (برودل، 1372، ص13).
جالب اینجاست که فصل نخست همین کتاب، که 83 صفحه را دربر می گیرد، با عنوان اهمیت ارقام نگاشته شده است. در دل این فصل، مواردی بررسی شده که بسیار جالب توجه است. فصل بعد عنوان نان روزانه را به خود اختصاص داده است و فصل پس از آن، فراوانی و کفایت غذا و نوشیدنی، نام دارد. فقط نام گذاری ها به وضوح، توضیحاتی را که پیش از این دربارة مکتب آنال و به ویژه روش فرناند برودل آورده شده است، توجیه می کند.
نتیجه گیری
ساختارگرایی در قرن نوزدهم در بیشتر علوم انسانی موجود، انقلاب به وجود آورد. این انقلاب از جامعه شناسی، زبان شناسی و مردم شناسی، به حیطة تاریخ وارد شد. مورخانی خسته از روش ملال آور اثبات گرایی و در پی ایجاد طرحی نو در تاریخ نگاری، به سراغ ساختارگرایی رفتند تا از آن ابزاری برای پی افکندن تاریخ نگاری نوین بسازند. مکتب آنال و پدران مؤسس این مکتب، به خوبی از عهدة این کار برآمدند و انقلابی در تاریخ نگاری ایجاد کردند که تأثیرات آن هنوز هم پا برجاست.
این تحولات با نگاه به زبان، به عنوان یک ساختار آغاز شد. به زبان در این ایستار، در بعدی ثابت و یا منجمد از نظر زمانی، نگاه می شود. بعد شخصی آن از اهمیت ساقط شده و به جنبة اجتماعی اش توجه می شود. این نگاه به مورخ فرصت می دهد تا به موضوعاتی از تاریخ نگاه کند که زمان برای آنها به کندی می گذرد؛ تاریخی درازمدت و ساختاری که تقریباً صورتی ساکن دارد. این تاریخ کیفیتی دارد که می توان در آن تمام جوانبی را که پیش از این به هیچ وجه محل توجه نبوده است، به راحتی واکاوی کرد. در نتیجه، یک تاریخ کلی یا تاریخ تام توسط مورخ ارائه داده می شود که در آنِ واحد، از بسیاری از جوانب و چشم اندازها قابل بررسی و رؤیت باشد. از این پس، دیگر تنها کارگزاران تاریخ شاهان و انقلاب ها و جنگ ها و صلح ها نبودند؛ تودة مردم به راحتی به این تاریخ ورود پیدا می کنند و تجربیات ایشان با نیم نگاهی به زندگی امروزی انسان، بازشناخته می شود. در این پژوهش نوین، دو عامل اصلی تأثیرگذار است: یکی بهره گرفتن از علوم دیگر، و دیگری جامعه را فراتر از فرد دیدن. در این تاریخ نگاری، تاریخ سیاسی به شدت مهجور می گردد و گاهی حس می شود که انتقامی سخت از تاریخ سیاسی گرفته شده است. اما تاریخ خرد، وارد تاریخ نگاری می شود. وسعت دید مورخان به گسترة تمام جهان و تمام زمان ها و تمام علوم، دست می یابد. این نگاه انعطافی مؤثر را به تاریخ نگاری وارد می کند؛ انعطافی که به راحتی در دسترس مورخان بعدی قرار می گیرد و امکان بررسی تاریخ بشریت از هر چشم اندازی ایجاد می شود.
منابع
اتحادیه(نظام مافی) و منصوره ؛ حامد فولادوند، 1365، روش و بینش در تاریخ نگاری معاصر، تهران، تاریخ ایران.
استیور، دان، 1383، ساختارگاریی و پسا ساختارگرایی، علوم اجتماعی:روش شناسی علوم انسانی، ترجمه ابوالفضل ساجدی، ش39، ص154-184.
برودل، فرناند، 1372، سرمایه داری و حیات مادی، ترجمه بهزاد باشی، تهران، نشر نی.
بلوخ، مارک، 1363، جامعه فئودالی، ترجمه بهزاد باشی، تهران، آگاه.
پیاژه، ژان، 1358، ساختارگرایی، ترجمه علی اکبر پوررضا، تهران، مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.
توسلی، غلام عباس، 1391، نظریه های جامعه شناسی، تهران، سمت.
جمشیدیها، غلامرضا، 1383، پیدایش نظریه های جامعه شناسی، تهران، دانشگاه تهران.
ریتزر، جورج، 1389، مبانی نظریه جامعه شناختی معاصر و ریشه های کلاسیک آن، ترجمه شهناز مسمی پرست، تهران، ثالث.
فضلی نژاد، احمد، 1387، پژوهشی در روش شناسی و تاریخ نگاری مکتب آنال، نامه تاریخ پژوهش، ش16، ص47-81.
کریمی، بهزاد، 1389، مکتب تاریخ نگاری آنال، تاریخ و تمدن اسلامی، ش11، ص167-196.
هارلند، ریچارد، 1380، ابرساختارگرایی: فلسفة ساختگرایی و پساساختگرایی، ترجمه فرزان سجودی، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی.
هوارث، دیوید، 1386، سوسور، ساختارگرایی و نظام های نمادین، رسانه، ش72، ص 187-204.
-Braudel, Fernand, mediterrane,n and the mediterranean world in the age of philipII, university of california press ,London, 1995.
Corlew, Alan (2010), Post-Structuralism az Historiographical paradigm, {0n line}.[www.academia.edu].p.p.1-12.
-H.R. trevor, Roper (1972), Fernand Braudel,the Annales, and the Mediterranean, Vol.44, No.4, p.468-479.
O,Brien ,Patrick (1996).”Fernand Braudel and global history,”Seminar on global history organized , Institute of Hitorical research.p.p.1-12