تصوف و پیامدهای اجتماعی آن در دوره سلجوقیان
Article data in English (انگلیسی)
، سال هفتم، شماره سوم، پاییز 1389، 29 ـ 48
Tārikh dar Āyene-ye Pazhuhesh, Vol.7, No.3, Fall 2010
صالح پرگاری* / سید مرتضی حسینی**
چکیده
در این نوشته سعی شده است به سؤال عوامل گسترش تصوف و پیامدهای آن در دوره سلجوقیان پاسخ داده شود. صوفیان در این دوره از حمایت طبقه حاکمه بهره مند شدند و فقها در تلفیق شریعت و طریقت، تلاش کردند. علاوه بر این، هرج و مرج های عقیدتی، جامعه را با بحران روبه رو می کرد که زمینه را برای گسترش تصوفی که با روحیه مردم سازگاری داشت، مهیا می کرد. گسترش تصوف، پیامدهای مثبت و منفی دربرداشت که به طور دو جانبه به آن پرداخته شده است.
کلید واژه ها: تصوف، سلجوقیان، گسترش تصوف و فقها.
مقدمه
تصوف از واژه «صوف» به معنای پشمینه اشتقاق یافته و از آموزه های ادیان متعددی بهره مند بوده و در پرستش خدای تبارک و تعالی از طریق کشف و شهود مطرح بوده است. ایران، مهد پرورش آغازین تصوف به شمار می رود. ایران در هر دوره تاریخی با سیر صعودی و نزولی روبه رو بوده است و با ظاهر شدن سلجوقیان در عرصه سیاسی ایران و شکست غزنویان در سال 431ق این تصوف بود که مجالی برای عرض اندام یافت. در این نوشته سعی شده است به چرایی گسترش تصوف و پیامدهای آن در این دوره، پاسخی قانع کننده داده شود.
کتابها و مقالات متعددی در مورد تصوف به رشته تحریر در آمده، اما به دلایل گسترش و پیامدهای آن در دوره سلجوقیان کمتر توجه شده است. بنابراین برای پوشش این خلأ و شناخت بخشی از تاریخ و فرهنگ ایران اسلامی پرداختن به این مهم ضرورت مییابد. گفتنی است که اطلاعات این نوشته با روش کتابخانهای جمعآوری شده و از منابع دست اول و تحقیقات جدید بهره گرفته شده است.
عوامل گسترش تصوف در دوره سلجوقی
الف. نقش طبقه حاکم در گسترش تصوف
خاستگاه های تصوف که عموماً بر عرفان اسلامی اطلاق میشود، مسئله بسیار پرحرف و حدیثی است، البته در اینکه ایران مهد پرورش آغازین تصوف بوده، شکی نیست.1 نقطه شروع همه گیر شدن آن، در دوره حاکمیت ترکمانان سلجوقی به وقوع پیوست و در میان اقشار غیر ثروتمند جامعه رواج یافت.2 از عوامل مهم گسترش تصوف در این دوره، توجه طبقه حاکم به تصوف میباشد که گفتار افضل الدین کرمانی گویای این مطلب است. «اکثر مدارس و رباطات و بقاع و مساجد و منارات که در بلاد مشرق و مغرب است، همه از بناء ملوک و وزرا آل سلجوقی است».3 حال به بررسی این موضوع میپردازیم.
1. حاکمان
در واقع، حمایتهای حاکمان از صوفیان و گسترش تصوف در جامعه، ناشی از اهداف سیاسی و عقیدتی است، زیرا صوفیان جایگاه خاصی در بین مردم داشتند. به قول آن لمبتن دوگروه از طبقات مذهبی در جامعه، موقعیت و پایگاه ویژه ای داشتند: سادات و صوفیان. از سادات که بگذریم، دومین گروه، یعنی صوفیان، پیروان زیادی در بین مردم داشتند، از این رو طبقه حاکم نمی بایست از آنها غافل می شد، بلکه می بایست آنها را زیر چتر خود می گرفت.4 بنابراین برای همراه کردن توده ها با سیاست های خود، حمایت از صوفیان ضرورت می یافت. علاوه بر این، از آنجا که مسئله مشروعیت اسلامی حاکمان سلجوقی و همچنین وجود دشمنانی چون اسماعیلیان و فاطمیان مطرح بود، لزوم توجه به گسترش تصوف را دوچندان میکرد.
دلیل دیگر حمایت طبقه حاکم از صوفیان را می بایست در امور نظامی جست، زیرا صوفیان توانایی متحد کردن مردم را در مقابل هجوم های خارجی و درگیریهای داخلی داشتند و جدای از آن در اوایل دوره سلجوقیان، صوفیان و زهاد به جا آوردن مراسم غزوه با کفار را جزء لوازم عبادات واجب تلقی میکردند و بعضی از آنها قسمتی از ایام خود را در رباط هایی که برای آمادگی جهت دفاع از ثغور اسلام به وجود آمده بود، به سر میبردند.5 توجه به صوفیان در اوایل قدرت گیری سلجوقیان در دستور کار قرار گرفت که برآیند دیدگاه سیاسی و عقیدتی حاکمان بود. طغرل بیک و چغری بیک قبل از نبرد دندانقان در میهنه به دیدار شیخ ابوسعید ابوالخیر رفتند. گویند بعد از دست بوسی، شیخ، ملک خراسان و عراق را به آنها واگذار کرد6 که قابل تأمل است. راوندی دیدار طغرل را با سه تن از اولیای وقت مکتوب کرده است. به موجب روایت نویسنده راحة الصدور در سال 447ق وقتی طغرل، نخستین سلطان سلجوقی، وارد همدان شد بر درِ همدان به دیدار باباطاهر، بابا جعفر و شیخ حمشاد رفت، بابا طاهر که پارهای شیفته گونه بود، سلطان را گفت: ای ترک! با خلق خدا چه خواهی کرد؟ از این سؤال دل طغرل متأثر شد و گریست و با درویش عهد کرد که با خلق چنان رفتار کند که خدای می فرماید: با عدل و احسان.7
گفته شده که ابراهیم ینال، برادر مادری طغرل نیز با ابوسعید دیدار کرده است.8 تماس با خانقاه ابوسعید در میهنه پس از دوران طغرل بیک نیز در مقاطع مختلف ادامه یافت. ظاهراً سنجر مرید شیخ مهدی مروزی خادم خانقاه ابوسعید بوده اند. سنجر پس از فرار از دست غزان به میهنه روی آورد، چون «جایی مبارک بود» و اقداماتی برای آبادانی آن منطقه انجام داد.9 ابن اسفندیار مینویسد که سنجر خرقه قطبالدین شالوسی را می پوشید و عادت داشت به صومعه او بیاید.10 در مقامات ژنده پیل از رابطه سلطان سنجر با شیخ احمد جام، معروف به ژنده پیل در معدآباد سخن رفته است.11 ظیهرالدین نیشابوری درباره توجه سنجر به طبقات مذهبی چنین آورده است:
وی علما و حکماء دین را بغایت احترام و قیام نمودی و با ابدال و زهاد و عباد نفسی و مؤانستی تمام داشتی و با ایشان خلوتها و جمعیتها کردی و بیشتر اوقات قباء زندیجی پوشیدی یا عنابی ساده.12
شیوخ صوفی در این دوره، آنچنان مرتبهای داشتند که در خصومتها و درگیریهایی که میان آتسز مؤسس سلسلة خوارزمشاهیان و سنجر وجود داشت، به صورت واسطه و شفیع عمل می کردند. برای مثال، به درخواست اتسز، آهو پوش زاهد خلوت نشین در سال 543 ق بین سنجر و آتسز شفاعت کرد.13 این روابط عالی حاکمان با صوفیان تنها به دورة سنجر و قبل از آن خلاصه نمیشد، به گونهای که درویش نوازی و درویش بخشاییِ سلطان مسعود و سلطان طغرل بن ارسلان از دید منابع به دور نمانده است.14
2. خواجه نظام الملک
وزیر در دورة سلجوقیان، اغلب تأسیسات مذهبی و اوقاف را نیز در اختیار داشت. همچنین او در تشویق و حمایت از علما و تأسیس مدارس و مراقبت از پیروان تصوف و فرقههای متمایل به مذهب تسنن، دست داشته است.15
یکی از وزرای مقتدر دورة سلجوقی که به این مهم توجه داشت خواجه نظامالملک بود که ابن اثیر از دورة وزارت او با عنوان «الدولة النظامیه» یاد نموده است. وی قریب به اتفاق راهبردهای حکومتی دورة سی ساله البارسلان و ملکشاه را به اجرا در میآورد. خواجه خطر دشمنانی چون اسماعیلیان و فاطمیان را درک کرده بود و برای دفع و خنثی نمودن آن در پی ائتلاف طبقه حاکم با طبقات مذهبی بود و به سلاطین سفارش میکرد که حرمت علمای دین را نگه دارند و هفتهای یک بار، یا دو بار علمای دین را نزد خود بپذیرند. همچنین او می افزاید که نیکوترین چیزی که پادشاه را باید دینِ درست است، زیرا پادشاهی و دین دو برادرند.16 هر گه که در مملکت اضطرابی پدید آید در دین نیز خلل آید، بددینان و مفسدان پدید آیند. هر گه که کار دین با خلل شود مملکت شوریده بود و مفسدان قوت گیرند و پادشاه را بی شکوه و رنجه دل دارند و بدعت آشکارا شود و خوارج زور آرند.17
با این اوصاف توجه به طبقات مذهبی و مخصوصاً صوفیان حتمی می نمود. مجلس خواجه، معمور به فقها و صوفیه بود و صوفیان را انعام بسیاری می داد.18 او هر سال سیصد هزار دینار برای رفع حاجات فقها و صوفیه و قراء انفاق میکرد.19 این مخارج مسرفانهای که وی صرف حقوق تقاعد و مدد معاش طبقات مذهبی میکرد و نیز برآوردن مدارس، به شهرت و محبوبیت وی کمک مینمود.20 نظامالملک پارهای از متصوفه را که به عنوان بازرگان و سیاح به همه اطراف رفته و همه جا گشت و گذار کرده بودند، برای جاسوسی مناسب میدانست.21 معزی که امیرالشعرای ملکشاه بود شکوه کرده بود که خواجه بزرگ، در حق شعر اعتقادی نداشته و از ائمه و متصوفه به هیچ کار نمیپرداخت.22 احترام صوفیه را نگاه میداشت هنگامی که امامالحرمین ابوالمعالی و ابوالقاسم قشیری به ملاقاتش میآمدند، اکرام بسیار میکرد و بر مسند خود مینشاند.23 ناگفته نماند که خواجه خود صوفی مشرب بود و ابوعلی فارامدی صوفی را در محضر خویش بر همه علما و فقها مقدم مینشاند.24 از ابوالقاسم قشیری سمع حدیث میکرد و با وی مرتبط بود.25 این دیوان سالار برجسته مرید ابوسعید ابوالخیر بود و به دیدار وی میرفت و اظهار میدارد که هر چه یافتم از برکات شیخ بوسعید یافتم.26 بنابر این، توجه خواجه بزرگ به صوفیان و ساخت رباطها و خانقاهها برای آنها در گسترش تصوف نقش به سزایی داشته است.
ب) نقش فقها در گسترش تصوف
در توالی طبقات صوفیه و تعالیم مشایخ بعد از آن عصر که قبل از پیدایش رسمی سلاسل و طرایق صوفیه معمول بود، تدریجاً سکر و سماع و شطح و ملامت احوال مشابه به اباحه در جریان تصوف راه یافت و از یک سو، تصوف را نزد متشرعه مورد سوء ظن بیشتر قرار داد و از سوی دیگر، آن را به آنچه عرفان نام یافت واستغراق در معرفت محسوب می شود، نزدیک تر کرد. فقط ظهور امام محمد غزالی (متوفای505ق) که در تلفیق شریعت و طریقت سعی جدی کرد،27 موجب شد تا به رغم ماجرای حلاج که خاطره آن هنوز در اذهان باقی بود و تصوف را نزد متشرعه از اعتبار انداخته بود، دوباره مورد توجه و قبول بیشتر متشرعه فقها، خاصه اشعریه و شافعیه سازد و ادامه حیات آن را در جامعه اسلامی ممکن و عاری از اشکال نماید. در این میان از نقش احمد غزالی (متوفای520ق) و عین القضات همدانی(مقتول525 ق) و ابوالقاسم قشیری(متوفای467ق) نباید غافل بود. شیخ احمد غزالی و عین القضات همدانی با وجود اشتغال به امور شریعت در نزدیکی شریعت با طریقت تلاش کردند که احوال آنها با آنچه از خواجه عبدالله انصاری نقل است، تفاوت بارز دارد. و این نکته از مواردی است که معلوم میدارد تصوف را همواره یک جریان واحد، یک نواخت و همگون نباید تلقی کرد. شیخ الاسلام هرات خواجه عبدالله انصاری و شیخ احمد ژنده پیل، معروف به شیخ احمد جام در نزدیکی طریقت با شریعت نظر مساعد داشتند28 گذشته از آن ابوالقاسم قشیری در رساله خود در امر توجه به تصوف و قبول آیین صوفیان که مبنی بر جذبه اتحاد با ذات الهی باشد، اصرار ورزیده است.29
اگر جریان توجه فقها به تصوف را یک انقلاب فکری نام گذاری کنیم، بی شک، ابوحامد محمد غزالی در رأس این انقلاب قرار میگیرد. غزالی از یک سو، به فقهای اهل سنت قبولاند، به زهد و عرفان صوفیان که با حس خداشناسی شدیدی که در وجود آدمی بر میانگیزاند، پرورنده و ضامن دین، و اجماع جامعه، ملاک پاکدامنی و پرهیزکاری مرد عارف است، گردن نهند. و تا اندازه ای هم موفق شدند و در این راه، زهد صوفیان مورد قبول و تصدیق فقهای سنی قرار گرفت.30 علاوه بر این، رو آوردن غزالی به تصوف بی گمان تأثیری مسلم بر آشتی میان تسنن و تصوف داشت و این توفیقی بود که طریقت های صوفی بدون آن مجالی برای مخالفت های تبلیغی پیدا نمی کردند.31
امام غزالی چنان که در المنقذ نقل میکند بعد از رهایی از شک خویش، طالبان راه حق در عصر خود را منحصر در چهار فرقه یافت: متکلمان که خود را اهل رأی و نظر میخواندند، باطنیه که خویشتن را اصحاب تعلیم میشمردند و تعلیم خود را از امام معصوم اقتباس می کردند، فلاسفه که خود را اهل منطق و برهان میپنداشتند و صوفیه که خویش را خاصان حضرت و اهل مشاهده و مکاشفه میدیدند. غزالی اظهار میدارد که پس از آزمودن هر کدام از آنها و پیبردن به نقاط ضعف آنها به تصوف گرایید. وی ادامه میدهد که این اندازه دانستم که صوفیان همان سالکان خاص طریق خدای تعالی هستند. سیرت آنها بهترین سیرت ها، راه آنها صواب ترین راه هاست و اخلاق آنها پاکیزهترین خلق هاست. بالجمله چه توان گفت درباره طریقیتی که طهارت آن تطهیر قلب باشد از ما سوی الله، آغاز آن استغراق قلب باشد در ذکر خدا و پایان آن عبارت باشد از فنا شدن در خدای.32 همچنین درباره صوفیان چنین ادامه می دهد در عصر آنها (یعنی فیلسوفان)، بلکه در هر عصری، گروهی از این متألهان بوده اند که خدا عالم را از وجود آنها خالی نمیگذارد، زیرا آنها اوتاد زمیناند و به برکات وجود ایشان باران رحمت بر اهل زمین نازل میگردد و آنگاه اصحاب کهف را هم از شمار آنان میداند.33
طریق عرفانی وی ده مرحله یا «مقامات» اصلی دارد که هر یک از این مقامات مخصوص کسب یکی از صفات رستگاری یا منجیات است. غزالی مقامات مزبور را به نامهای صوفیانه زیر مرسوم گرداند:
1- توبه یا اظهار پشیمانی، 2- صبر و شکر یا شکیبایی در بدبختی ها، 3- خوف یا ترس از خداوند، 4- صدق و اخلاص در نیت، 5- فقر یا درویش اختیاری، 6- محاسبه و مراقبه، 7- تفکر، 8- توحید و توکل، 9- محبت و شوق رضا یا عشق عرفانی به خدا،
10- یاد کردن مرگ.34
ج) نقش خانقاه ها در گسترش تصوف
یکی ازکانون هایی که در آن اعمال خانقاهی اجرا می شد، رباط است. سازمان رباط منشأ پیدایش خانقاه و امور مربوط به آن می باشد و پیش از آنکه خانقاه رسمی به وجود آید، رباطهای مرزی، محل و مرکزی بود که برخی از سالکان و صوفیان در آنجا به سر میبردند و به برخی اعمال خانقاهی میپرداختند.35 گرد آمدن غازیان و مرابطان در رباط ها، انگیزه ای بود که صوفیان قرن های نخستین اسلامی را نیز وادار میکرد که برای عبادت و انجام فرایض دینی بدآنجا روی آورند.36 از همان رباطهای مرزی، پایههای عملی مسلک تصوف استوار می شد. در واقع، سازمانهای رباطی مرزی به صورت نخستین مراکز افکار و اعمال خانقاهی در آمده، و سپس مسائل عملی و نظری آیین تصوف در حوزه بغداد و مراکز دیگر مورد بحث قرار گرفت و بعد از آن در غالب نقاط قلمرو اسلامی خانقاههایی پدید آمد و مسائل نظری و عملی مسلک طریقت تشریح و تبیین می شد.37 خانقاهها از اوایل قرن چهارم به صورت رسمی در برخی نواحی در منطقه خراسان، ناحیه فارس و جاهای دیگر به وجود آمدند که مقدسی، جهانگرد صوفی منش این قرن، از تعدادی از آنها آگاهی میدهد.38
ابوسعید ابوالخیر (356ـ441ق) نخستین قطب صوفی بود که برای عبادت و سلوک صوفیان احکام خاصی تدوین کرد تا از این طریق، زندگی اجتماعی در خانقاهها سامان یابد. بدین ترتیب، تا اواخر سده پنجم هجری خانقاه محلی بود که هم نیازهای افراد غیر وابسته به نظام خانقاهی و هم گروههای سر سپرده به مراد و مرشد خاصی را تأمین می کرد.39 در همین قرن حمایتهای خواجه نظامالملک از تصوف و ساخت خانقاه و همچنین اختصاص موقوفات40 به آنها باعث رونق هر چه بیشتر آنها شد، همچنان که حمایتهای اعیان و اشراف و حتی شاهزادگان و خلفا موجب شد که طی چند دهه، تقریباً در کل خاور نزدیک اسلامی خانقاههایی پدید آید که این خانقاهها برای صوفیان که دوست نداشتند زندگی شهری را رها کنند و ترجیح میدادند با فعالیتهای مدرسی متکلمان و فقها ارتباطی داشته باشند،41 جاذبه خاصی داشت. گفتنی است که حمایتهای خواجه نظامالملک و طبقه حاکمه به حدی پیش رفت که حتی برخی از رباطهای صوفیه نیز کتابخانهدار شدند.42
ظاهراً خانقاهها به تقلید از مدارس، نوعی انضباط مبتنی بر سلسله داشتند که در رأس سازمان آن یک شیخ مرشد بود و طالبان سلوک بر حسب طول میزان اقامت و ارتباط با خانقاه، مراتب مناسب پیدا میکردند و هدایت و محبت و تربیت سالکان تازه به آنها واگذار میشد. بعضی از آنها خلیفه شیخ میشدند و هرگاه شعبهای از خانقاه با همان آداب و اصول آن در شهری دیگر یا در جای دیگر شهر به وجود میآمد، کسانی که خلیفه شیخ در خانقاه اصلی بودند یا در ردیف او به شمار میآمدند، سرپرست خانقاه جدید میشدند و خود آنها و پیروانشان پیروان خانقاه اصلی بودند. با فرصتهایی که برای بنا و توسعه این گونه خانقاهها به وجود آمد، در هر خانقاه به اقتضای تجربه و تربیت شخصی آن، رسوم و آدابی که شیخ در تربیت عبادات و ریاضات قائل بود، مجموعهای از رسوم توبه و چله نشینی و خلوت گزینی و طریقت خانقاه و آداب و عبادات و اواراد به وجود می آمد که خلاصه طرز تربیت و ارشاد شیخ را متضمن بود و درخانقاههای تابع نیز همچنان پیگیری میشد و به عنوان طریقه شیخ یا تعلیم وی به طالبان جدید تعلیم میگشت.43 بنابراین، فقط ساخت اولیه خانقاه نبود، بلکه آنها دارای سلسله مراتب آداب و خانقاه های تابعی می شدند که هر چه بیشتر به توسعه تصوف کمک میکرد.
خانقاهها سرآغاز شکل گیری طریقتهای متعددی در اواخر دوره سلجوقی و به بعد شدند. اولین اخوت سازمان یافته صوفی در ایران، کازرونیه شیراز (426 ق) بود که در آغاز، مکتبی عرفانی بود نه «طریقه» واقعی، اما مهم ترین طریقه ها، سه شاخه از یک مکتب در اصل مشترک (جنیدیه) بودند که عبارت بودند از: خواجگان (که یوسف همدانی، در گذشته به سال 535ق/ 1140م. آن را تأسیس کرد) و خصوصاً در خراسان از طریق شعبه اش موسوم به «یسویه» گسترش یافت. دوم، کبرویه که توسط نجم الدین کبری (مقتول در سال 618ق/ 1221م) در خراسان تأسیس شد. سوم، سلسله معروف قادریه که چند دهه پس از مرگ بنیادگذار آن، شیخ عبدالقادر گیلانی ( در گذشته به سال 561 ق/1161 م) تشکیل گردید44 و طرایق دیگری که در سرزمینهای غیر از ایران ایجاد شد.
د) نقش هرج و مرجهای عقیدتی در گسترش تصوف
در کشمکشی که بین فقها و محدثان از یک سو، متکلمان و فلاسفه از سوی دیگر، در گرفته بود و مباحثه اهل مدرسه، اسباب وحشت و حیرت جویندگان حقیت میشد، تصوف هم بیشتر از میان مردم طبقات ساده و بی پا، پدید آمد و هم در بین آنها نشر و رواج یافت، اما با آنکه همچنان از مدرسه و قیل و قال اهل مدرسه دوری جست، چنان که نزد عام و خاص مقبولیت یافت که به زودی نزد اهل مدرسه هم مرغوب شد و حتی به عنوان نوعی علم در مدارس نیز موضوع بحث و تعلیم قرار گرفت.45
این دوره را باید دورة مجادله های مذهبی نامید و این مجادله ها و کمشکشهایی که متعصبان معتزلی و اشعری و شیعه و سنی و دیگران را به خود مشغول داشته بود، به جماعت صوفیه آنها که در قضایا بیطرف و به خود مشغول بودند، مجال داد که با فراغت بال کار کنند. وانگهی یک دسته از مرتاضان این طبقه، صاحب کشف و کرامات بودند و مردم بدانها میگرویدند و از کشمکشهای ظاهری گریخته و بدان فرقه پناه میبردند.46 در اینجاست که جمالالدین اصفهانی، قصیده سرای معروف قرن ششم، در وصف اوضاع عصر خود که متضمن هرج و مرجهای عقیدتی بوده، میگوید:
آخر اندر عهد تو این قاعدت شد مستمر در مساجد زخم چوب، در مدارس گیر و دار47
ه ) نقش عوامل اقتصادی در گسترش تصوف
هرج و مرجهای سیاسی علاوه بر حیرانی و سردرگمی مردم از نظر اقتصادی، فشارهای زیادی بر مردم وارد میکرد و زمینه را برای چپاول و غارت توسط دزدان نیز مهیا مینمود. فردی که درچنین شرایطی همه چیز خود را از دست میداد آن را در خانقاه که دنیا گریزی، فقر و درویشی تبلیغ میکرد، مییافت و صوفیان آن را این گونه توجیه میکردند: «التصوف ترک التکلف؛ و هیچ ترا از توئی تو نیست، چون به خویشتن مشغول گشتی از او باز ماندی»48 یا «آنچه در سرداری بنهی و آنچه در کف داری بدهی و آنچه تو آید نجهی».49
برخی از طریقه های تصوف نیز غالباً منعکس کننده نارضایتی مردم از حرص و ثروت و زندگی کاهلانه و پر تجمل و مشحون از گناه بزرگان ثروتمند و بازرگانان بود.50 که جاذبه خاص خود را داشتند. علاوه بر این، گروهی نیز به دلیل مایحتاج زندگی شان پای به خانقاه نهاده و در لباس درویشی به تکدیگری میپرداختند. «آخرت طلبان از جهت پارسایی نمایی صوفیان، و دنیا طلبان به سبب آسایش و تفریحی که در تصوف هست، بدان متمایل شدند».51 به همین دلیل بود که ابوالقاسم قشیری از قول یحیی بن معاذ میگوید: «صوفی پوشیدن زهد نیست، دکانی است».52
و) سازگاری روحیه مردم در گسترش تصوف
یکی از عوامل مهم گروش مردم به تصوف، سازگاری روحیه مردم با تصوف بود. از آنجا که تصوف بر طریقت تأکید داشت و لبریز از تسامح و تساهل بود، در برابر شریعتِ خشک تسننی قرار میگرفت که تعصب از اصول جدایی ناپذیر آن بود، بنابر این، تصویف پذیرفته می شد. از سوی دیگر، بخش اعظم جمعیت شهرهای ایران اشعری مذهب بودند و برخی از آموزه های تصوف، چون توکل و کسب، با اصول مذهبی آنها سازگاری کامل داشت که باعث نزدیکی اندیشه های اعتقادی آنها میشد. و گذشته از این، اعتقادات کهن ترکمانان، مانند تفکر الوهیت، احترام به قاضی و پیشگویی روحانیان53 آنها را به اسلام و تصوف نزدیک میکرد. همچنین ایلیاتی زندگی کردن برخی از اقوام ترکمانان رعایت اصول تصوف را برای آنها آسان تر مینمود. همین طور ناگفته نماند برخی از مردم نیز به دلیل بی اخلاقیهایی که در جامعه حاکم بود، به تصوف گروش پیدا کردند، چنان که گفته شده است که شیخ احمد ژنده پیل، از شراب خواری و تبهکاری خویشن به تصوف گریخت.54
پیامدهای گسترش تصوف در دورة سلجوقی
الف) پیامدهای اجتماعی
تصوف به عنوان میراث ارزنده اسلام در پرستش خدای تبارک و تعالی و جست وجوی حقیقت از راه کشف و شهود مطرح بوده و تنها دارویی که میتوانست تسکین بخش آلام مردم در کشکمکشها و بیخانمانی ها مطرح شود، چیزی جز تصوف نبوده است. در تصوف، احترام به انسانیت، تعلیم و آرستگی و آزادگی، صفا و دفع ظاهرپرستی، گرایش به تعاون و ایثار، هدایت مردم به حق و حقیقت، تعلیم عشق و محبت، درون پژوهی، بی اعتباری به مرگ،55 امیداوری و بخشش گناهان نهفته است. سوای از آن، دنیا گریزی و نابکار دانستن دنیا و همچنین انزوا گزینی و منفعل شدن صوفیان در صحنه اجتماعی در پاره ای از موارد، جمود فکری و اجتماعی به همراه داشته است. از آنجا که دامنه طریقت های صوفیان تا لایه های پایین جامعه رسوخ پیدا می کرد با برخی از خرافات عوام آغشته می شد که در جای خود برای اسلام زیان بخش می نمود.
تصوف در گسترش اسلام در نواحی مختلف نقش به سزایی داشته است، حتی اسلام آوردن سلجوقیان نیز ظاهراً در نتیجه تبلیغ صوفیان دوره گرد صورت گرفت.56 امر به معروف و نهی از منکر صوفیان قطعاً نتیجه بخش بوده است. هرچند تسامح و تساهل در منش صوفیان وجود داشت و تعدیل کننده کشمکش های اوایل عصر سلجوقیان بود، اما تحت تأثیر مجادله های مذهبی، این تسامح رنگ باخت تا جایی که سعدی به زبان طنز می گوید: «بیش از این، طایفهای بودند در معنی جمع و اکنون قومی هستند به ظاهر جمع و در معنی پریشان».57
ب) پیامدهای سیاسی
گسترش تصوف با بار معنایی متمایل به جبر، پایههای استبداد را مستحکم میکرد و از آنجا که تقدیرگرایی صوفیان با جبرگرایی اشعریان پیوند میخورد، این پایهها را محکم تر میکرد. رواج این اندیشههای تقدیرگرایانه که برآیندی از صوفیگری و اشعریگری بود، در شعر سعدی که آمیزهای از هر دو نگرش است به چشم میخورد:
بخت و دولت به کار دانی نیست |
جز به تأیید آسمانی نیست |
البته چنین رویکردی به استبداد و ظلم، همیشگی نبوده است، بلکه در بخشهایی از تاریخ، خانقاه مأمنی برای گردهمایی ناراضیان سیاسی علیه طبقه حاکمه بوده است.
گروهی از محققان چیستان، زبونی ایرانیان در مقابل مغولان را رواج برخی از آموزه های صوفیان چون «بی ارجی جهان»، «بدی جنگ» و «بیهوده بودن کوشش»59 می دانند. عارفان عصر آن را باد بی نیازی خداوند باد استغناـ خواندند.60 همچنین حمله مغول را از جانب خدا برای گرفتن انتقام خون شیخ مجدالدین بغدادی که توسط سلطان محمد خوارزمشاه کشته شده بود، پنداشتند.61 بدیهی است که مقتضیات زمان آنها را به چنین پنداری واداشته بود.
ج) پیامدهای فرهنگی
در خانقاهها مسئله تعلیم و تربیت اسلامی، تدریس علوم اسلامی و آموزش کتابهای عرفانی مورد توجه بوده است. خواجه عبدالله انصاری در سال های 463 ـ 473ق کتاب طبقات الصوفیه سلمی 412ق را در خانقاه به زبان فارسی برای شنوندگان بیان میکرد.62 اصطلاحات و مفاهیم تصوف به غنای زبان و ادبیات فارسی کمک شایانی کرده است. نفوذ افکار عرفانی در شعر پارسی و راه یافتن شعر به خانقاهها موجب شد که شعر پارسی از محیط محدود دربارها بیرون آید، در وسعت موضوعات آن افزایش بسیار حاصل شود و سادگی بیان و قوت احساسات و عواطف در آن دو چندان گردد. و از این پس، حتی در دشوارترین ایام تاریخی ایران یکی از پشتیبانان بزرگ شعر در این سرزمین همین خانقاهها و اهل آن بودند و افکار و اندیشههای لطیف عارفان، صیقل اشعار گردید و بر جلا، رونق و شکوه آن افزود.63 از بارزترین شاعران صوفی این دوره میتوان به صاحب کتاب منطقالطیر، عطار نیشابوری و سنایی غزنوی صاحب دایرة المعارف تصوف، یعنی حدیقة الحقیقه اشاره کرد.
صوفیان، متمایل به جبر هستند و به مسئلة کسب اعتقاد دارند. عینالقضات همدانی در این باره میگوید:
ای عزیز! هرچه در ملک و ملکوتست، هر یکی مسخر کاری معین است، اما آدمی مسخر یک کار معین نیست، بلکه مسخر مختاریست: چنانکه احراق بر آتش بستند، اختیار در آدمی بستند.64
یا ابوسعید ابوالخیر اظهار میدارد: «اختیار کرده خداوند میباید، شایسته و آراسته خداوند میباید، اختیار بنده به کار نیاید».65
در اندیشه صوفیان، اراده و اختیار انسانی جایگاه چندانی ندارد. اگر این وضعیت با نگرش مقدسانه صوفی توجیه پذیر باشد، حال، نگرش پیروان صوفیان را به اراده و اختیار چگونه باید ارزیابی کرد؟ درحالی که بزرگ ترین فضیلت، کشف اسرار خلقت است که مستلزم اتکا به عقل و خرد و اندیشه میباشد و با همهگیرشدن تصوف وقتی قوه تعقل و اختیار کم رنگ میشود، جمود فکری در پی دارد که سرآغاز انحطاط است نه پویایی، «چرا که معتقد به جبر، چون رابطه سببی و مسببی را در اشیاء، بالخصوص در میان انسان و اعمال و شخصیت روحی و اخلاقی او از یک طرف و میان آینده سعادت بار یا شقاوت بارش از یک طرف منکر است، هرگز در فکر تقویت شخصیت و اصلاح اخلاق و کنترل اعمال خود نمی افتد و همه چیز را حواله به تقدیر می کند».66
نگرش صوفیان و اشعریان به اختیار در اسلام باعث شده که ویل دورانت اعتقاد به قضا و قدر و جبرگرایی را به هم ببافد و چنین اظهار نظر کند که اعتقاد به قضا و قدر، جبرگرایی را از لوازم تفکر اسلامی کرده است و همین عقیده در قرون اخیر، مانع پیشرفت عرب ها شد و اندیشه آنها را از کار انداخت.67
از دیگر پیامدهای فرهنگی گسترش تصوف، مخالفت با علوم عقلی، به خصوص فلسفه بود. صوفیان هر چه به نظر خود دریافته بودند علم باطن نامیدند، و در مقابل، علم شریعت را علم ظاهر می خواندند68 و علم ورق را در مقابل علم خرق ناچیز میشمردند. مخالفت عرفا با فلسفه، انگیزه دینی داشته؛ عارف، ستیزهگری خود را با فلسفه بر اساس جمود به ظواهر و تعصب در این مقام استوار ساخته است. آنچه موجب شده است که عرفای عالی مقام با دیده تحقیر به فلسفه بنگرند جز علو مقام و رفعت درجه در ورای سلوک، چیز دیگری نیست. عارف با قدم سلوک و معرفت، طی طریق حق کرده است و به همین دلیل همه چیز را به دیده حق می نگرد، تکلیف استدلال و کوششهای فلسفی را کودکانه دانسته و ارزش چندانی برای آن قائل نخواهد بود. از این روست که مولوی پای استدلالیون را چوبین میپندارد.69
حال سؤال اینجاست که آیا همه صوفیان به این معرفت میرسیدند؟ و دیگر اینکه بخش عظیمی از مردم، پیروان صدیق صوفیان بودند و با رسوخ اندیشه ضد فلسفی در میان آنها واکنشهایی شبیه صوفیان داشتند که عملاً بخش بزرگی از نیروهای جامعه از عرصه فعالیتهای علمی و پژوهشی کنار گذاشته میشدند.
با توجه به تعصب شدید فقهای آن عصر برخی صوفیان به سبب رفع الحاد با تمایلات شدیدتری علیه فلسفه اقدام کردند. بی شک، برای رفع اتهام گرایش های فلسفی و الحادی بود که شهابالدین عمر سهروردی، شیخالشیوخ بغداد، خود را به تالیف رساله رشف النصایح الایمانیه در نقد و رد فلاسفه اهل حکمت یونان موظف یافت.70
شیخ فریدالدین عطار ( مقتول 618ق) با وجود کثرت اطلاع و سعه نظر و احاطه بر علوم عقلی و برهانی، مانند اغلب صوفیان، صحت مبادی فلسفه و مفید بودن بحث و استدلال را منکر است و فلسفه را به باد انتقاد میگیرد و آن را علمی بی ثمر و ناسودمند میانگارد.
مرد دین شو محرم اسرار گرد |
وز خیال فلسفی بیزار گرد |
سنایی نیز اشعاری درباره اکتفا به احادیث و سنن و اعراض از اباطیل یونانیان سروده است:
شرط مردان نیست در دل عشق جانان داشتن |
پس دل اندر وصل و بند هجران داشتن |
تعصب خواجه عبدالله انصاری و خشم او را واعظی که در ماه رمضان به هرات آمده بود، بیانگر دیدگاه وی درباره فلسفه است که فتنه عظیمی برانگیخت، چرا که خواجه در کلام وی بوی فلسفه شنیده بود، چنانکه ابنجوزی در المنتظم روایت میکند که بر اثر تحریک شیخ، عامه بر این واعظ شوریدند، خانهاش را آتش زدند و چون خود وی از هرات به پوشنگ گریخت و به قاضی ابوسعید فوشنجی مدرس نظامیه پناه برد، مردم او را تا پوشنگ دنبال کردند، به قاضی هم اهانتها رفت و سر در مدرسه او را سیاه کردند و فتنه چنان بالا گرفت که خواجه نظامالملک وزیر ناچار شد در آن دخالت کند و تا نظامالملک، خواجه عبدالله انصاری را در سن 82 سالگی از هرات تبعید نکرد، فتنه نیارامید.73
گفتنی است که مخالفت با فلسفه نه تنها از طرف صوفیان اعمال میشد، بلکه در این دوره تاریخی فقها نیز شدیدتر از صوفیان به مقابله با آن پرداختند. تا جایی که صوفیان نامداری چون عینالقضات همدانی (مقتول525ق)74 و شهابالدین سهروردی (مقتول587ق) قربانی گرایشهای فلسفی خود شده و توسط حکم همین فقها اعدام شدند.
باید به خاطر داشته باشیم که علوم دنیوی در آن عصر از همدیگر تفکیک نشده بود و فلسفه به عنوان موتور محرکه علم با علومی، نظیر ریاضیات، هندسه، فیزیک، منطق، پزشکی و موسیقی پیوند خورده بود. بنابر این، مخالفت با فلسفه تأثیر شدیدی بر رکود این علوم داشت. سرانجام این فلسفه بود که به حاشیه کشانده میشد و دیگر عالمان اسلامی که جامع علوم نبودند، جایگاه چندانی در جامعه نداشتند.
نتیجه
صوفیان، پایگاه ویژهای در بین مردم داشتند. بنابر این، طبقة حاکمه برای همراه کردن توده ها با سیاستهای خود از این طیف حمایت میکردند. فقهای این دوره نیز سعی در آشتی میان طریقت و شریعت داشتند و نگرش بد نسبت به تصوف را تعدیل میکردند. این دوره، عصر مجادله های اعتقادی و سیاسی ناشی از شکاف حاکمیت و حملة غزها بود که جامعه را با بحران عظیم اقتصادی، سردرگمی و حیرانی روبه رو میکرد. بنابر این، زمینه را برای گسترش تصوفی که با روحیه مردم سازگاری نسبی داشت، مهیا میکرد. گسترش تصوف با پیامدهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی همراه بود که در اعتلای فرهنگی اسلام تأثیر بهسزایی داشت. البته نباید از تأثیرات منفی آن، چون مبارزه با فلسفه و علوم عقلی نیز غافل بود.
منابع
ابراهیمی دینانی، غلامحسین، ماجرای فکر فلسفی، تهران، طرح نو، چ سوم، 1383.
ابناثیر، عزالدین ابوالحسن علی بن ابی الکرمشیبانی، تاریخ کامل، تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه علی هاشمی حایری و ابوالقاسم حالت، تهران، علمی، چ دوم، 1368.
ابناسفندیار، بهاالدین محمدبن حسن بن اسفندیار کاتب، تاریخ طبرستان، به تصحیح اقبال، تهران، کلاله خاور، چ دوم، 1366.
ابنجوزی، ابوالفرج عبدالرحمان بن علی، تلبیس ابلیس، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگوزلو، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1368.
ابنخلکان، ابیالعباس شمسالدیناحمدابنمحمدبنابیبکر، وفیات الاعیان و ابنا الزمان، ترجمه احمدبنمحمدعثمانعلیبناحمدشجاع سنجری، به تصحیح فاطمه مدرسی، ارومیه، دانشگاه ارومیه، ج اول، 1381.
انصاری، قاسم، مبانی عرفان و تصوف، تهران، طهوری، چ چهارم، 1382.
انوری، اوحدالدین، دیوان، تهران، بنگاه نشر و ترجمه، ج اول، چ دوم، 1347.
بارتولد، وسیلی ولادیمیرویچ، ترکستاننامه، ترکستان در عهد هجوم مغول، 2جلد، ترجمه کریم کشاورز، 1352.
بنداری اصفهانی، ابوابراهیمقوامالدینفتحبنعلیبنمحمد، زبدهالنصر و نخبهالعصر(تاریخ سلسله سلجوقی)، ترجمه محمدحسین جلیلی، تهران، بنیاد فرهنگ، 2536.
بویل، جی، تاریخ ایران، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی دولت ایلخانان، ترجمه حسن انوشه، تهران، امیر کبیر، چ سوم، 1379.
پطروشفسکی، ایلیاولویچ، اسلام در ایران از هجرت تا پایان قرن نهم هجری، ترجمه کریم کشاورز، چ ششم، تهران، پیام، 1362.
حسینی، صدرالدین ابوالحسن ناصربنعلی، اخبارالدوله السلجوقیه، چاپ محمد اقبال، لاهور، 1933.
خواجه عبد الله انصاری، طبقات الصوفیه، تصحیح محمدسرور مولایی، بی جا، توس، 1362.
دورانت، ویل، تاریخ تمدن، (بخش دوم از کتاب چهارم)، ترجمه ابوالقاسم پاینده، بی جا، اقبال، ج 11، بی چا، 1343.
راوندی، محمدبنعلیبنسلیمان، راحهالصدور و ایهالسرور در تاریخ آل سلجوق، به تصحیح محمد اقبال، تهران، اساطیر، 1386.
زرینکوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، تهران، امیر کبیر، چ دوازدهم، 1385.
ـــــ ، تصوف ایرانی از منظر تاریخی آن، ترجمه مجدالدین کیوانی، تهران، سخن، چ دوم، 1385.
ـــــ ، جستجو در تصوف ایران، تهران، امیر کبیر، چ چهارم، 1369.
ـــــ ، دنباله روزگاران ایران از پایان ساسانیان تا پایان تیموریان، تهران، سخن، 1375.
ـــــ ، مقاله «تصوف و عرفان در اسلام» مجموعه مقالات پژوهشی تاریخی و فرهنگی، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1383.
سعدی، مصلحبن عبدلله، کلیات، به تصحیح محمد علی فروغی، تهران، پیمان، چ دوم ، 1387.
سومر، فاروق، اغوزها، ترجمه آنادردی عنصری، گنبد، حاجی طلائی، 1380.
سنائی غزنوی، ابوالمجد مجدودبن آدم، دیوان، به اهتمام مدرس رضوی، تهران، انتشارات کتابخانه سنائی، 1354.
صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات ایران، چ ششم، تهران، فردوسی، ج اول( خلاصه جلد اول و دوم)، 1379.
عینالقضاه همدانی، ابوالمعالی، تمهیدات، به تصحیح عفیف عسیران، تهران، کتابخانه منوچهری، چ سوم، 1370.
غزالی، ابوحامد محمد، تهافتالفلاسفه یا تناقض گویی فیلسوفان، ترجمه علی اصغر حلبی، تهران، زوار، چ دوم 1362.
ـــــ ، شک و شناخت(المنقذ من الضلال)، ترجمه صادق آئینه وند، تهران، امیرکبیر، چ دوم، 1382.
ـــــ ، کیمیای سعادت، به کوشش حسین خدیو جم، تهران، علمی و فرهنگی، ج دوم، چ چهاردهم، 1387.
غزنوی، سدیدالدین محمد، مقامات ژنده پیل، به اهتمام حشمت موید، تهران، علمی و فرهنگی، چ سوم، 1384.
قشیری، ابوالقاسم، ترجمه رساله قشیریه، به تصحیح بدیعالزمان فروزانفر، تهران، علمی و فرهنگی، چ چهارم، 1374.
کسروی، احمد، صوفیگری، بی جا، پایدار، 1337.
کرمانی، افضلالدین ابوحامد، سلجوقیان و غز در ایران، به تصحیح باستانی پاریزی، تهران، کوروش، 1372.
کلوزنر، کارلا، دیوان سالاری در عهد سلجوقی، ترجمه یعقوب آژند، تهران، امیرکبیر، 1363.
کوی، سرژدولوژبه دو بور، سرگذشت پیر هرات، ترجمه روان فرهادی، بی جا ، ثور، 1355.
کیانی، محسن، تاریخ خانقاه در ایران، تهران، کتابخانه طهوری، 1369.
لاپیدوس، آیرام، تاریخ جوامع اسلامی از آغاز تا قرن نهم هجری، ترجمه محمود رمضان زاده، مشهد، آستان قدس رضوی، بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1379.
لمبتن، آن ک.س، تداوم و تحول در تاریخ میانه ایران، ترجمه یعقوب آژند، تهران، نشر نی، چ دوم، 1382.
محمدبنمنور، اسرار التوحید، به اهتمام ذبیح الله صفا، تهران، امیرکبیر، چ سوم، 1354.
مطهری، مرتضی، انسان و سرنوشت، تهران، صدرا، چ بیست نهم، 1385.
مقدسی، ابوعبدلله محمدبن احمد، احسنالتقاسیم فی معرفه الاقالیم، ترجمه علینیقی منزوی، بخش اول، 1361.
مورگان، دیوید، ایران در سدههای میانه، ترجمه فرخ جوانمردیان، تهران، فروهر، 1374.
میر خواند، محمدبنخاوندشاه بلخی، روضهالصفا، تهذیب و تلخیص عباس زریاب، تهران، علمی، ج 4 و 5 و 6، چ دوم، بی تا.
منشی کرمانی، ناصر الدین، نسائم الاسحار، من لطائم الخبار در تاریخ وزرا، به تصحیح میر جلال الدین حسینی ارموی«محدث»، تهران، دانشگاه تهران، 1338.
نظامالملک، خواجه حسنبنعلی، سیاست نامه یا سیرالملوک، به اهتمام هیوبردراک، تهران، علمی و فرهنگی، چ هفتم، 1383.
نظامی عروضی سمرقندی، احمدبنعمربنعلی، چهار مقاله، به تصحیح محمدبن قزوینی، تهران، زوار، چ سوم 1333.
نیشابوری، خواجه امام ظهیرالدین، سلجوقنامه، تهران، گلاله خاور، 1332.
نیشابوری، شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، مصیبت نامه، به اهتمام وصال نورائی، تهران، زوار، چ چهارم، 1373.
هاجسن ، ک.س، مارشال، فرقه اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدرهای، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چ سوم، 1369.
همایی، جلالالدین، غزالی نامه، تهران، موسسه نشر هما، چ سوم، 1368.
همدانی، رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ(تاریخ آل سلجوق)، به تصحیح محمد روشن، تهران، میراث مکتوب، 1386.
هندوشاه نخجوانی، تجاربالسلف در تواریخ خلفا و وزرای ایشان، به تصحیح عباس اقبال، تهران، بی نا، 1313.
* دانشیار گروه تاریخ دانشگاه تربیت معلم تهران
** کارشناس ارشد تاریخ ایران اسلامی دانشگاه تربیت معلم تهران hashem.hosani@yahoo.com
دریافت: 13/5/89 ـ پذیرش:12/8/89
1. عبدالحسین زرینکوب، تصوف ایرانی در منظر تاریخی آن، ترجمه مجدالدین کیوانی، ص15.
2. جی. آ. بویل، تاریخ ایران، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی دولت ایلخانان، ترجمه حسن انوشه، ج5، ص523.
3. افضلالدین ابوحامد کرمانی، سلجوقیان و غز در ایران، ص322.
4. آن لمتن، تداوم و تحول در تاریخ میانه ایران، ترجمه یعقوب آژند، ص346.
5. زرینکوب، «تصوف و عرفان در اسلام» مجموعه مقالات پژوهشی تاریخی و فرهنگی، ص4101.
6. محمدبنمنوربنابیسعیدمیهنی، اسرار التوحید، ص170.
7. محمدبنعلیبنسلیمانبنراوندی، راحهالصرور و آیهالسرور در تاریخ آلسلجوق، ص99-98.
8. محمدبنمنور، همان، ص262.
9. همان، ص59-558.
10. ابن اسفندیارکاتب، تاریخ طبرستان، ج1، ص131.
11. خواجه محمد غزنوی، مقامات ژندهپیل، ص55-56.
12. خواجه امام ظهیرالدین نیشابوری، سلجوقنامه، ص45.
13. وسیلی ولادیمیرویچ بارتولد، ترکستاننامه، ترکستان در عهد هجوم مغول، ترجمه کریم کشاورز، ج2، ص689.
14. رشیدالدین فضل الله همدانی، جامعالتواریخ، ص125و78.
15. کارلا کلوزنر، دیوانسالاری در عهد سلجوقی، ترجمه یعقوب آژند، ص56.
16. خواجه نظامالملک طوسی، سیاست نامه، ص80-79.
17. همان، ص80.
18. ابنخلکان، وفیاتالاعیان و ابناالزمان، ترجمه احمدبناحمدشجاعسنجری، ج 1، ص337.
19. صدرالدین حسینی، اخبار الدوله سلجوقیه، ص67.
20. بویل، تاریخ ایران از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی دولت ایلخانان، ص355.
21. خواجهنظامالملک، سیاست نامه یا سیرالملوک، ص100.
22. احمدبنعمربنعلینظامیعروضیسمرقندی، چهار مقاله، ص66.
23. ابنخلکان، وفیات الاعیان، ص378.
24. جلالالدین همایی، غزالی نامه، ص100.
25. ابوالقاسم قشیری، ترجمه رساله قشیریه، ص43.
26. محمدبنمنور، اسرار التوحید، ص99-98.
27. ابوحامد محمد غزالی، شک و شناخت(المنقذ من الضلال)، ترجمه صادق آئینه وند، ص50-28.
28. عبدالحسین زرینکوب، «تصوف و عرفان در اسلام» مجموعه مقالات پژوهشی تاریخی و فرهنگی، ص397.
29. خواجه عبدالله انصاری، طبقاتالصوفیه، ص260؛ شیخ احمد جام، مقامات ژندهپیل، ص چهل و سه.
30. مارشال گ. س. هاجسن، فرقه اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدرهای، ص52.
31. عبدالحسین زرینکوب، تصوف ایرانی از منظر تاریخی آن، ص45.
32. ابوحامد محمد غزالی، شک و شناخت(المنقذ من الضلال)، ترجمه صادق آئینه وند، ص50-28.
33. غزالی، تهافتالفلاسفه یا تناقض گویی فیلسوفان، ترجمه علی اصغر حلبی، ص22.
34. غزالی، کمیای سعادت، ج2، ص315.
35. محسن کیانی، تاریخ خانقاه در ایران، ص66-65.
36. همان، ص73.
37. همان، ص76-75.
38. محمدبناحمدمقدسی، احسنالتقاسیم فی معرفهالاقالیم، ترجمه علنیقی منزوی، بخش اول، ص202، 238، 365، 323.
39. ایرام لاپیدوس، تاریخ جوامع اسلامی از آغاز تا قرن هجدهم، ترجمه محمود رمضان زاده، ص142.
40. هندوشاه صاحبی نخجوانی، تجاربالسلف در تاذیخ خلفا و وزرای ایشان، ص270.
41. عبدالحسین زرینکوب، تصوف ایرانی از منظر تاریخی آن، ص46-45.
42. جی بویل، جی، از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی دولت ایلخانان، ترجمه حسن انوشه، ص213.
43. عبدالحسین زرینکوب، «تصوف و عرفان»، مجموعه مقالات پژوهشی تاریخی و فرهنگی، ص402.
44. بویل، تاریخ ایران از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی دولت ایلخانان، ص3-282.
45. عبدالحسین زرینکوب، ارزش میراث صوفیه، ص165.
46. جلال الدین همایی، غزالی نامه، ص1-100.
47. راوندی، راحهالصدور و ایهالسرور در تاریخ آل سلجوق، ص35.
48. محمدبنمنور، اسرار التوحید، ص216.
49. همان، ص297.
50. ایلیاولویچ پطروشفسکی، اسلام در ایران از هجرت تا پایان قرن نهم هجری، ترجمه کریم کشاورز، همان، ص362.
51. عبدالرحمان بن علی بن جوزی، تلبیس ابلیس، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگوزلو، ص134.
52. ابولقاسم قشیری، ترجمه رساله قشیریه، ص251.
53. فاروق، سومر، اغوزها، ترجمه آنادردی عنصری، ص90-89.
54. خواجه سدالدین محمد غزنوی، مقامات ژندهپیل، ص29-28.
55. قاسم انصاری، مبانی عرفان و تصوف، ص6-144.
56. دیوید مورگان، ایران در سدههای میانه، ترجمه فرخ جوانمردیان، ص38.
57. سعدی، کلیات، ص67.
58. همان. ص52.
59. احمد کسروی، صوفیگری، ص60.
60. زرینکوب، دنباله روزگاران از پایان ساسانیان تا پایان تیموریان، همان، ص180.
61. احمدکسروی، صوفیگری، ص69.
62. محسن کیانی، تاریخ خانقاه در ایران، ص377. و سربور کوری، سرگذشت پیر هرات، خواجه عبدالله انصاری، ترجمه روان فرهادی، ص170.
63. ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات ایران، ج 1، خلاصه ج اول ودوم)، ص284.
64. عینالقضاه همدانی، تمهیدات، ص190-189.
65. محمدبنمنور، اسرار التوحید، ص316.
66. مرتضیمطهری، انسان و سرنوشت، ص44-43.
67. ویلدورانت، تاریخ تمدن، ج11، ص42-41.
68. عبدالرحمان بن علی بن جوزی، تلبیس ابلیس، ص136.
69. غلامحسینابراهیمیدینانی، ماجرای فکر فلسفی، جاول، ص10.
70. زرینکوب، دنباله روزگاران از پایان ساسانیان تا پایان تیموریان، ص190.
71. شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، مصیبت نامه، ص54.
72. سنایی غزنوی، دیوان، ص461-457.
73. نقل از زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، همان، ص73.
74. ناصرالدین منشی کرمانی، نسائمالاسحار من لطائمالخبار در تاریخ وزرا، ص76.